سلامنقل قول:
نوشته اصلی توسط sci
والا حقیقتش من نمیدونستم که باید سوالی داشته باشم من اولش با این قصد اومدم که کمی از حرفامو بزنم و ببینم ایا کسی میتونی منو راهنمایی کنه و باعث بشه که من بیخیال بشم یا نه، یعنی بیشتر تیری در تاریکی بود تا بتونم از بقیه کمک بگیرم.
بله در مورد قلب هم مشکل زیاد حادی نیس
در مورد اینکه شما فرمودید که حالا چی میخوای بپرسی;من خیلی فکر کردم که چی باید بپرسم از شما و فکر کنم بهترین سوال این میتونه باشه که اگه شما جای من بودید چیکار میکردیدو چه برنامه ای میریختید برای بهتر شدن.
(راستی من اصلا قصدم تکرار حرفای شما نبود ولی مثل اینکه این اتفاق افتاده،قبول دارم بلد نیستم خوب حرف بزنمو منظورمو برسونم)
در مورد اعتقاد به خدا هم من اصلا بحثی در موردش ندارم فقط بعضی از دوستان گفته بودن در موردش و من هم گفتم که اعتقادی ندارم و طبق گفته ی شما ربطی به موضوع ما نداره.
در مورد سوالتون در مورد خانواده، نخیر رازی نیستن.
سوال دومتون خیلی سخته نمیدونم چی بگم،ولی دوست داشتم به یه موفقیتی در یه زمینه ای برسم که باعث بوجود اومدن امید بشه در من.
سوال سومتون به نظر من خیلی زیبا بود،در واقع فکر نکنم مقصر یه نفر ثابت باشه، مقصر شاید هیچکس نباشه چون ظاهرم دسته کسی نبوده،بجز ظاهر شاید مقصر ادمای دوروبرم باشن و در بعضی موارد( به ندرت) خودم باشم.
وقتی اوضاع بهتر میشد که من به یه موفقیتی میرسیدم و امیدی بوجود میومدو باعث میشد من ادامه بدم.
راه حلی به ذهن من نمیرسه برای خارج شدن و امیدوارم شما کمکم کنید.
نمیدونم ولی فکر میکنم جواب سوالای شمارو خوب نمیدم انگار یجورایی حرفام ضعیفو ناامید کنندس،ولی دارم سعیمو میکنم اون چیزی که باید بگمو به شما بگم.اگه حرفام مناسب نیست شرمنده ام،سعیمو میکنم