اگه بخوادت و دوست داشته باشه با وجود همه کارایی که کردی و فکر میکنی اشتباه بوده بر میگرده فقط بیاید صبر کنی تا خودش برگرده اینقدم التماسش نکن یه مدت بذار فکر کنه بعد بیاد حرفاشو باهات بزنه
نمایش نسخه قابل چاپ
اگه بخوادت و دوست داشته باشه با وجود همه کارایی که کردی و فکر میکنی اشتباه بوده بر میگرده فقط بیاید صبر کنی تا خودش برگرده اینقدم التماسش نکن یه مدت بذار فکر کنه بعد بیاد حرفاشو باهات بزنه
ببین یک هفته صبر کردی شوهرت آروم تر شد و گفته صبر کن خودم بیام حرف بزنیم.
صبر کن.
لازم نیست مادرش یا دوستش را وارد ماجرا کنی. اگر بفهمه عکس العمل بدی نشون می ده.
شما قراره فردا با این آقا زندگی کنید. یه ذره هم به فکر آبرو و احترام خودتون باش.
درست نیست که دوستاش و دیگران در جریان اختلافات جزیی شما باشند.
پای کسی در میون نیست. فکرهای بیخود نکن.
اگر صبر کنی و آروم باشی، شوهرت کمی استراحت فکری می کنه و دوباره به سمتت برمیگرده.
یک کم دیگه زمان بده.
کی برمیگرده؟
امیدوارم که همینطوری باشه که شما میگی شیداجون. نگفت که کی برمیگرده. ممکنه هفته بعد بیاد شهرمون ولی نمیدونم که کی بخواد بیاد برای صحبت.:upset:
اینقدر منفی فکر نکن و همه رو از جریان دعواتون باخبر نکن
زن و شوهر موفق هرگر نمی ذارن کسی از دعواشون مطلع شه
می یاد فقط سعی کن منطقی برخورد کنی و از الان فکر کن وقتی اومد چه جمله هایی بگی که تاثیرات خوب داشته باشه و صمیمیتتون رو زیاد کنه تا دوستانه تر رفتار کنه
من اگه همینطور منتظر بمونم تا خودش بیاد، میاد ولی مثل یه شیر زخمی که با پیش کشیدن خونواده ها حرف جدایی و خسته شدنشو پیش میکشه. ولی با شناختی که ازش دارم اگه باهاش حرف بزنم و حرفای دلمو بزنم نرم میشه ولی تو قهر این سری چون جریانو به خونوادش گفته و اونا تشویقش کردن به جدی گرفتن قضیه و یکسره کردن کاری که از روز اول دنبال فرصت بودن، تا دیگه با خودم حرف نزنه و به خونواده ها بگه. خیلی شرایطم بحرانیه. اگه کاری نکنم و حتی اسمسی ندم میترسم فک کنه که منم احساسی بهش ندارم و مصصم تر میشه واسه پیش کشیدن جدایی. اگرم با گوشی خودم زنگ بزنم میترسم جواب نده باز بعد چند روز و خودمو کوچیک کنم.بنظرتون با یه خط دیگه تماس بگیرم اگه برداشت قسمش بدم که قطع نکنه یکم حرف بزنیم و من از دلتنگیم و وابستگیم و عذرخواهیم بگم تا شاید به احتمال کم مث دفعه های قبل دلش نرم شه و باز روابط عادی شه؟
بخدا دلم واسش یذره شده. تو این مدت تمام فکرو ذکرم خاطرات خوبشه و حرفاش. من بدون اون میمیرم ولی اون نه چون بی احساسه و بیش از حد منطقی و مادی پرست. نمیخام مارو ازهم جدا کنن. من عمرمو پاش گذاشتم. مهمترین بدیای اون مادی بودن و خودخواهی و مخفی کاری و دروغ گفتنشه. من تنها بدیم رک بودن و سیاست نداشتن و زود رنج و عصبانی شدنمه و اینکه نمیتونم در قبال بدیای خونوادش جلو زبونمو بگیرم و ازشون بد نگم. قبول دارم خودم اینارو، میخوام سعی کنم تا جبران کنم ، فک نمیکنم بهم فرصت جبران بده دیگه.
ایشون رفتارش اصلا باهات خوب نیست . مگه دوستت نداره؟
ببین آقایون از این که از دستت در برن و تو از یه سوراخ دیگه گیرشون بندازی متنففففرن!
این را علاقه نمی بینه، گیر دادن و سریش شدن می دونه.
یه کم راحتش بذار.
اون هم دلش برات تنگ می شه. مطمئن باش.
یه کم دیگه صبر کن.
نترس. محکم و با اعتماد به نفس و مهربون باش.
زنگ نزن. کارآگاه بازی درنیار. التماس نکن.
صبر کن.
ببین هزار تا اخلاق خوب داشته باشی اما رک باشی و بی سیاست حرف بزنی و عصبانیت خودتو نشون بدی تمام خوبی ها رو به باد دادی و همه فقط می گن بداخلاقه
شما سعی کن یه کم صبر داشته باشی.. با آرامش فکر کنی و بعد تصمیم بگیری و بهترین کار رو انجام بدی
الان هم به این فکر می کنی که اگه شوهرت فکر کنه علاقتو از دست دادی کارو یه سره می کنه و می خوای تا آخر عمر همین شیوه رو در پیش بگیری که خودتو نابود می کنی
ولی کاملا اشتباه می کنی
بذار یک بار فقط یک بار به فکر فرو بره که چی شده با این که گوشیم 3 روزه روشنه خانومم بهم زنگ نزده
بهش فرصت بده دلش برات تنگ شه ... اینقدر زنگ نزن ... بذار جای خالیتو احساس کنه
اگر این بار گفت جدایی بگو باشه خیلی آروم بدون خشم بدون دعوا به خودت مسلط باش بگو اگر تو اینطور صلاح می دونی من حرفی ندارم...
اون وقته که اون دستپاچه می شه و می گه اصلا چرا فلانکارو کردی یا در مورد مشکلتون صحبت می کنه که حلش کنید
بذار بدونه که این تهدید ها دیگه فایده نداره بذار ازین کارش دست برداره
- - - Updated - - -
اون راهشو پیدا کرده که چطوری شما رو بترسونه
البته هیچ وقت نذار کار به اینجاها برسه ... همیشه بشین فکر کن با عصبانیت و دعوا چیزی حل نمی شه خیلی خوب و منطقی صحبت کن
اگر به وام ازدواج احتیاج داره بذار برداره چی می شه مگه ؟ خودش می خواد قسطشو بده دیگه .. با هم دوست باشید به هم محبت کنید
ولی اینو بدون مردا از التماس فرار می کنن .. حتی اگر عاشق باشند .. از خودت ضعف نشون نده قسم نده ..التماس نکن ...
خدا بزرگه خدا رو فراموش نکن به خدا توکل کن
چی شد مظلوم ! من پیگیر تایپیکت هستم ، برگشت؟
خودش که زنگ نزد و با شناختی که ازش داشتم میدونستم نمیزنه . دیروز بعد 1 هفته زنگ زدم برداشت و جواب داد و نسبتا خوب باهم حرف زدیم و حس کردم دلش واسم تنگه، بدون هیچ حرفی از کارا و بی خبری 2 هفته ایش. امروز تا عصر موندم زنگ نزد، زنگ زدم برنداشت ولی بعدش مسج داد کاری داشتی؟. باز گفتم روابط بهتر شه و زنگ زدم ، گفتم شما که حال مارو نمیپرسی گفت حالتو پرسیدیم پشیمونمون کردی،که گفتم سر حرفارو باز کنم تا چیزی تو دلمون نمونه و از دل هم دربیاریم. حرفامو زدم و گفتم بهم بدبینی و بی توجه به خواسته ها و احساساتم و باهام مخفی کاری داری و کار اونروز و ندادن مدرکم رو یجورایی توجیه کردم، ولی همش میگه من مشکلی ندارم و تو بهم دروغ میگی و جلو خونوادت باهام بد رفتاری میکنی،جایگاه و مقام مرد رو نمیدونی!!! این کارات زیاد تکرار شده.
انتظار داره تهمتا و کنایه ها و دروغای خودش بهم بر نخوره ولی یه شوخی که باهاش جلو خواهرم کردم بهش برخورده!!! گفتم دلم برات تنگ شده گفت مرسی ولی اگه دلت تنگ میشد اونروز مدرکو بهم میدادی!!! گفتم ناراحت شدم که وامو از من مخفی میخاستی کنی و بهم دروغ گفتی،گفت تو برا خودت برو وامتو بگیر، چکار داری که من وام بگیرم یا نه. گفتم این حرفا چیه، نباید بین زن و شوهر پنهون کاری باشه، اونم وامی که با سند ازدواجمون قراره بگیری.گفتم مقصودت ازین بازیا چیه، این کارا نشونه ضعفته چرا نمیخای با صحبت مشکلاتو حل کنیم. گفت منظوری ندارم ازین کارام .سعی داشتم متقاعدش کنم و گفتم یسری اشتباهاتم رو قبول دارم ولی چون مکالمه براش خوشایند نبود باز بین صحبت بهانه آورد وقت نداره و قط کرد و دوباره گوشیشو خاموش کرده.
این بشر حرف دل منو متوجه نمیشه فقط به ظاهر قضیه و مال من و مال تو و کار من و کار تو، خونواده من خونواده تو کارداره. گناهای خودشو قبول نداره و همش منو متهم صد در صد میدونه و بدون هیچ تلاشی برا بهتر شدن رابطه میگه من تلاشمو کردم. گفت هفته پیش اومده بود شهرمون و لی یسر هم بهم نزده بود و گوشیش یکسره خاموش بود. امروز هم گفت نیومدم ولی 90 درصد اومده و به من داره دروغ میگه که نیاد پیشم.نمیدونم مقصودش چیه؟ نه رابطرو میخاد خوب کنه و نه حتی میاد صحبت کنه با خونوادم تا تکلیفمو بدونم. کلافم از دستش. حس میکنم میخاد رابطمونو ولی یه فورسی بهش اجازه نمیده. نمیدونم این فورس مادره، تصمیم جداییه، قرار دادن شرط ادامه برامه یا کش دادنش و بحران سازیش واسه خراب کردن منه.
من میخام همه چیو فراموش کنیم و از نو جبران کنیم برا رابطه بهتر و خوب گذشته هامون. چطور ازش بخام؟چکار باید کنم دیگه؟