-
حالا موندم چيكار كنم خيلي دوسش دارم اصلا نميخوام از دستش بدم ولي احساس ميكنم مغرورانه رفتار ميكنه از رو لج.ميدونست چند تا دوستي مختصر داشتم ..بهش گفتم اگه مثل خيليا بهت دروغ ميگفتم كه دوستي نداشتم خوب بود؟؟؟ يا اينكه همين اول صادقانه گفتم داشتم اما ديگه ندارم از زماني كه عاشقت شدم؟؟؟؟؟؟؟؟؟گفت دروغ ميگفتي...حرف منطقي رو داره بالج و لجبازي ردش ميكنه...
فكر كنم خواهرمو ميخواست رد كنه تا مشكلش رو بگه ولي نشد....ميخوام برم خواستگاري تا وقتي ميرم به اتاق واسه حرف زدن بگم كه ديگه راحتي ابجيمم نيست حرف بزن ولي اومدم از شما راهنمايي بخوام در جوابش چي بگم كه قانع شه؟؟؟؟؟
نظر دوستان به عنوان تجربه خيلي محترمه در كنار دوستان از كارشناسان محترمم ميخوام نظر بدن....به خدا پاكم جز اون هيچكي تو زندگيم نيست انتخابمم درسته از همه لحاظ_(از لحاظ نجابت،پاكي،حجاب،خونه داري) دختريه كه پدر مادرش بردنش مدرسه اوردنش تنها نرفته جايي.امسال ديپلمشو ميگيره ..
من از دوم عيد ميرم تا12 فروردين.....شايد يكي دو روز زودتر بيام قبلش نظراتتونو ميبينم.....اگه پيشنهادي هم در خصوص رفتارم با اون تو مسافرت داريد بگيد ممنون ميشم...
شب خوش.....
-
سلام كسي به من جواب نميده؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟
-
دوست عزیز منم دختر داییمو دوست داشتم همین اداهارو سرم آورد الان هم تصمیم دارم ازش جدا شم
بخدا یک ماه هست که شبها نمیتونم بخوابم از کار و زندگی افتادم
بیخیال شو
مهم تفاهم هست اگه داشته باشی عشق هم میاره اگه تفاهم نداشته باشی عشق هم باشه آخرش بدبختی
من پیر افتادم تو مراقب خودت باش
-
سلام عيدتون مبارك...
مارفتيم مسافرت برگشتيم...تو اين مسافرت اتفاقاتي افتاد كه باورم نميشد ولي تصوير دختر داييم تو ذهنم تغيير كرد....مني كه دو سال فكر ميكردم تنها دختريه كه دنبال هيچ پسري نيست نظرم راجبش عوض شد...شب اول مسافرت بهش شك كردم ديگه به رفتارش حساس شدم تا شب اخر زير نظر داشتمشون(خواهرم و دختر داييمو).....روز اخري كه اونجا بوديم فكرم رسيد به اينكه صداشونو ضبط كنم.تو اين صداي ضبط شده حرفايي بود كه اصلا نميتونم هضمشون كنم ....من خودم دوست دختر داشتم ولي اينكه تو اون صدا بشنوم دختر داييم منتظر شماره گرفتن از كسيه و حتي خودش در حال حاضر با كسي دوسته داشت ديوونم ميكرد.همش به خودم ميگفتم محمد تو خودت رفيق داشتي و بايد اين حق و به اونم بدي ولي اصلا نميتونستم با اين مسئله كنار بيام كه من اينجا دارم از انتظار عشق اون ميميرم اونوقت اون با كسي ديگه ايه... با اين وجود كه من ازش خواستم با من ارتباط داشته باشه اون نياز به ارتباطشو داره با كسي ديگه ارضا ميكنه . از يه طرف ميدونستم كه دختر داييم شماره اشو به هيچكي نداده حتي منم چند بار ازش خواستم نداد حالا يه پسر غريبه شمارشو داره و داره باهاش ارتباط برقرار ميكنه.....موقع برگشت ديگه تقريبا همه اين موضوع شك منو فهميده بودن دختر داييم با ابجيم به همه گفته بودن ما واسه اينكه اونو امتحان كنيم كه ايا به ما شك داره يا نه امتحانش كرديم ولي حرفاي ضبط شده يه چيزه ديگه اي ميگه اصلا احساس نميكنم اين حرفا بوي امتحان بده خيلي واقعي تر از اين حرفاست....ولي اونا دارن بمن دروغ ميگن احساس ميكنم منو احمق فرض كردن..ابجيم دست رو قران گذاشت كه اون با كسي نيست ولي ديروز تو خونه ميگفت من قسم خوردم اون در اون لحظه دوست پسر نداشته و نداره....ميگه ور رفتن با گوشيش به خاطر اين بود كه ميخواست خاطراتشو تو موبايلش يادداشت كنه...ميگه دختر داييم گفته بوده بيا محمد رو اذيت كنيم همش از پسر حرف بزنيم تا شايد اتفاقي حرفامونو بشنوه اگه بهم شك نكرد باهاش ازدواج ميكنم وگر نه هيچ...حرفاي ضبط شده رو با اسم مستعار واستون مينويسم...خواهرم (سحر)دختر داييم (نرگس)
نرگس:سحر با حميد كار داري؟؟ميخواستي چيزي بهش بگي؟؟؟
سحر:بذار فعلا جواب مليكا(همكلاسيه خواهرم) رو بدم..بعد از چند ثانيه..
سحر:خب بده اس ام اس شو بخونم...چي نوشته؟؟؟؟
نرگس:نوشته خانومم رفتي حمام....ناهارتو خوردي؟؟؟ديگه چيزي از اون نگفت و سراغ تعريف چيز ديگه
بعد نرگس به سحر گفت كيفمو بده اونم اين كارو كرد بعد داشت صحنه سازي ميكرد كه مثلا فلان جا نشسته مادرشم(زن داييم)كنارش بوده يه پسره ميخواسته شماره بده بعد پاشده راه افتادن دختر داييم كيفشو گرفته پشتش ولي پسره نفهميده موضوع رو نرگس ميگفت :واقعا خنگ بود پسره خنگ در حد لاليگا....
من نخواستم آبروشونو ببرم و صدارو بذارم همه بشنون واسه همين من بده شدم كه شكاكم ولي اين حرفا داره اذيتم ميكنه ....حاضرم دختر داييم بياد بگه بي اف داشتم ولي اگه با تو باشم بهم ميزنم ....ولي حاضر نيستم بهم دروغ بگه...
من نميخوام خودمو گول بزنم ولي با حرفا و نگاهاش داره بهم ميفهمونه دوستم داره ...
واقعا نميدونم چي بگم در اين مورد....موقع برگشت بهم گفت اگه بهم شك نميكردي باهات ازدواج ميكردم منم بهش گفتم اگه تو اين دو سال به جاي اين همه تيكه انداختن(كه توش همش حرف از علاقه بود) يه كلمه بهم ميگفتي دوستت دارم اين اتفاقات نميافتاد....دو ساله همش داره تيكه ميندازه بين كلمات و حرفاش چيزايي ميگه كه منو به آينده با اون بودن مطمئن ميكنه ولي هيچوقت كلمه ذوستت دارمو به زبون نمياره... مثلا شب اول كه بهش شك كردم ميخواستم از دلش در بيارم بهم گفت قراره تو اينده هم بهم شك كني؟؟؟اين حرف از نظر من نشونه اينده داشتنه من با اونه....تو يه مورد بعدي داشتم بهش اس ميدادم اول خواهرم ميخوند بهش گفت از الان داري خواهر شوهر بازي در مياري؟؟ تو مورد بعدي مادرم سر خواهرم غرغر كرد اونم گفت سحر با مامانش نميتونه بسازه اونوقت من با عمم بسازم؟؟ شما قضاوت كنين....فكرم خيلي مشغوله..شما چي ميگيد
لطفا راهنماييم كنيد
ممنون
-
دوست عزیز کاملا مشخص هست دختر دایی شما هنوز پختگی کامل رو نداره و آماده ازدواج نیست
من پیشنهاد میدم به فکر مورد مناسبی برای خودتون باشید
یا صبر کنید تا دختر داییتون کاملا معیارهای ازدواجش رو مشخص کنه و اماده ازدواج باشه
-
به نظرتون با اين صداي ضبط شده ميشه گفت اينا دارن امتحانم ميكنن؟؟
چون صداي ضبط شده رو تو شلوغي نميشد گوش داد من شب قبل موقع خواب شنيدم...نفسم بالا نميومد تا صبح بيدار بودم...با وجود خستگي تو راه خوابم نميبرد.....تو راه برگشت يه جا واسه صبحانه ايستاديم...من خيلي داغون بودم. نشستم تو ماشين.......دختر داييم با من تنها نشست تو ماشين احساس كردم ميخواد باهاش حرف بزنم عصبي بودم بهش تيكه مينداختم ميگفتم:منه بدبخت دارم از عشق تو ميميرم و دارم له له شماره تورو ميزنم اونوقت يه پسر ديگه شمارتو داره...يه نوچ كرد و رفت بيرون....زياد دور و بر ماشين ميومد از پنجره الكي با كيفش ور ميرفت تا من يه چيزي بهش بگم..ولي نگفتم....تو اصفهان وايستاديم تا سوغاتي بگيرن با وجود اينكه هميشه باخواهرم پياده ميشد بره بيرون ولي بازم با من تنها نشست تو ماشين...بهش گفتم بيا همه چيو فراموش كنيم مجددا شروع كنيم تو هم با اين يارو بهم بزن با هم باشيم گفتم شمارتو بده اگه ميخواي ارتباط داشته باشي با من داشته باش چرا غريبه؟؟؟گفت با كسي نيستم ميخواستم امتحانت كنم گفت به ابجيتم گفتم اگه شك نميكردي باهات ازدواج ميكردم...گفتم دوساله يه اره بهم نگفتي حالا كه ديدي شك كردم ميگي اگه شك نميكردي باهات ازدواج ميكردم؟؟؟گفت تو ابرومو پيش ديگران بردي با اين شك كردنت...گفتم تقصير من نبود هر كي جاي من بودو تورو دوست داشت همين كارو ميكرد.. اگه ميخواستم ابروتو ببرم اس ام اساتو به مامان بابات نشون ميدادم ولي من اين صدارو واسه اثبات يه سري مسائل به خودم ضبط كردم...گفت حالا كه ابجيت دست رو قران گذاشت خيالت راحت شد؟؟؟گفت زدم زير گوشش به خاطر اين كار....گفتم اگرهم امتحان بوده امتحان بدي بوده بهش گفتم تو انتظار داري ببينم با كسي ديگه اي و منم غيرتي نشم مگه من ادم نيستم.....؟؟؟؟
گفت مامانم نگفت تو چرا انقدر گوشي دستت ميگيري اونوقت تو گير دادي بمن؟؟؟گفتم مامانت چي ميدونه؟؟؟وقتي تو پشت مادرت راه ميري كيفتو ميگيري پشتت تا شماره بگيري اون بنده خدا از كجا بفهمه تو با كي داري اس ميدي بخواد بهت گير بده؟؟؟
گفت اگه راست ميگي صدامو پاك كن..گفتم اينجا امكانش نيست بايد وصلش كنم به كامپيوتر....خلاصه حرفامون نصفه موند ولي فرداش كه ابجيم بهش زنگ زد گفت به داداشت بگو حرفام يادش نره....
من از دست ابجيم خيلي عصبي بودم...اون روز كه صدا رو گرفتم قبل از اينكه صدارو گوش بدم ازش خواستم دست رو قران بذار كه دختر داييم با كسي نيست گفت ميذارم منم فقط به حرفش اعتماد كردم عملا اينكارو ازش نخواستم شب كه اون صدارو شنيدم ازش خواستم عملا اينكارو كنه اونم اينكارو كرد...تا صبح بيداربودم داشتم به اين فكر ميكردم چرا ابجيم به من كه اينقدر دوسش دارم اين خيانت رو كرد؟؟؟
الان فكرم خيلي مشغوله خواهش ميكنم شما در مورد اين رفتارها قضاوت كنيد و بگيد برداشتتون از اين مسائلي كه اتفاق افتاده بگيد...
ببخشيد كه سرتونو درد اوردم ممنون ميشم
-
نمیدونم چی جواب بدم
اخه ایشون فقط 18 سالشه و تا 21-22 سالگی خیلی تغییرات دارن
مسئله رو با خانوادتون در میون بزارید
صرفا به این جهت که بفهمن شما خواستگارشون هستید
حواستون باشه هیچ جبری نباشه که نتیجه معکوس میده
-
سلام ممنون...
منظورتون چه جبريه؟؟
من بيشتر ميخوام بدونم ايا دارن بهم دروغ ميگن..؟؟
من خودم اين صحنه هارو ديدم و خيلي حرفارو شنيدم....انقد تو اين 10 روز مسافرت سختي كشيدم كه اصلا نميتونم به چيزي فكر كنم دارم داغون ميشم واقعا ديگه نميتونم درست فكر كنم....واسه همين ازتون خواستم راجب رفتارا نظر بديد من كه همه چيو بهم قاطي كردم اصلانميدونم بايد چيكار كنم شايد شما كه فكرتون بازه راحت بتونيد قضاوت كنين ممنون
-
من نمی تونم نظری در مورد این رفتارها بدم غیر از اینکه بگم از روی بچگی این کارو می کنن
مخصوصا که خواهر خودتون هم همدستی کرده باهاشون
اگه میخوای بیشتر اذیت نشی تنها راهش مشورت با خانواده خودت هست
منظورم از جبر این بود که خانواده داییتون فشار به دختر نیارن برای جواب دادن یا ازدواج
-
سلام ممنونم از نظرتون....
موضوع با خانواده مطرح شده.....قراره چند روز ديگه بريم خواستگاري.....اگه خانواده داييم اجبارشم كنن من به نظر خودش احترام ميذارم ...خيلي منطقي باهاش حرف ميزنم بعد بهش ميگم با اين تفاسير اگه دوستم داره زنم شه در غير اين صورت به جواب نه پافشاري كنه...خانوادش منطقين ازدواج اجباري تو كارشون نيست....اون اگه دوستم داشته باشه كافيه همه چي حله اگرم دوستم نداشته باشه خانوادش راحت بهم نه ميگن از اين لحاظ مطمئنم جواب واقعي را ميشنوم..بازم ممنون