RE: این زندگی اونی که من میخواستم نشد ..
آنی جانم ممنونم از حضورت و صحبتهای قشنگت ..
پستت رو چندین بار خوندم و با بررسی رفتار خودم و همسرم فهمیدم دقیقا همین چیزیه که میگی !!!
من دارم لحظه ی حال رو فدای اینده میکنم و ایشون اینده رو فدای حال ..
من دوست دارم همه چیز برنامه ریزی شده و منظم باشه و بدونم تو هر لحظه تکلیفم چیه و از بابت اینده خیالم راحت باشه ..
همسرم دوست داره از لحظه به لحظه ی زندگیش لذت ببره و مدام میگه خدا میرسونه و همه ی مسائل رو با شوخی و خنده رد میکنه و جدی نمیگیره ..
انتظار داشتم وقتی این رفتارها میاد کنار هم یه نوع تعادل تو زندگی ایجاد بشه .. اما نمیدونم کجای کار میلنگه که نمیشه !!
من خیلی خودم و خواسته هام رو نادیده میگیرم .. ضروری ترین چیزها رو هم برای خودم نمیگیرم و پس انداز میکنم برای اینده مون .. میدونم این نوع رفتارم خیلی غلطه اما به مرور زمان اینجوری شدم و دوست دارم اینده برای بچه م تامین باشه .. یعنی حتی تا اون زمان رو برنامه ریزی کردم ..
و وقتی همسرم توجه نمیکنه به این خواسته های من عصبی میشم ..
زندگی با همسرم هر لحظه یه طوره .. یعنی هیچ وقت نمیتونم ثبات داشته باشم تو این زندگی و از کارایی که میخوایم بکنیم مطمئن باشم . نمیتونم برنامه ای بریزم . نمیتونم تصمیمی بگیرم . چون هر لحظه ممکنه نظر همسرم عوض شه ..
نمیدونم .. همه ی اون مشکلاتی که تو پست اولم نوشتم دارن بهم فشار میارن .. اگه فقط یه مورد خاص بود تمرکزم رو میذاشتم رو همون و حلش میکردم .. ولی الان گیج شدم .. نمیدونم از کدوم شروع کنم و به کدوم یکی از این مشکلات که برام اولویت دارن برسم ..
ممنون میشم بازم کمکم کنین .. اگه لینک مقاله ای دارین که میتونه کمکم کنه لطفا برام بذارین ..
دوست دارم نظراتتون رو بشنوم و خواهش میکنم تا اخر راه تنهام نذارید که به نتیجه برسم ..
RE: این زندگی اونی که من میخواستم نشد ..
فعلا از این قدم شروع کن.................برو کفش بخر .:104::43::310:
RE: این زندگی اونی که من میخواستم نشد ..
عزیزم بعد از اینکه کفشتو خریدی اگر دوست داشتی می تونی این کارهایی که من کردم رو امتحان کنی. اول اینو بگم که خیلی خوبه که اول زندگیت به فکر این هستی که یک روش درست رو پیش بگیری و از دیگران هم مشورت بگیری. چون مثل من دچار سعی و خطای زیادی نمی شی.
1- موقعیت هایی که همسرت پذیرش بیشتری رو داره یادداشت کن
2- شرایط روحی ای و زمان هایی که همسرت پذیرش بیشتری از شما داره
3- نوع رفتار و گفتاری از شما که باعث پذیرش بیشتری در همسرت شده
این 3 مورد رو اگر بتونی متوجه بشی کمک زیادی بهت می کنه که ازشون استفاده کنی.
مثلا در مورد همسر خودم یک مثال برات می زنم:
مثلا من می خواهم همسرم پول مازاد بر نیاز فعلیمون رو پس انداز کنه. 3 مورد بالا که می تونه به من کمک کنه:
1- موقعیت : زمانی که همسرم پیش کسانی هست که خیلی براشون ارزش قائله مثل خانوادش
2- وقتی گرسنه نیست و غذای خوشمزه ای براش درست کرده بودم و سر حاله
3- وقتی به صورت تعریف کردن از اون و بالا بردنش و محبوب کردنش در بارش صحبت می کنم (البته از صمیم قلب نه تظاهر)
خوب من یکبار که مهمان هستیم ، بعد از غذا مثلا دارم با مادر شوهرم صحبت می کنم و باهاش گرم گرفتم و البته همسرم هم داره حرفهامون رو می شنوه. سر صحبت رو می کشونم به همسرم و می گم من خیالم خیلی راحته. پسرتون واقعا خیلی گله. همیشه به فکر زندگیشه. عقل معاشش احتمالا به شما رفته. دقیقا می دونه چیو باید کجا خرج کنه.
دیگه حالت دستوری بهش نمی گم نه اینو خرج نکن یا بکن. من چون اخلاق شوهرم رو می دونم همین حرف رو که من زدم حس می کنه رفته تو اسمونها و از اون به بعد سعی می کنه با دقت تر خرج کنه تا اونچه که به طور مثبت در ذهن من بوده رو به واقعیت نزدیک کنه.
این فقط یک مثال بود. شما هم سعی کن خصوصیات شوهرت دستت بیاد.
RE: این زندگی اونی که من میخواستم نشد ..
آنی جان خدا میدونه چقد روحیه گرفتم با همون یه جمله ت :227::227: اصن انگار رو ابرام الان :310:
حس این که منم ارزش دارم و میتونم با یه چیزای کوچیکی خودمو خوشحال کنم خیلی حالمو بهتر کرد عزیزم .. ممنونم ..
دلجوی مهربونم :46:
مرسی عزیزم بابت راهکار موثرت و مثالی که واسه م زدی ..
فکر میکنم این راه خیلی میتونه مفید باشه ..
اینجاش خیلی به خودم بستگی داره که بتونم بهش اعتماد کنم و انقدر استرسی با قضیه برخورد نکنم و به خودم مسلط باشم .. :301:
اولین قدمم اینه که تو هفته ی اینده ایشالا پول دستم میاد و میرم برا خودم خرید میکنم :73:
بعد هم 16 اذر دفترچه های کنکور میاد .. میخوام برم بگیرم و شروع کنم به خوندن :227:
تو این مدتم با کمک همدردی و بچه های گلش که عاشق همه شونم :46: بیشتر رو خودم و عزت نفسم و شخصیتم کار میکنم :227:
واسه م دعا کنید ..
ایشالا پست بعدی تاپیکم خبر موفقیت و بهتر شدن رفتارم باشه :227:
بازم مرسی که تنهام نمیذارین ..
RE: این زندگی اونی که من میخواستم نشد ..
نمی دونم چرا انقدر قدم اول سخته !!!!
پول دستم اومده اما باز هم نگران قسطهای آخر ماه هستم و هروقت میخوام برم خرید با خودم فکر میکنم نکنه اخر ماه کم بیاریم و دوباره مجبور شیم بریم قرض بگیریم ...
و این در صورتیه که باز همسرم رفت کلاس ارگ نوشت و من کلی حرص خوردم :311:
دیروز هم بهش گفتم میخوام دفترچه بگیرم .. گفت با اجازه ی کی .. گفتم با اجازه ی همسر جونم .. گفت لازم نکرده و هر وقت رفتیم خونه ی خودمون ..
یعنی من کشته مرده ی این اعتماد به نفس خودمم :311:
نمیدونم چرا نمیتونم قدم اولو بردارم !! خیلی سختمه ..
RE: این زندگی اونی که من میخواستم نشد ..
آنی جان قدم اولو برداشتم :227::227:
رفتم برا خودم چیزایی که لازم داشتمو خریدم .. گرچه بازم با صرفه جوئی و ارزون ترین قیمت ها بود ولی بازم خیلی حال داد :227::227:
RE: این زندگی اونی که من میخواستم نشد ..
به مشکل خوردم .. بازم به مشکل خوردم ..
دارم از حرص و عصبانیت میترکم .. یه چند وقتی به زور تلقین و تفکر مثبت حالم بهتر میشه اما دوباره .......
انقدر زندگیم بی برنامه و بی هدفه که حالم داره بهم میخوره ..
برای اولین قدم برای تغییر رفتم دنبال کار گشتم !!
یه کار خوب پیدا کردم تو این خانه های پردیس سلامت که وابسته به شهرداریه .. با حقوق خیلی پایین و محیط خیلی عالی ..
کارهای عقب افتاده م رو سر و سامون دادم و یه سری کار جدید رو شروع کردم .. یعنی الان هم بیرون کار میکنم هم کارهای کامپیوتریم رو تو خونه انجام میدم و هر لحظه م پره ..
تازه تو همون پردیس سلامت از امروز صبح به عنوان مربی هم مشغول به کار شدم ..
اما حس خوبی ندارم .
چون اون تائیدی که میخوام رو از بیرون نمیگیرم .. همسرم چندین بار تو صحبت هاش گفته که کارت به درد نمیخوره و الکی سر خودتو گرم کردی .. بقیه هم میگن دارن بیگاری میکشن ازت ..
حالم داره از خودم بهم میخوره .. همسرم از الان داره رو حقوقم برنامه ریزی میکنه و امروز یه دعوای وحشتناک با مامانم کردم چون تو کوچیک ترین روابط من دخالت میکنه . مثلا یه مقدار پول که تو حسابم دارم باید باید باید ریز حسابش رو بهش بدم و مث بچه ها رفتار میکنه باهام . بعدش هم بقیه ی پول رو میخواست که چون گفتم نمیدم دعوامون شد . مشکلم پول نیست . مشکلم اینه که من حق انتخاب ندارم . نمیتونم خودم باشم . و اگه خودم باشم هیشکی منو دوست نداره . متنفرم از اینکه برا دیگران فقط یه وسیله ی در امدم . متنفرم .
یعنی واقعا حالم بده . تا میخوام خودم باشم بقیه انقدر تحقیرم میکنن که پشیمون میشم . یعنی من به عنوان یه ادم مستقل نمیتونم تصمیم بگیرم ؟ اگر مخالفت کنم با خواسته های دیگران باید این رفتار باهام بشه ؟
از طرفی هم خرداد عروسیمونه و همسرم دیوونه م کرده . انقدر که میگه خرج نکن و منم میگم چشم . اما بعد متوقع تر میشه و میگه تو چیکار کردی میشه بگی چه فداکاری کردی برا عروسیمون ؟؟ من براش سنگ تموم میذارم گرونترین کت و شلوار رو براش خریدم و اون حاضر نیست حتی پول ارایشگاه منو بده . لباس عروس قرضی از یکی دیگه . میگه برو ارایشگاه به عنوان مهمون خودتو درست کن . وایی دارم دیوونه میشم .
تو رو خدا بیاین یکم راهنماییم کنین .. من چیکار کنم که دیگران دست از سرم بردارن ؟؟؟؟؟
چیکار کنم که بتونم یه شخصیت مستقل داشته باشم و خودم تصمیم بگیرم ؟
چیکار کنم که دارم دیوونه میشم از این کارهای همسرم و جرات اعتراض هم ندارم ؟؟؟؟
RE: این زندگی اونی که من میخواستم نشد ..
منم همین طوریم تاحالا نشده یه لحظه احساس کنم ادمم پدرمادرم که منو دوس داشتن نذاشتن شوهرکنم گفتم نیاز دارم گفتن تو که عقلت دیگه رشد نکرد پس حداقل بشین تجربه کسب کن تا 30سالت نشه شوهرت نمیدیم و من نمی دونسم چه جوری نیازامو برطرف کنم از یه طرفم همه ادما دورنگن و من خیلی ضربه خوردم همش غرورم له شد و دم نزدم تاالان منم نمی تونم زندگی کنم مثه دخترای دیگه همش میگم من چیم حق مخالفتم که ندارم ینی می ترسم چون اگه مخالفت کنم منو ول می کنه شوهرم میره سراغ یکی دیگه اگه ام نره من تحقیرمی کنه فوش میده میگه گم شو خفه شو :316::316::316:
RE: این زندگی اونی که من میخواستم نشد ..
سلام،
از نوشته های شما استنباط می شود مدتها با یکدیگر بوده اید و با شناخت یکدیگر تصمیم به ازدواج گرفته اید.
ممکن است بفرمایید چه خوبیهایی در همسرتان دیدید که با توجه به معایبی که عنوان کرده اید تصمیم به ازدواج با او را گرفتید؟؟
RE: این زندگی اونی که من میخواستم نشد ..
مهسا عزیزم متاسفم .. نمیدونم چی بگم چون خودم تو این مشکلم موندم .. فقط دعا میکنم مشکلت حل شه ..
اسنوپی عزیز تو صفحه ی یک تاپیکم نوشتم ..