nosh nosh عزیز ممنون که درکم میکنی حتما همین کار رو خواهم کرد
جناب هدف ! توی هر زندگی مشترکی برای زن و شوهر یکسری اولویت ها وجود داره که به نظر من زن و شوهر باید به اونا احترام بذارن و بقیه هم باید قانون زندگی اونا رو بپذیرند و بهش احترام بذارن
نمایش نسخه قابل چاپ
nosh nosh عزیز ممنون که درکم میکنی حتما همین کار رو خواهم کرد
جناب هدف ! توی هر زندگی مشترکی برای زن و شوهر یکسری اولویت ها وجود داره که به نظر من زن و شوهر باید به اونا احترام بذارن و بقیه هم باید قانون زندگی اونا رو بپذیرند و بهش احترام بذارن
ساحل خانم اگه دلیل خاصی شوهرتون برای نیومدن برادرتون ندارن شما می تونید در طول هفته یه روزی که می دونید قرار نیست رابطه داشته باشید با شوهرتون هماهنگ کنین و به برادرتون بگین که اگه دوست داره شب بیاد خونتون. نمی دونم واقعا برادرتونه؟ دلش خوب تنگ میشه واستون دیگه. بچه ی مردم نیست که. یا خودتون یکی دو روز در هفته یکی دو ساعت یا بیشتر براش وقت بذارین ببرینش بیرون با هم بگردین که دلتنگیش دراد و نخواد شب بیاد خونتون یا شبایی که قراره بیادو خودتون تعیین کنین. نمیشه که شما هرکاری خودتون دوست دارین بکنین بعدشم راجع به نظرات دیگرانم بخواین نظر خودتونو تحمیل کنین. جایگاه بقیه رو در نظر بگیرین. نیازهاشونم در نظر بگیرین. بعد در راستای نیازهای خودتون به نیازهای اونا هم پاسخ بدین. برادرتون برای چی می خواد بیاد شب بمونه؟ دلیل رو پیدا کنین. ممکنه دلتنگی باشه ممکنه حوصله اش توی خونه ی خودش سر بره و یه مقدار تنوع بخواد. یه مقدارشو می تونین خودتون باهاش برین بیرون یه غذایی بخورین بگردین و بعضی وقتا هم بیاد خونتون شب. شما هر کاری که خودتون می خواین می کنین. بقیه ادما هم حق دارن هر کاری که بخوان بکنن. همه ازادن.
این واقعا مشکلی نیست.
ای بابا خانم چرا اینقدر بی خود و بی جهت شوهرتو بزرگ کردی برادرته چه اشکال داره بزار بیاد خونتون مگه تازه عروس داماد همه روه با هم رابطه دارن اینقدر شوهرتو پر رو نکن بزار سوارت نشه
مسئله فعلی خیلی مسئله کوچکی هست، موضوع اصلی سر این هست که پدر و مادرشان زیاد در زندگیشان دخالت میکنند.
محترمانه به آنها بفهمانید خودتان صلاح خودتان را بهتر می فهمید، لازم نیست برای شما تصمیم بگیرند.
دوست دیگری هم درست فرمودند، حدالامکان از قضایایی شخصی زنگیتان به آنها چیزی نگویید، برای درد ودل یک دوست صمیمی را انتخاب کنید، چراکه هدف درد دل کم کردن فشار درونی است در حالی شما با در میان گذاشتن بعضی مسائل با مادرتان استرس را برخود و شوهرتان افزایش میدهید.
ساحل جان من دقیقا درکت می کنم چون خودمم شرایطم کاملا 100درصد مثل توست منم مثل تو توی عقد دعوایی شد که داشت به طلاق می کشید مثل تو شوهرم به خونوادم بدبین شده و مادرمم کاملا کاملا مثل مادر توئه منم وقتی رابطه راحت بعضی دخترها رو با مادرشون می بینم افسوس می خورم ولی توجه کردی توی رابطه مادر و دختر های راحت من خیلی توجه کردم مادراشون زیاد عاطفی نیستن مثلا اگه دختره بیاد بگه مثلا شوهرم بهم توهین کرد مادره زیاد ناراحت نمیشه و خیلی راحت ازین قضیه می گذره (که من همینطوری رو می پسندم چون باهم راحتن و دردودل می کنن)ولی مادرای ما از روی عاطفه زیادشونه که اینطورین باور کن.همین رفتارای اینطوریشونم به خاطر همینه نمی تونن قبول کنن که بچشون داره سختی می کشه یا ...به همین خاطر من با مامانم هیچ وقت دردودل نمی کنم چون واقعا غصه می خوره و نمی تونه تو خودش هضم کنه هر چقدم که مشکلم کوچیک باشه و همین باعث میشه که با شوهرم لج بشه و همون حرفایی که تو می گی رو بزنه.منم مثل تو حسرت راحتی با خونوادمو دارم کاش خونوادم یکم کم عاطفه تر بودن.
این کار مادرت به خاطر عاطفه بیش از اندازست باور کن بد برداشت نکن
الان دقیقا یک هفته است من نرفتم خونه مامانم اینا اوناهم اصلا ازم خبر نگرفتن نه تلفن نه پیامک نه هیچی
درصورتی که روز پدر به پدرم زنگ زدم و تبریک گفتم همسرم هم چند تا پیامک براشون فرستاد(بابا و مامانم اهل پیامک بازی هستن!)
به نظرتون من اصلا دختر اونا هستم؟:confused:
عزیز جان الان دچار این شدن که تو تغییر کردی و اونارو از یاد بردی و غیره سعی بکن یواش یواش پیش بری تو تایپیک قبلی هم گفتم همسرتو ذهنشو آماده بکن یکم که اوضاع بهتره دعوتشون بکن تا کدورتا از بین بره بلخره خانواده مونه و ما هم وابسته شون هستیم
سلام ساحل جان
الان مشکل اصلی تو چیه؟
رابطه ات با پدر و مادرت؟
رابطه همسرت و طرز تفکرش درباره خانواده ات؟
یا اصلا خودت با افکار و حس درونیت؟