RE: بالاخره تصمیمم رو گرفتم (قطع رابطه با پسری که فهمیدم متاهله)
چرا آقا امید. خواستگار داشتم. ولی من دلم نمی خواست ازدواج کنم. یعنی کلا شخصیتم یه جوریه که از ازدواج فراریم. خب نمی شه بگم کلا نمی خوام ازدواج کنم. مثلا هر از گاهی دلم می خواد. بعد دوباره پشیمون می شم و تصمیم می گیرم ازدواج نکنم. خب اوایل رابطه ام با این پسر هی حسی ته دلم می خواست که اون همسر آیندم باشه. با وجودی که اون پسر از اول هم به من گفته بود که رابطه ما نباید به این چیزها کشیده بشه. ولی دله دیگه. چی میشه کرد. بعد از این که دیگه ناامید شده بودم ازش، یعنی وقتی بهم ماجرای اون دخترو گفت (با این که هنوز ته دلم امید داشتم که با اون دختر ازدواج نمی کنه) اما اکثرا سعی داشتم به خودم تلقین کنم که دیگه خیالاتم محاله و به خواستم نمی رسم. خب یه جورایی باز نسبت به ازدواج سرد شدم. الانم سردم.
احساس من به ازدواج خیلی پیچیده اس. نمی تونم دقیقا توضیح بدم.
البته اینم بگم که من درگیر درس بودم و حتی اگه این حسم به دوستم نبود، هیچوقت تا درسم تموم نمی شد سمت ازدواج نمی رفتم.
یعنی این طور نیست که فکر کنید من به خاطر اون از موقعیت هام گذشتم که در آینده بخوام خودمو سرزنش کنم. نه اینطور نبود. چه با دوستم بودم چه نبودم، تا الان ازدواج نمی کردم.
مهمترین و سر سخت ترین خواستگارم هم همون پسری بود که تو دانشگاه پارسال بهم پیشنهاد داد. خب یه مدت درگیرش شدم. هم شرایطشو بررسی کردم، هم برای فرار از عشقی بود که به این دوستم داشتم. اما بعد از مدتی که گذشت دیدم دیگه نمیشه. درسته احساسی که به دوستم داشتم هم بی تآثیر نبود تو اتمام رابطه ام با اون پسر، اما پشیمون نیستم. من با اون پسر نمی تونستم خوشبخت بشم و خوشحالم که تموم شد.
نمی دونم تونستم جواب سوالتونو بدم یا نه.
RE: بالاخره تصمیمم رو گرفتم (قطع رابطه با پسری که فهمیدم متاهله)
تصمیم عزیز سلام
میخاستم حالی ازت بپرسم و بدونی ما کنارتیم
ضمن اینکه این لینک ها رو مطالعه کن
مقابله با مشکلات پایان یافتن یک رابطه
راه های التیام قلب شکسته
نگران نباش:72:
RE: بالاخره تصمیمم رو گرفتم (قطع رابطه با پسری که فهمیدم متاهله)
مرسی ویدای عزیز. خیلی خوشحال شدم پستتو دبدم. :46:
بهترم. جز وقتایی که بیکار میشم و فکرم میره سراغش، بقیه وقت ها خوبم.
خدا رو شکر این قضیه مصادف شد با یک مسئله که به شدت سرم رو شلوغ کرده و اصلا فرصت یه گوشه نشستن و غمباد گرفتن بهم نمیده.
فعلا تا اواسط این هفته این کار مشغولم خواهد کرد و سرمو گرم می کنه.
ممنون که نگرانم هستید و ممنون بابت معرفی لینک ها. حتما مطالعه شون می کنم.
تصمیم قوی اه. از پسش بر میاد
:72::72::72::46:
RE: بالاخره تصمیمم رو گرفتم (قطع رابطه با پسری که فهمیدم متاهله)
:104::104::104:
یک قرار با خودت بذار.
چون فکر تماس باهاش یا پرسیدن حالش یا ... ممکنه تا مدتها بیاد سراغت و بعضی وقتها تحریک بشی که تماس بگیری.
با خودت قرار بذار هر وقت خواستی تماس بگیری بیایی این تاپیک را و لینکهای قطع ارتباط را که بهت دادند دوباره بخونی.
ممکنه بگی همه را خوندم و می دونم. اما وقتی یه بار دیگه از اول تا آخر بخونی، تماس نمی گیری.
پس قبل از هر تماسی مرور این تاپیک !!:72:
RE: بالاخره تصمیمم رو گرفتم (قطع رابطه با پسری که فهمیدم متاهله)
چشم پیدا جان. از شما چه پنهون همین الانش هم وسوسه می شم که مثلا 6 ماه دیگه یا 1 سال دیگه بهش ایمیل بزنم و حالش رو بپرسم. با این که خودم هم می دونم اشتباهه. اما احساسم داره تمام تلاششو میکنه از عقل نبازه. حتما یادم می مونه توصیه شما برای جلوگیری از این کار.
هوا خواه توام جانا و می دانم که می دانی
که هم نادیده می بینی و هم ننوشته می خوانی
RE: بالاخره تصمیمم رو گرفتم (قطع رابطه با پسری که فهمیدم متاهله)
salam
az khundane sargozashtet va inke cheghadr ba ehsas harfeto zade budi vaghean tahte tasir gharar gereftam
man haleto kamelan dark mikonam chon daghighan ye hamchin tajrobei dashtam. manam ba ye dokhtare oroopayi be shekle interneti dust budam, fekr konam 2 sali ba ham budim, har lahze be yade ham budim, har shab ghabl az khab baram sms midad. tavalodam ke mishod behem zang mizad. hatta sare kar ham ke budim har vaght forsat mikardim ba ham chat mikardim man hichvaght az budane ba ye nafar enghadr ehsase shadi va aramesh nadashtam.
vali ye dafe tasmim gereft az keshvare khodesh bere be ye keshvare dige va az unja ham be ye keshvare dige
bad az raftan az keshvare khodesh dige ziyad bara man vaght nadasht ta inke har ruz ertebate ma kamtaro kamtar shod ta inke belekhare ye ruz fahmidam ba ye pesare ham vatane khodesh dust shode, khodesh aksasho ham baram ferestad!!!
alan chand sale azash khabar nadaram vali hanuzam ke hanuze vaghti yadesh miyoftam ghalbam feshorde mishe
begzarim sareto dard nayaram , goftam shayad shenidane tajrobeye moshabehe ye nafare dige baes beshe halet behtar beshe va ehsase tanhayi va khala ziyad narahatet nakone
movafagh bashi
RE: بالاخره تصمیمم رو گرفتم (قطع رابطه با پسری که فهمیدم متاهله)
نقل قول:
نوشته اصلی توسط keyvan
با سلام
طبق قوانین تایپ غیر فارسی(انگلیسی)ممنوع است،و چنین ارسالهای حذف میشوند.
در ارسال بعدی خود متن فارسی پست اول را برای ما قرار دهید تا متن فارسی را جایگزین کنیم در غیر اینصورت ،این تاپیک حذف خواهد شد
جهت تبدیل متن فنگلیسی به فارسی به لینک زیر مراجعه کنید
http://www.hamdardi.net/thread-1350-post-12039.html#pid12039
RE: بالاخره تصمیمم رو گرفتم (قطع رابطه با پسری که فهمیدم متاهله)
نقل قول:
نوشته اصلی توسط تصمیم
آه خدای من. پس لرزه ها داره شروع میشه. دارم کم کم از شوکی که دیروز به خودم وارد کردم خارج میشم و تازه درد و رنج میاد سراغم. تازه دارم میفهمم چی شده و چیکار کردم. ای خدای من کمکم کن. :302:
نمی دونم گفتن این حرفها دیگه تو این شرایط درسته یا نه. اما می خوام خودمو تخلیه کنم. من تو این 4 سال به حدی به این شخص وابسته بودم که همه خوشی هامو با اون می دیدم. یعنی دیگه هیچ تفریح و سرگرمی ای به اندازه گذروندن وقتم باهاش لذت بخش نبود. این مسئله باعث شد کم کم همه تفریحای زندگیمو بگذارم کنار و اون تنها تفریح همیشگی زندگی من بود. حتی رابطه ام با دوستای دخترم خیلی کم شد. چون زمان هایی که مثلا میشد با دوستام بیرون برم، دقیقا زمانی بود که دوستم میومد و می تونستیم با هم صحبت کنیم. و چون من اون رو به همه دنیا ترجیح می دادم کم کم همه تفریح هامو گذاشتم کنار. دور و بری هام شاکی بودن که چرا من هیچ تفریحی تو زندگیم ندارم اما نمی دونستن بزرگترین لذت تفریح رو من دارم هر روز می برم و واقعا راضی بودم (البته تا قبل از این که قضیه اون دختر رو بهم بگه). هیچ وقت حوصله ام سر نمی رفت. هیچ وقت احساس نیاز برای صحبت با کس دیگه پیدا نمی کردم. سنگ صبورم بود و بهترین راهنمای من تو مسائل زندگیم. با حضورش نیاز به هیچ کس و هیچ چیزی نداشتم.
سخته نبودنش. سخته.
کاش اقلا هیچ وقت نمی دیدمش. اقلا دیگه این حس رو نداشتم که چنین گوهری رو از دست دادم.
من قبلا هم با پسر دوست بودم و رابطه عاشقانه داشتم. هر بار هم به دلایل منطقی رابطه تموم شده. باور کنید تا حالا تو هیچ کدوم از اطرافیانم و هیچ کدوم از دوستام کسی نبوده که تا این حد به من و خواسته هام و آرزوهام و معیارهام نزدیک باشه.
می دونید چه حسی دارم الان. هر دختری تو رویاهاش آرزو داره یک شاهزاده سوار بر اسب سفید بیاد و ببردش. حالا شرایط من مثل اینه که اون شاهزاده با اسب سفید اومد، من دیدمش، حس رسیدن به آرزوم بهم دست داد، دنیا رو بهم دادن، اما یهو جلوی چشمم سیاه شد و فهمیدم اشتباه کردم و اون شاهزاده برای من نبوده، اونم وقتی لذت داشتنشو، دیدنشو چشیدم.
سخته. سخته. هیچ کس نمی تونه تصور کنه چی داره درون من می گذره. حتی اگه خودش هم چنین تجربه هایی داشته باشه. حتی اگه خودش هم عاشق شده باشه و رو عشقش پا گذاشته باشه. هیچ کی نمی دونه من دارم چی می کشم.
سلام خانمی... امیدوارم بهتر بشی. می دونستی حالت هات کاملا طبیعیه؟ این افکار مرتب توی ذهنت پرسه خواهند زد و گاهی اوقات حتی تورو در انجام تصمیمت مردد می کنند.حتی ممکنه مثلا دو ماه دیگه یک روزهایی ازش بدت هم بیاد اما مثلا فرداش پشیمون بشی. این نوسان احساسی تا رسیدن به حالت پایدار ادامه خواهند داشت.
چه خوب شد که این حرفهارو نوشتی. برای اینکه خودت هم می تونی خیلی راحت با خوندن این جملات پی ببری که چقدر به اون دنیای مجازی وابسته بودی و اتکای به خودت رو از دست داده بودی. تصور کن اون آقا مثلا خدای نکرده فوت می کرد. شرایط تو باز هم همین میشد. همون وابستگی و همون آه و ناله ها. این نشون می ده که در پیشبرد زندگیت روی نظر و فکر دیگری برنامه ریزی کردی. دیگری ای که متعلق به تو نیست و حتی در دنیای واقعی نمی تونی روش حساب باز کنی. اینجوری می شه که کم کم زندگی کردن در دنیای عادی و تعامل با مردم رو از خاطر می بری و این برای دختر جوونی مثل تو خیلی بده.
یک نکته بهت بگم؟ وقتی آدم در سن پایینتر از سی سال قرار داره با لحظات زندگیش مثل ثروت بادآورده رفتار می کنه و ممکنه اونها رو سر تجربیات نه چندان باارزش به هدر بده. اما وقتی از سی سال به بعد در سرازیری مسیر زندگی قرار میگیری می بینی که چه با سرعت سالهای زندگیت میگذرن و چه راحت امروزت فردا و پس فردا و هفته و ماه میشه. بخاطر همین، از اینکه همین الان هم از سوخت کردن فرصت های زندگیت رها شدی به خودت ببال.
برگرد به زندگی عادی و معاشرت با آدمها رو به روال معمول ادامه بده. سعی کن از لحظاتت لذت ببری و از عمرت استفاده کنی.
اینو بدون ممکنه اون آقا بخواد از راههای ارتباطی که دارید دوباره باهات تماس برقرار کنه. لطفا نپذیرش و با واژه های عشق و ... خودتو خام نکن. زیرا درنهایت اون داره زندگیشو می کنه و چیزی از دست نمی ده اما عمر و فرصت های تو کنتور می اندازند!
موفق باشی :72:
RE: بالاخره تصمیمم رو گرفتم (قطع رابطه با پسری که فهمیدم متاهله)
آقای wanderer خیلی براتون متاسف شدم که دیدم شما هم شرایط مشابه را تجربه کردید. امیدوارم تا الان تونسته باشید با این قضیه کنار بیایید و شرایطتون به حالت نرمال برگشته باشه.
ممنون سرافراز جان. خوشحالم که تنهام نمی گذارید. خدا رو شکر خوبم و فکر می کنم خوبیم به این دلیله که همه حرفامو به دوستم زدم و ازش خداحافظی کردم و دیگه حرف نگفته ای تو گلوم نموند که بغض بشه. حرفایی که 4 سال تو گلوم مونده بود، همه رو بهش گفتم و سبک شدم.
حرفاتونو در مورد وابستگی و اتکا به اون شخص قبول دارم. کاملا حرفتون درسته. هزار جور اتفاق غیر از این هم میتونست بیفته که باعث جدایی ما بشه.
اما یه چیزی بگم. از این که 4 سال زندگیمو با فکر اون پسر گذروندم پشیمون نیستم. می دونید منظورم چیه؟ منظورم اینه که همه ما انسان ها دوست داریم زنگی خوب و سرشار از شادی داشته باشیم و لحظات خوبی رو در کنار افرادی که دوستشون داریم تجربه کنیم. حداقل در نظر من مفهوم خوشبختی اینه. من خوشبختی رو در ازدواج نمی بینم. خوشبختی رو در این می بینم که حتی اگه تنها هستم از زندگیم لذت ببرم. و من تو این 4 سال واقعا از زندگیم لذت بردم. حس خوبی که این پسر به من می داد واقعا برام تجربه خوبی بود و یکی از بهترین دوران زندگی منو تشکیل داد که مطمئنم در آینده هم هروقت به این ماجرا فکر کنم خوشحال باشم که چنین خاطرات خوبی رو در کنار این پسر داشتم و به عنوان یکی از دوران خوب زندگیم بهش نگاه خواهم کرد.
من خوشبختی رو واقعا تجربه کردم ولی خوب هفته پیش وقتی فهمیدم که خوشبختی من ممکنه باعث ازار به دختر معصوم دیگه ای بشه، به این نتیجه رسیدم که کافیه. همین 4 سال هم یه دفتر خاطرات زیبا و به یاد ماندنی برای من ایجاد کرد که حتی با فکر کردن به خاطراتش می تونم حس خوب گذشته رو داشته باشم. و دیگه هم حضورم برای خوشبختی شخص دیگه ای مزاحمت ایجاد نکنه.
مطمئنا اگه زودتر می فهمیدم ازدواج کرده، زودتر این جدایی رو عملی می کردم. اون دوره که دوستم ازدواج کرد با اون دختر مصادف شد با زمانی که هم دانشگاهیم از من خواستگاری کرده بود و من درگیر رابطه ام با اون پسر بودم و ارتباطم با دوست خارجیم محدود شده بود. یعنی هر دومون سعی می کردیم فاصله مونو حفظ کنیم و خیلی مثل قبل صمیمی نباشیم و دفعات صحبت کردنمون رو کم کرده بودیم.