-
به نظر من یکی از دلایلی که شما رو وادار می کنه مدام به ایشون زنگ بزنید می تونه این باشه که شما حس می کنید همه ی حرفا و احساستونو تا حالا بهش نگفتید. چه در زمینه زندگی و چه در مورد همین مساله طلاق. به نظرم این می تونه بیشتر یه وسواس برای تخلیه احساسات باشه تا علاقه ی خیلی زیاد نسبت به ایشون.
چرا سعی نمی کنید به جای تلفن زدن و اعصاب خردی براش نامه بنویسید؟ نامه های طولانی. (و البته پیشنهاد می کنم این نامه ها رو هیچ وقت براش نفرستید و فقط تا وقتی که لازمه پیش خودتون نگه دارید.)
-
Lnazجان با خودت اينكارو نكن هرچى بهش زنگ بزنى اون بدتر ميكنه آخه خودت كه فهميدى به درد زندگى مشترك نميخوره پس چرا انقدر خودتو تحقير ميكنى ولش كن بذار بره با هم شأن خودش
به فكر خودت باش به فكر يه زندگى جديد و موفق من واقعاً به عنوان يه خواهر دلم ميسوزه با خودت اينكارارو ميكنى براى خودت وغرورت ارزش قائل شو به خودت بگو لياقت زندگى با منو نداشت مطمئن باش ميتونى فراموشش كنى فقط بايد بخواى
وقتى ميخواى باهاش تماس بگيرى خودتو مشغول كار ديگه اى بكن
حيف تو نيست عزيزم.
-
دوست عزیز قرارمون یک چیز دیگه بود...
ولی اشکال نداره ، تعداد دفعات شکست مهم نیست ، مهم اینه که اخرش موفق بشی ، دوباره تلاش کن، عزمتو جزم کنو تصمیم بگیر که از حالا دیگه بهش زنگ نمی زنی.
نمی دونم چرا به اینده فکر نمی کنی ، من شخصاً از ته قلبم و با تمام سلول هام خوشبختی شما رو در اینده می بینم، ولی شما همش عقبو نگاه می کنی اگه یک لحظه تصویری که من از ایندتون می بینمو ببینید دیگه حاضر نمی شید به گذشته فکر کنید.
راهکارهای دوستان هم جدی بگیرید،خیلی خوب میشه اگه یه مدت خونه پدر و مادرتون زندگی کنید.
دوست عزیز،
اولین تاپیکی که من تو این تالار خوندم تاپیک شما بود پس سرنوشتون برای من واقعاً مهمه من هر چی که درباره شما فکر می کردم شد،
می دونستم اگه همسرتون برگرده نمی تونید باهاش کنار بیایید همینم شد، می دونستم ازش جدامیشید همینم شد و می دونم خوشبختی منتظرتونه و به ارامش می رسی همینم میشه ، میدونم همسرتون پشیمون میشه و برمی گرده و شما حاضر نیستی نگاش کنی و این اتفاق هم می افته، یک لحظه ام شک ندارم جواب صداقتتونو تو این دنیا می گیرید، شما هم شک نداشته باش.
تا زمانی که به این تالار میام منتظر خبرای خوب از جانبتون هستم چون میدونم با خبرای خوب میاید.
حال دوران گر دو روزی بر مراد ما نرفت
دایماًیکسان نباشد حال دوران غم مخور
-
سلام دوباره خدمت همه. دو روز رفته بودم مسافرت و نبودم. واقعا ممنونم از همه که اینقدر به فکرم هستید.
@@@ عزیز کامنت شما خیلی خوشحالم کرد. خیلی ممنونم از شما.
راستش در مورد زنگ زدنم هرچند هنوز کنترلش رو کامل به دست نگرفتم اما بهتر شدم. لا اقل مثل دیوانه ها روزی چهل بار زنگ نمیزنم. شده روزی دو، سه بار که اونم همسرم به زور جواب میده و بیشتر ترجیح میده بذاره من رو پیغامگیر گریه کنم :miserable:
رفتارهام خیلی عجیب شده. یه لحظه از همسرم متنفرم و میخوام سر به تنش نباشه. یه لحظه عاشقانه دوسش دارم و حس میکنم تقصیر من بود که این زندگی از هم پاشید و من به اندازه کافی بالغانه رفتار نکردم. روی پیغامگیر تلفنش فحش میدم. گریه میکنم حرفهای عاشقانه میزنم بعدش آروم میشم. پاک عقلمو از دست دادم.
احساس میکنم به قول mostafun یه عالمه حرف تو دلمه. واقعا راهی نیست که همسرمو متقاعد کنم قرار حضوری بذاریم و من باهاش حرف بزنم؟ فعلا که اینقدر ازم متنفر شده که دیگه جواب تلفن هم نمیده. نیاز دارم توی حالت آرامش باهاش یه گفتگوی نتیجه بخش داشته باشم
-
خیلی احساس تنهایی و بیکسی میکنم
-
پاشو بیا اینجا به این دوستمون کمک کنیم
اون آقا دیگه همسر شما نیست و لازم نیست ببینیش
-
نقل قول:
نوشته اصلی توسط
شیدا.
پاشو بیا اینجا به این دوستمون کمک کنیم
اون آقا دیگه همسر شما نیست و لازم نیست ببینیش
شیدا جان ای کاش واقعا زندگی مثل بازی شطرنج اینقدر رو حساب و کتاب بود و منم میپذیرفتم که اون آقا دیگه همسر من نیست. سخته پذیرفتن این موضوع. حس میکنم همه چیمو باختم
-
دوست خوبم همین که از چهل تماس الان رسیدید به 3تا خودش یعنی موفقیت ولی کافی نیست.
شما یک لحظه هم نباید به فکر گفتگو با اون اقا باشید. باور کن باور کن که تقدیر و سرنوشتت قراره با کس دیگه ای رقم بخوره.(بازم میگم به آینده فکر کن)
نمی دونم چرا خودتونو مقصر می دونید؟فکر کنم قبلا" هم گفته باشم که هیچ توجیهی برای خیانت نیست.همسرتون اگه خیانت کرد و نخواست با شما بمونه شما مقصر نبودید.به نظرم به رفتارتون هم مربوط نبود چون اون اقا نه از کاراش دست کشید نه اظهار ندامت کرد.
خواهر گلم زندگی دقیقا" مثل شطرنج میمونه فقط کافیه بدونی که بهترین حرکت چیه و اونو انجام بدی حرکات قبلی هم درست و غلطشون مهم نیست.مهم تصمیم الانه.شاید تا الان یه چیزایی از دست داده باشی ولی اگه کار درستو بکنی خیلی چیزا بدست میاری.از جمله اعتماد بنفس از دست رفتتونو.
-
lnaz عزیز به نظرم با خودت یک قول و قراری بزار که مثلا 10 روز هرچقدر هم سخت باشه بهش زنگ نزنی تا بی نهایت کنجکاوش کنی ، با خودش میگه lnazi که روزی 40 بار زنگ میزد و گریه زاری میکرد چرا دیگه چند روزه زنگ نزده ؟ چی شده ؟ نکنه عشق جدید پیدا کرده ؟؟؟؟؟؟ هزار تا سوال براش پیش میاد ... یکم غرور خرد شده ات بهتر میشه و برمیگرده .
بعد خودت رو برای اون 10 روز تشویق کن . و یک پاداشی به خودت بده ، مثلا برای خودت یک لباس خوشکل بگیر و بپوشش ، تا یادت بندازه که این لباس پاداش کار خوبیه که برای عزت نفس خودت انجام دادی .
سعی کن توی این مدت 10 روزه یک کار خیلی مفید انجام بدی ، مثلا بعد از ظهر ها بری استخر و تمام هیجان و ناراحتیت رو اونجا تخلیه کنی .
و یکم بشین درس بخون و تعداد ساعت هایی که درس خوندی رو جمع ببند .
هر از چند ساعتی خودت رو توی آینه نگاه کن و به خودت لبخند بزن و به خودت بگو که من موفق میشم .
خودت رو بیشتر از هر کس دیگه ای دوست داشته باش .
هر وقت که خواستی زنگ بزنی ، 2 تا صلوات بفرست و زود بیا تمام احساساتت رو برای ما بگو تا ما جلوی زنگ زدنت رو بگیریم .
از کم شروع کن . فعلا این 10 روز رو انجام بده . ببین چه حس خوبی بعدش پیدا میکنی ؟
-
دوستای عزیزم آخه مشکل من یکی دوتا نیست. من اگه تو خونه تک و تنها باشم حوصلم خیلی سر میره. از اون طرف حوصله خونه مامان اینا رو ندارم. چون اصلا دیگه نمیدونم چرا کوچیکترین حرکت و حرفشون منو به هم میریزه. برای همین با یکی از دوستای مطلقه م که شرایطش مثل منه یه کم صمیمی شدم و با هم یه مسافرت رفتیم شمال، بعد هم چند بار رفتیم شام خوردیم و یه کم احساس کردم زمان داره راحت میگذره. از اون طرف صدای مامانم در اومده که تو کجا میری و چرا پیش من نمیای و منو با خودت نمیبری مسافرت و بیرون؟ :cold:
انگار من حالا که جدا شدم باید برم دوباره بشم دختر خونه!
واقعا درکم نمیکنند. میخوام یه مدت واسه خودم راحت باشم و خوش بگذرونم. هنوز هیچی نشده صداشون در اومده. ای خداااااااااااااااااااا