RE: جداشم یا بسوزم و بسازم؟
سلام صدف جان
من همه مطلبی رو که نوشتی خوندم همه دوستان خیلی خوب راهنمایت کردن من میخوام فقط یه چیز بهت بگم لطفا احساساتو خیلی صادقانه به شوهرت بگو مثلا تو آخرین مطلبت نوشته بودی
اسمس دادم پس قصد داری فاصله هارو روز به روز زیادتر کنی؟ جواب نداد. دارم دق میکنم از دلتنگی، دلم میخاد چن ساعت با آرامش کنار شوهرم باشم.
متن اسمستو با احساس آخری که نوشتی<< دلم میخواد چند ساعت با آرامش کنار شوهرم باشم >> عوض کن اینا رو بهش بگو علاقتو بهش بیشتر نشون بده و سعی کن بهش احترام بزاری شاید یه مدت فقط یطرفه از سمت تو باشه ولی با توجه به اینکه گفتی دلرحم و مهربونه مطمئن باش رفتارش بهتر از قبل میشه یکم طاقت بیار و محکم باش عزیزم
مطمئنم موفق میشی :72:
RE: جداشم یا بسوزم و بسازم؟
نقل قول:
نوشته اصلی توسط الف-ح
صدف !! صدف جان !!! ببخشید ولی دوست دارم سرت داد بزنم : بیدار شو !!!
پست 21 رو که خوندم باورت نمیشه دهنم از تعجب باز مونده بود ..
شما چرا نگاهت به زندگی اینجوریه ؟ این چه طرز صحبت کردن با بزرگتره ؟!!
واقعا روت شد اون حرفها رو به مادرشوهرت بزنی و بعد هم اینجا تعریف کنی ؟
هر چی که باشه هر چقدر هم بد و شما هر چقدر هم خوب و استاد دانشگاه و با وضعیت مالی خوبی باشی حق نداری با یه بزرگتر اینجوری صحبت کنی .
باید هر حرفی که میزد با یه لبخند میگفتی مامان جون من نمیتونم تو این مورد نظری بدم لطفا با بزرگترم صحبت کنید ..
صدف این راهی که تو داری میری هیچی تهش نداره ..
بعد میگی یه مدت باهاش سنگین تا میکنم ؟؟
صدف جان پیشنهاد میدم بری بخش مقالات و کارگاه ها کلی وقت بذاری و مطالعه کنی ..
شدیدا نیاز داری مهارت های رفتاری و گفتاری رو یاد بگیری ..
صدف تصمیم بگیر که عوض بشی و نگاهتو عوض کنی ..
اگر میخوای واقعا زندگیت عوض بشه و حاضری برای زندگیت تلاش کنی بگو .. قسم میخورم کنارتم و کمکت میکنم ..
ولی دلم نمیخواد هر کدوم ما بیایم اینجا برات چند خط بنویسیم و بخونی و چند روز بعد فراموش کنی و دوباره برگردی سر خونه ی اول ..
تو پست قبلی من بهت گفتم شوهرتو جذب خودت کن ..
اینجوری جذبش کردی ؟ با دعوا کردن با مادرش ؟؟؟؟؟؟؟؟
راهتو داری اشتباه میری عزیزم ..
عزیزم من با نیت مثبت رفتم خونشون که حرفاتونو عملی کنم و کدورتا رو رفع کنم ولی متاسفانه اونا از هر فرصتی برای زرنگی و اهداف کوچیکشون استفاده میکنن. در ضمن این حرفا رو کاملا محترمانه و در یک جو مثلا دوستانه زدم که به اون صورت حالت دعوا نداشت. ولی میدونم یچیزایی رو نباید مطرح میکردم و ساکت میموندم. ولی انتظارات غیر منطقی و نابجاش و انتظار گذشتن از حداقل حقم، سنگم به حرف میاورد چه برسه به یک انسان.
مرسی از پیشنهادت، حتما مقالات رو مطالعه میکنم.
RE: جداشم یا بسوزم و بسازم؟
منم از خیلی حرفای شما توی پست ۲۱ دهنم باز موند ! شما توقعت بعضی جاها بالاست ! بابای منم بعد از ۳۰ سال زندگی هر وقت که بخواد به مادرش و خانوادش پول می ده و مامانم اصلا به روی خودش نمیاره و سوالی هم نمی کنه! شما نباید توقع داشته باشی که اون برای خانوادش خرج نکنه . (بابای من تازه جزو بهترین مرداییه که دور و برم دیدم ! )
در مورد دعوت کردن و اینها هم شاید براشون مشکله ! شما چرا انتظار داری هر وقت می ری ازت پذیرایی انچنانی بشه (شام و ناهار). تو این دوره زمونه والا سخته !
من اگه بودم سعی می کردم به مادرش محبت کنم تا اونم به من علاقمند بشه . مثلا برای روز مادر براش یه کادو کوچیک یا حتی یه دسته گل بگیرم و ببرم بدم . بعضی آدمها اصلا شاید یه سری اصول رو بلد نباشن وقتی شما شروع کنی اونها هم کم کم یاد می گیرن . بی ریا محبت کن تا محبت ببینی ، توقعتم کم کن !
در مورد بحث خونه و ارث و پول و این حرفها واقعا نمی دونم چی بگم ، تو خانواده ی ما که تا پدر و مادر زنده هستن هیچ کس حرفی از ارث و میراث نمی زنه و توقعی هم نداریم . اگه هم پدر و مادر کمکی می کنن از نظر من لطف می کنن !
شما هنوز خونه نخریده صحبت از اینکه بنام کی باشه کردی چطور انتظار داری مامانش فکر نکنه به ارث پسرشون چشم داری ؟
بنظر من رفتار شما خیلی اشتباهه . یکمی سعی کن توقعتو بیاری پایین ! اول زندگی همه تو فکر پس انداز هستن .
اصلا از خوانواده شوهرت پیش شوهرت بد نگو ! اگرم از رفتار خانواده شوهرت ناراحت هستی با شوهرت اونهم به ملایمت و سیاست بگو !
با این کل کل ها روز به روز بیشتر و بیشتر حرمتها شکسته می شه .
شما میگی مادرش می خواست بره روضه و از شما خواسته که باهاش بری ! چرا انقدر منفی نگاه می کنی به همه چی ؟ چرا اینطوری نگاه نمی کنی که شاید مادرش نمی خواسته با رفتن به روضه وقتی شما مهمونشی بهت بی احترامی کنه ؟ اگه می رفت روضه نمی اومدی بگی مامانش انقدر برام احترام قائل نشد که وقتی رفتم خونشون نره بیرون ؟
خیلی از این کادو ها و دعوت هایی که انتظار داری ازت بشه تو خانواده های مختلف بدلیل متفاوت بودن فرهنگ ها ممکنه اصلا کم و زیاد بشه یا نباشه ! مثلا قربونی و این چیزا رو ما اصلا نداریم ! چرا منتظر دعوت اونها می مونی ؟ چرا مثلا شب یلدا یا یه مناسبت دیگه خودت زنگ نمی زنی و پا نمی شی بری پیششون ؟ شاید اونها هم فکر می کنن که شما از رفت و آمد با اونها خوشت نمیاد و جبهه می گیرن .
وقتی که با خانواده ی شوهرت محبت آمیز رفتار نمی کنی چطور انتظار داری ازشون محبت ببینی ؟
شما حتی توی پست اولت با یه دیده ی خیلی تحقیر آمیز و ... خانواده ی شوهرتو توصیف کردی . یکبار دیگه حرفاتو بخون ! شاید ناراحتی و فشاری که بهت اومده باعث شده که اینطوری بنویسی ولی واقعا سعی کن دیدتو عوض کنی و از صمیم قلب محبت کنی
بابا نداره یه داداش معتاد بزرگتر از خودش داره و یه خواهرم که در شرف طلاقه و مامانش هم یه بیسواد و از اون چادریای عقده ای که فقط ادعاش میشه و با تمام فامیل و خونوادش قط رابطست و فقط خودشو خوب میدونه.
من نمی گم رفتارهای شوهرت و خانوادش درست بوده اما رفتار شما اشتباهه و باعث شده به این مشکل دامن زده بشه .
RE: جداشم یا بسوزم و بسازم؟
سلام صدف جان .واقعا متاثرشدم ازوضعيتي كه الان توش هستي.ميدونم چي ميگي واقعا خيلي سخته ازطرفي اذييتي ونمي توني ادامه بدي وازطرفي بخاي جدابشي نمي توني چون تو براي فراهم كردن اين زندگي واين ازدواج خيلي ازخود مايه گذاشتي . <strike>اما بدون زندگي بدون آرامش يعني مرگ تدريجي .انسان تنها زندگي كنه اما باكسي زندگي نكنه كه قدرشو نميدونه كسي كه لياقتشو نداره .تو باچيزهايي ك نوشتي يه لقمه گنده تر ازدهنه اين پسرهستي اما اون اينقدر پر رو .بي انصافه كه قدراينها رو ندونست هيچي دور هم برداشته بخدا همچين آدمهايي رونبايد كنارشون موند اون فكرميكنه توبدون اون نمي توني زندگي كني اما به اون نشون بده كه اون بدون توهيچ بود والان هرچي داره ازصدقه سرتو وخانواده ات بود.صدف جان دختردايي منم دقيقا مشكل تورو داره والان پيشم بودو وقتي خوند گفت كه بهش بگو تركش كنه ولحظه اي درنگ نكنه چون مرگ يكبار شيون يكبار.اون هم ميخاد طلاق بگيره چون شوهرشم يه پسردهاتي هست كه سرش دور برداشته ودختر دايي ام كارمند شركت نفته ودريه خانواده سطح بالا بزرگ شده .بازم عاشق ميشه وهمين بلايي ك سرتون اومده هم سرش مياد اما اون الان طلاق ميگيره .:316:
</strike>
ویرایش مدیر همدردی:
لطفا اگر تمایل دارید راهنمایی به مراجعی بدهید حتما تاپیک آفت های مشاوره را مطالعه فرمایید. یک زندگی بسیار پیچیده تر از اینست که چند خط بخوانید و صریحا به فرد بگویید طلاق بگیر.
RE: جداشم یا بسوزم و بسازم؟
سلام
من تمام پستها رو خوندم
شاید زیاد صریح باشه اما دلگیر نشید لطفا
من به عنوان یک شخص ثالث که از دور چند خطی از زندگی شمارو خوندم وقتی خودتون رو استاد دانشگاه معرفی کردید تعجب کردم انتظار من به عنوان یک فرد اجتماع, از یک استاد دانشگاه چیزی بسیار فراتر بود در برخورد شما,نحوه بیان مسایل و حتی نوع گویش شما و البته :163: سیاست شما در برابر مشکلات .
درسته هرکسی در هرطبقه ای و سطح تحصیلاتی میتونه دچار این دسته از مشکلات و مسائل بشه اما ...توقع اطرافیان و جامعه رفتاری معقول تر وفراخور تحصیلات اون فرده
جداً تحصیلات وبرای شما تدریس در دانشگاه که حضور در جامعه و علی الخصوص محیط فرهنگی و اموزشی رو بیشتر از خیلی ها به همراه داشته اگر در زندگی روزمره و در مسائل معمولی واااااقعاااااامعمولی نتونه کمکی به ما بکنه به چه کار ما میاد؟؟
اگر دوستی شما هشتاد سال هم ادامه داشت شاید به همچین مشکلاتی بر خورد نمیکردید پس تمرکز نکنید روی شخص ایشون که توی پست قبلی اشاره کردید انتظارتون از همسرتون بیشتر از مادرشوهرتونه ....:305:
چراکه دروضعیت فعلی شما؛مشکلات ایجاد شده به دلیل وجود دیگرانیه که قبلا نبودن ویا اینقدر محسوس نبودن...به نظر من به حرفهای دوستان بیشتر توجه بفرمائید شاید یک سکوت طولانی بدون غر زدن و توقع داشتن و فقط وفقط مطالعه در زمینه های عملی برخورد با این دسته از مسائل معمولی خیلی از زوجین بتونه کمک خوبی بهتون بکنه
و بعد ازون با زبان متفاوت وارد عرصه بشیدوبا مهارتهای کسب شدتون به میدون بیاید
حتما جواب بهتری خواهید گرفت
درپناه خداوند باشید::72:
لطفا دقت کنید اگرچه همه حرفها خطاب به شماست اما این دلیل درست بودن رفتار همسر واطرافیان ایشون نیست بلکه به قول کارشناسان محترم تالار, اینکه ازشما درخواست تغیر وتحول میشه, فقط به این دلیله شما اینجا هستید و در دسترس:72:
RE: جداشم یا بسوزم و بسازم؟
نقل قول:
نوشته اصلی توسط melisazand
منم از خیلی حرفای شما توی پست ۲۱ دهنم باز موند ! شما توقعت بعضی جاها بالاست ! بابای منم بعد از ۳۰ سال زندگی هر وقت که بخواد به مادرش و خانوادش پول می ده و مامانم اصلا به روی خودش نمیاره و سوالی هم نمی کنه! شما نباید توقع داشته باشی که اون برای خانوادش خرج نکنه . (بابای من تازه جزو بهترین مرداییه که دور و برم دیدم ! )
در مورد دعوت کردن و اینها هم شاید براشون مشکله ! شما چرا انتظار داری هر وقت می ری ازت پذیرایی انچنانی بشه (شام و ناهار). تو این دوره زمونه والا سخته !
من اگه بودم سعی می کردم به مادرش محبت کنم تا اونم به من علاقمند بشه . مثلا برای روز مادر براش یه کادو کوچیک یا حتی یه دسته گل بگیرم و ببرم بدم . بعضی آدمها اصلا شاید یه سری اصول رو بلد نباشن وقتی شما شروع کنی اونها هم کم کم یاد می گیرن . بی ریا محبت کن تا محبت ببینی ، توقعتم کم کن !
در مورد بحث خونه و ارث و پول و این حرفها واقعا نمی دونم چی بگم ، تو خانواده ی ما که تا پدر و مادر زنده هستن هیچ کس حرفی از ارث و میراث نمی زنه و توقعی هم نداریم . اگه هم پدر و مادر کمکی می کنن از نظر من لطف می کنن !
شما هنوز خونه نخریده صحبت از اینکه بنام کی باشه کردی چطور انتظار داری مامانش فکر نکنه به ارث پسرشون چشم داری ؟
بنظر من رفتار شما خیلی اشتباهه . یکمی سعی کن توقعتو بیاری پایین ! اول زندگی همه تو فکر پس انداز هستن .
اصلا از خوانواده شوهرت پیش شوهرت بد نگو ! اگرم از رفتار خانواده شوهرت ناراحت هستی با شوهرت اونهم به ملایمت و سیاست بگو !
با این کل کل ها روز به روز بیشتر و بیشتر حرمتها شکسته می شه .
شما میگی مادرش می خواست بره روضه و از شما خواسته که باهاش بری ! چرا انقدر منفی نگاه می کنی به همه چی ؟ چرا اینطوری نگاه نمی کنی که شاید مادرش نمی خواسته با رفتن به روضه وقتی شما مهمونشی بهت بی احترامی کنه ؟ اگه می رفت روضه نمی اومدی بگی مامانش انقدر برام احترام قائل نشد که وقتی رفتم خونشون نره بیرون ؟
خیلی از این کادو ها و دعوت هایی که انتظار داری ازت بشه تو خانواده های مختلف بدلیل متفاوت بودن فرهنگ ها ممکنه اصلا کم و زیاد بشه یا نباشه ! مثلا قربونی و این چیزا رو ما اصلا نداریم ! چرا منتظر دعوت اونها می مونی ؟ چرا مثلا شب یلدا یا یه مناسبت دیگه خودت زنگ نمی زنی و پا نمی شی بری پیششون ؟ شاید اونها هم فکر می کنن که شما از رفت و آمد با اونها خوشت نمیاد و جبهه می گیرن .
وقتی که با خانواده ی شوهرت محبت آمیز رفتار نمی کنی چطور انتظار داری ازشون محبت ببینی ؟
شما حتی توی پست اولت با یه دیده ی خیلی تحقیر آمیز و ... خانواده ی شوهرتو توصیف کردی . یکبار دیگه حرفاتو بخون ! شاید ناراحتی و فشاری که بهت اومده باعث شده که اینطوری بنویسی ولی واقعا سعی کن دیدتو عوض کنی و از صمیم قلب محبت کنی
بابا نداره یه داداش معتاد بزرگتر از خودش داره و یه خواهرم که در شرف طلاقه و مامانش هم یه بیسواد و از اون چادریای عقده ای که فقط ادعاش میشه و با تمام فامیل و خونوادش قط رابطست و فقط خودشو خوب میدونه.
من نمی گم رفتارهای شوهرت و خانوادش درست بوده اما رفتار شما اشتباهه و باعث شده به این مشکل دامن زده بشه .
عزیزم ممنونم ولی شما از بیرون داری نگاه میکنی. منم اینارو که گفتی در حد متعادل که برا همه زندگیای موفق از جمله زندگی خونواده خودم هست قبول دارم ولی کارای همسروخونوادش بیش از حد افراطی و تفریطیه.
مثلا: پسری که یقرون پس انداز نداره و قرارم نیس از خونوادش یقرون کمک بگیره و فعلنم حقوقش کمه و تا چند ماه دیگه قول عروسی گرفتن داده با این مخارج سر به فلک کشیده، چطور هرچی که داره و نداره بده به خونوادش و از زنش بخاد که برات طلا نمیخرم و خرج نمیکنم و یه عروسی خیلی ساده و کم خرج میکنم چون پول ندارم، در حالیکه میتونست داشته باشه.
به مادرش در عین بد رفتاریش تو این چن ماه محبت کردم، بهم زنگ نمیزد بهش زنگ میزدم ، رفت مسافرت برام هیچی نیاورد و تازه برام تعریف کرد که برا دخترش چیا خریده ولی من که با خونوادم رفتم مسافرت براش یه سوغات گرونقیمت آوردم ولی با اون حال زنگ زد که برا تشکر، طلبکارانه گفت طلبم باشه دفه بعد.
حرف ارثم شوهرم پیش کشید از اول که خونه میخاد ازش نه من. و پسرش قول خونه ای که اول زندگی از خودش باشه رو به بابام از روز اول داد.
در مورد روضه رفتن هم: چندین بار پیش اومده بود که بخاطر من از بیرون رفتنش نگذشته بود و بااینکه مهمون چن دقیقه ایش بودم منو گذاشت و رفت به کارای نه چندان مهمش برسه، این خانم برا عروسش ذره ای ارزش قائل نیست بخدا.
بخدا موندم از توقعات بیجا و یکطرفشون و مسئولیت پذیر نبودنشون. شوهرم اخلاقش خوب بود ولی انقد مامانش تو گوشش خونده و نسبت به زن بدبینش کرده که رفتارش کمکم داره بد میشه و میشه مثل مامان بددل و خودخواهش. بخدا اینا واقعیت محضه اصلنم از حساس بودن و بدبین شدن من نیست. هر روز از ترس دور شدن از خونواده خوب و مهربونم و رفتن تو جهنمی که با این رفتارای کوته بینانه و خود خواهانه و خسیسانه قراره برامبسازن تنم میلرزه و هر شب کابوس میبینم
RE: جداشم یا بسوزم و بسازم؟
صدف عزیز
اینجا همه دارن از بیرون نگاه میکنن پس این خرده به melisazand وارد نیست ..
اگه همونطور که گفتی نه حساس هستی ونه بدبین شدی که این طور در مورد خانواده همسرت صحبت می کنی و اونا رفتار های بد ونارحت کننده ای دارن که تنت رو میلرزونه و باعث کابوسهای شبانه تو شده ....
دیگه چه انتظاری از این تالار مجازی داری ...کسی نمیتونه حرفی بزنه که بشه چراغ راه واستو با اون ,همه مسیرو تخته گاز طی کنی تا خوشبختی :325:
من تصور میکنم اینجا همه رو سمت خانواده همسرت میبینی که دائم تو جبهه مقابل میخوای همه رو از رینگ خارج کنی:311:
صدف عزیز تو مشکلات بین عروس وخانواده شوهر
فقط سیاست زنانه است که به کار میاد ...همراهی با شوهر در رسیدگی به خانوادش تا جایی که حمایت شما رو باور کنه ودر مقابل حرفها ورفتارهای زننده خانوادش کمک حالتون بشه ...کاریه که جواب میده..
مگر اینکه بخوای منفعل باشی
منتظر باشی شوهرت یه شبه همه چی رو به نفع شما تغییر بده وبشه شوالیه قهرمان زندگی شما ...که سخته شدنش اما اگه به نظرت این راهشه ما دعا میکنیم :323:
RE: جداشم یا بسوزم و بسازم؟
نقل قول:
نوشته اصلی توسط سووشون
سلام
من تمام پستها رو خوندم
شاید زیاد صریح باشه اما دلگیر نشید لطفا
من به عنوان یک شخص ثالث که از دور چند خطی از زندگی شمارو خوندم وقتی خودتون رو استاد دانشگاه معرفی کردید تعجب کردم انتظار من به عنوان یک فرد اجتماع, از یک استاد دانشگاه چیزی بسیار فراتر بود در برخورد شما,نحوه بیان مسایل و حتی نوع گویش شما و البته :163: سیاست شما در برابر مشکلات .
درسته هرکسی در هرطبقه ای و سطح تحصیلاتی میتونه دچار این دسته از مشکلات و مسائل بشه اما ...توقع اطرافیان و جامعه رفتاری معقول تر وفراخور تحصیلات اون فرده
جداً تحصیلات وبرای شما تدریس در دانشگاه که حضور در جامعه و علی الخصوص محیط فرهنگی و اموزشی رو بیشتر از خیلی ها به همراه داشته اگر در زندگی روزمره و در مسائل معمولی واااااقعاااااامعمولی نتونه کمکی به ما بکنه به چه کار ما میاد؟؟
اگر دوستی شما هشتاد سال هم ادامه داشت شاید به همچین مشکلاتی بر خورد نمیکردید پس تمرکز نکنید روی شخص ایشون که توی پست قبلی اشاره کردید انتظارتون از همسرتون بیشتر از مادرشوهرتونه ....:305:
چراکه دروضعیت فعلی شما؛مشکلات ایجاد شده به دلیل وجود دیگرانیه که قبلا نبودن ویا اینقدر محسوس نبودن...به نظر من به حرفهای دوستان بیشتر توجه بفرمائید شاید یک سکوت طولانی بدون غر زدن و توقع داشتن و فقط وفقط مطالعه در زمینه های عملی برخورد با این دسته از مسائل معمولی خیلی از زوجین بتونه کمک خوبی بهتون بکنه
و بعد ازون با زبان متفاوت وارد عرصه بشیدوبا مهارتهای کسب شدتون به میدون بیاید
حتما جواب بهتری خواهید گرفت
درپناه خداوند باشید::72:
لطفا دقت کنید اگرچه همه حرفها خطاب به شماست اما این دلیل درست بودن رفتار همسر واطرافیان ایشون نیست بلکه به قول کارشناسان محترم تالار, اینکه ازشما درخواست تغیر وتحول میشه, فقط به این دلیله شما اینجا هستید و در دسترس:72:
ممنون جناب سووشون. حرفایی که اینجا میزنم از رو دلپریم بوده ، جلو دیگران و از جمله مادر شوهر ظاهرمو حفظ میکنم و ایشون هم از همین شخصیت ومحترم بودنم دارن میسوزن و میترسن که رو دستشون بلند شم و از اول سعی دارن گربرو دم حجله بکشن. ولی متاسفانه من برا خودم ارزش قائلم و دلم نمیخاد که هر کسی خواسته های بی منطقانشو بهم تحمیل کنه چون ثابت کردن لطف کردن بهشون تبدیل به وظیفه میشه و خواسته هاشون بدون اینکه قدر بدونن تبدیل به خواسته های بزرگتر میشه
RE: جداشم یا بسوزم و بسازم؟
صدف جان
اگه تونستی هشت سال با همسرت کنار بیای دوسش داشته باشی حتما ارزشش رو داشته حتما تعامل همفکری هم صحبتی هم توش بوده حتما مشکلات برای هردوتون بوده وباهم حلش کردید با همه اخم وتخم ها وبحث های که واسه همه زوجهای منطقی و معقول هم هست
پس ببین کی داره خرابش میکنه
چرا داره خرابش می کنه
یکنفر اینجا مقصره فقط مادر همسرگرامی؟//
یا خود همسر محترم با طرفداریاش...؟
یا شاید خودت به خاطر مسائلی که ما نمیدونیم و خودت می دونی
یا شاید اصلا تقصیر شخص خاصی نیست تفاوتهای دوخانواده زیاد بوده و دیدن این تفاوتهای کم کم داره میره رو اعصاب همه
اینا رو گفتم که دوباره بشینی و چک کنی که چی شده الان همسر گرام به نظرت داره مثل خانوادش میشه چرا اون هشت سال نشده بود یا بوده اما به چشمت نمیومده ...ماکه نمیدونیم ایناکاراییه که فقط از خودت برمیاد و بس
ما میتونیم کنارت باشیم وکمکت کنیم که عصبانی نباشی وبا ارامش وسیاست جلو بری
انشالله :46:
RE: جداشم یا بسوزم و بسازم؟
سلام صدف جان
عزیزم میدونم چی میگی؟ کنار اومدن با کسایی مثل خانواده شوهرت یه کم سخته ولی من مطمئنم تو میتونی. کنار اومدن با آدم های مشکل سختی داره ولی بعد از اینکه موفق بشی خیلی لذت بخشه
من ازت یه خواهش دارم
کتاب " از حال بد به حال خوب " نوشته دیوید برنز رو حتما بخون البته فصل 18 به بعد دقیقا راجع به ارتباط خوب و بد صحبت میکنه . به خصوص واسه رابطه با مادر شوهرت . مادر شوهر من هم با رفتارش رو شوهرم تاثیر میذاشت ولی منم مثل تو عصابانی میشدم. که به ضرر خودم تموم میشد. و یواش یواش منو شوهرم از هم دورتر شدیم. کاش اون موقع این کتاب رو کسی به من معرفی میکرد.
خواهش میکنم این کتاب رو بخون و بهش عمل کن شاید اگه این کتاب 2 و3 ماه پیش به دستم میرسید جدا نمیشدم ولی باز اینم خواست خدا بوده . تو این کتاب خیلی قشنگ بهت میگه که وقتی کسی یه حرفی میزنه که شما میدونید 100% حق با شماست . اصلا نباید حالت تدافعی بگیرید . اینم امتحان کن بعد هر تصمیمی که صلاح دونستی بگیر
زندگی، خاطره آمدن و رفتن ماست
لحظه آمدن و رفتن ما ،تنهائی ست