دو روز با یکی از دوستان مثبت اندیشم رفتیم مسافرت و کوه .
واقعاً خوش گذشت و الان فکر می کنم چرا من این همه به خودم سخت می گرفتم .
.
حالم بهتر شده و امیدوارم دیگه تاپیک این شکلی نزنم.
نمایش نسخه قابل چاپ
دو روز با یکی از دوستان مثبت اندیشم رفتیم مسافرت و کوه .
واقعاً خوش گذشت و الان فکر می کنم چرا من این همه به خودم سخت می گرفتم .
.
حالم بهتر شده و امیدوارم دیگه تاپیک این شکلی نزنم.
آفرين:104::104::104::104::104:
خواستم جای دیگه بنویسم ولی گفتم به جای تاپیک حال و احوال بیام همین جا .
ولی نمی دونم یه چیزی توی دلم هست وقتی که می بینه حتی بعضی از مشکلات هم می خواد حل بشه ، قبولش برام مشکله .
یعنی اینقدر خودمو توی بدبختی دیدم که اگه حتی روزنه امیدی هم دیده بشه ، به اون به چشم لطف و رحمت خدا نگاه نمی کنم .
یه جورایی باور نمی کنمش .
یه جورایی صبرم تموم شده .
یه جورایی دلم تغییری می خواد که با چشم و دل و وجودم حس کنم ، لمسش کنم .
.
بعنوان مثال من دارم اگه خدا بخواد دارم میرم سر کاری که اگه خدا کمک کنه مشکل خونه و درامد و همه اینها همگی حل میشه ولی من اصلا به این دید نگاه نمی کنمش .
یعنی اینقدر به خودم بدی داده ام و بدی دیده ام که به جای اینکه بیام و خوشحال باشم . باورش نمی کنم و میگم اینم نمیشه . اینم جور نمیشه . یعنی دست و پای خودمو بسته ام.
به نگاهت تعادل بده امید.
چیزی که من ده بار تا حالا بهت گفتم.
دو روزگشت و گذار با ادم مثبت اندیش انقد دگرگونت میکنه..دوبار تماس با مشکلات هم عین پست بالا زار و نزارت میکنه.نقل قول:
دو روز با یکی از دوستان مثبت اندیشم رفتیم مسافرت و کوه .
واقعاً خوش گذشت و الان فکر می کنم چرا من این همه به خودم سخت می گرفتم .
.
حالم بهتر شده و امیدوارم دیگه تاپیک این شکلی نزنم.
قدرت احساس در تو خیلی قویه.و گاهی روی منطقت چنبره میزنه.و اصلا سعی نمیکنی احساستو کنترل کنی.
البته محیط روی همه ی همه ی ما تاثیر داره اما نباید حاکم بر زندگی ما باشه.
البته من خودم خیلی شبیه توئم اما اینو شنیدم که میگن نه اونقدر بلند بخند که غم بیدار بشه نه اونقدر بلند گریه کن که شادی ناامید بشه و بره.
توی تموم حالات سعی کن واقع بین باشی..واقع بینی اگه داشته باشیم نصف مشکلاتمون حله.
نیاز نیست روی تموم حالات روحیت زوم کنی و بررسیشون کنی ..گاهی لازمه بعضیاشونو بذاری زمین و ازشون بگذری.
فکر کنی یه رگباره که بارید و رفت.
مسائل رو اولویت بندی کن.مسائل مهم رو فدای مسائل جزئی نکن.
نذار هر احساسی که پیدا کردی بشه حاکم بی چون و چرای اون روز تو.یه گوشه چشمی به بقیه چیزا هم داشته باش.هر روز به تبع احساست فقط نوک دماغتو نبین.چند صد متر اونورترتم نگاه کن.
اگه یه چی ناراحتت میکنه به 4تا مورد مثبت هم فکر کن.
اگه غرق شادی هستی،به تلاشو زحمتی که باید بکشی هم توجه کن.
یه چندبار غذا بپز تا دستت بیاد برای یه طعم خوشمزه به مخلوطی از طعمها و مواد نیاز داری.هرکدوم باید به اندازه باشه.
موقع پاییز به بهار فکر کن..زمون تابستون حواست به زمستون و برنامه ریزی که باید براش کنی باشه.
راستش اینا رو به خودمم گفتم.:)
موفق باشی
بهار مرسی.
یکی از بزرگترین مشکلات منم همین بود که گفتی .
و تو به زیباترین شکل ممکن اینو بیان کردی .
ممنونم.:72:
مشکل اصلی شما همون بیکاری تو خونه موندن و تنبلیه. همه چیزای دیگش از همین جا نشات میگیره. حتما سر ی کار جدی مشغول شید خیلی سریع همه چیز به حال قبل برمیگرده دوست عزیز:310:
سلام خيلي از ما تو يه برهه از زمان اين جوري ميشيم واين كاملا طبيعيه من يه كتابي خوندم كه توش نوشته بود هروقت اتفاقي براتون افتاد كه ناراحتتون كرد يا شاد نبوديد از خودتون بپرسيد چه كسي خوشحالي مرااز من دزديد؟وبه اين نتيجه ميرسم كه خودمون بوديم كه اجازه داديم اون ناراحتي يا مشكل شادي رو ازمون بگيره.از اون روز هروقت دلم ميگيره يا ناراحت ميشم از خودم ميپرسم سحر چه كسي شاديت رو دزديد؟ميبينم اتفاقي كه افتاده اصلا ارزش نداشته حتي بهش فك كنم چه برسه ناراحت بشم.
به شماهم همين توصيه رو ميكنم هيچ وقت به كسي يا مشكلي اجازه نديد باعث ناراحتيتون بشه وشادي رو ازتون بدزده.درمورد احساسي كه داريد باورتون به خدا رو زياد كنيد وزندگي رو رها كنيد صبح كه از خواب بيدار ميشيد به خدا بگيد من امروز همه تلاشم رو ميكنم بقه اش با تو مطمئن باشيد جواب ميگيريد.درضمن قرآن خوندن فراموش نشه ختم قرآن به زبون فارسي خيلي ميتونه بهتون كمك كنه تا آرامش بگيريد.
به نظر من هم بیشترین مشکلم مربوط به دوری از خدا میشد .
:72:
داداش گلم در زندگی هدفها رو مرحله به مرحله برو جلو. مثل ماشینی باش در یک جاده تاریک که نورش بیشتر از 20 متری جلوشو نمی بینه ولی وا نمی سه تا کل جاده رو براش چراغانی کنند و این واقعا در اکثر موارد برای زندگی کردن کافیه. حتی اگر کمال گرا باشی صبر رو هم باید در کنارش ضمیمه کنی. این باعث می شه دونه دونه مشکلاتت رو زودتر حل کنی. فقط اولین اشتباهی که الان میتونی کنی دراین شرایط ازدواجه. خانومهای ایرانی هرچقدر هم ادعای برابری کنند نیازمند تکیه کردن به یک مرد هستند. اظهار ضعف تو نشانه ضعیف بودنته پیش اونها.
مهران عزیز .
من اگه بخوام مشکلاتم رو یه بار دیگه دسته بندی کنم ، به شش موضوع مهم می رسم :
الف ) دوری از خدا
ب) نداشتن همسر
ج) اعتیاد به اینترنت
د ) به تاخیر انداختن کارها ( که با اعتیاد به اینترنت اندرکنش داره )
ه ) نداشتن پدر و مادری که غمخوار بنده باشند و منو یاری کنند .
و ) گوش دادن به آهنگهای غمگین
در مورد دوری از خدا : دارم سعی می کنم به خدا نزدیک تر بشم و فکر کنم حس خوبی که این روزها دارم ، ناشی از لطف خدای عزیزمه .
در مورد نداشتن همسر : برای حل این مشکل ، که مشکلی خانمان سوزه برام . ضمن یاری از خدا ، قراره کارهایی رو انجام بدیم . همسر برای من حکم امیدو داره . همون امیدی که اگه نباشه ، امید میشه نا امید .
ببینید من هم مثل همه افراد این جامعه گاهی اوقات ناراحت می شم ، درد و رنجم فوران می کنه و احساساتمو ناچاراً بروز میدم ، حالا شده با یه تاپیک .
اما بدترین پیشنهاد برای من اینه که فکر ازدواج رو از سرم بیرون کنم چون تبعات زیر رو برام داره :
1- اگر الان دوستی با دختر برام بد باشه ، وقتی خیال ازدواج رو از سرم بیرون کنم دیگه برام بد نیست . کما اینکه نوشته های قبلی ام در زمان اوج افسردگی ام این رو نشون میده . اینجوری منم می شم یکی از افرادی که دچار عشق نافرجام شده.
2-ناراحت تر و افسرده تر میشم وقتی کسی نباشه که همه دنیام باشه . نیازام برطرف نمیشه .
و...
در مورد اعتیاد به اینترنت :
دارم سعی می کنم کمتر بیام اینورا ، همین طور که خودتون هم دارین می بینین .
در مورد به تاخیر انداختن کارها :
متاسفانه هنوز کاری انجام نداده ام .
در مورد نداشتن پدر و مادر غمخوار :
به خودم تلقین کرده ام که همینه که هست ، دیگه روی اونا تمرکزی ندارم .
روزهایی بوده که با فکر به پدرم به خواب می رفتم ، اما الان دیگه برام ذره ایی اهمیت نداره .
نه حس تنفر دارم بهش نه حس خوب . خالی خالی مثه یه غریبه .
سپردمش به خدا و البته از حقم نخواهم گذشت .
در مورد آهنگ های غمگین :
همشون رو پاک کردم .