الان که گفتید و دوباره جمله رو خوندم به لبه دومش پی بردم@
- :199:
!
نمایش نسخه قابل چاپ
سوگند عزیز؛ من اصلا نگفتم که شما از عشق و عاشقی حرف میزدید! اینکه گفتم شما رو شناختم هم به این دلیل بود که بدونی خوب با روحیاتت آشنا هستم. نمی دونم، شاید نیازی نباشه یه سری از تاپیک هایی رو که میزدی عنوان کنم؛ چون این خواسته ی قلبی شما نیست و اصلا موضوع بحث هم این نیست. به هرحال
هدفم فقط این بود که ریشه یابی بشه درون شما که چرا؛ خانمی که تا همین چند وقت پیش از زندگیش راضی بوده؛ چرا و چه اتفاقی درون این زندگی یا حداقل این خانم افتاده که به اینجا رسیده؟
سطح رفاه زندگیتون بالاتر رفته؟ مشغله های ذهنی تون کمتر شده؟ یه سری کمبودهای عاطفی در زندگیتون پیدا شده؟ یا برعکس مشکلات زندگی بیشتر شده و شما و همسرتون از لحاظ عاطفی از هم دورتر شدید که این افکار ذهن شما رو به سمت و سوی دیگه ای کشیده؟
شاید هم شما به دلیل همون آرامشی که همیشه سعی میکنید توی زندگی مشترکتون حفظش کنید به هر قیمتی؛ اون قدر جراتمند نیستید که حرف دلتون؛ نیازتون به عشق و عاشقی رو با همسرتون مطرح کنید؟
شاید هم همسرتون این عقیده و باور رو دارند که از ما دیگه گذشته و به عقیده ی شما هنوز هم دیر نیست؟ نمی دونم شاید دنبال یه جور اثبات شادابی خودتون هستید؟!
نمیدونم ریشه اش کجاست؟! اما من فکر میکنم هرچیزی که هست درون خود شما و افکار شماست. باید هر چه زودتر دست به کار بشید برای کنکاش افکارتون و نیازهاتون.
اتفاقا مدیر همدردی عزیز؛ تاپیکی داشتند بسیار بسیار پرمحتوا راجع به شناخت خود و نیازهای خودمون که حتما اگر پیداش کردم؛ لینکش رو میذارم؛ مطمئنم که کمکت میکنه!
سلام دوست عزيز نمي دونم چرا راحت دم از عشق و عاشقي مي زنيداينا همش توهم و از سر بيكاريه كه يه هيجاني تو زندگيتون بسازيد. همه چي دست خود آدماست شمايي كه دم از مذهب مي زنيد چطوري فكرتون درگير شوهر مردمه!!! دو تا بچه داريد و اين روزام عشق و عاشقي براي مجردا و جوونتر از شماها وجود نداره چه برسه به شما. سرتون و با كلاس هاي آموزشي و بچه هاتون گرم كنيد و خيال بافي نكنيد( البته معذرت) چون اينا همش از رو بيكاريه:d
سلام
ممنون از پاسخ هاتون.
گاهی وقتی ادم نهیب های خودش و از زبان دیگران می شنوه موثرتر می شه.
اسامی رو فراموش کردم پس کلی می گم.
دوستانی که پاسخم و دادین:
همسرم فقط یک برادر داره که اونم از خودش بزرگتره. برادر همسرم سالهاست مغازه داره و لباس زنانه می فروشه. حتی 3 سال خارج از ایران زندگی کرد که 2 سال پیش با کمال افتخار دست زن و بچش و گرفت برد خونه ای که تو اون کشور داشت برای تفریح.
می خوام بگم با وجودی که مدام کارش با زناس می گه من فقط مامانم و زنم و دخترم و عاشقانه دوست دارم حتی خواهرم و هم فقط احترام می ذارم. برام جالبه که این همه از زن دوری می کنه و خوشش نمیاد.
اینکه بتونم با نوشته هام براتون جا بندازم که چقدر از زن بیزاره سخته مامانش می گه از بچگی هم دور و بر زنا نمی رفت این اون غروری هست که ازش گفتم بعد چنین مردی که تمام سن بالا ها و حتی سن پایین های فامیل دارن از دوریش از خانم ها می گن یک دفعه میاد و از من پیش همسر خودش تعریف می کنه. به هیچ عنوان هم ابراز علاقه نکرده فقط خوبی هایی که من دارم و برجسته کرده.
البته 1000 درصد موافق حرف دل عزیز هستم من باید ریشه مشکل و تو خودم پیدا کنم. هر چقدرم اون خوب مال من نیست. هر چند که متاسفانه همین برام لذت بخشه که اتفاقا مال من نیست.
در مورد دوستانی که فکر می کنن من و امثال من برای خودمون بساط عشق و عاشقی پهن کردیم باید بگم اینقدر محکم حرف نزنین. منم روزگاری با دیگران همین قدر محکم حرف می زدم ولی خورد تو سرم.
بی جنبه نیستم پس از حرف هیچ کس ناراحت نمی شم فقط می گم که بدونید مثل غریق نجاتی که تو باتلاق افتاده و زیر پاش خالی شده دارم دست و پا می زنم و سعی می کنم خودم و نجات بدم دستم و بالا گرفتم که شما ها کمکم کنین کسی که تو باتلاق گیر کرده شما ها بهش بگین پاشو خودت و جمع کن بیا بیرون؟؟؟ به همین راحتی؟؟؟
تو یک زمان هایی مشکلی که تا قبل از اون مشکل نمی دونستیمش گریبان خودمون و می گیره. و من نمونه بارزش.
من که از همون اولین تایپیکم گفتم به افکار من نخندین. من تو دوران مجردی عاشق یک پسری بودم که هیچ وقت خودش نفهمید هنوزم اون عشق و دوست دارم. پس این جزء خصوصیات اخلاقیمه که عشق و نرسیدن و دوست دارم. دید من بر عکس خیلی دختراس که" از همون ماه دوم اشنایی مدام می گن تا کی این قدر بلا تکلیفی؟ پس کی میای خواستگاری؟؟" این حرف خیلی برام مسخرس . خب اخلاق من اینه.
منتها اینکه باید ریشه رو پیدا کنم گیجم کرده.
خوشبختانه با ورود بچه دوم به زندگی اتفاقا سرم خیلی هم شلوغه. کار خیاطی و باشگاه هم هست. بچه اول هم مدرسه و درس و ... شوهر داری و خانه داری هم اضافش کنین ببینین چقدر وقت می مونه پس مشکل من با اضافه کردن کار به کارام درست نمی شه.
تو روابطم با همسرمم هیچ فرقی بوجود نیومده. شاید گفتن این مطلب براتون جالب باشه هر چند با غرور خودم منافات داره. 2 هفته پیش همسرم به یک ماموریت کاری رفت. وقتی برگشت پرسید چرا فلان بلوزم و نشستی؟ گفتم چون شبا بوش می کردم تا خوابم ببره و جای خالی تو رو حس نکنم. پس ادمی هم هستم که ابراز علاقه به همسرم کم نشده. من اصلا نمی فهمم چرا اون همه احترام و علاقه و حس بزرگتری و تکیه گاه بودن برادر شوهرم یک دفعه شده عشق اتشینی که گیجم کرده.
اقای کامروای عزیز متاسفانه به خاطر مشغله کاریم هنوز فرصت نکردم تایپیک شما رو کامل بخونم چند تا پست بیشتر نخوندم . یکی از کارایی که من کردم اینه که هر چی کتاب و فیلم و اهنگی که این حس و در من تحریک می کرد جمع کردم. شما هم تو صحبت های من و امثال من یا تو کتاب ها و اشعار دنبال گمشده های روحیتون نگردین چون متاسفانه باورتون می شه که اخییییییییییییی چه حس خوبی دیگران هم دریگیرشن و یه جورایی داره اپیدمی می شه و این بیشتر باعث می شه پافشاری کنین و از مشکل دیر تر رها بشین. منم از خدا می خوام که مشکل ما و امثال ما به لطف خودش زودتر حل بشه چون درد کشنده ای هست که من و شما درکش کردیم بالاخص موقی که به زور یه حسی اون طرفی ببردت. اطرافیانی داشتم که با طیب خاطر به سمت مردان دیگر کشش داشتن و حس عذاب وجدانی اذیتشون نمی کرد ولی برای ما که در گیر عذاب وجدان هم هستیم نه تنها لذتی ندارم بلکه گاهی عذاب اوره.
بازم از ر اهنمایی های خوبتون دریغ نکین.
تا حالا فکر کردین شاید این حستون به دلیل اینه که دلتون برای روزای جوون تر بودن و تجردتون(که از این عشقای آتشین داشتین) تنگ شده؟ که البته اتفاق خیلی طبیعیه
مثلا مامان من آدم خیلی شیطون با برو بیای زیاد و کلی دوست و...بوده خلاصه دوران تجردش خیلی خوش میگذشته...که خوب طبعا بعد از ازدواج و بچه دار شدن این خیلی کمتر میشه ...خوب افسردگی میگیره و مدام دنبال یه چیزیه که خودشم دقیقا نمی دونه چیه...نا خوداگاهش می خواد همه چیزو به اون زمان برگردونه در نتیجه گاهی وقتا یه کارایی میکنه که در حد سنش نیست...چون نا خودآگاهش داره دست و پا میزنه که همه چیزو ببره به اون زمان در نتیجه می خواد یه جوری همه اون حس های قدیمیو الان به شکل دیگه زنده کنه...فکر نمیکنین احساس میکنید نسبت به قبل از ازدواجتون افول کردین؟؟ شادابیتون کمتر شده؟؟ یه جورایی ته دلتون فکر میکنید پس رفت کردین؟؟
البته همه اینا حدسیاته...گفتم شاید این جوری باشه و بتوونم کمک کنم :joyous:
من هم جزو کسانی بودم که گفتم بساط عشق و عاشقی را جمع کن. چرا؟
چون توی باتلاقی، بهت می گم دست و پا بزنی بیشتر غرق می شی،
می گی فکر کردن بهش برام لذت بخشه.
می گی عادتمه که از عاشق شدن و نرسیدن لذت ببرم.
می گی سیم کارت خریدم بهش اس ام اس ناشناس زدم.
خوب عزیز من سر چوب را که دراز کردم به سمتت که بکشمت بیرون نمی گیری، دست و پا هم می زنی، معلومه که بیشتر غرق می شی.
چیزی که داری صحبتش را می کنی که می گی عادت دوران مجردیت هم بوده.
خیالی عاشق یکی بشی و توی ذهنت با این عشق، بازی کنی و پرورشش بدی و بزرگش کنی و خودت را عذاب بدی و از این عذاب لذت ببری.
بدیش اینه که این بار وارد بازی خطرناکی شدی که ممکنه روی زندگی چند خانواده اثر بگذاره.
دبیرستان که بودم از یک کلاس 30 نفری 32 تاش عاشق خیالی بودند. عاشق هنرپیشه ها، فوتبالیست ها و ... از همین خیال پردازیها هم بود.
عشقی که نرسیدن بهش اولین مشخصه و ویژگیش بود.
حتی کسانی که دوست پسر یا نامزد یا ... داشتند این عشق خیالی هم کنارش بود.
الان مهدوی کیا برای من یادآور لیلاست و نیکبخت یعنی پانته ای میز آخر و ...
اما شما همچنان داری با ذهنت بازی عاشقانه می کنی.
راستش فکر می کنم هنوز به قدر کافی بالغ نشدی.
:312::312::312::312:
هر کدوم از ما که توی این سایت هستیم، مشکلاتی فراتر از حد توان خودمون داشتیم که اومدیم اینجا.
اگر می تونستم مشکلم را حل کنم که یه روز از سرخوشی توی گوگل سرچ نمی کردم که برسم به اینجا.
اکثر قریب به اتفاق کسانی که می آن به این سایت، دارن دنبال راه حل مشکلشون می گردند که می رسن به اینجا.
حتی اگر تاپیکی نزنیم و حتی اگر مشکلمون را مطرح نکنیم، ولی بدون که خورده تو سرمون که اینجاییم.
من هم یکی از اونها.
:324::324::324::324::324:
باز من به قول کامروا پرت شدم بیرون و باید دوباره آی دی پس ورد بزنم.
چرااااااااااااااااا؟؟؟؟؟؟ ؟؟؟؟؟؟؟
سلام من اصلا قصد ندارم در مقابل حرفتون جبهه بگیرم و مدام حرف خودم و تکرار کنم. ولی بالاجبار یک پست می زنم که تایپیکم بیاد جلو چشم و بازم بهم بگین.
اندیشه جون متاسفانه سنی که الان هستم جایی می خوندم که مثل چهل سالگی اقایونه و ادم دوباره پر حرارت می شه. نمی دونم راسته یا نه ولی من الان تو اون شرایط هستم. من 31 سالمه قصدمم این نیست حرارتی که الان دارم و بیرون از خانه و خانواده خودم جستجو کنم.
اما نمی دونم چم شده که دوست دارم کمی زندگیم رنگ حرارت بگیره. ولی ادم های مزخرف کاری کردن که شوهرای بیچاره ما صبح تا شب دنبال یک لقمه نون می دوند و اخر شب خسته و کوفته میان و می خوابن و دوباره فردا همین روند. و در واقع دور باطل زدن .
دلم کمی هیجان می خواد. البته بحث برادر شوهرم تقریبا از 3 سال پیش اوج گرفته ولی در هر صورت دلم هیجانی می خواد که الان شوهرم حوصلش و نداره. خودمم وقتم پره ولی ...................
سوگند خانم سلام
مرسي عزيزم كه حرف دلتو راحت ميزني و ماهم چيزي به ذهنمون برسه ميگيم، بنظرم:
نوشتي دلم هیجانی می خواد که الان شوهرم حوصلش و نداره. خودمم وقتم پره
- عزيزم همين مطلبو بصراحت به شوهرت بگو و بگو كه داري عذاب ميكشي بگو دلت ميخواد بگو عاشقشي و براش له له ميزني و......بگو ميخوام با همديگه در هفته روزهاييو يا نصف روزهاييو بي قيد از همه چي ميخوام منو بسازي و شارژم كني يا در صورت امكان مسافرت دو سه روزه . اول اينكه در خواستها و انتظارات را به حد اقل برسانيد تا احساس آرامش كند دوم هم از نظر تغذيه تقويتش كنيد با چيزاي مقوي نه لزوماً گران ؟ خودتون هم مسائل ديگرا و فكر كردن به آنها را به چند روز ديگر موكول كنيد و بهشون مرخصي بديد و تصميم بگيريد كه شاد باشيد و قيد و بند را در تحريك هم از هم برداريد هر چي كه هست از تماشا و نظر و تجسم و تصور و ..... غرور و لودگي كنيد و انرژي بگيريد مطمئناً نتيجه ميگيري . اين همه روز در سال چند روزش را بي خيال همه چي . خوش بگذرونين باشه.؟
فکر میکنم این عشق ممنوعه یه جورایی به بحران میانسالی مربوط باشه.انگار دوباره میخوای طراوت و تازگی زندگی رو تجربه کنی.شاید میخوای دوباره به خودت ثابت کنی هنوز جذابی...
نمیدونم شاید بهتر باشه رو اعتماد به نفست کار کنی
- - - Updated - - -
فکر میکنم این عشق ممنوعه یه جورایی به بحران میانسالی مربوط باشه.انگار دوباره میخوای طراوت و تازگی زندگی رو تجربه کنی.شاید میخوای دوباره به خودت ثابت کنی هنوز جذابی...
نمیدونم شاید بهتر باشه رو اعتماد به نفست کار کنی
به نظر من زن و بچه اون آدم گناه دارن این بازی رو باهاشون نکنید. شما 32 سالتونه باید بتونید رو احساساتتون غلبه کنید. نوجوان که نیستید. به خودتون بیایید و گرنه این قصه عاقبت خوشی نداره. یه لحظه فکر کن اگه شوهرت بفهمه داری بهش خیانت میکنی اونم با برادرش یا همسر ایشون چه فکری درباره شما میکنند؟
فکر میکنن شما عاشقی؟ یا اینکه به عنوان یه زن بد بهتون توهین میکنند؟ بچه هاتون چی؟ اگه بزرگ شن به شما چی میگن؟