سلام خدمت بهار عزیز.من تقریبا با نظرات دوستان موافقم.شما میتونیذ این خلا رو با دوستای همجنس خودت پر کنی باهاشون بری بیرون .کلاس های موسیقی و غیره.:123:
نمایش نسخه قابل چاپ
سلام خدمت بهار عزیز.من تقریبا با نظرات دوستان موافقم.شما میتونیذ این خلا رو با دوستای همجنس خودت پر کنی باهاشون بری بیرون .کلاس های موسیقی و غیره.:123:
سلام بهاری
حس نیاز به قول خارپشت طبیعیه اما از راه درست ارضا کردنش هم مهمه.
یک دختری داریم توی آشنایان که خیلی دوستش دارم.
همیشه به پاییز و زمستون که می رسید افسرده بود! و بر عکس تو به شدت دنبال ازدواج بود!
برای همین خودش رو به زمین و زمان می کوبید تا ازدواج کنه. حالا دلیلش چی بود؟ می گفت تنهایی توی خونه حوصلم
سر میره. بهش می گفتم سارا قرار نیست تو با ازدواج حوصله سر رفتت رو سر حال بیاری!
اما گوش نکرد و ازدواج کرد و الان بسیار افسرده تر از قبل شده.چون یک نیاز رو باید درست بهش پاسخ میداد اما نداد
حالا اینا رو گفتم که بگم جای شکرش باقیه که دید تو به ازدواج این نیست ولی این حس تنهایی و خمودگی رو
دوست داری با جنس مخالف پر کنی.
اما بهار نیازهای روح ما باید درست شناخته و هدایت بشه.
روح تو الان از تو برنامه میخواد و هدف. میخواد بهش پر و بال بدی و درست هدایتش کنی. حوصلش سر رفته از رکود!
و تنها چیزی که به زندگی آدم معنا میده و خلا های روحی رو با همه مشکلات پیش رو پر می کنه داشتن هدف و
برنامه است.
شنیدی میگن یا نفست رو مشغول کن یا نفست مشغولت می کنه؟
الان حکایتت این شده بهار.
احتمالا الان به یک دوران رکود رسیدی! مشکلی که خیلی از ماها داریم اینه.
از کودکی تا لیسانس همه چیز برنامه ریزی شده بود برامون. اما بعدش بدون اینکه بهمون یاد بدن باید چه بکنیم رها
شدیم. اگر شانس میاوردیم یک شغلی جور می شد و بعدم ازدواج و یک زندگی بی دغدغه اما یکنواخت!
اما زندگی اینی نیست که ما می بینیم! یک روال عادی و تکراری! این یک بخشش هست بهار!
زندگی بخشهای دیگه ای هم داره. همون هدف ها و رویاهای محقق نشده ما که راه زندگیمون رو روشن می کنن.
حتما ساعت ها بهشون فکر کردی و رویا پردازی هم کردی اما دنبالش رفتن سخته.
خوب الان وقتشه بهار. وقت تعیین مسیر برای دوران جوانی و میانسالی و پیریت.
روحت دنبال کشف موضوعات مورد علاقشه. اما اگر با ساده ترین راه (دوستی با جنس مخالف) این خلا رو پر کنی
خمود تر و افسرده تر از قبلش میشه.
راه چاره اینه که برای همه چیزت برنامه بریزی. درست ، کارت ، علاقه مندیهات ، تفریحاتت ، رابطت با خودت (دیگه
بهتر از من میدونی :46: ) ، رابطت با اطرافیانت و ..........
این انرژی مضاعف باید تخلیه بشه و انقدر سرگرم بشه که نخواد به بیراهه بره.
انسان هم ذاتا موجودی راحت طلبه. پس میره سراغ راحت ترین و در دسترس ترین و البته جذاب ترین و اغوا کننده ترین
راه که در این مثال برای تو دوستی با پسرهاست! از طرفی برخی دختران اطرافت هم دوست پسر دارن و
خوب قطعا تو رو وسوسه می کنه.
راه حلش اینه که دوستانی داشته باشی که وسوست نکنن به جنس مخالف. جاهایی نری که محیط فراهمه و از همه
مهمتر برای خودت برنامه بریزی و نفس رو مشغول کنی تا مشغولت نکنه.
بد نیست برای پیدا کردن انگیزه و تعویض روحیه فایل های صوتی تکنولوژی فکر رو تهیه کنی و بهشون گوش بدی. اگر
هم داریش یکبار دیگه گوش بدی و به دستوراتش عمل کنی. برای خودت هدف تعیین کنی و بری دنبال اهدافت.
مطمئن باش اونوقت می بینی انقدر زمانت برات با ارزش شده که حوصله و وقت دردسر تراشی دوستی با جنس
مخالف و وابستگی و تبعات گاها سنگینش رو نداری.
نمیگم چی کار کن چون خودت بهتر میدونی. اما بد نبود ارشد شرکت می کردی و تغییر رشته می دادی.
درس خوندن رو که شروع می کردی حوصله اش هم میومد
بعد برای کار و هدفت برنامه می ریختی و دنبال رویاهات می رفتی.
اینا با اراده قوی تو و فکر خلاقت کاملا شدنیه دوست خوبم.
میتونی کمی از رویاهات و آرزوهات و علاقه مندیهات بهمون بگی؟
مرسی بچه ها.
کانسیلر:چه اسم جالبی داری.
ببین این راه حل که برم الان دوستای جدیدی پیدا کنم خیلی تئوریه.الان دلیلشو میگم.
ببین من متولد 66هستم.یعنی 25سالمه.خوب تو این سن اغلب دخترا تو چه فازهایی هستن..یا ازدواج کردن که البته من دوست مزدوج ندارم.یا تو مراحل ازدواجن.یا دنبال ازدواجن.یا دنبال دوست پسرن..یا در حسرت ازدواجن یا...هر جایی من نگاه میکنم همین اش و همین کاسه است.اینکه یه نفرو پیدا کنم که اصلا تو این وادیا نباشه اما بیق هم نباشه کار سختیه.
بعدشم خوب باید زمینه دوستی پیش بیاد یا نه..نمیتونم راه بیفتم تو خیابون به دخترا پیشنهاد دوستی بدم:)..از اونورم همینطوره خوب پسرا میان جلو..دخترا نمیان که.
کلاس موسیقی به چه دردم میخوره اخه؟؟اما این به افتخار اون گروه ارکستری که اوردی :227: اها اها اها اها :227:
بهار شادی:حالا زیاد نگران نباش.احتمالا سال دیگه تاپیک میزنم می خوام ازدواج کنم :) شایدم :(نقل قول:
همیشه به پاییز و زمستون که می رسید افسرده بود! و بر عکس تو به شدت دنبال ازدواج بود!
دقیقا...یهو رها شدم و به سختی اروم اروم دارم خودمو جمع و جور میکنم.بگذریم.هیچ دوست ندارم برگردم دوباره به گذشته نگاه کنم.نقل قول:
از کودکی تا لیسانس همه چیز برنامه ریزی شده بود برامون. اما بعدش بدون اینکه بهمون یاد بدن باید چه بکنیم رهاشدیم.
اما در مورد راه حلات.
با دوستام ارتباطمو کم رنگ کردم اما فقط این نیست..من الان دور دوست و دختر خاله و عمه و عمو و دایی و .... خط کشیدم.چون همشون تو همین فازهان.نقل قول:
راه حلش اینه که دوستانی داشته باشی که وسوست نکنن به جنس مخالف. جاهایی نری که محیط فراهمه و از همه
مهمتر برای خودت برنامه بریزی و نفس رو مشغول کنی تا مشغولت نکنه.
حالا مثلا دیروز یه دختری تو محیطی که هستم اومده بام حرف میزنه..یه سال ازم بزرگتره..چنان شوور شووری راه انداخته..به من میگه فقط دارم تلاش میکنم شوهر کنم..از ایناس که تموم فالگیرای اصفهانو 4-5بار دور زده..
بعد شمارشو داده با هم تماس بگیریم.
اومدم خونه شمارشو دیلیت کردم..اخه مغزم اینجوری سابیده میشه که.
الان زوده..الان که هیچ هدفی ندارم.هیچ رشته ای.نقل قول:
نمیگم چی کار کن چون خودت بهتر میدونی. اما بد نبود ارشد شرکت می کردی و تغییر رشته می دادی.
اتفاقا بابام چند روز پیش بهم زنگ زده میگه اره ثبت نام ارشده برو ثبت نام کن.(یعنی شرط میبندم همون موقع دوستاش راجب ثبت نام ارشد حرف میزدن یهو اونو جو گرفته).میگم چه رشته ای؟؟اونم الان که هیچی نخوندم؟؟
میگه اره زود یه رشته انتخاب کن.شبانه روز هم درس بخون،تواناییشو داری قبول میشی.
یعنی فکر کن من شبانه روز درس بخونم:311:
بعد میگه.خوب فقط خواستم بعدا نگی شماها نذاشتین ادامه تحصیل بدم.
حال کردی؟؟کلا ادامه تحصیل من جفت و جور بود منتظر اجازه پدر جان بود که اوکی دادن.خدایا شکرت..چقد خوشبختم...
نمیدونم..فکر میکنم الان یه زندگی معمولی برام شیرینتر باشه.هان؟؟نظر تو چیه؟؟یا شایدم نه.نمیدونمنقل قول:
میتونی کمی از رویاهات و آرزوهات و علاقه مندیهات بهمون بگی؟
بعدشم انقد تفریح تفریح نگید..بابای من اجازه نمیده من تنهایی مسافرت برم..یا کلا هر نوع تفریحی به نظر اون باید با خونواده باشه.البته خونواده صمیمی ما..که ادم اززندگیش سیر میشه
فرشته مهربون:رفتی گل بچینی؟؟:324:
موفق باشید
بهار گفتم شیطونی منظورم این نیست که مثلا ظاهرا شیطونی ،منظورم اینکه کلا ذهنت دنبال هیجان و ایناست.البته من برداشتم اینه .نقل قول:
نوشته اصلی توسط بهار.زندگی
کلا به نظرم اگر مشغول باشی اصلا احساس نیاز به دوست غیر هم جنس پیدا نمیکنی.
سلام بهار
خدا حفظت کنه انقدر خندیدم وقتی از دخترای دور و بریت حرف زدی :311: خیلی ذهن خلاقی داری انصافا.
اینایی که میگم اغراق نیست! خیلی ذهن خلاق و هوش خوبی داری! واسه همین هر چیزی راضیت نمی کنه و کلا
راضی کردن آدمای هوشمند سخته. تو هم با همه اونا متفاوتی!
میدونستی آدمهایی که توی کل دنیا هدف دارن و پیشرو و رهبر هستن همش 5 الی 10 درصدن؟ بقیه تابعن و بی
هدف!
اونایی که دنبال صرفا ازدواجن دنبال یک زندگی معمولین اما آدمهای هدفمند ازدواج در راستای تکامل اهداف و
تعالی زندگیشونه و البته باید سختی زیاد بکشنا.
در مورد دوستان خوب هم آره واقعا کمه خود من دوستان خیلی صمیمیم که کاملا با من روحیاتشون سازگاره 5 تا هم
نیستن. دوست زیاد دارم اما شاید کمتر کسی همه جوره مورد اعتمادم باشه. باید بگردی خیلی زیاد.
چون اگر دوستان دختر خوبت زیاد باشن خیلی به دوستی با جنس مخالف فکر نمی کنی.
یک چیز جالب رو میدونی؟ وقتی هدف گذاری می کنی واسه زندگیت کائنات آدمهای مثل خودت و در راستای اهدافت
سر راهت قرار میده! چه دوستانی خوب چه همکارانی خوب چه همسری خوب!
راست میگی ارشد هم واسه وقتیه که هدفت مشخصه و برای ادامه راه باید سختی ارشد خوندن بدی به خودت
باهات موافقم.
بهار کاری هست که دوست داشتی راه بندازیش؟ فعالیتی بوده که خیلی دلت میخواسته انجامش بدی اما
نتونستی؟ میدونی میخوام چی بگم؟
یک رویایی که همیشه توی ذهنت می چرخیده!
رهات کردن اما خودت ، خودت رو دریاب! قطعا با تجربیاتی که داشتی الان فهمیدی باید کدوم سمتی بری!
اهل نوشتن هستی؟ تو نوشته هات رویای بهار چی بود؟ یک رویایی که خیلی هم دور از دسترس نیست؟
همه دنبال زندگی آرومن! اما میدونی آرامش در درون ماست و حتی اگر زندگیمون شلوغ باشه بازم ما آرومیم.
:72:
پاییز و حس تنهایی را با دوستی با جنس مخالف پر کنم؟؟؟؟!
مطمئنی در بهار و یا تابستان چنین حسی را نداری ؟
اگر جوابت بله هست می شه بررسی کنی برامون توی اون فصل ها چه ویژگی هایی هست و چه کارهایی انچام می دی که این حس رو نداری و یا کمتر هست؟
و اگر با تعمق به این نتیجه رسیدی که اصلا ربطی به فصل ندارد پس لطفا عنوان تاپیکت را اصلاح کن.
بهار جون
اصلا نوع نگارشت خيلي جالبه خنده مياره رولبها
صريح بي رودربايسي و رك و پوست كنده:104:
مي تونم يه پيشنهاد بهت بكنم؟
برو يه وبلاگ درست كن و بنويس
داستان بنويس
ذهنيات بنويس
اتفاقاي جالب زندگيت بنويس
باوركن نوع نگارشي كه داري ميتونه كمكت باشه تو اين حال و روز
امتحانش كه ضرري نداره؟هان چي ميگي؟فقط ادرستو اينجا بزار من بيام كامنت بزارم توش خب؟:P
ممنونم دوستای گلم.:72:
نازنین:نقاشی خوبه..چندسال پیش هم نقاشی میکشیدم بهم حس خوبی میداد..اما گذاشتمش کنار..و کارامو انداختم دور..الان فکر میکنم یه خط هم نمیتونم بکشم..البته میدونم میتونم ولی یه وحشت خاصی هم دارم.
اما به نظرت این چیزا میتونه این خلاء منو پر کنه؟؟من بعید میدونم.
بهارشادی::)
الان من دیگه تو ابرا هستم..چقد تعریف...الان متوجه شدم اصل مشکل من هوشمند بودنمه..من؟؟!!هوشمند؟؟!!
نه بهتر بگی ذهنت خیلی وراجه...
بعضی وقتا کلمه ها، احساسات، جمله عین چی تو وجودم فوران میکنن و وول میخورن وول میخورن تا بنویسم یا بگمش..بعضیاشونم همینطور وول خوران تو وجودم موندن.
باز5تا خوبه..من یه دوست دارم که خیلی منو میفهمه..همه هم متعجب دوستی ما هستن..اخه تفاوتهای زیادی داریم.
اما از یه جاتی هم کُپ همیم.هردومون بسیااار خوش اخلاق :)
رویا نمیدونم..تا یادم میاد رویای من این بود که یه دختر مستقل بشم (که نشدم) و برم واسه خودم جدا یه شهر دیگه زندگی کنم( که نرفتم) و همینا...:54:
اما الان فکر میکنم شاید مدل نرمالتر زندگی هم خوب باشه..شوهر و ونگ و ونگ بچه و قورمه سبزی و سوراخ جوراب و ...
تو رویاهای من بهار خیلی مستقل بود و دغدغه این چیزا رو نداشت.
رویاییی دارم من،رویای ازادی...
بی نهایت:تابستونو مطمئنم..بهار هم وقتی بارون میاد دوباره همینطور حس دلتنگی و ناراحتی دارم.
افتاب به من انرژی میده..حس زنده بودن میده..اما هوای ابری و بارونی حس غم..انگار همه مثه گنجیشکا رفتن تو لونه هاشون..اما من لونه ای ندارم(وای چه جمله شاعرانه غمناکانه فیلسوفانه ای :))
کلا عین بچه گربه دوست دارم زیر افتاب ولو باشم
ابتسام:باز خوبه دل مردم شاد میشه..باشه بخندین...هییییی..بهار بیچاره
فکر کن من وبلاگ بزنم..چی بنویسم توش؟؟اینکه زن داییم چقد مزخرفه و تو جمع هی قر میاد و از خودش تعریف میکنه یا خاله هفتاد سالم که هی عمل زیبایی میکنه..چیتان پیتان میکنه..
از من و تو جوونتر شده
راستیاتش اینترنت من وضعیتش مبهمه..خودم موندم چطور تا الان قطع نشده؟؟این از کرامات پدرجانه..همینطور محبته که داره تو حلق من میریزه فکر نمیکنه رودل کنم.
چقد حرف زدم..اونم الکی پلکی..
خو چیه؟؟دلم خواسته
موفق باشید
بهار ، بهار ، آی بهار .................
کم حرف بزن ............... هم واگویه های درونی هم بیرونی ، روزه سکوت را مدتی در پیش بگیر ، تاپیک پلیس برای ترافیک ذهن که یادت هست ؟ اونجا پستهای منو در خصوص سکوت خلوت ذهن و .... بخون .....
حواست رو تحت کنترل در بیار که زیاد واردات به ذهنت نداشته باشند .
و اما
.
.
.
.
.
.
.
.
این تاپیک و فصل پاییز و حال بهار زندگی ........
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
عزیزم هر فصلی کارکردی داره و .... و در جای خود در چرخه طبیعت این سیر منظم ضروریست و سیستم جسم و روان آدمی نیز فی نفسه با آن سازگار هست ( چنین آفریده شده )
تغییر حالتهای ناخوشایند در بعضی فصول ، ربطی به فصول ندارد و فی نفسه هم طبیعی نیست ، دلیل درونی در ما دارد و چون عارضه هست ، قابل بررسی و ریشه یابی و مرتفع شدن هم هست .
اینو داشته باش تا اینجا
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
مسئله ای در درون خودت هست که با عوامل بیرونی افت و خیز پیدا می کنی ، عوامل بیرونی از طبیعت و دگرگونیهای فصلی آن گرفته تا آدمها و روابطشون و روابطتت و .... بهانه ای برای بروز هست
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
روشهای صرفاً مُسکن وار و سرگرم کننده ،علاج کار نیست و برعکس ، با حفره هایی که در درون ایجاد میکنه ،مسئله را عمیقتر هم میکنه و دردهای دیگری تولید میکند. چون مُسکن صرف ، عوارض هم دارد ،عوارض مداومت در آن ، ضعیف شدن قدرت ایمنی درونی و رفته رفته اضمحلال آن بخاطر درمان ریشه ای نکردن هست ..... یعنی در بحث روح و روان ، ایجاد حفره هایی در روان و شخصیت می کند که مثل سیاه چاله توانایی و انرژی روانی ما را می بلعد .
پس ریشه ای ، مسئله درونی را بیاب .....
توصیه های قبلی ام را دوباره بخون و اهمیت بده ، یادت که نرفته داشتیم گام به گام پیش میرفتیم ، اما طاقت نمیاری که :316: صبوری نمیکنی که :302: تا به جاهای خوب خوبش برسیم ....
سکوت ذهنی را جدی بگیر و با کوچکترین حالتی نخواه جزئی نگری کنی ، فقط واقف باش و روی افکار مزاحم و نفوذی که هی سرک میکشند متمرکز نشو بهشون بها نده و تاپیک براشون باز نکن . اول تاپیک در ذهنت ایجاد نکن . چون خلق این تاپیک در اینجا ، ظهور تاپیکهای ذهنت هست
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
..
امیدوارم این بار حرف گوش کردنت طولانی تر شود :316: و گرنه .... دیگه .......:305:
.
:72:سلام.هر سال پاییز که میشه منم دقیقا حال گرفته تو رو دارم.منظورم کلاغاو....سرمایی بودنو .....گرفتگی دل و هواو.... .البته تا همین جا. از اونجایی که یه نقاشم قبول دارم هنر از هر نوعش تو این فصل یه حال دیگه ای میده....اما غم فضاروکم نمیکنه برعکس خیلی رمانتیکش میکنه.این حال گرفتت اینقد برام اشنا بود که بهم یه حس مشترک داد خواستم مطرحش کنم.یه کاری این روزا خیلی جواب میده...پیاده روی تو یه پارک بزرگ پر از برگای رنگارنگ خوشگل وخش خشی البته تنهای تنها ...اصلا همه حس پاییز به تنهاییهاشه همراه با گوش دادن به موسیقی .....و کمی تفکر....شاید بیشتر از کمی...نه اصلا خیلی ...فکر به اینهمه زیبایی:72:.........اسمون:72:....ابر :72:....بوی بارون:72:....وااااااااااااااا ی پس چرا حال ما بده..................و بازم فکر کردن در مورد خود خود خودت:72::72::72:امتحانش کن....شاید اینهمه حالتو یه کمی خوب کرد.