آره واقعا باید طرز فکرم رو عوض کنم. بی دلیل دنبال حرص می گردم. ولی آخه من چمه که اینطوری میکنم؟ گاهی فکر میکنم افسردگی گرفتم!
نمایش نسخه قابل چاپ
آره واقعا باید طرز فکرم رو عوض کنم. بی دلیل دنبال حرص می گردم. ولی آخه من چمه که اینطوری میکنم؟ گاهی فکر میکنم افسردگی گرفتم!
سلام
خواستم بگم به این فکر کن که الان چند سال دیگه هستش و با این افکار بیهوده علاوه بر خراب کردن اوقات خودت همسرت رو کاملا از خودت دلسرد کردی.
اونوقت همسرت دیگه بهت علاقه ای نداره و هیچ توجهی هم بهت نمیکنه و اصلا اوقات فراغتش رو هم حاضر نیست با شما باشه (میره با دوستاش یا خانوادش) و شما پشیمان هستی که چرا روزهایی که باید در جهت تثبیت و افزایش عشق و محبت تلاش میکردی همون میزان عشق موجود رو هم نابود کردی و فقط به احساس و نظر دیگران توجه کردی.الان فکر کن اون روزه حاضری چه کارایی بکنی که یه فرصت دیگه پیدا کنی؟
اگه خودت خیلی قاطع و محکم به پدر مادرت و همه اطرافیان بگی که دوست داری خودتون زندگی خودتون رو بسازید و علاقه ای نداری پولی از پدر همسرت توی زندگیت بیاد و ضمنا الان خیلی هم احساس خوشبختی میکنی و با وجود همه این شرایط اگه به گذشته برگردی همین فرد رو انتخاب میکنی اونها هم خبالشون از خوشبختی شما راحت میشه و دیگه تحریکتون نمیکنن.
حتی اگه کسی تحریکتون هم کرد باز هم بی توجه باشید چون اونروز که همسرت با این حرفهای غیر منطقی دلسرد و دلگیر بشه زیاد دور نیست بهت قول میدم طولی نمیکشه که همسرت ازت زده میشه اگه این راه رو ادامه بدی همیشه شرایط این جوری نمیمونه و هر کس هم یه ظرفیتی داره مواظب باش که ظرفیت همسرت اگه تمام بشه خیلی مسائل پیش میاد که حسرت امروز رو میخوری.
به قول شماها باید از اساس روی روحیات و رفتارم کار کنم. من مشکلات ریز دیگه ای هم دارم که وقتی فکر میکنم و ارتباطش میدم میبینم باید از اساس یه سری چیزا رو در خودم اصلاح کنم.
من روحیات بی نهایت شکننده و متغیری دارم. خیلی زودرنجم و خیلی سریع عصبانی میشم. به سرعت از کوهی یخ به خرمنی از آتش تبدیل میشم و بالعکس.
دیگه واقعا نمیدونم چیکار کنم و چطوری از اساس خودمو درست کنم؟! فعلا روی صفحه ی گوشیم این یادداشت ها رو گذاشتم:
1- ارتباط خوب با خدا = ارتباط خوب در زندگی
2- اگر امروز دو سال دیگر بود...
عزيز م صبر كن .فرض كن الان سه سال از امروز گذشته و شما تونستيد با پس اندازها و برنامه ريزي هايي كه كرديد بهترين خونه اي را كه قبل تر ها آرزوشو داشتين بخريد. چه احساسي داري؟ حس نمي كني كه چقدر بيخودي روزهاي شيرين اول ازدواجتون رو بابت اين فكر خراب كردي؟ من خودم با شرايط رفاهي خيلي ايده آلي بزرگ شدم اما اول ازدواجم فقط با درآمد ماهي 100 هزار تومان ( 5 سال قبل) زندگي را شروع كردم .الان به تمام چيزهايي كه آن روزها آرزويم بود رسيده ام و خدا رو شكر مي كنم كه بخاطر اين مسايل خودم را اذيت نكرده ام. لذت داشته هاي زندگي به آن است كه خود انسان با تلاش و برنامه ريزي اش به آن برسد.گيريم كه پدر شوهرتان خانه را به شما مي داد ولي مطمئن باش لذت داشتن خانه اي كه با دسترنج خودتان خريده باشيد چيز ديگري است.
آره مهرو جان. حرفات درسته. اتفاقا تو قول های پدرشوهر جان من ماشین هم بود. اما اینم روی همه ی دروغ های دیگه اش. بعدش ما خودمون ماشین خریدیم. و خدا میدونه الان که حدود 5 ماه از خرید ماشین میگذره هر بار... هر بار... هر بار که سوار ماشینمون میشیم چه لذتی برامون داره و چقدر از اینکه خودمون ماشین خریدیم با هم حرف میزنیم!نقل قول:
نوشته اصلی توسط مهرو
مهرو جان؟ اون اوایل که این محدودیت های مالی رو داشتی واقعا صبور بودی؟ مثل من بیتابی نمی کردی؟ البته خدا رو شکر ما چون هر دو کارمندیم حقوقمون در حد متوسط و خوبیه. ولی به داشتن چنین دوستی(حتی اگه برام ناشناسی) افتخار کردم.