RE: هیچ انگیزه ای برای ادامه زندگی ندارم
نقل قول:
نوشته اصلی توسط شکوفه کویری
..... ولی به شانس اعتقاد داری؟متاسفانه من توی این مورد واقعا بدشانسی آوردم شایدم تقدیرم این بوده که ما اصلا همدیگر رو نبینیم و هردومون با کسانی ازدواج کنیم که از خودمون پایین تر هستند. و وقتی ایشون رو ببینم که خیلی دیر شده.....همش به این فکر میکنم اگه اون موقع همدیگر رو میدیدم با توجه به اینکه همشهری بودیم حتما با هم آشنا میشدیم و مطمئنم بعدشم با هم به تفاهم میرسیدیم و هردمون خیلی از الان خوشبخت تر بودیم
دوست عزیز
فکر میکنم یکی از بزرگترین مشکلات شما اینه که به شانس اعتقاد داری!
این نقل قولی که از شما اوردم من رو یاد این داستان میندازه:
روزی روزگاری تو یه دهکده چوپانی زندگی میکرد .
گوسفندای مردم میچروند علاوه بر گوسفندای اربابش
بله این چوپان قصه ما در ازای گرفتن دستمزد هر از چند مدتی
یه مقدار روغن حیوونی از ارباب هدیه میگرفت ..... روغنا رو تو یه
کوزه ریخته بود و از سقف اتاقش اویزون کرده بود ........
یه روز خسته و درمونده اومد از کار و مقداری روغنم که ارباب
بهش داده بود ریخت تو کوزه بعدم اونو اویزون کرد و نشست
غذایی خورد و کمی استراحت کرد .... دراز کشید کف اتاق
و نگاهشو دوخت به کوزه معلق تو هوا .........
همینجوری که نگاه میکرد چشاش برقی زد و
از جاش بلند شد نشست و با خودش حساب کرد
خب این کوزه الان تقریبا نصف بیشترش پر از روغنه چند هفته
بعد پر میشه و من میرم اونو میبرم شهر و میفروشمش
بعد با پول اون یه گوسفند میخرم البته اون گوسفندی
رو که مال اربابمه میخرم چون از همه گوسفندا بهتره
بعد اونو نگه میدارم تو گله اربابم و با گوسفندای دیگه
میچرونم تا اینکه گوسفند من آبستن میشه و دو تا بره
خوشگل میاره بعد از چند ماه اون دو تا بره ها بزرگ میشن
و اونا هم هر کودومشون بره میارن و گوسفندام کم کم زیاد
میشن تا اینکه میشن یه گله بزرگ و همینجوری زیاد میشن
بعد من ازپیش اربابم میرم و واسه خودم جدا گله هامو میچرونم
خلاصه اوضاع مالیم خوب میشه و پولامو که جمع کردم خونه
میخرم و پس انداز میکنم ...... بعد از یه مدت واس خودم
چوپان استخدام میکنم و خودم فقط نظارت میکنم ..........
خلاصه میرم و دختر کدخدا رو خواستگاری میکنم چون اونو
خیلی دوس دارم بله زندگیمو شروع میکنم و بچه گیرم میاد
بچه من کم کم بزرگ میشه و من هر روز اونو میبرم بیرون
باهاش بازی میکنم ... بچه من بزرگ میشه و میبرمش مدرسه
تا درس بخونه و با سواد بشه .......
خلاصه این چوپان قصه ما همینجوری داشت رویا پردازی
میکرد تا اینکه به اینجای رسید که ..............
بچه من درس خون باید باشه تا مثل من بیچاره نباشه
و نوکری اربابو نکنه اون همیشه باید به حرفای من گوش کنه
و اگه گوش نکرد با همین چوب دستیم ...........میزنمش تا ادب بشه
بله چوپان چوب دستیشو بالا برد که مثلا تو رویاش به بچه
حرف گوش نکنش بزنه که خورد به کوزه روغن بالای سرش
و همه روغنها که مدتها واسش زحمت کشیده بود
ریخت رو سرش ای داد بی داد :)
RE: هیچ انگیزه ای برای ادامه زندگی ندارم
شما زيادى خوشى زده زير دلت قدر نشناسى
اينها كه ميگى اصلأ مهم نيست
مهم اخلاق شوهرته كه ميگى خوبه خانواده شوهرتم كه خوبن پس كلاهتو بنداز هوا چون تو زندگى همين مهم باشه
من خودم تو خانواده مرفه زندگى ميكردم
اما حاضرم برم تو يه آلونك اما با شوهرم و خانوادش خوب باشم
RE: هیچ انگیزه ای برای ادامه زندگی ندارم
سلام دوست عزیز
نقل قول:
مشکل اصلی من خانواده هان خانواده شوهر من خیلی مهربون و بی ریان هیچوقت ازشون بدی ندیدم ولی روستایی ان و اصلا به ما نمیخورن خیلی عذاب میکشم وقتی میبینم مامان و بابام (که خودشون روز اول خواستگاری خیلی از همسرم و خانواده ش خوششون اومد) هرشب به مادر خانم داداشم زنگ میزنن و باهاشون رفت و آمد دارن ولی با خانواده شوهر من نه.
راستش همون اول که مشکلتو خوندم فهمیدم بیشتر ناراحتیت از این قضیس.
منم مثه بقیه اعتقاد دارم باید قبل عقد به این مسائل توجه میکردی ولی شده دیگه فقط الان فرصت داری قبل عروسی تصمیم درست بگیری.چندتا نکته رو دقت کن.
1-این امکان نداره که هر دختر و پسری که با هم ازدواج میکنن دقیقا از یه شهر و یه فرهنگ باشن و تو بقیه موارد هم همپا و مثه هم باشن.اما اختلاف فرهنگی هم واقعا دردسرسازه.این مهم نیست که تو و شوهرت از کدوم شهر و روستایین..این مهمه که اداب و رفتار خونوادگیتون چطوره؟و جو غالب فرهنگ خونواده ها و فامیل چه جوریاس؟
فکر اسم روستا رو از سر بیرون کنید و بگید ایا تا حالا جشن و مهمانی مشترکی داشتین؟ایا تو اون مجالس مشکل خاصی پیش اومده؟
2-من زیاد دیدم تا اوایل عروسیا چیزی که بیشتر تو چشم میاد ویترینه...همه سعی میکنن خوش اب و رنگترین ویترین رو ایجاد کنن که مبادا کم بیارن!!مثلا شوهر دخترخاله بنده فوق لیسانسه و یه کم از نظر قیافه از دختر خالم سره اما در عوض بسیاررر یخ و نچسبن..مثلا تو عروسی فقط نشسته بودن نیگا میکردن و واسه رقص و اینا هم یکیشون تکون نخورد....اما از اول خالم اینا چپ رفتن راست رفتن گفتن دومادمون عالیه..خیلی فلانن..خیلی بهمانن که همه بهشون مشتبه شد حتما خیلی عالین در حالیکه خیلی معمولی و متوسطن و فقط رفتار خونواده خالم اون ویترین رو رنگی کرد.
پس لزوما ویترینی که ما میبینیم واقعی نیست.خیلی وقتا ساختگیه.
3-بعضیا هم که هنوز وارد عالم تاهل نشدن یا عروس و دوماددار نشدن برا همین کلشون بادداره و زیاد اُرد میدن.اما باید پای عمل دیدشون:)
نمونش عموی خودم.خدای ادعاس و بسیاررررر فضول.تو هر خواستگاریم میومد وسط و کلی تز میداد.اینجاش اینطوره...اونجا اونطوره...ایرادی بنی اسرائیلی و فقط حرف خودشو قبول داشت.اونوقت الان دخترشو داره شوهر میده به یکی از اقوام دورمون که دیپلم نداره،دوبار نامزد رسمی کرده و بهم خورده،تقریبا از تموم دخترای فامیل و ... خواستگاری کرده،همیـــــشه همیشه خونواده من و عموم خونوادشو مسخره کردن و بابت اخلاق و رفتارشون غر زدن،خونوادش از بداخلاقی شهره افاقه،پسره سنش بالاس و اصلا قیافه نداره،از بچگیم یادمه دنبال زن گرفتن بود تا حالا،خود پسره هم از اخلاق سطح بالایی نداره....
تازه سر مهریه توافق نکردن.عموم بابامو فرستاده وساطت که باشون حرف بزنه و بگه قضیه مهریه چیزی نیست که حل نشه.و بیاین توافق کنیم.
اینم از عموی پرادعای ما.
3-بازم میگم ببین تفاوتها فقط یکی دو نفره که ظاهرشون رو مخته یا کلی و عمدس؟
مثلا فکر کن یکی از همینایی که زندگیشون جلو چشته مثلا مرده معتاد از اب در بیاد و اونایی که به به و چه چه میکردن حالا اه و بد بگن.نظر تو راجب شوهرت تغییری میکنه؟یعنی جو زندگی اونا گرفته بودت ایا؟
4-انقدم خیلبافی نکن که اگه اون هم دانشگاهیت رو دیده بودی حتما انتخاب میکردت..چون اگه فقط قیافه و تحصیلات براش مهم بود.دختر که قحط نبود.یکی دیگه خوشگل و تحصیکرده میگرفت.
5-تا همسرتو قبول نکری همه جوره،ازدواج نکن...چون اون حق داره با زنی زندگی کنه که دوسش داره و قبولش داره.
موفق باشید
RE: هیچ انگیزه ای برای ادامه زندگی ندارم
ماشالا دوستان دیگه همه یه پا روانشناس و مشاور و متخصص هستند http://www.freesmile.ir/smiles/581118_03.gif
البته جسارت نباشه، اینکه هر کسی تجربیاتش رو بیاد و بیان کنه خیلی هم خوب و عالی هست و میتونه راهگشا هم باشه... ولی مشکل از جایی شروع میشه که فرد مورد نظر رو تجزیه و تحلیل می کنید، قضاوت میکنید و حکم هم صادر میکنید!!!!
آدم ها با هم خیلی متفاوتند، معیار هاشون، توانایی هاشون، خواسته هاشون، دیدشون نسبت به زندگی، تعریفشون از خوشبختی و و و
پس لطفا انقدر سریع ایشون رو محکوم نکنید!
مهم ترین نکته توی ازدواج این هست که دو طرف مناسب هم باشند نه اینکه صرفا اگر طرف مقابل خوب بود بگین بابا جان مشکل از خودته قدر نشناسی و غیره...
همه ی افراد خوب الزاما زوج های مناسبی هم برای یکدیگر نیستند
امیدوارم آگاهانه تصمیم بگیری برای زندگیت عزیزم :72:
RE: هیچ انگیزه ای برای ادامه زندگی ندارم
شکوفه جان سلام
من همه نوشته هاتو خوندم عزیزم مقایسه نکن مقایسه کار شیطانه .مطمئنم همیشه بعد از مقایسه خودت با خانم داداشت و بقیه دوستات خیلی حالت بد میشه و اعصابت به هم میریزه
پس این خود خود شیطانه شک نکن
یه جائی تو همین سایت خوندم که نوشته بود "قیاس کردن خودش عامل حس بداست "پس خواهشا دیگه خودت و شرایطتت رو با هیچ کس مقایسه نکن. چه کسا که به حال آلان تو آرزومندن
یکیشون خود من
حالا ازدواج من برعکس شما بود. من رفتم تو یه خانواده که از لحاظ مالی از ما بالاتر بودن ولی از لحاظ تحصیلی من و خواهر برادر های من از شوهرم وخواهر برادراش بالاتر بودن فقط مادر شوهر من فوق دیپلم داشت.
منو با تحقیراشون نابود کردن .من همیشه آرزو داشتم کاش مادر شوهرم سواد نداشت ولی مثل خیلی از بی سواد ها انسانیت داشت خداترس بود و معرفت داشت. نمیدونی تحقیر کردن و مسخره کردن چه حس بدی داره
من مطمئنم تو هر وقت میری پیش خانواده شوهرت واست چیزی کم نمیزارن وتحویلت میگیرن
اونم به خاطره ذات خوبشون وانسانیتی که دارنه
ولی احتمال میدم تو فکرمیکنی اگه اونا بهت محبت میکنن وتحویلت میگیرن به خاطره اینه که از نظر تو از تو پایینترن . ولی به خدا احساست درست نیست اونا واقعا تو رو به خاطره خودت دوست دارن و بهت احترام میزاران
الا ن دوست داشتی شوهرت و خانوادت ازت بالاتر بودن یا همسطح بودین ولی همون موقع که نوشتی مریض بودم شوهرم خیلی خوب ازم پرستاری کرد یه روزه خوب شدم
به جاش کله میکردی که شوهرم اصلا حتی یه بارم حالمو نپرسید و بهم محبت نکرد یا حتی بهم گفت پاشو خودتو به مریضی نزن.
تو رو خدا ناشکر نباش اینکه تو برای شوهرت و خانوادش دوست داشتنی و مورد احترام هستی یه دنیا ارزش داره.
زندگی ،خاطره آمدن و رفتن ماست
لحظه آمدن و رفتن ما ،تنهائی ست
RE: هیچ انگیزه ای برای ادامه زندگی ندارم
ممنون از همگی
در جواب بهار زندگی عزیز باید بگم نه جو زندگی بقیه منو نگرفته. هم من هم خانواده م میدونیم شوهر من از لحاظ اخلاق و حتی ظاهر از بقیه دامادهای فامیل سره. حتی یکی از فامیلهای نزدیک بهم گفت ما همیشه تو خونه میگیم شوهر شکوفه یه چیز دیگه س. مثلا شوهر دخترخاله م بیکاره و پدرش خرج زندگیشو میده البته زود ازدواج کردن و شوهر دخترداییم هم پدرش کمکش کرد و بهش خونه داد. ولی من و شوهرم خودمون خونه خریدیم و حتی پول حلقه رو خودش داد نه باباش. ولی فامیلام که اینجوری از شوهرم تعریف میکنن بیچاره ها فامیلا و خانواده شوهرم رو ندیدن مشکل اصلی من خانواده شه که تو کل فامیلشون یه نفر هم درس نخونده یه نفر تو یه اداره دولتی کار نمیکنه یه نفر یه ماشین مدل بالا نداره ولی فامیل من بیشترشون تحصیلکرده و شاغلن. تفاوت خانواده هامون خیلی فاحشه و فقط منم که تو فامیل و دوستام با چنین کسی ازدواج کردم و خودم هم میدونم که اشتباه کردم و باید اون موقع اینارو در نظر میگرفتم و جواب نمیدادم ولی الان هیچ چاره ای به جز تحمل ندارم
برخلاف تمام دوستان در این تالار من برعکس شما فکر میکنم ببینین به نظر من آدم اگه تو خونه با شوهرش مشکل اخلاقی داشته باشه (البته نه زیاد) بهتره تا اینکه بیرون از خونه به خاطر این مسائل مشکل داشته باشه چون مشکل تو خونه فقط مال خونه س و به بیرون کشیده نمیشه لااقل آدم بیرون سرشو بالا میگیره ولی وقتی بیرون مشکل داشته باشی خب به داخل هم کشیده میشه مثلا من تو خونه هم مدام میشینم به خاطر این مسائل غصه میخورم و شوهرم هم اذیت میشه همش به فکر جشن عروسیمم که همکارام و دوستام فامیل شوهرم رو بالاخره میبینن و اونا توی فامیل ما اصلا وصله ناجورن و تیکه وارونه. و از همه بدتر وقتی بقیه رو میبینم مثل همون آقا که همکار شوهرم هستن حالم بدتر و بدتر میشه
RE: هیچ انگیزه ای برای ادامه زندگی ندارم
شکوفه خانم - یک جورایی هم بحث نگاه فرهنگی به ماجرا هم است. دقیقا همین شرایط خانواده محترم شوهر شما را من دارم. برادرانم با اینکه تحصیل کرده هستند همگی مانند خانواده پدریم در نهایت کاسب شدند و با شغل آزادی که داشتند ازدواج کردند با خانوادهای با فرهنگی هم ازدواج کردند. در فامیل خودمون نیز سبک خانواده شوهرتون زیاد داریم. برعکس، خانواده مادریم همگی تحصیل کرده هستند. با این حال این خانواده ها با هم تعامل خوبی دارند. چونکه در تعاملات بین هم این مسائل مورد نظر شما مد نظر نیست.
در عین حال حق باشماست بایستی از اول این فکر رو می کردید و صد البته سطح فرهنگی مثل هم، یک فاکتور بسیار مهم در انتخاب همسر هست اما زندگی کلید playback نداره کلید pause یا stop هم نداره. ولی یک خوبی داره و اون اینکه هر لحظه امکان کنترلش دست خودتونه. یک لحظه فکر کنید. بدترین اتقاقی که می خواد بیافته چیه - چند بار اون صحنه ها را نه سهوا که عمدا تجسم کنید. بدترین اتقاقی که ممکنه بیافته خداوکلیلی بدترین اتفاقی نیست که ممکنه بیافته. اگر هر روز به فکر حرف و نظر و تصور دیگران باشیم که بایستی هر روز هم قرص اعصاب بخوریم. یک کمی بایستی رو تفکرات و تصورات خودتون کار کنید. البته منظورم شخصیت نیست. به نظر می رسد خانم تو داری باشید همین باعث خودخوری و فکرهای منفی شده. من و خیلی های دیگه تو همین تاپیک در موضوعات دیگه که شبیه شما که چه بسا خیلی حساس تر از شما هم هستیم.
خیلی از ما هم اعتماد به نفسامون کاذبه . به قول شما، به خاطر اینکه خانوادمون و همسرمون شاید ظاهرش از فلانی بهتره و یا تحصیل کرده تر یا مال وملال بیشتری داره حس خوبی داریم. این اعتماد به نفس نیست.
تمرین کنید به رفتار خوبه همسرتون افتخار کنید. به سادگی خانواده همسرتون - زندگی کاسبی نیست. رقابت هم نیست. رفاقته . یک نگاهی به رفیقاتون دوران دانشگاه و دبیرستانتون بندازید. همگی یک جور نبودند. حتما دوستی داشتید که از لحاظ ظاهری یا شاید مالی کمتر از شما بوده ولی آیا جلوی بقیه خجالت زده می شدید. جواب خیلیها نه، چون ما تو عالم دوستی، این حرفا رو نداریم.
اگر دنباله یک حس خوبید. اگر می خواهید از بودن با همسرتون و خانواده همسرتون لذت ببرید . با خانواده همسرتون رفت و آمد و بیشتر کنید. باهاشون خودمونی تر بشید. یخ سردی خانواده ها را بشکنید. از خانوادتون بخواید که خانواده همسرتون برای ناهار یا شام دعوت کنه. خودتون پیشقدم بشید- تماس تلفنی رو بیشتر کنید. اگر اگر اگر اگر شما با خانواده همسرتون و همسرتون راحت باشه دیگه انشاالله کل قضیه حله - خودمونی بشید. اگر خواهر شوهر دارید باهاش برید بیرون-
یک عزیز مسنی حرف جالبی زد. یک آدم با فرهنگ واقعی، فرهنگ دیگران براش مهم نیست ولی یک آدم بی فرهنگ، برای بی فرهنگی دیگران خیلی قصه می خوره- بی فرهنگی به نگاه و دید یک فرد هستش-
من عزیزی نسبی که خیلی دوستش دارم بارها بوده در جمع حرفهایی از روی سادگی زده یا لیاسهای پوشیده یا کارهایی کرده که شاید از نگاه خیلی از ماها، بی فرهنگی(البته نه زشت) جلوه کنه ولی همون لحظه همون جا به هزاران تفکراتی که مثل تفکرات امروز شماست و تو سرم رژه می رفتند بی توجه بودم و با رفتار اون عزیز هم عادی برخورد می کردم اینطور هم احساس بهتری داشتم و هم نسبت به اون عزیز حس بدی نداشتم.
RE: هیچ انگیزه ای برای ادامه زندگی ندارم
شکوفه خانم سلام،
خانم عزیز واقع بین باشید. حرف و نظر و عقیده دوستان و همسایه ها و فامیل و ... اکیداً هیچ تاثیری در زندگی و حال روز آدم ندارد. ولی متاسفانه از نوشتار شما اینگونه برداشت می شود که خیلی هر کاری را برای خوشایند دیگران انجام داده و می دهید شما از آن تیپ افراد هستید که احساسات خود را با نظر و رای مردم می سنجید شما برای مردم زندگی می کنید نه برای خودتان. حاضرید بدبخت و بیچاره باشند ولی از دید و نظر مردم خوشبخت و سعادتمند تا برعکس. البته منظورم این نیست که ازدواج درست و مناسبی کرده اید. بلکه خوشحال می شوم کمکی به شما کنم تا دیدگاهی بدست آورید تا قدرت سنجش و انتخاب عاقلانه و راه خوب و درست را بیابید.
انسان به دنبال علم و تحصیلات می رود تا شهروندی عاقل شود و آگاهی و دانایی بدست آورده و بتواند از نیروی عقل استفاده کند.
اتومبیل که صرفا یک وسیله است و چیزی بجز هزار کیلو آهن پاره نیست برایتان ارزش است . صرف داشتن مدرک تحصیلی و فسیل شدن در اداره های دولتی برای شما ارزش است.
امیدوارم رک گویی نوشتارم جرقه ای شود تا شما به خود آمده و کمی مطالعه کنید و به دنبال کسب طرز فکری امروزی و متمدنانه باشید