RE: مادرم تصمیم داره طلاق بگیره
فعلاً با خودت کار داریم
اشکال نداره ، اشکت هم در بیاد ، اول برای بابات بنویس ، بیرون میری بگو اینو بخون ...... وقتی خوند اونوقت راحت تر میتونی حرف بزنی . احتمال میدم اونوقت دیگه گریت نمیگیره . اما اگه گرفت هم اشکال نداره . بزار اشکات بیاد ولی از علاقه و محبتت بهش بگو . و بگو سالهاست این حرفها توی دلت مونده و روت نشده بگی اما دیگه تصمیم گرفتی برای همین این بغض سالها پنهان کردن احساس و علاقه ام بهت هست که ریخته بیرون .........
رایحه تلاش کن تا معجزه ببینی ازش . برای خودت هم خیلی خیلی خوبه . زمینه بچه دار شدنت را هم از نظر روحی بسیار خوب فراهم میکنه . فیلتر را بشکن و باپدرت وارد گفتگو شو .
.
RE: مادرم تصمیم داره طلاق بگیره
فرشته عزیز باورت می شه حتی تو خلوتم هم برام سخته.فقط دو جمله تو خلوت به پدرم گفتمو زدم زیر گریه.قلبم داشت از جاش کنده می شد.حتی تو خلوتم هم روم نمیشه حرف بزنم.یعنی چی؟؟
یعنی باید به پدرم بگم دوست دارم؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟
چرا نگی رایحه اون خیلی واست زحمت کشیده.هیچ وقت نذاشته احساس کمبود کنی.حتی با اینکه تا حالا ابراز نکرده ولی تو با چشم خودت دیدی نگرانی هاشو وقتی یه موقع دل درد می گرفتی چه طور مثل پروانه دورت می چرخید.بعد ازدواج نه تنها محبتهاش کم نشده بیشتر هم شده.تا خونشون دو قدم راهه ولی وقتی خونه باشه و تو پیاده می ری بهت می گه پس چرا زنگ نزدی بیام دنبالت؟؟؟؟؟؟
مگه کم خرج گذاشتی رو دستش؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟.خودش رفت زیر وام و بهترین جهزیه رو فراهم کرد.نه اینکه تو انتظاری داشته باشی ولی پدرت.....
الان حدود سه سال از ازدواجت گذشته ولی به خاطر همون وام ها گاهی دچار کمبود می شه تو زندگی.
مگه مادرت نمی گه وقتی دیر به دیر می یاین خونمون پدرت می پرسه چرا رایحه نمی یاد خونمون.
پس چرا سختت می یاد؟؟چرا؟؟؟؟؟؟
یعنی نمی تونی خودتو بشکونی که البته بهش نمی گن شکستن.رایحه برو بابت همه این سالها ازش تشکر کن بگو می خوای جبران کنی.
RE: مادرم تصمیم داره طلاق بگیره
آفرین جان دلم:104:
همین جوری ادامه بده ، ادامه بده تا نرم بشی ، تا بر خودت مسلط بشی ....
عیب نداره توی خلوت خودت بگو ، گریه هم بکن ، جلوی اشکات رو نگیر ، در واقع این برا اینه که دلت داره آب بندی میشه ، زبانت راه میافته ...... کم کم می بینی میگی و اشکت هم نمیاد ، رها کن خودتو و بگو .... بهت قول میدم بابا هم اشکش در میاد ، اینا بخاطر احساسات زیاد هست که وقتی از راه درست و برای اونهایی که باید خرج نمیشه ، میشه باروتی که جاهایی که نباید طغیان می کنه ، آسیب میزنه ...... پدرت هم احساساتش را بیان نکرده با اینکه دوست داشته بگه و ..... حبس اونها شده فشاری که سر از اعتیاد در آورده و .......
احساساتت به عزیزان و محارمت را بروز بده ، چه احساس محبت و عشق ،چه وقتی که ازشون رنجشی داری ، رنجش را هم باید ابراز کرد ، اما عاطفی نه از روی خشم ، وقتی عواطفت را در جای درست خرج نکنی به صورت خشم بروز میکنه . چون نوعی عصبانیت در درون نسبت به خودت بخاطر حبس آن هست اینه که اون خشم از خودت بخاطر جلوگیریها به صورت پرخاش به دیگران شده توی دل هم باشه بروز میکنه .
خودتو رها کن و این مکالمه و جدل احسن با اون لایه از ذهن و شخصیتت که مانعت میشه و همش توجیه می کنه که نه نباید بگی .... را داشته باش ، کم کم راه میافتی :46::43:
.
RE: مادرم تصمیم داره طلاق بگیره
فرشته عزیزم اونقدر تو خلوت با پدرم حرف زدم.هر دفعه یه جور ترسیم می کردم.هر دفعه بغض و گریه.
اول بگم که شهر ما کوچیکه.همه همدیگه رو می شناسن و امکان این قرار بیرون و فضای عمومی وجود نداره.
پس باید تو خونه این ملاقات باشه و اونم خونه خودم.
حالا تو این خلوت از بین راه های گوناگون یه راه رو بهتر دیدم.اینکه وقتی شرایط خونه رو مناسب کردم و مطمئن شدم همسرم نمی یاد خونه بگم بیاد.یه هدیه واسش بخرم.مثل پلیوری کت یا ......ترجیحا یه چیز که تنش کنه.چون می خوام ازش بخوام تنش کنه ببینم اندازه می شه یا نه.به این بهونه بتونم بحث رو بکشونم جائی که می خوام.پدرم تشکر می کنه و مناسبتشو می خواد منم می گم برای پدرم کادو دادن مناسبت نمی خواد بعد بگم یه درخواست دارم اجازه می دی بیام پیشت بشینم تو دست بندازی پشتم.بعد من می رم پیشش می شینم و درحالی که یه دستش پشتمه دست دیگشو بگیرم دستم بگم می دونی چند ساله این آرزوم تو دلم مونده ولی به خاطر کم روئی نمی تونستم بهت بگم که چقدر به این دستای گرمت احتیاج دارم شاید چون مامان پدر و مادرشو در بچگی از دست داده و من این رابطه رو یاد نگرفتم....................................
فرشته جون نظرت چیه راجع به این تصویر ذهنی.لطفا بگو چیا مطرح کنم.چقدر به مسئله اعتیادش اشاره کنم با چه جملاتی؟؟مسئله بچه دار شدنو چه طور؟؟
RE: مادرم تصمیم داره طلاق بگیره
خوبه رایحه جان
مهم اینه که شرایط را آماده کنی ، خونه یا بیرون بسته به اینه که کدام بهتره و راحت تره .
شروع خوبیه .
اصلاً اسم اعتیاد را نیار ، تا میتونی فقط عشق ومحبت و ...... اگر زمینه برای پیش کشیدن ناراحتیت از اینکه اونا بیمار باشن یا پیر بشن فراهم بود . سرتو بزار روی شونه اش و اشاره کن که رنج می کشی که رنجشو ببینی . اینکه بخاطر این بیماری ( اعتیادش را بگو بیماری ) عذاب می کشه تو هم عذاب می کشی . اینکه می دونی ومطمئنی که اون خودش این وضعیت رو دوست نداره و تو هم از اینکه او در وضعیته که عذابش میده که در درون او را می خوره عذاب می کشی . اینکه دوست داری بچه دار بشی اما می ترسی وقتت رو بگیره و نتونی به بابا مامان بیشتر توجه کنی و برسی و ...... اونچه قبلاً نمونه اش را اشاره کردم
منتظرم ببینم چه می کنی خانمی .
.
RE: مادرم تصمیم داره طلاق بگیره
فقط نمی دونم چه طور شرایطو به وجود بیارم.چون هم پدرم و هم همسرم کارشون تا حدود ساعت 3 هستش و همسرم اکثرا تو خونه ست.نمی دونم به چه بهونه ای باید بفرستمش بیرون؟؟
ملاقات تو خونه هم این مشکلاتو داره ولی من حتما یه راه حل پیدا می کنم.فعلا قصدم اینه که فردا با مادرم برم هدیه پدرمو بخرم.البته به مادرم می گم می خوام واسه تولدش بخرم.نمی خوام مادرم چیزی بفهمه.
یه سوال هم داشتم یادم رفت چی بود؟؟؟:82:
ما پنج شنبه یه سفر زیارتی به قم خواهیم داشت اگر خدا بخواهد.احتمالا تا جمعه.خیلی دوست دارم قبل سفر بتونم یه ملاقات ترتیب بدم چون اونطور تو قم راحت می تونم بهش زنگ بزنم و.....
البته از یه لحاظم می شه بعد از سفر بهتر باشه.مثلا هدیه رو به عنوان سوغات بهش بدم واز حال و هوام توی حرم بهش بگم.می ترسم این حساسیتهام کار دستم بده.فرشته نکنه اینا همش به خاطر اینه که می خوام به تعویق بیفته؟؟؟
آخه حس می کنم هر چی می گذره بیشتر آمادگی پیدا می کنم.نکنه توهمه.ولی واقعا اینکه همسرم اکثرا خونست راسته.از حرفاتون این برداشتو می کنم که باید هر چه زودتر فکرمو عملی کنم.
آهان یادم اومد شما گفتی اول بهش نامه بنویسم اگه سختم می یاد ولی من این کارو نکردم به دلیل اینکه ترسیدم بعدش نتونم تو ملاقات حضوری اون هیجانی که باید داشته باشمو داشته باشم.و یه جوری از تب و تاب بیفتم.
رایحه این همه ترس چیه؟؟؟ملاقات با پدرت.عزیزم غریبه که نیست.داری از یه ملاقات ساده غول می سازی.
بذار نقطه قوتتو بگم.اینقدر ها هم که می گی رابطت با پدرت سرد نیستا؟؟؟چند بار شده اومده دنبالت تو رسونده جایی؟؟فکر کن این بار هم همون طور.اصلا همین هدیه دادنت مگه نه اینکه با وجود این کمرویی همیشه به مناسبتهای مختلف واسش هدیه خریدی و تو هیچ وقت تولد اعضای خانوادتو فراموش نمی کنی.و به بقیه تو یادآری می کنی.مخصوصا تولد پدرتو.یادته یه بار خواستی خود شیرینی کنی تولد بابا رو نه به مادرت نه به برادرت یادآوری کردی و با دوستت رفتی یه کیف پول خریدی و شب بهش دادی و ازین که پدرت فهمید فقط تو یادت بود چه ذوقی کردی و..............
رایحه شما کم ازین خاطرات نداشتی.فقط می خوایم این محبتها رو به زبون بیاری.
هفته پیش یادته شیطنتت گل کرد با آینه نور می نداختی رو صورت بقیه.اول همسرت بعد برادرت بعد مادرت ولی چرا سختت می یومد این شوخی رو با پدرت کنی؟؟بعد برادرت اشاره کرد رو بابا هم بنداز و تو با تردید این کارو کردی و پدرت چه قشنگ به روت لبخند زد؟؟و تو باز تکرار کردی.
RE: مادرم تصمیم داره طلاق بگیره
رایحه جان
هرزمانی که تصور می کنی آماده تر ومسلط تری کار را انجام بده . اونکه گفتم کندنباش ، در خصوص آماده شدن خودت بود و فعال شدن درونت برای برداشتن فیلترهای غلط .
سبک سنگین کن ببین بعد از سفر بهتره یا قبلش ، هر وقت مناسب دیدی ، مهم انجام کار به شکلی صادقانه و کیفی هست .
برای قوی تر شدن مکالمه درست درونی بین عقل و احساس لازمه در استدلالی قوی تر بشی ، نه برای این موضوع در کل ...... که تاپیکهایی که وعده داده ام در خصوص منطق و فکر و مغلطه ها میخوام ایجاد کنم تا زیرساخت این نوع جدال احسن عقل و احساس باشه می تونه در این رابطه بهت کمک کنه .
فی الحال این مکالمه هایت خوبه و آماده ات میکنه .
موفق میشی ، مطمئنم .
.
RE: مادرم تصمیم داره طلاق بگیره
سلام فرشته عزیزو دوستان خوبم.
امروز با مادرم رفتیم یه پلیور خریدیم برای بابام البته مادر هر چه اصرار کرد نگفتم برای چی؟؟؟
شام خونه اونا بودم همسرم جایی دعوت بود
از همون اول سعی کردم نسبت به قبل بیشتر به پدرم نزدیک شوم.یعنی یه جور می خواستم خودمو آماده کنم. بازی جدیدی که ریخته بودم تو گوشیم رو بردم نشونش دادم چون می دونم خیلی دوست داره و پیشش بهش می گفتم چه طوره.بعد از شام رفت که به برادرمو برسونه باشگاه.مادرم طبق معمول گوش زد کرد زود بیا خونه.وقتی پدرم برگشت خونه من داشتم تلویزیون می دیدم که دیدم مادرم شروع کرد به شکایت که ازون وقت که رایحه اومده این چهارمین باره سیگار می کشی بیرون چقدر کشیدی من نمی دونم.بعد گفت نمی دونم چرا اینقدر بازی در می یاری چند روز نمی کشی بعد دوباره................بلد نیستی برو مرکزش .و گفت رایحه اگه من مردم یقه پدرتو بگیرید پدرم رفت اون اتاق درم بست ولی من هیچ کاری نکردم.ساکت و حتی نتونستم سرم رو برگردونم سمت مادرم.که داشت آرام آرام اشک می ریخت.واقعا اون لحظه نمی دونستم چی کنم.به پدرم که رفته تنها اون اتاق یا مادرم که تو حال داره اشک می ریزه؟؟اون لحظه فقط به فکر فرشته بودم می گفتم فرشته واقعا باید چی کار کنم؟؟
مادرم حدود یه ماه بود که دست از گریه و زاری برداشته بود ولی........
حتی پدرم که خواست دوباره بره دنبال برادرم مادرم عصبی پرسید کجا می ری؟؟؟؟؟؟؟؟
حتی بعد این اتفاق پدرم اومده بود تلویزیون نگاه می کرد(البته با یه وضع خواب و بیدار:302:)اون موقع هم رفتم نزدیکش نشستم با حداقل فاصله و آروم دستمو انداختم پشتش.
می دونم الان پدرم بیداره.زنگ بزنم بگم پدر از دست مادر ناراحت نشو چون دوست داره می گه ولی بلد نیست.
بعد بگم تو قم براتون دعا می کنم.بگم؟؟؟
RE: مادرم تصمیم داره طلاق بگیره
آره
تماس بگیر
بگو بابا درکت می کنم می دونم حرفهای مادر ناراحتت می کنه . اما می دونم کاکان دوستت داره ولی شاید بلد نیست درست نشون بده .
با مادرت صحبت کن ، بگو دلم میخواد بابا هرچه هست یه مدتی فقط یه مدتی بخاطر منم شده غرغر کردن و انتظار داشتن ازش رو بزاری کنار .
رایحه جان ، این طرز برخورد مادرت اصلاً درست نیست . پدرت اگر دلش هم بخواد اعتیاد را کنار بزاره این برخوردها انگیزه را در او می کشه . اینو حتماض از قول من بهش بگو . بگو حداقل اگر نمیتونی بهش عزت نفس بدی . بیشتر از این ازش نگیر . باید بگم با این اوصاف تازه پدرت خیلی صبور هست که بدتر از این نشده .
هم با پدرت حرف بزن هم مادرت . اول با پدرت ، بعد بخواه پدر گوشی را به مادرت بده و بهش بگو ازت ناراحتم . اصلاً دلم نمیخواست جلوی من با پدر اونجوری صحبت کنی . بگو تو رفتی پیش مشاور .
بگو ازت خواهش می کنم پدر را بسپار به من . ت باهاش کاری نداشته باش . فقط احترامش را داشته باش . بسپار به من و عجله هم نکن و بروز هم نده که من این حرف رو زدم .
.
RE: مادرم تصمیم داره طلاق بگیره
سلام بر فرشته عزیز و همه یاران همدردی ما از سفر برگشتیم البته اونجا با گوشیم به همدردی سر زدم.
اون شب چون دیر جواب دادین من دیگه به بابا زنگ نزدم.ولی از قم و در حرم حضرت معصومه بهش زنگ زدم.اول مقدمه چینی کردم و گفتم حرم بودم گفتم زنگ بزنم و گفتم از دیشب فکرم مونده پیشت.مامان اونطور باهات حرف زد ناراحت نشی دوستت داره ولی نمی دونه چه طور رفتار کنه شما باید ببخشی گفتم ما هممون دوستت داریم ولی ما رو ببخش که بد رفتار می کنیم و پدرم هم دائم می گفت نه بابا ناراحت نشدم و گفت می دونم دوسم دارین.
ولی هنوز وقت نکردم با مادرم حرف بزنم حرفاتونو منتقل کنم.البته با مادر که حرف زدم گفت واسه بابات دعا کن منم گفتم واسه هر دوتون دعا می کنم ولی موقعیت مناسب نبود براش توضیح بدم کارش اشتباه بوده.