نوشته اصلی توسط SOMA
حقیقتش اینه که من یک هفته است با یه اقایی اشنا شدم که از لحاظ اجتماعی تو یه سطح هستیم . پسر خیلی خوبیه . دارم بهش علاقمند می شم. اون میدونه که در آستانه جداییم. یه مقدار کمکم کرد. ولی بهم میگه برگرد سر زندگیت . اولویتت سازش با همسرت باشه. اگه نشد ، رو من حساب کن
وقتی می بینم بعد از این همه سال زندگی ، همسرم زیبایی ، نجابت ، وفاداری ، اخلاق ، موقعیت اجتماعی و ... منو ندید ، چطور میتونم بهش اطمینان کنم ؟ نمیگم میخوام طلاق بگیرم و با این اقای جدید ازدواج کنم ، ولی وجود این اقای جدید باعث میشه احساسی تصمیم نگیرم .
میتونم به این فکر کنم که هنوز زندگی برای من جریان داره . هنوز 30 سالم نشده . هرچند همسرم ظاهرا سعی می کنه دل منو بدست بیاره ولی خب کاری نمی کنه . همین طور خونه پدرم هستیم ، دعوا می کنیم و ....
احساس میکنم سلایق ما مشترک نیست . چیزی که برای من ارزشه ، برای اون ضد ارزشه . مثلا تحصیلات . من میخوام دکترا بخوونم . همسرم نمیگه نخوون . ولی وقتی خودش دیپلمه ، من احساس بدی بهم دست می ده
در مورد بچه دار شدن هم همینطوره . اون نمیخواد ولی من میخوام که حداقل یکی داشته باشم وگرنه خونه سه خوابه به چه دردم میخوره
یا مثلا مسافرت دو نفره. در طول نه سال گذشته ما یک بار مسافرت دو نفره نداشتیم !!! دوست نداره تنها باشیم . همیشه باید یکی دو خانواده با ما باشن