RE: می خوام برگردم خونه پدرم ..ی مدت کوتاه
تفاوت واکنشهای احساس حسادت زنانه و غیرت مردانه در مزمن بودن اولی و حاد بودن دومی هم هست. شما رفتار غیرت مردونه رو نمی تونید پیش بینی کنید. رو اینطور چیزها ریسک نکنید. اون هم وقتی که همسرتون واقعا هدفش خیانت نبوده! شما در چنین مواردی، ممکنه بتونید ناز کنید، بی توجهی کنید، محل نذارید، گریه کنید و دهها کار دیگه کنید که همسرتون تحمل کنه. کاری که اگر همسر شما کنه شما تحمل نمی کنید(گریه و...) . ولی هرگز هرگز هرگز رفتار مشابهی رو در یپش نگیرید. به هر حال پیش از هر چیزی باید بدونید که با یک مرد ایرانی ازدواج کردید.
همسرتون خیلی دوستتون داره. من به عنوان یک مرد تنها وقتی که کسی رو می پرستم تا به این حد عصبی می شم. خیلی هم زود پشیمون می شم. باورنکردنیه اگر نتیجه ای جز عشق اون بگیرید!
RE: می خوام برگردم خونه پدرم ..ی مدت کوتاه
نازنین عزیز هم همسرت و هم اطرافیان و همه ما می دانیم گذشته تو ناپاک نبوده.حتی کسانی که به همسرتون توصیه کردن با شما ازدواج نکنه مطمئن باش اگر چنین بود بعید بود با گذشته ات کنار بیاید.ولییییییییییییییییی ییی....
همسرت یه انسانه و البته جوون و تجربه لازم رو نداره او هم مثل تو نتونسته واکنش درست رو نشون می ده ولی می دونی همسرت با این جمله می خواد چی رو ثابت کن؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟
همسر عزیزم نازنین، من آقای امیر .. کلی فشار از اطرافیان تحمل کردم به عرف جامعه توجهی نکردم.چون انتخابم تو بودی.حالا تو منو اینطور مجازات می کنی؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟.(تو با مقابله به مثل که کردی غرور و غیرتشو جریحه دار کردی)
نازنین می دونم هر طور به حرف همسرت فکر می کنی هضمش سخته.ولی خواهش می کنم اینو بپذیر تو یه گذشته داشتی که همه می گن پاک بوده ولی اینم قبول کن واسه مردا پذیرشش سخته .ولی خدا رو شکر یکی پیدا شده اونقدر خودت واسش مهم بودی که به اون حس غلبه کرده ولی تو ذهنش هست.باور کن همسرت فقط از روی عصبانیت اون حرفو زده.اگر غیر این بود نمی گفت تو از سرمم زیادی هستی چون به خودش حق می داد می گفت راست گفتم دیگه من کار بزرگی کردم با نازنین ازدواج کردم.نازنین مهم اینه که به حرفی که زده اعتقاد نداشته.
در ضمن اینکه تو عکس العملت اشتباه بوده و چی باید می کردی هم که فرشته مهربان به بهترین شکل ممکن داره بهت می گه و لزومی نداره من چیزی بگم.
.................................................. .................................................. .................................................. .....
گلنوش جان کجائی دختر؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟
RE: می خوام برگردم خونه پدرم ..ی مدت کوتاه
نقل قول:
نوشته اصلی توسط فرشته مهربان
بگذریم . فکر کردی به اینکه چه کاری میتونستی بکنی ؟ قبل از اینکه من بگم و به تحلیل ماجرا بطور واقع بینانه و نه احساسی بپردازیم تا بهتر دیده بشه و حل بشه میخوام خودت با توجه به پستم فکر کنی و پاسخ بدی . ما اینجا فقط راجع به شما و بهترین کاری که میتونستی انجام بدی و در ادامه میتونی داشته باشی صحبت می کنیم . و فعلاً به همسرت کار نداریم .
[/color]
سلام فرشته مهربون عزیزم :46:
فکر کردم به جای اینکه انقدر عصبانی شم و حرص بخورم می تونستم همون جور که گفتی اون افکار منفی رو کنترل کنم و بگم که خوب نزدیک ترین کس به اون دختر امیر بود و اینکه واقعا ممکن بود زمین بخوره و این کمک کردن همسر من به اون شاید به اندازه چند ثانیه بود.....
خوب به هر حال من ناراحت شدم چون واقعا الانم فکرشو میکنم عصبی میشم وقتی من اونجا هستم یعنی چه دلیلی داره که به کس دیگه ای کمک با حالت دلسوزی ..واقعا این کارش اصلا صحیح نبود.اون اصلا برای چی باید حواسش به دختر داییش میبودکه متوجه بشه اون داره می افته.....
خوب حالا اگر نخوام این چیزا رو در نظر بگیرم بایدوقتی اومدیم خونه وقتی یکم عصبانیتم کمتر شد بهش میگفتم که من خیلی دوستت دارم و روت حساسم با اینکه میدونم امروز اون داشت می افتاد و به کمک احتیاج داشت بازم از اینکه تو دست کس دیگه ای رو بگیری ناراحت شدم دست خودم نیست خیلی ناراحت شدم ولی میدونم توهم مجبور شدی ....
-----------
وای سلام گلنوشی چقدر خوشحال شدم اسمت رو دیدم گلنوش چشم چک میکنم.
نقل قول:
نوشته اصلی توسط mehran21
همسرتون خیلی دوستتون داره. من به عنوان یک مرد تنها وقتی که کسی رو می پرستم تا به این حد عصبی می شم. خیلی هم زود پشیمون می شم. باورنکردنیه اگر نتیجه ای جز عشق اون بگیرید!
وای چقدر قشنگ .... کاش نتیجه اش همین باشه
آقا مهران اینکه چرا انقدر عصبانی شد و چرا تونست منو بزنه به کنار
حرفاش برام حل نمیشه این منتی که گذاشت و گفت من با شرایطت تو کنار اومدم و اینکه گفت همه میگفتن نه!!!!این حرفاش قلبمو می سوزونه چون من واقعا گذشته ای نداشتم که این جوری راجع من قضاوت شه و حس کنه کار بزرگی کرده با من زندگی میکنه.....
رایحه عزیزم حرفات کاملا درسته قبول میکنم واسه مردا پذیرش سخته ولی البته واسه بعضی مردا چرا که پسر عممه خودم ویکی دیگه هم بود که در جریان نامزدی من قرار داشت و خیلی راحتم باهاش کنار اومد و ...اصلا درسته سخته حالا که قبول کرده دیگه چرا دل من رو می شکونه چرا سعی میکنه من رو تحقیر کنه چرا با اینکه خودش اصرار داشت سرکوفت میزنه بهم....:302:
--------------------------------
راستی واکنش امروزم رو بگم
گریه اصلا نکردم قهرم همین طور
بی محلی کردم یکم ....خیلی برام عجیب بود اولین باری بود که وقتی اومد خونه دلم نمی خواست حتی صداشو بشنوم
اصلا برام سخت نبود بهش بی محلی کنم
وابستگیم انگار کاملا حل شده
خودم رو با رفتن حموم و خوابیدن و تلفن صحبت کردن و کار کردن تو آشپزخونه مشغول کردم تا شب
خیلی سعی کردمثل قبلم شم برام گل خریده بود با بستنی ....ی تشکر خیلی معمولی کردم بستنی هم هرچی اصرار کرد نخوردم .خیلی محبت کرد ولی من اصلا نزدیکشم نمی رفتم
همیشه ی شوخی باهام می کرد می گفت تا 10 می شمرم بیا بشین اینجا
اگر 10 رو بگم اینجا نباشی وای به حالت
منم می دوییم می رفتم پیشش می شستم .امروزم این کارو کرد تا 10 شمرد بعدش گفت نیومدی نازنین وای به حالت الان حسابتو میرسم .
گفتم دیگه ترسم ریخته آخه بدتر از دیروز که نمیشه میشه؟:302::302:
RE: می خوام برگردم خونه پدرم ..ی مدت کوتاه
نازنین
این رفتار با همسرت را دیگه ادامه نده ، نتیجه خوبی نخواهد داشت و بعدش تاپیک میزنی که همسرم دوری میکنه و ... حالا چه کنم . سرسنگینی کافیه . در ادامه میگم چه رفتاری مناسبه .
اما برگردیم سر ادامه پست قبلم
نازنین جان در آن موقعیت تو تحت فشار عصبی بودی و نمی توانستی آنالیز داشته باشی و آن تحلیل شناختی ای که من گفتم و خودتم اشاره کردی داشته باشی . اما یک کار اساسی می توانستی بکنی که کلاً وقتی تو و هرکس دیگه ای تحت فشار احساسی هست میتواند انجام بدهد تا بعدش بتواند مسئله را آنالیز و حل کند:
تأخیر در واکنش
این یک تکنیک هست در وقت احساسی و هیجانی شدن .
می توانستی هیچ عکس العملی نشان ندهی و صبر کنی ..... تا وقتی آرام شوی و ..... بعد در دورن ، مسئله را اول آنالیز کنی تا ببینی اهمیت این همه ناراحتی را داشت ؟
ناراحت شدنت را باید چه کنی ؟ رها کنی و اهمیت ندهی ؟ بروز دهی ؟ اگر بروز دهی چگونه ؟
این تأخیر در واکنش برای احساس محورها یا کلا، در شرایط فشار احساس چه احساس خوشایند چه ناخوشایند بسیار بسیار کارساز و لازم هست .
حالا میان پرده ای از الگوی رفتاری صحیح از سوی نازنین :
سوار ماشین میشه ، سکوت میکنه و ذهنش را از هجمه و فشار احساس ، تحت کنترل در میاره که هیچ واکنشی نداشته باشه .
به منزل می رسند . نازنین هنوز تحت فشار احساسه ، میره یه لیوان آب خنک میخوره . ذهنش را مشغول میکنه که به اون ماجرا فکر نکنه ..... حالا کمی آروم شده ، کم کم برخودش مسلط میشه و آنالیز میکنه و سعی میکنه که مسئله را بزرگ نکنه و کوچیک کنه و به خودش میگه مسئله بغرنجی نیست ، اما احساسم را هم باید بگم و خط قرمزها را یادآوری کنم ...... . .در ادامه باز هم تأخیر در ابراز احساسی که از اون واقعه پیدا کرده بود .
وقت خوابیدن میرسه و شرایطی عاطفی فراهم میکنه و در خلال عواطف فی ما بین به همسرش میگه :
نازنین >>> یه چیزی بگم ؟
همسر >>> بگو
نازنین >>> امشب توقع یه رفتاری را ازت نداشتم .... جا خوردم .... برام غیره منتظره بود ......
همسر >>> چه رفتاری ؟
نازنین >>> دستتو دادی به دختر عمه که نیافته .......
همسر >>> داشت میافتاد ...........
نازنین >>> میدونم . حق با تو هست ، فکر می کنم مجبور شدی ، اماااا ............ ( مکث نازنین )
همسر >>> اما چی ؟
نازنین >>> من خیلی دوستت دارم ، ............ درک می کنی ؟
همسر >>> آره عزیزم
نازنین >>> به همین خاطر روی تو حساسم ، این چیزا پیش بیاد ناخودآگاه ناراحت میشم ، دوست ندارم دست کسی غیر از من بهت بخوره ..... چکار کنم از بس دوستت دارم . میدونم تو خواستی کمک کنی اما من فکر میکنم میشد به برادرش بگی ..... در هرصورت من حساسم دست خودم نیست . فکر میکردم اینو توی من شناختی و این حسمو نسبت به خودت میدونی ، اینه که جا خوردم .... تازه خیـــــــــــــلی ناراحت شدم اما تا خونه خودمو آروم کردم و ..... نازنین وارد فاز رابطه احساسی میشود و ابراز عشق و علاقه و ....:43:
مطمئناً اگر اینگونه عمل میشد از همسر نازنین اون رفتار و حرفها سر نمیزد . واینگونه نازنین غیر مستقیم خط قرمز و حساسیتش را هم مطرح میکرد .
حالا که نازنین تأخیر در واکنش نداشت یعنی نمی دانست و ... ماجرای مشاجره و .... چه باید کرد ؟
در پست بعد ان شاء الله
.
RE: می خوام برگردم خونه پدرم ..ی مدت کوتاه
نوشته های کارشناسان را واقعا باید از طلا نوشت من هم اگر در این شرایط بودم و همسرم مانند میان پرده ای که در پست بالا اشاره شده رفتار می کرد.....از احساسی که به من داره به خودم می بالیدم از حساسیتش و اینکه ناراحت شده قلبا خوشحال میشدم و حتی از حسادتش....
در واقع با رفتار درست این حساسیت شما که الان بدل شده به یک دعوای جانانه تبدیل میشد به وسیله ای برای استحکام روابط عاشقانه
RE: می خوام برگردم خونه پدرم ..ی مدت کوتاه
نقل قول:
نوشته اصلی توسط نازنین آریایی
همیشه ی شوخی باهام می کرد می گفت تا 10 می شمرم بیا بشین اینجا
اگر 10 رو بگم اینجا نباشی وای به حالت
منم می دوییم می رفتم پیشش می شستم .امروزم این کارو کرد تا 10 شمرد بعدش گفت نیومدی نازنین وای به حالت الان حسابتو میرسم .
سلام آبجی :72:
من راهی به ذهنم نمیرسه بگم دوستان راهنمایی همدلی خوبی انجام دادن
این بخش رو دیدم قند تودلم آب شد تو ذهنم تصور کردم لذت بردم با خودم گفتم چه آقای خوبی شیطونیه
نازنینم که از کودک درونش استفاده میکرد پا به پای شیطنتهای همسر میرود .
نازنین دلت میاد .:300:
آبجی زندگیهای که مشابه شما است این حرفها ناخداگاه در بحث یا عصبانیت دیده شده .
همسرم در ناراحتی چندین بار گذشته منو کشید وسط ناراحت شدم اما گذاشتم پای عصبانیتش
و بعداز یکی دوساعتی خودش اومد معذرخواهی کرد. خواهرمن گذشت رو گذاشتن پس واسه کی .
برای همین موقه ها باید گذشت کنیم .قبول کن نازنین این حرفها هست نمیشه بگی نباید نباید دیگه تکرار نشه
آدمه دیگه از دهنش میپره . درسته کاملا کار اشتباهی کرده نباید اون حرف رو میگفت .حالا شده توام
انقدر کشش نده حیف این زندگی .
بسه دختر شیطون به اندازه کافی لوس شدی :311:اون بنده خداهم که اومده نازتو کشید .
برات گل خریده با بستنی توکه عاشق بستنی بودی چرا نخوردی .
میدونم دلت شکسته اما خدارو خوش نمیاد تلافی کنی دلی رو بشکنی.
RE: می خوام برگردم خونه پدرم ..ی مدت کوتاه
sare jo0on ،پریماه،بی نهایت عزیزم و الف - ح از اینکه ناراحتتون کردم واقعا ناراحت شدم :46::46::46:
فرشته مهربون عزیزم واقعا حرفات همشون درس زندگیه و کاش می شد من قبلا این درسها رو گرفته بودم راستش الان اینا می خونم از رفتار اون شب خودم پشیمون میشم ....منتظر راهنمایی های خوبت هستم.
مریم 123 عزیزم ممنونم از نظراتت و چیزایی که در مورد رتبه گفتی و اینکه من غیر منطقی هستم رو در مورد این تاپیک میگی یا کلا میگی غیر منطقی ام؟
فکور عزیز بهش گفتم دوست دارم مامانم اینا رو ببینم دلم باز شه.از پیشنهادت ممنونم فکر خوبی بود البته به دلیل اینکه اگر می رفتم اونا حتما می فهمیدن چون از ظاهرم مشخص بود،مخالفت کرد دیگه...
پدر بزرگ اواتور جدیدت مبارکه؟؟چقدر شبیه خودتون هست.
پدر بزرگ عزیز حرفاتون درسته اون زیاد از من عذر خواهی کرد کاری ازش بعید بود واقعا...
ولی پدر بزرگ اخه عذر خواهیش چه دردی رو از من دوا می کنه؟دیروز نشسته بودم داشتم تاپیکم رو می خوندم با خودم گفتم از بس رفتم تمرکز کردم رو تاپیکم و هی می شینم می خونم کمر درد گرفتم و لی بعدش حس کردم درد کمرم واسه نشستن زیاد نیست چون حالت کوفتگی داشت. نگاه کردم دیدم کبوده ... یادم افتاد ا ون موقع که افتادم رو تخت خوردم به چوب لب تخت
.......
اون خودش سعی میکنه طوری رفتار کنه انگار هیچ اتفاقی نیفتاده اصلا دیگه حرفشم نمیزنه
منم حرفی نزدم فقط گفتم دیگه ترسم ریخته و بازهم اون ادامه نداد و معذرت خواهی دوباره نکرد ...
بعدشم پدر بزرگ عزیز من خیلی مهربونم باهاش حتی الانم که یکم سر سنگینم بازم وقتی دیروز موقع ای رسید که داره میاد خونه خودم رو زدم بخواب چون همیشه وقتی می اومد من می رفتم استفبال ولی این دفعه دلم نیوم نرم و واسه همین خودم رو زدم به خواب...
براش شام خیلی خوشمزه درست کردم اصلا انگار نه انگار ....روند عادی زندگیمون ادامه داره و من فقط سرسنگینم باهاش تازه اگر میخواستم به احساسم رجوع کنم حتی جواب سلامش رو نمیدادم.... و لی خوب فرشته هم گفت این خوب نیست ولی بالاخره من باید روشی در پیش بگیرم باز هم تکرار نشه کارهاش...نمیدونم چی کار باید کنم؟
می خوام بفهمه کار بدش عواقب داره میخوام براش عادی نشه دست بلند کردن .......و این جور حرف زدن...
و ی چیز دیگه ای هست که باور کنید خودم رو لوس نمیکنم واسش یا ناز نمی کنم واقعا دل چرکینم واقعا خوشم نمیادازش ....
یاد مهربونی هایی که قبلا در حقش کردم میافتم و بدتر میشم
یادم می افته که چقدر گذشت کردم در مقابل بعضی بد اخلاقی هاشو اون این جوری جواب من رو داد......و زندگیمو مقایسه میکنم با دوستام و خواهرم و حتی پدر ومادرم
می بینم که چنین اتفاقاتی تو زندگی اونا هرگز نیفتاده و میدونم بابام سر مامانم داد هم نزده
نمیگم اخلاق بابام خیلی خوبه اونم ی اشکالایی داره و هیچ وقت این جور کارارو نداشته .یا شوهر خواهرم .
RE: می خوام برگردم خونه پدرم ..ی مدت کوتاه
نازنین عزیزم؛ شما هیچ وقت از زندگی خواهرت به معنای واقعی خبر نداری؟!
اینو به این دلیل میگم که دست از مقایسه کردن برداری!
آیا الان این اتفاقی که بین شما و همسرت افتاد؛ کسی از این جریان خبر داره؟ نه!
پس مسلما در هر زندگی؛ زندگی خواهرت یا حتی پدر و مادرت شاید زمان هایی که شما نبودید؛ موضوعاتی بوده و هست که هیچ کس جز خودشون خبر نداره!
پس نازنین باید دست از مقایسه برداره!:43:
RE: می خوام برگردم خونه پدرم ..ی مدت کوتاه
آبجی بدن زن حساسه
این رو باید مردها بدونند که با کوچکترین ضربه یا حتی میشگون
جای کبودی رو بدن زن میگذاره .مخصوصا پوستهای سفید دیگه بدتر .
حالا منو هی باچوب بیوفتید به جونم مگه کبود میشم.:311:
آبجی همه حرفهات قبول درست . میخوای چیکار کنی تا کی
میخوای ادامه بدی .بابا آسمون به زمین که نیومده .کوتاه بیا
خواهرمن . تو چقدررررر دل نازکی .تو قراه مادر چندتا بچه باشیا :305:
بایدمقاوم باشی زندگی همیشه که بگو بخند نیست . زن و شوهر دعوا
دارن . اصلا دعوا برای ما متاهل هاست . بقول قدیمیا نمک زندگیه . اما اندازش
برای شماهم طوری نشده یه کوچولو نمک دون چپه شد .
RE: می خوام برگردم خونه پدرم ..ی مدت کوتاه
نقل قول:
نوشته اصلی توسط baby
نازنین عزیز
زندگی مشترک حتی با این نوع از واکنشها بنظر من از زندگیهای با بی تفاوتی زوجین بهتره. (این نظر شخصیم هست)
من شدیدا با این جمله شما موافقم . واقعا باید اینو با طلا نوشت.