دوست عزیزم
سعی کن همونطور که فرشته مهربان گفتن مشکلات رو برای خودت کوچکتر کنی
همسرت الان بیشتر از هر وفت دیگه به همراهی و همدلیت نیاز داره
سعی کن مشکلاتتو زنونه حل کنی
بالاخره این روزها هم میگذره
ان مع العسر یسرا
( همانا با هر سختی آسانی هست)
نمایش نسخه قابل چاپ
دوست عزیزم
سعی کن همونطور که فرشته مهربان گفتن مشکلات رو برای خودت کوچکتر کنی
همسرت الان بیشتر از هر وفت دیگه به همراهی و همدلیت نیاز داره
سعی کن مشکلاتتو زنونه حل کنی
بالاخره این روزها هم میگذره
ان مع العسر یسرا
( همانا با هر سختی آسانی هست)
دوستان خوبم در همدردی سلام
من همون طور که شما ها بهم توصیه کرده بودید تمام سعی ام رو کردم و خواستم که شوهرم تنها نمونه
به ایران اومدم و نزدیک 15 روز کنار همسرم موندم
10 روزی هست که دوباره به کشور مکان تحصیلم برگشته ام
دوستان همان طور که به شما گفته بودم برادر همسرم هم ازدواج کرده بود البته بدون اینکه به همسرم اطلاع بدهند
با تمام این اوصاف من نه تنها سعی کردم با مادر همسرم و پدرشان آشتی کنم
بلکه برادر و همسرشان را هم برای شما به منزلمان دعوت کردم
حالا بماند که مادر شوهرم برای این که مرا بیازارد مدام مرا با جاری ام مورد تحقیر قرار میدهد
جاری ام دختر خوبیست
یعنی من او را 2 بار دیدم و چیزی غیر این نمیتوانم بگویم اما خوب حتی شوهرم هم اذعان دارد که من از لحاظ شخصیتی و نوع برخورد بسیار مقبول تر از آن خانم هستم و حتی پدر شوهر و مادر شوهرم مرا بیش از او مورد تایید دارند اما مادر شوهرم عملا با حرفها و رفتارهایش به نحو بدی مرا می آزارد
مثلا کنار من و در جمع میگوید که شوهر تو خیلی کم سن نشان میدهد در حالیکه 13 14 سالی بزگتر از من است و این به وضوح قابل تشخیص است مخصوصا که من بی اندازه بی بی فیس هستم
جلو همه میگوید من برای پسرم دختر 18 ساله بگیرم هم میدن
اما من سکوت میکنم
حرفها و رفتارهایش اصلا مناسب شخصیت من نیست و واقعا کلافه میشوم
از طرفی دادگاه ها ادامه دارد و همسر سابق همسرم برای احقاق حق و حقوقش مصر است
شوهرم در چند جا مشغول به کار است اما با توجه به شرایط اقتصادی فقط از یک جا حقوقش را میپردازند و بقیه همه معوقه است وقتی هم که میپگویم سراغ پول هایت را بگیر اگر نمیدهند اصلا نرو و به فکر یک مطب برای خودت باش داد و فریاد میکند که من مطب نمی خواهم و فقط طالب امتحان تخصص هستم
اما تلاشی هم برای تخصص نمی کند
حتی خانواده اش حاضر شدند که هزینه تاسیس یک مطب را به او بدهند اما او قبول نمیکند
واقعا بهم ریخته ام
از طرفی مدام به من تلقی میکند که بهتر است از بچه دار شدن صرف نظر کنیم و پدر و مادرش هم به من گفته اند که تا یک سال فکر بچه را از سرت بیرون کن
در دوراهی وحستناکی گیر افتاده ام
حدود یک ماه و نیم دیگر به طور کلی به ایران خواهم آمد و مراحل پایان نامه را با رفت و امد هر از گاهی ادامه خواهم داد
کارم را از دست خواهم داد
زندگی مستقلم در این جا را
و بر خواهم گشت و ناچارم با این اخلاق های شوهرم بسازم
یعنی هم پا های شوهرم که همه پزشک عمومی هستند آنهم در حالیکه پدری ثروتمند مثل پدر همسر من ندارند بسیار پر تلاشند و وضع مالی بهتری دارند در حالیکه شاید برایتان خنده دار باشد اما در آمد شوهر من به زور 800 هزار توامن میشود
من هم پولی از او نمی گیرم و خودم در امد دارم اینجا
کمک می خواهم
بگید من چه باید بکنم
امیدی به این زندگی هست یا نه
انگار همه منو فراموش کردن یا اینکه موضوع من برایشون اهمیتی نداره که جواب نمیدن
اونم در حالیکه در غربت تنها امید و دلگرمی من شمایید
واقعا چقدر ممنونم از این همه توجهتون و درک من
اون هم در حالیکه در غربتم
حتی یک جمله هم برام نوشته نشده
من چیز زیادی نمیخواستم
فقط و فقز همدردی میخواستم اما خوب انگار دوستان تمایلی به پاسخ به من ندارند
مهم نیست
شب یلداتون مبارک و خدا نگهدار
دختر خوب تو داری چیزیو از دست میدی که از اولم مال تو نبوده منظورم نصف خونه و مطبتونه . بعدشم تو این مسائل آدم باید به آخر قضیه فکر کنه تهش اینه که اینارو از دست میدی که تو این دوره و زمونه هیچکیم نداره خیلی از آدما مثل خود من اصلا از اول زندگیمون چیزی نداشتیم و از صفر شروع کردیم در حالی که شما با از دست دادن تمام اینام صفر نیستی و با توجه به تحصیلات خودت و شوهرت میتونه رفته رفته یه زندگی خوب بسازی واسه خودت مگه اینکه بخاطر پول باهاش ازدواج کرده باشی که در این حالت بزار برو . ببین از این بحثای مادر شوهریم همه به نوع خودشون دارن و اگر شوهر آدم حامی آدم باشه دیگه مهم نیست من تمام داراییمم جمع کنم مطمئنم نصف اون نصف خونه شمام نیست ولی خوشحالم . از اول زندگیمونم خانواده همسرم هیچ حمایتی ازش نکردن بازم برام مهم نیست مهم رابطه من و همسرمه. مشکلت اصلا بزرگ نیست به هیچ وجه برو بخون ببین بقیه چه مشکلاتی دارن . ببخشید اینو میگم ولی شما فقط ناشکری و خوبی های زندگیتو نمیبینی و هرچقد ذهنتو مشغول این مسائل بیهوده کنی روند پیشرفت خودت و شوهرتو عقب میندازی شما فقط داری به خودت و شوهرت استرس میدی الکی اسمشم میذاری مراقبت
باران جان سلام و تشکر فراوان از اینکه بعد شاید نزدیک یک ماه کسی پست من رو خوند
شاید چون من در غربتم نیاز به همدردی بیشتری داشتم و دارم اما متاسفانه برخی موضوع ها جذابیت بیشتری دارند تا موضوع من
میدانید خانمم شاید بیان مشکلاتم آنقدر ها نتواند گویای حس ها و درد هایم باشد
دردر من از دست دادن خانه و مطب نیست
من در طول زندگی ام هر چه که باشم مادی نبوده ام
ناراحتی و اضطرابم از آینده است چون همسرم با تمام مزایای بی نظیر و لطف هایی که دارد فردی بی اندازه ضعیف
بعضا بی فکر و خود محور و شدیادا ساده لوح است
یعنی در بخشیدن این اموال به همسرش حتی نظر یک نفر را هم نپرسیده بوده است و این شدیدا مرا نسیت به هر تصمیمی در زندگیش میترساند
از طرفی با این که پزشک است اما شغل ثابتی ندارد و روز مزد از بیمارستانی به بیمارستان دیگر میدود و نهایتا یعد چند ماه تلاش با هزار ناله و واسطه میتواند بخشی از پولش را بگیرد
ان هم در حالیست که من ریالی از او نمیگیرم و تمام مخارجم را با گرانی ارز خودم تامین میکنم
پوشاک و لوازم بهداشتی و آرایشی و تحصیلم تنها به عهده خود من است
نه اینکه نخواهد بدهد بلکه در توانش نیست
من هم بی نهایت خسته شده ام
باور کنید از بیست سالکی بی وقفه روزی حداقل 10 ساعت کا ر کرده ام و همزمان تحصیل هم کرده ام
دیگر توان اینکه بیش از این کار کنم را ندارم و اگر هم در اینده نزدیک به ایران برگردم بالاخره برنامه ریزی باری بچه داریم چون سن همسرم خیلی کم نیست
اما عجیب است که خانواده همسرم مدام به من اصرار دارند که تو باید کار کنی
این مرا میترساند میترسم انها چیزی بدانند که من بی خبر باشم
یا به من میگویند قید بجه را بزن
نمیدانم چرا اما مدام این را به من میگویند
من شوهرم را خیلی دوست دارم اما این حرفها مرددم میکند
بله مادر شوهر ها را میشناسم
اما به من هم حق دهید که در تابستان یا ان شرایط بحرانی روحی ام و بیماری پدرم اتفاقاتی که افتاد وحشتناک بود و هیچ خاطره خوبی از آن روز ها ندارم
میترسم با برگشتن دایم من باز هم آن اتفاقات رخ دهد
خیلی سردر گمم
از رفتار های مادری هم ناراحت میشوم بعضا
در زندگی قبلیم مادرم شاید به من در اواخر کمک مالی کرد اما هیچ موقع همسرم را جای آدم نگذاشت و مدام او را جزیی از لات و لوت ها حساب کرد
او را مرتب بیچاره خطاب کرد چون خانواده ثروتمندی نداشت
هیچ موقع مرا به زندگیم دلگرم نکرد و بر عکس مدام زیر دلم را خالی کرد
همسر سابقم میگرن داشت
مدام از او به عنوان میگرنی یاد میکرد و حتی کم بودن موهایش که انقدر هم محسوس نبود را بزرگ جلوه میداد
اما الان ندام به شوهرم محبت میکند
به من میگوید شوهر این طوری گیر نمی آید اگر نان و پنیر هم بخورید با این بساز و این دوگانگی مرا می ازارد چون میدانم که به خاطر ثروت خانوادگی همسرم است
از طرفی مدام سعی دارد که حرف بکشد
از همه چیز
حتی کوچکترین مسایل
حتی ماسیل زناشویی
و مدام غیر مستقیم به من میفهماند که اگر در مسایل زناشویی خوب باشم دل شوهرم را برده ام
خدا رو شکر ما از این نظر خوبیم اما مادرم در زندگی قبلیم مه تنها یک کلمه از این مسایی نپرسید بلکه مقدماتی ترین مسایی را به من نگفت و من همیشه تنها و بی کس بودم بر اساس مطالعاتی که خودم میکردم همه چیز را می اموختم
یعنی دنیا این قدر مادیست
یعی هویت آدمها با پولشان است
واقعا سردر گم شده ام
شاید گفتنش درست نباشد اما بعضا از مادر هم بدم می آید
به هر حال میدانم که کسی حاضر نیست با من همدردی کند و مشکل من چون خیانت و چه میدانم عمل زیبای و این مسایل نیست کسی به من سری نمیزد اما من برای دل خودم نوشتنم و برای کسانی که پست مرا میخوانند و میتوانند مرا کمی درک کنند و مرهمی بر زخم هایم باشند
همه انسانها را دوست دارم
نه به خاطر پولشان
بلکه به خاطر آنکه معجزه خلقت هستند[size=large]
[align=center]چه قدر هم درد دارم[/align]
واقعا یعنی این همه بی مشکل به نطر می آیم
یعنی این همه حالم خوبه و دارم می ایم محض دلخوشی بنوسیم که هیچ کس جوابم رو نمیده
ممنونم که این همه نظر نمیدید و تنهایم گذاشتید
یکی از دوستان سابقا خوب گفته بود بعضی موضوع ها برای ما جداب تره
موضوعاتی که بو ی خیانت داشته باشه
عزيزم مهري خانم
چرا اينقدر به اين در و اون در ميزني.
عزيزم آروم باش
چرا بيانصافي ميكني. دوستان اومدن و اين همه نظر و مشورت بهت دادن. از مريم و پيدا و بهار شادي و فرشته مهربان عزيز گرفته تا بقيه دوستان
اين را هم در نظر بگير اينجا هيچكس موظف نيست به ما جواب بده. اگر كسي نظري، پيامي، همدلي، همدردي و يا مشاوره تخصصي ميده، نهايت لطفش را ميرسونه. و اينكه دوست داره كه دل يك نفر را آروم كنه.
حالا اگر نظري داده نميشه چند حالت وجود داره:
يا شما به نظرات و مشاورههاي داده شده، اهميت نميديد. فضاي ذهنيتون را بستيد و سانسور ميكنيد. اون چيزهايي را مي بينيد كه دوست داريد ببينيد. دوستان هم ديگه حرفي براي گفتن ندارند. و در واقع حرفهاشون را زدن.
يا مشكلاتي كه شما با اونها مواجهه هستيد، اساساً مشكل نيستند و دغدغهها و مسائل روزمره اي هستند كه همه ما به نوعي با آن ها مواجه هستيم. و بايد با يادگرفتن مهارت هاي زندگي بتونيم آنها را مديريت كنيم و از پسشون بر بيايم.
با آشنايي كه من نسبت به تاپيكهاي شما پيدا كردم، احساس ميكنم شما در پي پيدا كردن همدم و هم صحبت هستيد تا مشاوره.
مهري عزيز
به نظر من سعي كن كمي به خودت آرامش بدي. اينقدر ذهنت را پراكنده نكني و براي خودت مشغله فكري نسازي.
كمي صبور باش.
كمي زمان بده. همه مسائل با گذشت زمان حل خواهد شد.
موفق باشي.
سلام دوستان
مدت زمانی طولانی است که ننوشته ام
شاید مرا از یاد برده باشید
آنقدر روحاً تحت فشارم که کارم به خوردن قرصهای ضد افسردگی کشیده و بدون داروی خواب نمیتوانم بخوابم
بالاخره بعد از پایان بخش تئوری مقطع دکترا پیش همسرم و به ایران برگشتم و بقیه دوره را با رفت و آمد های هر از چند گاه ادامه خواهم داد
روابطم را با خانواده همسرم بهبود دادم و رفت و آمد متعادلی بین ما وجود دارد
شوهرم نیز بی اندازه مرا دوست دارد و من هم او را
به هر حال کم کم به هم عادت کردیم و عشقی که وجود داره باعث شده با مشکلات و اختلافات بهتر مدارا کنیم
برگشتن به ایران باعث شده یک خانم خانه دار بشم
چون در کشوری که بودم کاری پر مشغله داشتم
به نوعی خودم را سرگرم میکنم و لیکن خیلی دشوار است
مشکل اصلی اینکه موضوع اختلاف با همسر سابق ایشان همچنان ادامه دارد
ابتدا قرار شد که هزینه های مربوط به سند هر دو ملک به صورت نصف نصف پرداخت شود و خانم ملک تجاری را که حتی گران تر است بردارند و ما هم اپارتمان را
ایشان هم شکایت خود را برای اجاره بهای خانه پس بگیرند
بعد ایشان دوباره قبول نکردند و گفتند ریالی برای هیچ سند و غیره و ذلک پرداخت نمیکنند و ملک تجاری را کلا بر میدارند
ما به این هم راضی شدیم با اینکه هزینه سند ها قابل توجه بود و ما هم با هزار مشکل این مبالغ را فراهم کردیم
حالا که کار دارد به اتمام میرسد ایشان میگویند باید به من تضمین دهید که سند مطب را ظرف 2 ماه تحویل خواهید داد و در غیر این صورت باید مبلغی معادل 50 ملیون باید به ایشان بپردازیم
اما حاضر شدن سند مراحل قانونی دارد که ممکن است در دو ماه ممکن نشود
میگوییم بیا فولنامه ای عمل کنیم و سند را خودت بگیر
میگوید نه
به هیچ صراطی مستقیم نیست
خانواده من امکان هیج مداخله ای ندارند
خانواده همسرم هم به شدت از کرده همسرم ناراحتند و تا حدود زیاذی او را طرد کرده اند
به من هم میگویند تو این موارد را میدانستی و باید بسوزی و بسازی
همسرم شدیدا تحت فشار است
من هم بر خلاف سابق خیلی به او محبت مبکنم و میگویم که تحت هر شرایطی کنارش خواهم بود
اما شدیدا میترسم
نمیدانم چه باید بکنیم
این سردر گمی ها باعث شده که از فکر بچه هم بیرون بیاییم در حالیکه سن هر دوی ما بالاست
بیماری پدرم و مشکلاتی که از آن جانب وجود دارد هم دردی مضاعف برای من شده است
نمیدانم چرا این خانم قبلی شوهرم دست بردار نیست
حتی شنیده ایم که ازدواج هم کرده است اما روز به روز اذیت هایش بیشتر میشود
من هم شدیدا نگرانم
میترسم همه چیزمان از دستمان برود
لطفا کمکم کنید
بمانم و مبارزه کنم و یا کنار بکشم
در این موقعیت چه کنم
- - - Updated - - -
چرا هیچ کس کمکم نمیکنه؟؟؟
سلام نازآفرین عزیز (مهری خانوم سابق) امیدوارم درست گفته باشم :72:
در ابتدا از رابطه خوبی که با همسرت داری، هم تبریک و هم باز هم بهترین شادی و آرامش را در کنار هم براتون آرزو دارم
و امیدوارم مشکلات شما هم خیلی زود تمام بشه، حال پدرتان بهبود پیدا کنه و فرصت خوبی برای مادر و پدر شدن بدست بیاری:43:
برای سرگرم شدن خودت و جلوگیری از افسردگی،کارهای زیادی هست، کارهایی که علاقه داری، با هم سن و سالهات ارتباط برقرار می کنی و یا هنرو خلاقیتت را شکوفا می کنی .... فقط مشکلاتت را به همان اندازه ای ببین که در واقعیته نه بیشتر:305:
فقط یه حرف کوچیک، تمام کسایی که سرو کارشان تو سایت همدردی پیدا میشه، بخاطر پیدا کردن یه راه حل واسه مشکل و رهایی از تنهایی و ... خیلی مواقع شده خود من، راه حل مشکلم را با خوندن مطالب سایر دوستان و یا انجمن ها و نوشته های مشاوران پیدا کردم
خیلی سخته اما امیدوارم کارشناسا و افراد صاحب نظر به شما ه راهنمایی های خوبی ارائه کنند
از اینجا و بچه ها نرنج:43: