-
سلام
من تو تاپيك"با من حرف بزن" تمام نكاتو در موردخانوادم گفتم.
الان برادرم گيجو سردرگمه.منم ميترسم اشتباهي راهنماييش كنم زياد حرفي نميزنم.ميگه شنبه ميرم دفترچه سربازي ميگيرم.ازطرفي ميخواد بره پيش يكي كه دوستش معرفي كرده كار كنه.ميگه 4ماه طول ميكشه اعزام بشم وتواين مدت ميخوام كاركنم.برادربزرگم سعي داره معافش كنه.
نميدونم اگه نره همينطور لوس ميمونه؟يا اينكه اگه بره چطور دوريشو تحمل كنم؟
-
سلام
تاپیک " با من حرف بزن " رو خوندم.حرف دلم رو خیلی ها تو همون تاپیک زدن
یه جاهاییش خوشحال شدم یه جاهاییش ناراحت.ولی جاهای خوشحال کنندش به مراتب بیشتر بود شکر خدا
خیلی دوست دارم تا روزی که به این تالار میام بتونم به کسی کمکی کنم.باز با سواد کم و اندک تجربه یه پست براتون میذارم.
واقعا کی میتونه با تضمین به ادم بگه که صلاح داداشتون تو کدومه.رفتن یا نرفتن.پس بهتر نیست بذاریم روال طبیعی طی شه
یه پسر رسیده به سنی که باید بره خدمت.همین
در مورد لوس بودن داداشتون هم نگران نباشید.من گاهی با 31 سال سن خودمو به خصوص واسه مادرم همچین لوس می کنم که انگار 14 سالمه!!حالا اون بچه که جای خو داره
در مورد تحمل دوریش.وقتی داداشم رفت خدمت من 16 سالم بود.شب تا صبح به گوشه گوشه خونه نگاه میکردم و غضه میخوردم.اما عمرا این دلتنگی به یه هفته نکشید.
ادمیزاد قدرت سازگاری فوق العاده ای داره.اینم از موهبت های خداونده.
فقط خدا
-
فقط از حرفاتون خوشحال شدم.همين.
ميخوام حرف بزنم اما همون جمله بالاخلاصه تمام حرفام بود.
متشكرم.واميدوارم دعام براتون گيرا باشه.:323:
- - - Updated - - -
شما با من حرف بزن 2 رو خوندين؟
-
از چي خوشحال واز چي ناراحت شدين؟
-
سلام
متاسفانه هنوز فرصت نکردم بخونم.در اولین فرصت حتما میخونم
اگه عمری بود میام و تو همون تاپیک پست میذارم.در مورد سوال اخرتون هم اجازه بدید چیزی نگم.
راستی تو این تاپیک فقط من دارم پست میذارم.میترسم برسه به 50 و قفل بشه.اون موقع شما نتونید از نظرات سایر دوستان بهره مند بشید.
در ضمن با این حرفتون صد در صد موافقم که خدا نکنه یه موضوع خیانت پیش بیاد.دیگه بقیه باید برن خونشون!!!!
فقط خدا
-
امشب حالم خوب نيست.خيلي دلم گرفته.شما هم اگر دوست نداريد پستي نزاريد. من خدارودارم حتي اگه هيچكسونداشته باشم.البته اگه خداقبولم داشته باشه.
- - - Updated - - -
دنبال ترحم نيستم.هيچكس از اين دردودلام هيچي نميدونه.اينجا خونه امن منه.واسه تمام ناراحتيهام.واسه تمام دل نگرانيهام.واسه...
اما ميدونم امنتر از اينجا آغوش خداست كه با هق هق گريه هام خسته نميشه.وقتي خودمو با تمام ضعفم تو آغوشش رها ميكنم نميگه الان كار دارم يا منتي سرم نميزاره.منو قويتر از قبل به زندگي برميگردونه.خداكنه بتونم انسان خوبي باشم وحق بندگيمو ذره اي به جابيارم.
-
سلام
متاسفم اگه نوشته هام ناراحتتون کرد.نمی دونم کجای نوشتم نشان از ترحم داشت.من کجا منت گذاشتم؟
نمیدونم چرا این برداشت رو کردید اما اگه اشتباه از طرف من بود متاسفم و عذر خواهی می کنم.بذارید به حساب خستگی یه روز سنگین کاری.
خواهر من،من کسی نیستم که بخوام سر کسی(اونم کسی که عاشق ارباب واقعی خودشه) منت بذارم.بدی دنیای مجازی اینه که همدیگر رو با چند خط قضاوت می کنیم.به همین راحتی
من هر روز ساعت 6 صبح از خونه میرم بیرون.باید 6.30 سر کار باشم.الان حدود سه روزه یکی از همکارا رفته مشهد.من باید جای اونم واستم.حتی جمعه ها.میرسم خونه ساعت نزدیک 10 میشه.اما با کمال میل و افتخار میام به این سایت و به کسانی که براشون پست گذاشتم سر میزنم.علی الخصوص تاپیک مربوط به شما و برادرتون.اولین تاپیکی که بهش سر میزنم تاپیک شماست.باز تاکید می کنم با کمال میل و افتخار.
اگه گفتم دارم تاپیکتون رو پر می کنم فقط خواستم نظرات ادمهای با سواد تر و کاملتری رو هم داشته باشید.
خواهر خوبم،من هم مثل شما دلم گرفته.کاش فقط امشب.حساب شبهاش از دستم در رفته.اما خوش به حالتون،حد اقل شما دوست داری بیای و حرف بزنی.یه جای امن واسه خودت پیدا کردی.اما من با تمام سالهاست حرفام رو تو دلم جمع کردم.نمیدونم کی و کجا فوران کنه و چی به سرم بیاره.منم مثل شما به عشق همون خدا این دنیای بی ارزش رو تحمل می کنم.
فکر کنم بهتره مثل سابق بصورت مهمان وارد سایت بشم تا لا اقل با نظراتم اگه دلی رو شاد نمی کنم ، ناراحت نکنم.
با تشکر فراوان بابت تحملم در این مدت و عذر خواهی مجدد.
من ادم خوبی نیستم.اما با تمام بدی هام یه خوبی دارم.ادم صادقی هستم.باور کنید نه قصدم ترحم بود و نه منت گذاشتن.با خوندن متنتون چند دقیقه گیج و منگ شدم که این برداشت شما از کجا ............ .
همیشه خدا رو داشته باشید.نیاز به هیچ کس و هیچ چیزی نخواهید داشت قطعا.
و من یتوكل علی الله فهو حسبه » و هر كس بر خدا اعتماد كند، او برای وی بس است
اما بذارید جواب اون تاپیکتون رو هم اینجا بدم.بهترین راه برای نزدیکتر شدن به خداوند یه چیزه.بر تقوا خودمون بیفزاییم.چیزی که خود خدا گفته ارزش انسانه رو بر اساس اون در نظر می گیره.
به امید سربلندی شما در تمام مراحل زندگی
فقط خدا
-
سلام فقط خدا محترم
با من حرف بزنيد چون تنها شما بوديد كه اومديد اينجا وباحرفاتون آرومم كرديد.نميگم دوستان هيچكار نكردن اما شما همسن منين شايد بهتر ميفهميد نگرانيهام چيه.اگه دختر هم بوديد باز هم دوست داشتم دوستتون باشم وباهمفكري هم دنيامونو بهتر كنيم.من پسر معتقد نديدم.براي من صحبت باشماخيلي خوبه.اگر ناراحتو گيجوسردرگمتون كردم قصدم اينا نبود.اميدوارم درك كنيد حرفامو.ومثل هميشه همراهم باشيد.
خودتون ميبينيد كه دوستان اگر ميخواستن بيان اين همه وقت اومده بودن.من ازهمه ممنونم وخيلي خوشحالم كه اينجاروپيداكردم.من توخونه هرچي بگم چون بزرگترم برداشت ديگه اي ميشه وتوقع ندارن.مجبورم تاجايي كه ممكنه خوبومهربونو بيزبون باشم تا خواهر وبرادرم يادنگيرن.اما گاهي واقعاخسته ميشم ميام اينجا حرف ميزنم.گاهي هم به حدانفجار ميرسموگريه ميكنم.
هركس مسائل خودشوداره دختر يه جور.پسرم يه جور.
من دوست نداشتم ناراحتتون كنم.
موندن يا نموندنتون با اختيار خودتونه اما من دوست دارم همه جا اسم زيباتونو ببينم.
فقط خدا...خدا پشتوپناهتون باشه.
امشب شب عيده واميدوارم عيديتونو بگيريد.:323:
:sorrow:
-
شما بیش از حد خودتون رو درگیر برادرتون کردید .
تو همه خانواده ها همچین مسائلی هست . همه پسرها سربازی میرن و با دوست ناباب رفیق میشن .
اکثر پسرهای این دوره و زمونه دنبال دوست دختر و ... هستن . اگر قرار باشه اطرافیان مثل شما آینده رو نگاه کنن و واسه هر اتفاقی به دنبال عاقبت اون باشن که دیگه هیچی .
بهتره بذارید روال طبیعی زندگی برادرتون طی بشه . اگر معاف میشه که بذارید معافیشو بگیره و اگر نه بره خدمت . شما در هر دو حالت باید بذارید مستقل اینکار رو بکنه .
پیگیری بیش از حد شما مثل کمک چرخ دوچرخه برای دوچرخه سواره . درسته هیچ وقت نمیافته ولی هیچ وقت هم نمیتونه دوچرخه سواری رو یاد بگیره و تعادلش رو با 2 چرخ حفظ کنه .
دلسوزیهای بیش از حد شما کمکی به برادرتون نمیکنه .
چون تجربه ی مشابهی رو با برادر بزرگم داشتیم . بابام تمام تلاشش رو کرد و منتقلش کرد به تهران . تهران اومدن همانا و فرار کردنهای پیاپی همانا .
در حالی که تو شهرستان خیلی خوب و منظم خدمت میکرد و سر به راه شده بود . الان برادرم 30 و خورده ای سالشه و هنوز که هنوزه نیازمند حمایت خانوادس .
-
سلام
فكر كنم وشايد... مطمئنم حق باشماست.
اما ميگم تاقضاوت كنيد.
برادرم فرزند آخر خانوادست پدرم هميشه واسش الگوي بدي بوده.هميشه بهش ميگفت من همه كار كردم اما به هيچي وابسته نشدم.درصورتي كه قمار ميكرد.نماز نميخوند.زور ميگفت.كتك ميزد.و...اما پيش ديگران بهترين باباي دنيا بود.الان نزديك يكساله با تمام ذجرهايي كه به هممون داد طلاق داده مامانمو.يعني الان آرامشمون100برابر اون موقعه.من هميشه مراقب برادرم بودم.دوست دارم خوب باشه تا همسرش وبچه هاش از دستش در امان باشن. برادر بزرگم باخانومش خوبه من خوشحالم.
من ميدونم نميتونم كنترلش كنم.اما به خاطر آبروي خودمون كه دوتادختريم و آينده برادرم دردو به جون ميخرم اما نميگم كاش بيشتر مراقب بوديم اينطور نشه.
مامانمم بيشتر به خودشو بچه هاي ازدواج كردش ميرسه.البته هر دوشون ازخوبي درحق بچه هاشون زبانزد خاص وعامن.
تو اين اوضاع من بايد چكار كنم؟
باور ميكنيد خودش خيلي وقتا ميگه من هر خوبي ياد گرفتم به خاطر رفتاراي توبوده؟