نوشته اصلی توسط
الین
پدرشوهرم برا این به شوهرم گفته زنت نفهمه بهت قرض دادم شون به شوهرم گفته نمیخوام برا زنت کاری انجام بدم درحالیکه شوهرم بچه مثبته خانوادس حساب وکتاب وحروم حلالش درسته ومیگه پدر یه بار بهم گفته من تو رو بیشتر از بقیه بچه هام دوس دارم ولی این دوس داشتنو اصلا نمیتونه جلو منم نشون بده پدر حتی بخاطر پسرهم که شده هوای منو نداره که دل پسرش نشکنهو زنش از چشمش نیفته همیشه هم به پسرش گفته دندون خراب وبکن بنداز دور کار یادش میده همش میگه زنت بده که ما رو از هم دور کنه مخصوصا مواقعی که جواب بدی وزورگویی شون رو میشنوند بدتر میکنند ومنو شوهرم رو میندازند به جون هم منم که اعصاب ندارم وجوش میارم که چرا اینا همش باید وسط زندگی من بدی کنندشوهرم میگه پدر همینه که هست تازه الان خوب شده قبلا خیلی بدتر بوده.
- - - Updated - - -
پدر مدیر یکی از شرکتهای بزرگه که شنیدم کارمندای زیردستش و بقیه خیلی پاچه خواریش رو میکنندو التماس که بهشون کار بدهتا حالا هم برا خیلی ها کار جور کرده ولی با من از اول لج بود چون دوس نداشتم سر شوهرم جلو منو بقیه داد بزنه وتحقیکنه وجوابشو میدادم که فک نکنه من تو سری خورش هستم حالا با خودم دشمن شده وچشم دیدن منو نداره با جاریم سر حجاب ودوستیش با برادرشوهرم مشکل داشت خودم چندین بار دیدم که برادرشوهرم با اعتماد بنفس جلوی پدر ایستاد وگفت خودم میدونم با زنم حق دخالت توی کارای ما رو ندارید و قهر میکرد اونوقت پدرومادر میافتادند دنبالش نازکشی که برگرده خونه پدر یه مدت دید حرفاش فایده نداره دیگه سر این چیزا بهشون گیر نداد بعد دو سه سال حالا همون پدر وپسر وعروس اینقد با هم خوبند و چاخان همو میکنند پدر هوای عروس رو داره که من تعجب میکنم جاریم خیلی جلف وزبون بازه وکلی پاچه خواری میکنه پدر هم براش کار خوب پیدا کرد وروز به روز پیشرفت میکنه برای خواهر شوهرم هم کار جور کرد ولی من چون زبون پاچه خواری ندارم وکلا ادم سنگینی بودم وتحمل توهین و تحقیر خودم وشوهرم رو نداشتم پدر نه برام کارجورکرد تازه هر وقتم بهش رو میزدیم که یه کاری برام پیدا کنه میگفت رشته تو کار نداره (مدیریت دولتی)اخخه مگه میشه؟بدتر از این رشته هم الان سرکارند .خودمون فهمیدیم داره اذیت میکنه دیگه بهش نگفتم فقط واگذارکردمش بخدا .
- - - Updated - - -
حالا تازه محلم نیذاره وقتی منو میبینه فقط سلام خداحافظ منم همینطور اصلا ازش فرار میکنم که پاچمو نگیره و بخوم حرص بخورم هیچوقت باهام مثل یه دوست نبود صمیمی نبود درحالیکه اکثر پدرها عروس رو دوست دارند و مادر شوهر اذیت میکنه شوهرم نمیپذیره که باباش باهام بده میگه تو هم برو طرفش وبیشتر خودتو نشون بده ولی من از جلب توجه بدم میاد پاچه خوار نیستم تا حالا چندین بار با پدر ومادرشوهرم دعوامون شده وحق هم با من بوده هم با اونا ولی من غرورم رو زیر پا گذاشتم رفتم اشتی وعذرخواهی واز درون داغون بودم ولی بخاطر زندگیم که شوهرم وخانوادش داشتند از هم میپاشوندند راضی میشدم یعنی شوهرم به زور منو میبرد که عذر خواهی کنم ولی اونا روشون رو برمیگردوندند قبلش هم که بزور شوهرم میرفتم و باهام قهر بودند اصلا جواب سلام منو نمیدادند مخصوصا خواهر شوهرم. من مثل یه ادم اضافی اونجا مثل مترسک مینشستم جرات تکون خوردنم نداشتم تا اینا شام و چایی بخورند بعد میامدیم خونه ومن منفجر میشدم ومیترکیدم از ناراحتی وروز به روز خودم وبیشتر ازشون کنار کشیدم چون رو اعصابم بودندو هستند ومنو کوچیک میکنند ولی اشتی من فایده ای نداشت وبعد چند وقت مجددا یه موضوع دیگه پیش میارند کلا نمیتونند اروم زندگیشونو بکنند کاری به ما که حساس شده نداشته باشند اینطور که میکند من دوباره کفرم درمیاد نمیرم طرفشون حالا بعد 6سال شوهرم میگه تحملت رو ندارم اصلا اونا رو نمیبینه که بهشون یه بار محکم بگه شما وزن من حسابتون جداست شما هر کار خوبی هم که میکنید برا من میکنید ربطی به زن من نداره که سرش منت بذارید چطور موقع توهین کردناتون اون نباید بیاد جلو چون ما پدر وپسریم واون اگه ناراحت بشه از دستتون بده ودخالت کرده ولی موقع منت گذاشتن های بیجاتون باید منت ها سر اون باشه واقعا اش نخوردهو دهن سوخته .