-
RE: خشونت شدید شوهرم 2
سلام مژگان خانوم...
ممنون که به تاپیک من سر زدی. من فکر میکنم اگه احساس واقعیت رو به ایشون بگی اینکه چقدر این کار ایشون ناراحتت میکنه خیلی بهتر از قهر کردنه...ولی این فقط نظر منه!
من پیشنهاد میکنم یه تاپیک با یه عنوان مناسب برای خودت باز کنی و مشکلت رو دقیق بنویسی اینجوری خیلی ها بهش سر میزنن و میخونن و راهنماییت میکنن.
مرسی باران جان:72:
اگه راهنمایی های بچه های تالار نبود معلوم نبود الان چه تصمیمی گرفته بودم . من از کنار هیچ نظری ساده نمیگذرم و از همشون استفاده میکنم.
-
RE: خشونت شدید شوهرم 2
گل آرا جان فکر کنم خیلی تصمیم درست و به جائی گرفتی با توجه به سنت خیلی منطقی به زندگیت نگاه میکنی ...
پیشنهاد میکنم کتاب زنان خوب به آسمان میروند و زنان بد به همه جا رو بخون
این کتاب که یکی از پرفروشترین کتابهای کاربردی و روانشناسی درباره زندگی زنان است، در واقع راهبردهایی است برای شناخت بهتر زن از شخصیت و توانمندیهای خویش برای حضور بهتر در نقشهای مختلفی که در زندگی ایفا میکند.
نوشته اوته ارهارت و با ترجمه پدرام پورنگ از سوی انتشارات نسل نواندیش .
در مقدمه کتاب می خوانیم: «زن جنس سر به راه، مهربان، انعطاف پذیر، فروتن و نجیبی است. چنین تصویری در ذهن همه بانوان وجود دارد. سر به راه بودن باید راهی به سوی کامیابی باشد. اما در واقع چنین نیست. امروزه زنان نمی خواهند فقط سر به راه باشند. آگاهی زنان از خویشتن افزایش یافته است. با این حال، تناقض های فراوانی در ذهن زن امروز نهفته است. می کوشد تا خود را ابراز کند، اما وجدانش ناراحت است. در بیرون خاموش اما در درون آکنده از کشمکش است. از سویی می خواهد محبوب همگان باشد و می کوشد همه را راضی نگه دارد، از سوی دیگر می داند که به این ترتیب دچار وابستگی می شود.
می خواهد ابراز وجود کند، اما قصد آزار هیچ کس را ندارد، می خواهد به هدفش دست یابد، اما میل ندارد دیگران را پشت سر بگذارد، می خواهد انتقاد کند، اما بد کسی را نمی خواهد، می خواهد عقاید خود را بیان کند و دیگران را متقاعد گرداند، اما نمی خواهد اختیار اوضاع را در دست بگیرد، می خواهد اعتماد به نفس داشته باشد، اما کسی را نترساند.
دو دلی و تردید او در حالت های ظریف جسمانی اش نمایان است. سری که اندکی خم شده، نگااهی شرمگین و پرسشگر و لبخندی مردد، گویی این پیغام را مخابره می کند: در عمق وجودم از خودم مطمئن نیستم. به من بگویید چه کار کنم.»
این کتاب پرطرفدار در 13 فصل تنظیم شده که «زن جنس سر به راه، سر به راه، از گهواره تا گور، فریب بزرگ، دام های فکری روزمره، دام های فکری شغلی، هراس از قدرت، برخورد از موضع قدرت، پیش گویی پیش آورنده، لبخندی از سر ناتوانی، لبخند جاوید، لبخند یا خیانت به خویشتن؟، دام های ارتباطی، زن رام شده، کناره گیری زنانه، دختران خوب و دختران بد، دختران خوب به آسمان می روند...» عناوین برخی فصل های این کتاب است.
-
RE: خشونت شدید شوهرم 2
وقتي متن هايي كه مينويسيد و ميخونم خيلي احساس خوبي ميگيرم باتوجه به سنتون خيلي فهميده و بادرايت هستيد.خواهر خوبم رنجي كه ميكشي يكي از اون رنج هايي كه خدا به بنده هاش ميده كه بسازتشون توام خيلي خوبتر و صبورتر از قبل شدي اين از روند تاپيكت معلومه از خدا به خاطر اين رنج هايي كه بهمون ميده تا رشد كنيم بايد سپاسگذار باشيم. همين جوري ادامه بده مطمئن باش موفق ميشي.
-
RE: خشونت شدید شوهرم 2
سلام . این مدت درگیر شوهرم بودم....
من خیلی اوضام به هم ریخته از کارشناسان محترم [size=medium] تقاضا دارم بیان کمکم کنن ... حال روحیم خیلی بده .... خیلی خیلی بد ...
من هرچی گفتم حرف بود! حرفایی که زدمو قبول دارم ولی اگه طرفم آدم بی منطق و کله شقی باشه هیچ کدوم از اون رفتارهای آمرانه رو نمیتونم انجام بدم....من خودم داغونم....کمک لازمم....چه جوری یکی دیگه رو راه ببرم ...اونم کسی که دوسش ندارم....
من براتون تعریف میکنم چی شد....فقط خواهش میکنم کارشناسای محترم بگن چکار کنم ازین بدتر نشه ....
-
RE: خشونت شدید شوهرم 2
خانم گل تا نگي چي شده كه بچه ها نميتونن كمكت كنن.آرامشتو حفظ كن بگو چي شده
-
RE: خشونت شدید شوهرم 2
گل آرا جان تاپیکتو گذاشتم تو قسمت تاپیک های نیازمند کارشناسان
انشالله میایند و راهنماییت می کنند
-
RE: خشونت شدید شوهرم 2
شوهرم کماکان تماس میگرفت که ببینه چه شرطی گذاشتم منم جواب نمیدادم تا اینکه یه روز گوشی رو برداشتم علی رغم لحن پشیمونی که تو تماس قبلی داشت این دفعه با عصبانیت گفت تصمیمت چیه؟ منم گفتم به نظرت با شرط و شروط حل میشه؟ عصبی شد داد زد کی زیر پات نشسته بد و بیراه گفت .... منم عصبی شدم داد زدم گوشی رو قطعکردم...( من وقتی داد میزنم آروم میشه و به حرفام گوش میده ... اگه منطقی و ملایم حرف بزنم بدجور دوربرمیداره...هرچی بیشتر میبینه احترامش رو دارم بیشتر بی احترامی میکنه اما همینکه من عصبی میشم سریع تغییر موضع میده) دوباره زنگ زد...گفت میدونم ریشه تمام مشکلات عصبی شدن منه....چند روز بعد زنگ زد گفت دارم میرم کلاس کنترل خشم....منم گفتم خوبه....چند شب بعد اس ام اس داد چون جواب تماسش رو نمیدادم خیلی دلتنگی کرد....منم دیدم آرومه شروع کردم از احساس خودم گفتن... نه با توهین! گفتم چقدر لطمه میبینم وقتی ناسزا میشنوم وقتی کتک میزنه وقتی تحقیر میشم....احساساتی که هیچ وقت نگفته بودم...عصبی شد....از رو به رو شدن با حقیقت به شدت فرار میکنه....به زور میخواست توجیهم کنه اگه اون رفتارها رو داشته دلیل داشته اگه نه سادیسم نداره منو آزار بده....
فردا صبحش دوباره با زور اس ام اس و زنگ خواست به من بفهمونه دلیل رفتار هاش خصوصا آخری این بوده که من تو جمع هواشو نداشتم....
10 روز قبل از این دعوای آخر که من اومدم خونه مامانم اومده بودیم شهرستان. خونه داداشم بودیم که شوهر من خیلیییییی حرف میزد به شکل عجیب و غیر طبیعی....همه سردرد گرفتن و انگار مجبور بودن گوش بدن....با همه شوخی میکرد....خاطره تعریف میکرد....من معذب بودم تو اتاق ازم پرسید از چی ناراحتی؟ در صورتیکه فهمیده بود. گفتم چرا اینقدر حرف میزنی؟؟ نارحت شد کاری کرد که همه فهمیدن نارحته....منم باهاش دوس شدم اما از دلش در نیومد...تا 10 روز از دلش در نیومد ولی در ظاهر با من خوب و صمیمی بود....تا اینکه بعد از 10 روز به اون شکل عجیب تلافی کرد و حالا بعد از گذشت 2 ماه وقیحانه داره تمام رفتارهای زشتشو اینجوری توجیه میکنه که این منم که همیشه سعی دارم اونو جلو خونوادم تحقیر کنم...
وقتی دیدم بعد از گذشت 2 ماه هنوز داره رفتارش رو توجیه میکنه و کوچکترین علاقه ای تو رفتارش نیست....خیلی داغون شدم خیلی قلبم شکست...وقتی دیدم 2 ماهه شب وروز به این فکر میکنه که من چرا اون شب گفتم چقدر حرف میزنی؟؟؟؟؟ به این فکر نمیکنه من چی کشیدم؟ به این فکر میکنه رفتن من به کوچه و همسایه فیلم و نقشه بوده ....حس واقعیم رو بهش گفتم ... گفتم چقدر ازش متنفرم چقدر از چشمم افتاده چقدر بی رحم و جانیه....اینقدر گفتم و گفتم و اینقدر گریه کرد تا از حال رفت و بعدا گفت که رسوندنش بیمارستان....
نمیدونم فیلم بود یا واقعا حالش بد شد....دلم نسوخت چون به اندازه موهای سرم به خاطرش رفتم بیمارستان....الانم یه بار میگه حق با توئه...ولی تا گله ای میکنم میگه تو نقشه کشیدی آبروی منو ببری....یه بار اظهار پشیمونی میکنه یه بار فحش میده....
داااااااااااغونم........... بدجوری داغونم.
خونوادم بعد از 2 ماه میگن هرجور میلته .... زندگی خودته به ما ربطی نداره .... ولی یه خواهر و برادرم میگن اگه برگشتی دیگه دور ما رو خط بکش... این آدم تغییری نمیکنه این تویی که اگه میخوای زندگی کنی باید 180 درجه تغییر کنی....
به عموم بیشتر از همه اعتماد دارم اما اون گفته هنوز 1 سال نشده رفته خونه خودش....یه چند سالی تلاش کنه اگه نشد بعد بگه طلاق....با شرط و تعهد چیزی عوض نمیشه شوهر گلی همینه عوض بشو هم نیس....هر مردی یه اخلاق بدی داره....اینم این مدلیه....گلی باید یاد بگیره چطوری رامش کنه که اولا عصبی نشه ثانیا اگه شد چطوری آروم بشه....نمیدونم به نظر خودم دست من نیست.....
کمک میخوام....اینکه بدونم تا چه حدی دست منه؟ اگه واقعا من نمیتونم کاری کنم ول کنم این زندگی رو....هرچند میدونم بعد از طلاق هم چندان خوشایند نیست
من خیلی داره باهام بازی میشه.... به خدا همین که گفت من تغییر میکنم حتی به زور از زبونش کشیدم! همین که گفت میدونم حق با توئه....بهت حق میدم اینقدر از من بدت بیاد.....همین که گفت میرم کلاس کنترل خشم....همینا دلمو خوش کرد...
ولی تا میام اشاره کنم به اینکه چرا یه جمله تا 2 ماه از تو ذهنت در نمیاد یا اینکه اگه دلخوری بهم بگو....بگو گلی من هنوز دلخورم قانع نشدم....تا من باز هم توضیح بدم منظور بدی نداشتم ! حتی عذرخواهی کنم!
اما 10 روز قربون صدقه ام میری میگی میخندی بعد یهو اونجوری حمله میکنی به خدا قسم من تا حالا نفهمیده بودم دلیل دعوای اون روزش برمیگشته به 10 روز قبل!
اونم چه فکرهای مریضی....من احمق واسه اینکه از دلش در بیارم اون موقع گفتم آخه تو اینقدر گل مجلس میشی منم زنم دیگه حسودی میکنم دوس ندارم اینقدر واسه بقیه شیرین زبونی کنی....با کلی عشوه و ناز و ادا گفتم ! چقدر هم کیف کرد و بهش چسبید که اینجوری روش تعصب دارم!!!! حالا بعد از 2 ماه میگه چرا تو جمع به همه خواستی بفهمونی من دنبال جلب توجه ام من ادم سالمی نیستم تا چشمم به 4 تا خانوم میفته شروع میکنم به دلقک بازی.....
در صورتیکه من هرگز اشاره غیرمستقیم هم به این موضوعات چرند نکردم که مبادا قبح این جور مسائل وقیح بین ما ریخته بشه....اون شب هم داشت خاطراتی رو تعریف میکرد که مربوط به خالم بود و من میدیدم مامانم چقدر داره داغون میشه که این چیزا رو دامادش داره تو جمع میگه .....از این همه کج فکری و بدبینیش خسته شدم
-
RE: خشونت شدید شوهرم 2
الان یک آش شله قلمکاری شده زندگی ما که حس میکنم هیچ جوره جمع نمیشه ! جمع نمیشه چون من ظاهرا حالم خوبه ... با خوندن 4 تا تاپیک حرف های منطقی میزنم و حس میکنم مشکل ما حل میشه من میتونم زندگیمو نجات بدم !!!! اما همین که تو شرایطی قرار میگیرم که میبینم طرفم چقدرررررررررر خودخواهه چقدر راحت توهین میکنه ... دیگه موتورم خاموش نمیشه تا جایی که نفس دارم بارش میکنم تا اینکه راهی بیمارستان بشه که شده. البته الان اینجوری شدم تو زندگی جرات این کارو نداشتم. اینقدر اینکه گفتم ازش متنفرم و کارهاشو یاداوری کردم براش سخت بود که سکته کرد. ولی چه فایده؟
من همه احساساتم رو بهش گفتم همه رو...نتونست تحمل کنه الان 4 روزه بستریه.
من تو 2 چیز بهش اعتماد 100% دارم اینکه هرگز دروغ نمیگه و اینکه هرگز خیانت نمیکنه حتی تو فکرش نمیاد. به نظر من این 2 تا نمیذاره 100% مطمئن شم و جدا شم. میدونم منو خیلی دوست داره ولی خودخواهانه دوست داره.
من گیر کردم. بد گیر کردم....
تورو خدا بیاین از من سؤال بپرسین تا من بیشتر توضیح بدم که هم رو خودم کار کنم هم به اون کمک کنم.
میدونین چرا اصرار دارم اینجا بهم کمک بشه؟ چون خوندم آقای مدیر همدردی نوشته بودن یه مشاور خبره همدردی نمیکنه نمیگه برو طلاق بگیر...راه درستو نشون میده.
اما من 2 جا رفتم مشاوره یه جا تو جلسه اول یه جا تو جلسه سوم گفتن جدا شو. تا گفتم میزنه.
اینجا یه جور متفاوت مشاوره میدن.
-
RE: خشونت شدید شوهرم 2
گل آرا جان آروم باش
همین که میایی اینجا و مینویسی آروم تر میشی .
هیچ وقت تصور جای تو بودن رو هم نمی تونم بکنم . عقلم هم به جایی قد نمی ده . فقط خواستم همدردی کنم .
حالا که از دوریت و حرفات اینجوری شده نمی شه ازش یک تعهد محضری بگیری با کلی شروط مالی و حق طلاق . و بهش یک فرصت دیگه بدی .
البته قبلش ازش بخواهی که نیا زداری به خاطر همه این سال ها ازت معذرت بخواهد و اشتباهاتش رو قبول کنه .
البته نمی دونم والله . نری اون وقت از عشقش به تو و اینکه از دستت نده بکشتت. گل آؤا به خدا خیلی مشاوره دادن بهت سخته .
نظر پر و مادرت چیه . اون چیزی که در قلبشونه
یا مثلا یک شرط هم بزاری باید نزدیک خونه مامانت این ها باشی . حتی تو یک ساختمون
-
RE: خشونت شدید شوهرم 2
وابستگی عاطفیش به من خیلییییییی زیاده و همش حس میکنم این همه عذرخواهی از سر دلتنگیه نه پشیمونی... میگه تو فقط برگرد همینجوری عذابم بده به خاطر کارهام! خب معلومه این آدم تغییری نکرده فقط دلتنگی بهش فشار آورده.
اشتباهاتش رو الان قبول کرده بهم حق هم میده. پدرم فوت شده ولی مامانم هم بنده خدا معلومه دوست نداره طلاق بگیرم ولی اینجور زندگیمم اذیتش میکنه. عموم گفته مشکل اینا اینه که بچه ان بلد نیستن زندگی کنن باید بیان اینجا زیر نظر بزرگترها زندگی کنن ( یعنی خونواده خودش ) ولی آخه شرایطشو نداره... کارمنده خیلی مونده تا بازنشسته بشه. میگه من تغییر میکنم تا اخر کلاسام میرم تو فقط نگو طلاق.
من الان مشکلم اینه که اگه بخوام کمک کنم چه کار کنم؟؟
تجربه 2 سال زندگی بهم ثابت کرده در صورتی کاری رو انجام میده که زور بالا سرش باشه...وقتی من داد میزنم آروم میشه...وقتی تهدید میکنم که میرم کوتاه میاد...وقتی میگم دوستت ندارم به حال مرگ میفته....وقتی میترسونمش حرف گوش میده...
اخه این شیوه درست نیست! من دوست دارم حرف بزنیم محترمانه ازش بخوام و انجام بده نه با زور....2 سال نپذیرفت اشتباه میکنه تا اینکه من قاطع 2 ماه برنگشتم بر خلاف دفعات قبل که برمیگشتم همین باعث شد قبول کنه باید حتما بهش فشار بیاد و به زوووور بپذیره