RE: روزهای اول هم خونه شدن با همسر و مشکلاتش
کلی واست نوشتم ولی ارسال نشد انگار ..... مجبورم خلاصه بنویسم
اول بهت تبریک گفته بودم و برات یه زندگی پر از آرامش صداقت دوستی عشق و به حقیقت پیوستن تمام آرزوهات رو واست آرزو کرده بودم ...
همه بهت گفتن که اول زندگی مشترک سخته می دونی چرا چون تا دیروزش تو خونه پدر مادرت داشتی حکومت میکردی . میرفتی خونه غذا حاضر لباسها شسته چائی آماده ظرفها شسته تخت خوابت هم اگه مرتب نکرده بودی مرتب شده بوده و تازه کلی دستور میدادی کلی ایراد میگرفتی و ... ولی حالا همه این کارهارو خودت باید انجام بدی مسئولیت پیدا کردی من اوایل می نشستم واسه خودم گریه میکردم :311: که باید خونه جارو کنم گردگیری کنم لباس بشورم غذا درست کنم و و و خنده داره نه ؟ در کنار اینها دلت برای همه کس و همه چیز تنگ میشه یه هو دلت هوای مامانت رو میکنه حتی دلت واسه اتاق خوابت تنگ میشه میدونی وارد یه دوره دیگه از زندگیمون میشیم خیلی هم سخته. از اونجائی که ما خانمها خیلی زیاد رویائی و فانتزی فکر میکنیم دوست داریم در واقعیت همنطور باشه که تو فکرمون دوست داشتیم و اگه نشه فکر میکنیم مردمون دیگه ما رو دوست نداره بهمون توجه نمیکنه براش مهم نیستیم اصلا ما رو نمیبینه به خواسته هامون توجه نمیکنه و ... کلی میبافیم و کلی هم واسه خودمون دلسوزی میکنیم و حتی واسه خودمون اشک میریزیم ...
اینارو گفتم که بگم فقط این حس مختص به شما نیست همه اول زندگیشون یه انتظاراتی دارن از هم که ممکنه خیلی از اون انتظارات بعد از مدتی دیگه حتی به چشم خودمونم هم خیلی پر اهمیت نباشه ولی بجاش یه انتظارات مهمتر جاش رو میگره .
من تجربه 3/5 سال زندگی خودم رو میگم من هر از چند گاهی واسه همسرم نامه می نویسم یا دستی یا ایمیل تو این ایمیل هام بعضی اوقات از ناراحتی هام میگم بعضی اوقات از انتظاراتم میگم بعضی اوقات فقط خوبیهاش رو میگم و ازش تعریف میکنم و تمام خوبیهاش رو واسش میشمارم و ازش به خاطر این خصلتهای خوبش ازش تشکر میکنم و یه جوری بهش میگم که قدردانش هستم ... حتی هفته پیش هم یه ایمیل دیگه به موضوع خواسته های من واسش فرستادم فکر کنم هنوز نخوندش چون در موردش باهام صحبت نکرده هنوز ولی خیلی باحاله این روش (البته به نظر من)... دختر گل می تونی خواسته هات رو که در اولین ارسالت اینحا گذاشتی رو ویرایش کنی و با یه انشاء دیگه بنویسی و به نظر من اولین نامه ات رو دستی بنویس (تو پاکت بزار و درش هم ببند ) و بده به همسرت منتها یادت باشه که مردها بر خلاف ظاهر قدرتمندی که دارن خیلی هم زود شکننده هستند سعی کن اول ازش تعریف کنی و خوبیهاش رو براش بشماری و بگی که افتخار میکنی به اینکه مرد زندگیته و ... و در ادامه نامه ات بگو که من یه سری خواسته ها دارم که اینهاست .... بعدش با هم در مورد نامه تون بشینین صحبت کنین و اینکه تو زندگیت به مردت اعتماد کن بزار بدونه که بهش متکی هستی یه جاهائی بذار بدونه که بهش تکیه کردی همین مثالی که واسه غذا درست کردنت زدی و بهت گفته که بهم اعتماد کن در مسائل دیگه هم بهش اعتماد کن یه جاهائی تو بهش یه کاری رو بسپار ...
از اینکه در اول راه دنبال راه حل واسه مسائل زندگیت هستی خیلی خوشحالم ... زندگی ما باید با همه کسانی که میشناسیمشون یا داستان زندگیهاشون رو شینیدیم باید فرق داشته باشه ما باید واسه آینده مون از الان فکر کنیم که تو چه چالشهائی نیافتیم یااگه افتادیم چطور باهاش برخورد کنیم و این هم بگم شاید اگه ما یه مسئله ای شبیه یکی دیگه داشته باشیم این رو هم در نظر داشته باش شاید راهی که اون رفته و موفق بوده اون راه ، راه من نباشه یه موقع هائی باید از خودت شهامت نشون بدی از خودت راهکار درست کنی ولی با فکر و منطق و فقط دنبال این نباش کسی بهت یه راه نشون بده برو خودت راه رو پیدا کن ... خیلی صحبت کردم عزیزم ... موفق باشی
RE: روزهای اول هم خونه شدن با همسر و مشکلاتش
حالم خیلی بدهههههههههههه کمککککککککککککککککککککککک کککککککم کنید:302::302::302:
RE: روزهای اول هم خونه شدن با همسر و مشکلاتش
مهاجر عزیز من 1 سال و هفت ماهه ازدواج کردم وکلی مصیبت کشیدم و حالا هم دارم میکشم.اول اینکه اینو قبول کن که شوهره شما که قبلا زن نداشته که بدونه چطور باید با همسر رفتار کنه و چئن تو مجردی چنین رفتاری داشته چنین چیزی براش عادیه .دوم اینکه توصیه میکنم به زندگی ای که مادرت و مادر بزرگت داشتن نگاه کن ببین آیا با چنین رفتارایی به خوشبختی رسیدن؟
اگه تماکم نیت شما رضای خدا باشه نه خواستن خوشبختی برای خودتون که جواب کارای خوبتونو خدا میده .توصیه میکنم که در کنار رضایت خدا یه مقدار برای خودتونم آرامش بخواید مردا بعد عروسی مثل خمیر میمونن هر جور فرمشون بدی همونجور تا آخر عمرشون میمونن پس عادتش نده که شما رو نبینه.
مادر من از اول چون پدرم بیکار بود هیچ وقت ازش لباس یا هر چیز دیگه ای نخواست همیشه میگفت پولی که واسه خرید لباس بهش میداده رو جمع میکرد و روز مبادا که بابام واسه پول گیر بود به بابام میداد و اونم خوشحال میشد ولی حالا چوبشو خورده که بابام راضیه پولشو تو سطل زباله بندازه ولی واسه مامانم لباس نخره چون فکر میکنه پول واسه لباس دادن حرام کردن پوله.
سوم اینکه خیلی با شوهرت جوری رفتار نکن که بدونه خیلی خیلی دوستش داری چون مردا تا زمانی واسه زنشون هر کاری میکنن که میخوان زناشون واقعا عاشقشون باشن.بهش اجازه بده که تو کارای خونه کمکت کنه.خیلی جدی بگو که دوست داری چند وقت یکبار واست گل بگیره.و بعضی وقتا که خونه میاد ازش با خنده بپرس که چی واسم گرفتی.
میتونی مواقعی که خیلی بی حوصله هستی غذا درست نکنی و از بخوای یه چیز حاضری بخورید
مردا با سکوت هیچ وق نمیفهمن زنشون چی میخواد .درخواست هر چیزی از مرد باعث به وجد اومدنش میشه و اینجوری عادت میکنه که براش مهم باشید.:104::104::104:
فقط به خاطر سردی شوهرت یا مشکل دیگه ای هم داری؟
RE: روزهای اول هم خونه شدن با همسر و مشکلاتش مراجعه به پست 34
سلام دوستان
مجددا من و مشکلات اول زندگی
یه مدتی درگیرم ولی فکر میکردم میتونم حلشون کنم و نیازی به پست زدن نیست اما انگار نشد که نشد
ایندفه موضوع فقط بین منو همسرم نیست پای خانواده ها هم در میونه
یکی از وظایف مرد تو خونواده ایشون راننده آژانس بودنه!!!یعنی اون مرد حالا چه همسر من چه پدرشون چه همسر خواهرشون هر جا باشن هر کاری داشته باشن به محض تماس خواهرو....باید خودشونو برسونن شاید این نکته خوبی باشه اما....
تو خانواده ما هم پدرم هم مادرم ماشین دارن من و خواهرم رانندگی میکنیم کمتر یادم میاد واسه اینور اونور رفتن مزاحم همدیگه شده باشیم بارها شده ماشین تو خونه بوده اما من با تاکسی بیرون رفتم و کلا خیلی حساسم مبادا گرفتن ماشین باعث زحمت مامانم یا بابا شه چه برسه بخوام برسوننم و....اما اونا نه
اوایل ازدواجمون پدر همسرم یه ماشین خریدن که به نام همسرم و خواهرشون شد هرکس نیاز داشت ماشین دست اون بود
در مراسم عقد کل این ماشین به ما هدیه شد البته بدون سند و....و قرار با من گذاشت تا چند ماه دیگه که اونا ماشین بخرن همچنان مشترکا استفاده میکنیم
اما این اشتراک معنیش این شد که ما شدیم راننده آژانس اونا هر جا میرن باید برسونیمشون و در نهایت دنبالشون هم بریم اختلاف مسیر خونه هامون خیلی خیلی زیاده
چه شبها من منتظرش بودم بعد علی دیر اومدنش ایاب ذهاب خونوادش بوده
اوابل سخت نبود چون درک میکردم میدونستم در توانش هست و باید بکنه الانم میدونم چاره ای نداره اما تازگی تا اسمشون میاد حالم بد میشه اعصابم بهم میریزه سعی میکنم چیزی نگم حرمتی نشکنم اما گاهی نمیشه این ماشین سواری های طولانی دچار ماشین زدگی کردم و مدام سرگیجه دارم
دلم میخواد از ماشین استفاده کنم گاها لازمش دارم اما اگر ماشین دست من باشه منم باید نقش راننده رو اجرا کنم.ترجیحا ماشین نمیگیرم
یا دلم میخواد اگر جایی دعوتیم هرزمان خواستیم بریم اما چون اونها هم با مان دقیقا ساعت رفت و امدمون با اونا تنطیم میشه
البته برای من هم کم نمیزاره اما یه بار که خیلی ناگهانی یه عمل جراحی داشتم که فکر میکنم در جریان هستید در حالی که تو اون حالت تو خیابون راه میرفتمو درد میکشیدم گفت نمیتونه بیاد دنبالم مجبور شدم به مامانم زنگ بزنم
به همسرم هم گفتم ودر جواب میگه من وظیفمه اونا کاری به ما ندارن و......
یه بار ازش خواستم جایی برسونم گفت خودت گواهینامه داری
حقیقاتا خسته شدم خیلی خسته
الانم سر این موضوع و چند موضوع دیگه از هم دلخوریم دیشب تو یه مهمونی مامانش و خواهرش کاری کردن که زنگ زذم آژانس و رفتم خونه بابا وهمسرم هم اومد و با اصرار من شب موندیم
چقدر دلم واسه همشون تنگ شده واسه زندگی با کسایی که همیشه عزیزترینم میمونن
RE: روزهای اول هم خونه شدن با همسر و مشکلاتش
نقل قول:
نوشته اصلی توسط فائزه مهاجر
نقل قول:
نوشته اصلی توسط mehrdad_m
کاش میشد همسرتون هم این متن رو میخوند...
ممنون راستش میخواستم همینو واسش ایمیل کنم نظرتون چیه؟؟؟
[/color]
نقل قول:
نوشته اصلی توسط ویدا@
سلام
وقتی سرگرم شوفاژو تلوزیون....اینا هست شما هم به کار مورد علاقت برس تا هر دو تا راضی و با روحیه باشید...
اخه ما چقدر با همیم که اونم هر کی به کار خودش
نقل قول های زیر هم امیدوارم بدردت بخوره:82:
ممنون خیلی خوب بود کاش بتونم عملی کنم
نقل قول:
نوشته اصلی توسط نازنین آریایی
فائزه بودی آره؟ اره عزیزم
فائزه جون چند سالته؟همسرت چند سالشه؟من24 محسن25
تو خودت تلاشی میکنی در جهت سربه سر گذاشتن و خندیدن بیشتر باهاش؟
اره اما نه زیاد وقتی اون حواسش به من نیست انگار یهو تخلی میشم انرژیم صفر میشه
عزیزم راستش من همسرم از نظر توجه کردن خیلی خوبه...و منم انقدری که تو به خودت زحمت میدی زحمت نمی دم به خودم
ولی اونم درسته که توجه میکنه وخیلی باهم می خندیم وبازی می کنیم ولی خوب منم خیلی نفش دارم تو این موضوع. ولی منم همش در حال سرویس دادنم
چایی ریختن
انار دون کردن
میوه آوردن
حتی ی لیوان ابم پا نمیشه برداره همش به حالت ولو رو مبله
بعدم میگه زن وظیفش همینه دیگه اگر نمیتونی به کار خونه برسی سرکار نرو.
محسن فکر میکنه من از کمک نکردنش دلخورم هی میگه کاری هست من بکنم این سوالش دیوونم میکنه اخه پسر خوب من کمک تورو نمیخوام من توجه تو رو میخوام دلم شوخی و شادی میخواد اینکه اگه لباس جدید پوشیدم ببینی و بهم بگی اگه خونه تمیزه بگی خسته نباشی چه خوب شده اینکه اگر کارای شخصیتو خودت انجام بدی
[/quote]
حرفاتون همش تجربه است برام