کسی شرایط بدتر از این هم میتونه تجربه کنه؟

آقای توجیه به نظر من هم ادامه بده تا نظر فرشته مهربان را هم ببینیم.
ضرر نداره که.شاید یه نفر همچین مشکلی داشت و خوندن تاپیک شما و پست فرشته مهربان بهش کمک کنه!
من خودم اول که تو این سایت اومدم با خوندن مشکل دیگران تونستم مشکل خودم را تقریبا حل کنم و حتی در موردش تاپیکی ایجاد نکردم.

الان این مشکل شما ممکنه مشکل خیلی ها باشه،راه حل هم داشته باشه ولی وقتی بیان اینجا را بخونن فکر می کنن هیچ راهی برای این مشکل نیست.
امیدوارم ادامه بدین!

- - - Updated - - -

در ضمن فرشته مهربان عزیز لطفا در صورت ادامه در جوابتان معنی دل نشستن و اینکه چه طور بفهمم خواستگارم من به دلش نشستم و یه وقت به خاطر اصرار خانواده اش با من ازدواج نکند؛را هم توضیح بفرمایید.
مدت زمانی که خانم و آقا برای به دل نشستن لازم دارن چقدره آیا بین دو جنس تفاوت داره؟
آیا می شود این احساس را تغییر داد؟آیا تلقین موثر است؟

آیا دل به دل راه دارد؟چه طور خانمشون ایشان را دوست دارند ولی ایشان نه؟!!!(به خاطر تلقین؟یا اینکه دل به دل راه نداره؟)

آیا ممکنه چون ایشون دلشون نمی خواد نمیتونن طرز فکرشون را هم تغییر بدن(به دلیل احساسات منفی و عدم باور)؟

من خیلی دوست دارم مشکل ایشون قابل حل باشه و واقعا هم دلشون بخواد که حلشون کنند!:72:

نقل قول:

---

نوشته اصلی توسط مصباح الهدی

الان این مشکل شما ممکنه مشکل خیلی ها باشه،راه حل هم داشته باشه ولی وقتی بیان اینجا را بخونن فکر می کنن هیچ راهی برای این مشکل نیست.
امیدوارم ادامه بدین!

- - - Updated - - -

در ضمن فرشته مهربان عزیز لطفا در صورت ادامه در جوابتان معنی دل نشستن و اینکه چه طور بفهمم خواستگارم من به دلش نشستم و یه وقت به خاطر اصرار خانواده اش با من ازدواج نکند؛را هم توضیح بفرمایید.
مدت زمانی که خانم و آقا برای به دل نشستن لازم دارن چقدره آیا بین دو جنس تفاوت داره؟
آیا می شود این احساس را تغییر داد؟آیا تلقین موثر است؟

آیا دل به دل راه دارد؟چه طور خانمشون ایشان را دوست دارند ولی ایشان نه؟!!!(به خاطر تلقین؟یا اینکه دل به دل راه نداره؟)

آیا ممکنه چون ایشون دلشون نمی خواد نمیتونن طرز فکرشون را هم تغییر بدن(به دلیل احساسات منفی و عدم باور)؟

من خیلی دوست دارم مشکل ایشون قابل حل باشه و واقعا هم دلشون بخواد که حلشون کنند!:72:

---

به نظر منم خیلی خوبه که بیان و در مورد اینهایی که پرسیدین یه توضیحی بدن و کمک کنن تا جوونا راهنمایی بشن
چون چیزی که من تو این تالار دیدم اینه که فقط میان و بارها همه جا اعلام میکنن که ازدواجی که با دوستی باشه اصلا اخر و عاقبت نداره و کاملا خطاست و ما مخالفیم و از این حرفا ولی نمیان و جایی نمیگن که ازدواج سنتی هم اگه بدون شناخت باشه ممکنه اشتباه باشه و اخر و عاقبتی نداشته باشه و...یا اگه هم میگن در اون حدی که جوونها رو از ازدواجی که با دوستی شروع شده میترسونن در اینجا نمیترسون!!!

شاید افسردگی دارن..انگار میخاد تو غار تنهایی خودش پناه ببره.البته گویا کمی هم یک کلامه..کاش اون اول که خانوادشون معرفی کردن اینقد محکم میگفت بدلم نیس نمیخام
راستش منم اوایل آشناییم حتی بعد از ازدواج با همسرم دوست داشتم به تنهایی و دوران مجردی خودم پناه ببرم.یجور افسرده شده بودم از شرایط جدید...اما به مرور دلبستگی که بینمون پیش اومد الان از بودن کنارش راضی و خوشحالم

نمیشه کسی رو مجبور به کاری کرد..اما کسی که دلش بحال طرفش بسوزه که مثلا لطمه کمتری بخوره حداقل راههایی رو برای شناخت و جرقه زدن عشق و علاقه بکار میگیره بعد اگه نشد حداقل شرمنده وجدانش نباشه و مثل مرد بگه تلاش کردم نشد..

عشقی که با یه نگاه بیاد با یه نگاهم میره..اما علاقه ای که با تلاش و به مرور بیاد موندنیه.

خب خدارو شکر که شما جواب سوالتونو گرفتین
سوال شما این بود که کسی شرایط بدتر از اینو هم میتونه تجربه کنه و مثل اینکه یه نفرو هم پیدا کردین که شرایطش از نظر شما بدتر از شرایط خودتونه
الان مشکلتون حل شد دیگه؟
ولی به نظر من شرایط شما هنوز بدتره
اون بنده خدا فقط اعتماد به نفسشو از دست داده به کسی بدی نکرده
اما شما دارید دستی دستی زندگی و اعتماد به نفس کس دیگه ای رو ازش میگیرید و حتی اینجا که محیط مجازیه حاضر نیستید دلایلشو بگید مبادا کسی نظرتونو عوض کنه چون تصمیم خودتونو گرفتید و این یه جور ظلمه

میدونی من میخوام بر عکس همه سوالتو جواب بدم به جای توجیح تو وراهکار دادن بت
آره شرایط خیلی بدتریم هست
این که همسریو انتخاب کنی که عاشقش باشی و فکر کنی همه زندگیته
فکر کنی با اون خوشبخت میشی و همه اون چیزیه که یه عمر میخواستی
و بعد به خودت بیای و بیینی 6 ماهه درگیر آدمی هستی که اصلا دوست نداره
تو این 6 ماه کلی تحقیرت کرده و تو همیشه توجیه کردی که شرایط خانوادگیش بد بوده
که خانواده و عشق و نمیفهمه
همیشه بازم مهربون تر بودی و عاشق تر
اما اون بعد 6 ماه با این دلیل که نمیتونه خوشبختت کنه میره
و تو میمونی و هیچی . هیچ اعتماد به نفس و هیچ عشقی عصبی و خشن با کلی قرص و دکتر و همایش و مقاله و کوفت و زهر مار با موهات که به خاطر ریزش وحشتناکش مجبوری کوتاه کوتاه کنی با چروک های زیر چشمت و هاله سیاه دورش از گریه های شبانه
با هق هق های گریه ای که برای خودتم عجیبه با تنهایی روحی
با سوالی که هر وقت از جلوی آینه رد شی از خودت بپرسی که چرا من دوست داشتنی نبودم چرا نیستم
با خداییم که همه چیزو از چشم اون ببینی و حتی دیگه نتونی دوسش داشته باشی که چرا تو رو اینطوری آفریده که هیچ کس عاشقت نشه و حتی کسی که این همه بش عش دادی نتونه دوست داشته باشه
با یه عالمه درس و مقاله و کلاس نصفه و نیمه
و یه زندگی دربو داغون
و اینکه دردتو هیچ کس ندونه و همه فکر کنن چقدر خوشبختی
ولی تو حتی گاهی نتونی نفس بکشی
به خاطر یه مرد لعنتی
که نتونست دوست داشته باشه که نمیتونست خوشبختت کنه که راحت تونست ترکت کنه راحت میتونه دیگه حتی جوابتم نده و دنبال زندگی خودش باشه
فکر کن کساییم این وسط هی بگن اشکال از توئه و خودت و عوض کن و تو نتونی چون دیگه چیزی ازت نمونده

آقای توجیه امیدوارم حرفای جوانه شما را به خودتون بیاره!(البته ان شاالله هرچی صلاحه)

جوانه جان شما به خوبی شرایط را برای به خود آمدن توضیح دادین لطفا به پست من هم سر بزنید!(لطفا منو دعوا کنید!!!)
ممنون

اگه دوسش ندارید ترکش کنید

سلام آقای توجیه. ببخشید جواب من نمیتونه به شما کمکی بکنه ولی پاسخ شما شاید بتونه به دیگران کمک کنه. وقتی واسمون خواستگار میاد از کجا بفهمیم که اون پسر تمایل به ما داره یا نداره؟ از کجا بفهمیم که مثل شما تصمیم گیری نمیکنه؟

خانم این تاپیک مال خیلی وقت پیشه!!!!

نقل قول:

---

نوشته اصلی توسط mohammad2012

خانم این تاپیک مال خیلی وقت پیشه!!!!

---

خوب قدیمی باشه. آقای توجیه هنوز در انجمن هستند و در تمام تاپیک های جدید حضور فعال و پررنگ دارند. قطعا به تاپیک خودشون هم سر میزنند و اگه صلاح بدونن جواب میدن.