نوشته اصلی توسط
جوانه؟؟؟
خوب بزار فکر کنم........................
چرا بش ایمیل میدم: چون تو اون زمان با همه وجود میخوامش . بهش احتیاج روحی دارم به شنیدن صداش به توجهش و غرق میشم تو این خواسته و بعد ریکشنم میشه ایمیل دادن به اون
میان نوشت: فکر نکنین من سعی نکردما من سعی کردم با خواستگارام صحبت کنم و یا با افراد دیگه اما اصلا نمیتونم کسیو در جایگاه همسر ببینم اما اونو میتونستم و میتونم.
( کاراکتر سازی ذهنی کرده ای و خواستگارات رو در اون قالب ذدهنی نمی بینی و حاضر نیستی میدون بدهی و او را با اون قالب هماهنگ دیدی و جذبش شدی یعنی باز هم ذهنت کار دستت داده و میده )
بعد بهم خوردن نامزدی من و حتی دقیقا از دو یا سه ماه بعد شروع نامزدی من از خودم متنفر بودم و حتی نمیتونستم 20 ثانیه جلوی آینه بایستم تقریبا میشه گفت عزت و اعتماد به نفسم ترمیم شده اما خودمو گناهکار میدونم که به اندازه کافی خوب نبودم که اون عاشقم بمونه
حسم به اون: اصلا مقصر نمیدونمش، به هیچ وجه نفرین نمیکنم، دوست دارم یه زندگی آروم و روتین داشته باشه اما با کس دیگه ایم تصورش میکنم قلبم درد میگیره دوباره گریه میکنم :47:
الان تقریبا من فراموشش کردم حتی چهرشو یادم نمیاد باید عکسشو ببینم مثلا دستهاشو اصلا نمیتونم تصور کنم یا بدنشو اماشمارشو پاک کردم وگرنه یکی دو بار بش زنگم زده بودم .یکمی صداشو یادمه( چون بیشتر رابطمون تلفنی بود) کلا من حافظم خوب نیست خدا رو شکر .بیشتر احساساتم و حسی که بم میداد زنده میشه که خوب حس خوب و بد قاطیه
همشم به این فکر میکنم که احساسش چیه با هدیه هام چی کار کرده مثل من هنوز بم فکر میکنه( من هنوز انگشتر و گلهای خواستگاریو دارم.خاطراتمم تو خونه تکونی خواهرم ریخت دور وگرنه داشتم چند وقت یکبار میخوندم)