RE: افسردگی همسر سابق و دخترم
سلام
شما در 20 سالگی تحت فشار ازدواج کردید. شاید اگر این حس که مرا مجبور به ازدواج کردند نبود شما برای ساختن زندگی تلاش بیشتری میکردید. احساس اجبار شرایط عالی رو هم میتونه غیر قابل تحمل کنه چه برسه به شرایط نامطلوب. بهشت زورکی هم جهنمی بیش نیست.
از طرفی قسمتی از مسائل مسؤولیتش متوجه شماست. گاهی ما به خاطر ضعف های خودمون اشتباهاتی رو مرتکب میشیم. پذیرفتن مسؤولیت این اشتباهات به ما در حل مشکل کمک میکنه. اگر این مسؤولیت رو قبول کنید خیلی راحت تر با شرایط کنار می آیید. چون دیگه در دام این بازی که "مجبور بودم" نمی افتید.
من فکر میکنم شما باید کمی بیشتر روی شناخت خودتون کار کنید. دو موردی که من به نظرم میرسه که میتونید بررسی کنید:
1. ازدواج : درسته که اجبار بوده اما در هر حال شما قبول کردید. شما سر سفره عقد نشسته اید. با پای خودتان. پس شما هم برای این ازدواجی که کرده اید مسؤولید.
2. بچه دار شدن: چطور در ازدواجی که اجباری بود و با خانمی که اینقدر با هم متفاوت بودین شما تصمیم به بچه دار شدن گرفتید؟ اگر شما هم بچه رو خواسته بودید که خوب یک تصمیم نسنجیده گرفتید. اگر باز هم از سر اجبار بوده (اصرار بقیه، اصرار خانمتون و ...) شما مثل زمان ازدواجتان عمل کرده اید.
به نظر من این بار هم اگر میخواهید با خانمتون زندگی کنید حتما خواسته هاتون رو روشن کنید. اول برای خودتون و بعد برای خانمتون. این بار دیگه با اجبار وارد زندگی نشید. همه چیز رو بسنجید و مسؤولانه زندگی رو شروع کنید.
برای "رفتار جرأت مندانه" هم در سایت سرچ کنید... فکر میکنم براتون جالب باشه.
RE: افسردگی همسر سابق و دخترم
لینکهای رفتار جرأتمندانه ...
کارگاه رفتار جرأتمندانه http://www.hamdardi.net/post-185615.html
رفتار جرأتمندانه http://www.hamdardi.net/thread-25465-post-236830.html#pid236830
چگونه منفعل نباشیم http://www.hamdardi.net/thread-19883.html
تست رفتار جرأتمندانه http://www.hamdardi.net/thread-25464-post-236835.html#pid236835
نقل قول از لینک دوم:
کسانی که رفتار جرأتمندانه ندارند معمولا نمیتوانند احساسات خودشان را چه خوب و چه بد بروز دهند. این یک جنایت در حق یک رابطه است و به مرگ رابطه منجر میشود که دو طرف نتوانند به هم بگویند چه چیزهایی را میخواهند، چه احتیاجاتی دارند و اثر رفتار طرف مقابل روی آنها چیست. هیچ کس ذهن خوانی بلد نیست. این روحیه دوستی ها و روابط کاری را هم خراب میکند.
RE: افسردگی همسر سابق و دخترم
انسان روی هر چیزی از طریق درستش سرمایه گذاری کنه اگر اون چیز پتانسیل داشته باشه نتیجه میده. شما 6 ماه روی زندگیتون سر مایه گذاری کردید و شادی به دخترتون و زندگیتون برگشت چون زندگیتون پتانسیل خوب بودن رو داشت. حالا ببینید چقدر مرد میدان هستید و آیا می تونید باز هم به خاطر خودتون، همسرتون و دخترتون بیشتر از 6 ماه سرمایه گذاری کنید و ببینید این سر مایه گذاری اگر مدتش به جای 6 ماه بشه 1 سال چه اتفاق های قشنگی ممکنه تو زندگیتون بیافته. اما سعی کنید اصولی و از راهش پیش برید و پایه های زندگیتون رو درست و محکم بنا کنید.
در مورد پریناز خانم هم خوب این دو گانگی ها در زندگی شما (دقت کنید نگفتم مقصر تنها شما بودید)بالخره قربانی هم داشته (اول همسرتون و خودتون و بعد دخترتون و حالا پریناز خانم) اما ببینید کار درست تر و نادرست تر چی می تونه باشه.
RE: افسردگی همسر سابق و دخترم
با اين كه ظاهراً جواب سوال منو نداديد ولي من جوابم را گرفتم.
شما امكان نداره بتونيد مريم را فراموش كنيد. مريم جزئي از وجود شما شده. پريناز هم يك تفريح در زندگي شما.
پس مشكلاتتون را حل كنيد. و اين تفريح را وارد زندگي خودتون كنيد. تا مريم نقش پريناز را هم براي شما بازي كنه.
پريناز هم اگه از عدم ازدواج شما با خودش مطلع بود خيلي ضربه نخواهد ديد. اما اگر بهش قول ازدواج داده بوديد خوب پروسه طولاني در پيش داريد. چون براش حق ايجاد كرديد.
اما يك مثلي هست كه ميگه " تر و خشك با هم ميسوزند"
تو بازي شما هم هر كدومتون دچار ضربه عاطفي شديد و الان متاسفانه نوبت پرينازه.
اما اين روند به نفع همتونه. اميدوارم بتوني موفق بشي.
RE: افسردگی همسر سابق و دخترم
جدا از مشکلات مشترکی که با هم دارین مریم یه مسئله شخصی داره
اول مریم رو پیش مشاوری غیر از دوستش ببرید تا مشکلش حل شه
بعد برید سراغ بقیه مسائل دوست عزیز
کلا دوست صمیمی مریم به عنوان مشاور نمیتونه کمکی به شما بکنه
RE: افسردگی همسر سابق و دخترم
سلام
اگه واقعا به ادامه زندگی با مریم فکر میکنید عجله نکنید وبا ارامش زمینش رو فراهم کنید.
اول از همه با دوستتون صحبت کنید وبگید که قصد ازدواج باهاش رو ندارید.
وبا همسرتون هم در مورد اصلاح یک سری رفتارهاش وحساسیتهاش مثل بدبینی و....صحبت کنید .
وخودتون هم سعی کنید همینجوری که تو این 6ماه خواستید همه چی خوب باشه رفتار کنید.
این مدت که دوباره رفتین زیر یه سقف ومشکلی نداشتین خودش میتونه گواه بر این باشه که اگه هر دوتون کمی از مواضعتون فاصله بگیرید وبه اصطلاح نیم من بشید میشه این زندگی رو ساخت.
البته بنظرم این پروسه کمی زمان بره "پایان رابطه عاطفی با دوستتون _رفع یک سری رفتارهای همسرتون که باعث تیره شدن رابطتون میشه وکنار اومدن شما با عقاید واعتقادات خانمتون."
البته اینا صرفا یه نظره.
RE: افسردگی همسر سابق و دخترم
Are عزیز
شاید این داستان رو خونده باشین ولی به نظرم بد نیست حتما این پست رو بخونین شاید تاثیر مثبتی در جهت بهبود زندگی مشترکتون داشته باشه.
.
چه ازدواج کرده باشین و یا نه باید این مطلب را بخوانید.
RE: افسردگی همسر سابق و دخترم
[align=justify]سلام علیرضا،
خوشحالم که تصمیم گرفتی یه فرصت دیگه به زندگیتون بدی. اما لازم می بینم تاکید کنم که برای اینکار عجله نکن.
اول خیال مریم رو از بابت پریناز راحت کن. و بعد قاطعانه ازش بخواه که تا تکلیف مشکلات سابقتون مشخص نشده، رابطه تون رو عادی نکنید.
مریم بصورت افراطی بدبین بوده. و این یک اختلال روانیه که هرچند تو این شش ماه خودش رو نشون نداده (چون شما رو کاملا متعلق به خودش نمی دونسته که بخواد احساس مالکیتش رو به اون شکل نشون بده)، اما تا زمان و تمرکز کافی صرف درمانش نکنید، برطرف نمی شه. خصوصا مریم باید بپذیره که همچین مشکلی رو داشته و باید با جدیت راه درمان رو پیش بگیره.
قطعا این زن پتانسیل لازم برای برطرف کردن مشکلاتی که به طلاقتون منتهی شده رو داره، خصوصا حالا. اما بدون کمک شما سخت موفق بشه! هم باید قاطع باشید و هم مهربان و حمایتگر... اگه این دو ویژگی رو در کنار هم نداشته باشید، بعیده که مریم بتونه از عهده کنار گذاشتن بدبینیش بربیاد.
با دید باز به زندگی مشترک برگردید، نه با این فکر که دیگه همه چی حل شده. من که تاپیکتون رو می خوندم، متوجه شدم شما تا یه جایی از بازگشت به زندگی با مریم ابراز انزجار می کردید. بعد ناگهان در یک قلیان احساسی تغییر جهت دادید. این وضعیت می تونه به شکست منتهی بشه.
اولا شرایطی رو برای خودتون فراهم کنید که بتونید با چشم باز، مسئولیت بازگشت رو به عهده بگیرید. و چند ماه دیگه باز هم فکر نکنید که به اصرار شخص دیگری برگشتید و خودتون نمی خواستید. و آگاه باشید که در بازگشت باز هم اثراتی از مشکلات سابق خواهید دید، و اینبار باید تلاش بیشتری کنید تا موفق به حل اون مشکلات بشید.
دوما مریم رو برای پذیرش سهمش از گره های زندگیتون (مثلا مسئله بدبینی) آماده کنید. نه سهمی بیشتر از توانش به دوشش بگذارید، نه اختلالات روانی و اشتباهاتش رو نادیده بگیرید.
راستی در مورد پریناز اصلا خودتون رو مقصر ندونید. درسته که بعد از دو بار جدایی، گذشتن از شما براش سخته. اما این انتخاب خودش بوده که وارد یک رابطه دوستی بشه (دوستی هم پایان داره بالاخره). و البته بعد از دوبار جدایی، اون از مهارت و توانایی و قدرت لازم برای پذیرش این یکی هم برخورداره. فقط باید هیچ جای امیدی براش نگذارید، تا بتونه با تمام قدرتش این موضوع رو بپذیره.
برای هر چهار نفرتون آرزوی موفقیت می کنم.:72:[/align]
RE: افسردگی همسر سابق و دخترم
به نظر من خانم شما با روانشناس كه دوستشون بودن يه تباني كوچيك كردن در رابطه با راه حل دادن به شما. و برام عجيبه كه شما چرا با مشاورهاي ديگه در اين مورد مشورت نكرديد. چون اين روشي كه مشاور شما ارائه داده جزو نادرترين روشهاست. حتي در خارج از ايران كه زن و شوهرها بعد از طلاق هم در بعضي مواقع باهم دوست هستند اين پيشنهاد وجود نداره چه برسه به ايران و با اين مسايل شرعي و عرفي. مشاور بايد دلسوزانه روي دختر شما كار مي كرد و كمك مي كرد كه ايشون اين مراحل رو به آرومي پشت سر بذاره نه اين كه با اين راه حل باعث وابسته شدن دوباره اون و همسرتون بشه.
مشخص بود كه وقتي دوست خانمتون اين پيشنهاد رو ميداده (با همفكري همسر سابقتون) فكر اين قسمتش رو كرده بوده كه چون ايشون مذهبي هستن بايد عقد دايم كنن و اين نشون ميده كه همسر سابقتون بازهم به فكر برگشت به شما بوده و اين بار از راه خودش استفاده كرده.
به نظر من شما اول از همه بايد بشينيد روي خودتون كار كنيد كه چرا انقدر منفعل تو زندگي اتون عمل مي كنيد. اگه در بيست سالگي ترسيديد و منفعل بوديد حالا هم تو اين سن داريد دقيقا همين كار رو مي كنيد. شما و همسرتون به جاي حل مشكل كه افسردگي دخترتون بوده هزاران مشكل ديگه رو اضافه كرديد و يه داستاني مثل فيلم هاي سينمايي براي خودتون رقم زديد.
ببخشيد ولي شما به جاي رفتار قاطع و سازنده در طول سالهاي زندگي مشتركتون بازهم منفعل عمل كرديد. چراي اين رفتار رو بايد پيدا كنيد؟ چرا بايد اجازه ميداديد همسرتون شما رو مثل يه كودك از سركار برداره و به باشگاه ببره؟ چرا بايد تو 7 سال 11 منشي رو عوض كنيد؟ و چرا فكر مي كنيد كه نرفتن به آزمون دكترا و براورده كردن آرزوي غيرمنطقي دخترتون از شما يك پدر نمونه مي سازه؟
در نظر من مشكل جاي ديگه ي هست ...اول از همه بگرديد يه روانشناس و مشاور با تجربه و بي طرف پيدا كنيد كه روي هر سه شما به صورت تخصصي و جداگانه كار بكنه.... حتي خانم شما هم دچار تناقضات زيادي هستن كه به رفتار مذهبي اشون اصلا نميخوره...تهمت زدن،نون 11 منشي رو آجر كردن به علت شك بي مورد،و ...
RE: افسردگی همسر سابق و دخترم
امروز یکی از بدترین روزای زندگیم بود
با پریناز صحبت کردم رابطه امون تموم شد بهم گفت 6 ماه پیش گفتی می خوام با مریم صوری ازدواج کنم رابطه مون تموم شد گفت من منتظر جدایی بودم. فقط یک قطره اشک ریخت.گفت دخترت از همه مهم تره گفت من درک میکنم وخوشحالم برای عسل که مثل من بزرگ نمی شه. ولی من اقسرده شدم همون لحظه که از هم چدا شدیم بهش زنگ زدم بگم پشیمونم ولی برنداشت به خونش زنگ زدم باز برنداشت خیلی بد و سریع تموم شد پایان 3 سال دوستی.
فکر نکنم مریم ارزش اینو داشته یاشه
هیچوقت ازم تعریف نکرده بود من قد خیلی بلندی دارم خوش چهره و خوش لباس هم هستم ولی یه بار ازم تعریف نکرده برعکس پریناز انقد ازم تعریف میکرد که خجالت زده میشدم
هیچوقت از بابت کارام ازم تشکر نکرده کادوها مسافرتا انگار همه وظیفه بوده
برعکس پریناز ....
یه بغل کردن ساده هم بلد نیست
بوس کردنش ادم عذاب میده جای اینکه اروم کنه
نمی دونم چی بگم
گفتین چرا انقد زود تغییر عقیده دادی خیلی دلم برای مریم سوخت وقتی فهمیدم انقد بازی در اورده که به اینجا یرسه...
قهمیدم خیلی تحقیر شده خیلی ام به دخترم فکر کردم.
شایدم ارزش داشته باشه
saeed
مریم دو روز پیش یه نامه 7 صفحه ای برام نوشت که بیا زندگیمون رو از نو بسازیم
اون داستان هم به نامه منگنه کرده بود بازم ممنون
خانوم المیرا درسته من خیلی منفعل وعجول م البته بیشترش به خاطر محبت و مهربوونی احساسی بودن ام هست
امید زندگی شما با یه زن فوق العاده مذهبی چه تفریحی می تونید داشته باشید
شاید دور هم یه نماز جعفر طیار بشه زد
بهش می گفتم بریم اسکی وای نه همه جام پیدا میشه
بریم تنیس میخوای من جلوی داداشت اینا بدووم
تو خیابون دست منو نمیگیرفت که زشته