شما و همسرتون در زمينه مسائل جنسي و معاشقه باهم matchهستيد؟تو اين زمينه مشكل نداريد؟
نمایش نسخه قابل چاپ
شما و همسرتون در زمينه مسائل جنسي و معاشقه باهم matchهستيد؟تو اين زمينه مشكل نداريد؟
مشکل خاصی در زمینه روابط زناشویی نداریم هر چند که رابطه کامل نداریم ولی طبیعی که با ذهنیتی که من نسبت به ایشون دارم تو ی این موضوع هم ایرادایی گاهی اوقات منو به هم می ریزه.ضمنا راجع به صحبتی که دوستی گفته بودن من ایرادای خودمو نمی بینم هیچ جا من نگفتم من ایراد ندارم فقط اشاره کردم وقتی مجموعه شرایط رو با هم می سنجم خواه ناخواه این احساس کم دیدن طرفم که از اتفاق تو رفتار و گفتار هم خود ایشون و بعضا اطرافیان خودشون(به گفته خودش)هم به آن اذعان شده منو اذیت می کنه گاهی اوقات فکر می کنم اون برای اینکه منو از دست نده یه سری کارایی رو انجام میده که بعضا باعث ناراحتی من میشه یعنی اینکه عشقی که ازش صحبت می کنه صرفا وابستگی به خاطر کمبود های خودشه نه دلبستگی.از طرفی وجدانم به من اجازه نمی ده که بخوام باهاش بدرفتاری کنم ولی متاسفانه این مسایل باعث شدن که من در سطح پائینی ناخواسته باهاش برخورد داشته باشم و همونطور که گفتم هیچ کار ی را با ذوق براش انجام ندمو خیلی خودمو مثل دیگران در تیپ و ظاهر خودم تا گرفتن کادو،تفریح رفتن،خرید کردن،رفت و آمد به منزلشون و ...خیلی تو زحمت(به خاطر بی میلی)نندازم.هم دلم برا خودم میسوزه که چرا بیشتر دقت نکردم هم برا او که می دونم هیچ گناهی نکرده که منو پذیرفته و دوستم داره.خانمای محترمی که نظر میدن خواهشا جانب انصاف رو در نظر بگیرن و خودشونو جای من بگذارن و سعی کنن راه حل ارایه کنن نه اینکه با تعصب به جنسیتشون با این موضوع برخورد کنن.
آقا شما قبلا فیلم زیاد میدیدین ؟ فیلم هالیوودی و اینا ؟
زیاد با دخترا سر و کار داشتین یا نه ؟ دخترهای زیبا ؟
نقل قول:
نوشته اصلی توسط majid62
میشه چند نمونه مثال بزنید.
من کمی با حسی که میگید آشنام البته در وجود من نسبت به همسرم همیشگی نبود گاها وقتی خلاف میل من عملی انجام میداد این حسو داشتم و همیشه میگم عشق و علاقه چیزی نیست که با دارو درمان یا کار رو خودت بوجود بیاد بود و نبودش درونیه باید باشه تو قلبت باید خودش ریشه بگیره رشد کنه
حالا اگه یادتون میاد چند نمونه عینی مثال بزنید لطفا.
بابا من فقط دارم سوالات شما رو جواب میدم. یکی نیست بیاد یه نظر کارشناسی بده یا با استفاده از تجربیاتش و آموخته هاش مشکل منو بررسی کنه.کم کم دارم از این سایت هم نا امید میشم.فکر کنم باید به درد خودم بسوزم و بسازم و یه عمر زندگی بدون احساس و توام با حسرت و دلزدگی را تحمل کنم.مثل اینکه قسمت ما از زندگی همین بوده.
سلام آقا مجید و سایر دوستانه جدیده من
یک کلام بگم........خودت رو تنها فرض کن حالا به نبودنش فکر کن؛تصورکن از الان دیگه نمیتونی ببینیش،باهاش حرف بزنی و... حتی اگه خودتو بکشی:302:
اگه دیدی برات سخت شده بدونکه باهاش خوشبخت میشی...چیزی که توو زندگی پایداره محبت و نجابته نه مال و قیافهو...
خدا رو هم در نظر داشته باش.دروددد
آقا مجید یعنی ایشون حتی یک ذره هم براتون جذابیت نداشت وقتی باهاشون ازدواج کردین؟
خب حالا به غیر از خانواده شون آیا ایشون نقص دیگه ای دارن که نشه درستش کرد؟ به نظر من اگه شما نمیخواید جدا بشین و به دنبال راه حل میگردین و وضعیت کنونی همسرتون هم براتون قابل پذیرش نیست و نمیتونین بهش قانع باشین پس کمکش کنین که پیشرفت کنه
شاید ایشون چون شمارو به دست آورده فکر میکنه دیگه تو زندگیش هرآنچه که میخواد داره و براش کافیه ولی باید بدونه این برای شما کافی نیست
اگه از نظر تحصیلات با ایشون مشکل دارین ازشون بخواین که ادامه تحصیل بدن و براش تلاش کنن... اگه از نظر تیپ زدن باهاش مشکل دارین خوب خودتون باهاش برین خرید و لباسهایی که خودتون دوست دارین براش بخرین تا اونجوری بگرده..... خوب خوشبختانه ایشون از لحاظ اخلاقی مشکلی ندارن که بخواین تغییرش بدین
اگه از نظر ظاهری مشکل دارین یا تحصیلی میتونین باهاش صحبت کنین تا تو این زمنیه ها هم پیشرفت کنه... به نظر من این میتونه یه راه حل برای شما باشه چرا که شما میخواین به زندگیتون پایبند باشین و بهبودش ببخشین
موفق باشین
آقا مجید شما نمیتونید برخی از شرایط این خانم رو تغییر بدین. مثلا خانوادش. سعی کنید همینطور که هستند قبولشون کنید و بهشون احترام بذارید. اما در مورد ظاهرش میتونی خیلی کارا بکنی که برات دلنشین بشه. اگه از هیکلش خوشت نمیاد از طریق رزیم غذایی یا باشگاه قابل تغییره. در مورد قیافه هم باید خانمتون آرایشی که مناسب صورتش هست رو انجام بده. خیلی از خانما لم آرایش کردن رو پیدا میکنن و زیبا جلوه میکنن.
با سلام مجدد.به نظر دوستانی که مطالب بنده رو مطالعه کردن واقعا مشکل از کجاست؟آیا ممکنه مشکل از من باشه؟یعنی اینکه من با هر کیس دیگه ای هم که ازدواج می کردم با این مسائل مواجه می شدم؟نمی خوام جواب محافظه کارانه بدین یا چیزی بگین که باعث بشه من این شرایط رو بپذیرم.من می خوام بدونم که اگه مشکل از منه یه فکری بکنم.نمی دونم چرا هر کی رو که متاهله می بینم حسرت می خورم مدام فکر می کنم انتخاب من انتخاب ضعیفی بوده و همین باعث میشه که از بهترین دوران زندگیم نتونم لذت ببرم.پیش خودم میگم ای کاش بیشتر به مسائل ظاهری که از اتفاق تا قبل از اینکه این مورد سر راهم قرار بگیره خیلی برام مهم بودن (مثل قشنگی و تیپ,تحصیلات,اصالت خانوادگی,پدرو مادرزن جوون و پر انرژی,خانواده تحصیلکرده و امروزی)بیشتر دقت می کردم نمی دونم که چی شد که به ای مسائل در مورد این کیس کمتر دقت کردم ولی حالا دوباره برام خیلی مهم شدن.بازم میگم همه این چیزها شاید از نگاه بعضی ها در ایشون باشه ولی به دل من نچسبیده یعنی اون چیزی که من می خواستم خیلی فاصله داره.شاید یه دلیل که باعث شد من به این مورد تن بدم این بود که فکر نمی کردم که این شرایط برام جور بشه ولی حالا می بینم حداقل این مورد نسبت به موارد دیگه ای که من اونها رو خیلی راحت رد می کردم هم پائینتره.گاهی اوقات میگم ای کاش من هم با عشق و سختی و زحمت همسرم رو انتخاب می کردم.ای کاش موردی رو انتخاب می کردم که برا بدست اوردنش اذیت می شدم و سختی می کشیدم و خونوادش و خودش به راحتی منو نمی پذیرفتن.این طوری شاید بیشتر قدرشو می دونستم.می دونم که الان خیلی از خانما بهشون بر می خوره ولی فکر می کنم قاعده هم همینه که دختر و خونوادش یه کم ناز داشته باشن.یکی از دوستان با تجربه ام می گفت هر خانواده ای که یه داماد خوب و قابل اعتماد گیرش بیاد حاضره هر کاری بکنه تا اونو از دست نده و مطمون باش تو هرجایی دیگه که تو رو می شناختن و اعتمادشونو به دست می آوردی می رفتی همین برنامه ها بود.این حرف نمی دونم چقدر درسته ولی از یه طرف باعث دلگرمیم میشه از طرف دیگه اینکه اگه می تونستم اون خونواده ای که دلخواه خودم بود رو پیدا می کردم و با تلاش و زحمت اعتمادشون رو به خودم جلب می کردم باعث دلسردیم میشه.واقعا این موضوع که غرور یا شایدم کمرویی و یه جورایی دست کم گرفتن خودم و عدم تلاش جدی برای رسیدن به خواسته هام باعث شده من تو مهمترین انتخاب زندگیم تا این حد با مشکل مواجه بشم افسوس منو دو چندان می کنه.دوستان خواهشا نظر بدین و کمکم کنید تا زودتر از این وضعیت در ام.
majid62 جان
من فقط یه تجربه شخصیم رو برات مینویسم
همسر سابق من برای بدست اوردنم خیلی تلاش کرد
خانوادم اصلا راضی نبودند..منم به خاطر همین مساله عاشقش شدم
بعد که به هم رسیدیم خانوادم قبولش کردند و باهاش خیلی خوب بودند
ولی خودش خیلیییییییییییی شاکی و عصبانی بود از این موضوع
با اینکه بالاخره به هم رسیده بودیم
و خانوادم دیگه باهاش خیلی خوب بودند و خیلی کمکش میکردند
ولی خودش مثل یه حالت عقده مونده بود رو دلش اون دوران
و همش سرکوفت اون موقع رو میزد که
خانوادت چقدر ناز کردند و تاقچه بالا گذاشتند و من اذیت شدم و ...........
انقدر عقدش زیاد شده بود که حتی سالی 1 بارم از لج اونموقعها نمیذاشت من خانوادمو ببینم و همش بهشون بی احترامی میکرد
هرچی هم میگفتم:
بابا جون بالاخره که ما بهم رسیدیمو من عاشقتمو باید اونموقع رو درک میکردی که خب خانواده شناختی نداشتند و باید تحقیق میکردند و منم بالاخره باید یکم ناز میکردم یا نه؟
ولی گوشش بدهکار نبود و انقدر اذیتم کرد تا آخر طلاق!!!