دیشب دعوای وحشتناکی داشتیم. دوباره حالت حمله به خودش گرفت و آماده بود که منو بزنه. حرف هایی زد که بیشتر از قبل ازش متنفر شدم. هر چیزی از خانواده من می تونست بگه گفت. جالبه که به زحمت می تونست چیزی پیدا کنه. گفت که سه ساله تو هیچ کاری توی این زندگی نکردی. من هیچ توقعی از تو ندارم. وامی که با بدبختی جور کردم (5 میلیون وام 5 ساله بدون سود!) که تحت شرایط خاصی گرفتم گفت خدا اونو جور کرده. گفت خانواده من همه کارشون درسته ولی تو بد فکر می کنی. تو مشکل داری. من دارم از صب تا شب جون می کنم تو اعصاب منو بهم میریزی. باز هم گفت ت ووظیفه داری هر وقت رفتی شهرستان اول بری به خانواده من سر بزنی....
.
به خاطر همه ی این سه سال بدهکارم کرد به بدترین شکل.
.
منم گفتم فردا تکلیفم رو یکسره می کنم. گفتم نیا خونه برو تا تکلیفمونو روشن کنیم. گفتم ازت متنفرم. اینو از صمیم قلب گفتم. ازش متنفرم.
.
یکم خودش رو جمع کرد. دو هفته دیگه عروسی خواهرشه. خواهرش رو می سپارم به خدا. امیدوارم یک هزارم آزار و اذیت هاشونو ببینن تا بفهمن زندگی دیگران رو بهم ریختن چطوریه.
.
ازش متنفرم. وقتی کارهایی که پدر و مادرم براش کردن رو به یاد میارم و حرفاشو و توقعاتش رو ازش متنفر میشم. وقتی کارهایی که این سه سال براش کردم رو به یاد میارم. حتی بلد نبود رزومه بنویسه.
.
اون پررو ترین آدمیه که تا حالا تو عمرم دیدم. پررو، دروغگو، حراف، سیاست مدار، عوضی، بی سواد، عصبی و پرخاشگر، طلبکار.
.
نمی خوام باهاش بحث و بگو مگو کنم. اینبار هم تقریبن یک ساعت ساکت بودم ولی اونقدر مزخرف گفت که بالاخره صدامو دراورد.
.
نمی تونم اونقدر به خودم تسلط داشته باشم که نتونه منو بهم بریزه. معمولا شب ها رو انتخاب می کنه وقتی من می خوام بخوابم. از گریه کردن من لذت می بره. مطمئنم که مریضه.
.
نه حیا داره، نه ...... با یه مریض دارم زندگی می کنم. با خانواده ای از خودش مریض تر.
.
مریضی ای که روز ه روز داره شدیدتر میشه.
.
چطوری کنارشون زندگی کنم و از آسیب هاشون در امان باشم؟ چرا رفتارهای من اونو روز به روز پر توقع تر می کنه؟
.
اون فقط یه چیز از من می خواد برده ی خودش باشم و مدیون خانواده اش!!!!!!!!!!!
.
هرگز تو عمرم آدمی نفرت انگیزتر از اون ندیدم.