RE: آیا رفتن تو این شرایط کار درستیه خواهش می کنم سریع جواب بدبد
اقلیمای عزیزم
چون تجربه پدری لجباز و بسیار مهربون رو دارم که دوست داشت هر هفته بره خونه برادرش اینو بهت میگم :)
ببین من آدمی هستم که سعی دارم آدمها رو با بحث منطقی مجاب کنم. برای همین در گذشته با پدرم اصطکاک زیادی
داشتم. یعنی چی؟ الان میگم. پدر من توقع داشت ما هر هفته بریم خونه برادرش و خوب این من و بقیه رو کلافه میکرد.
از اونجاییکه من مثل بابا حرف زور تو کتم نمیره باهاش بحث می کردم که باید به نظر ما احترام بگذاره اما بابا میگفت تو
فرزند من هستی و اطاعت از من واجبه.
به نظر تو عکس العمل من چی بود؟ باهش بحثم می شد و بعد ازش دلخور می شدم.تا اینکه...
یک روز به رفتار خواهرم و بابا دقت کردم. خواهرم هر چی میگفت بابا بعد از یکم غر و لند می پذیرفت. اونم مثل حرفای
من رو میزد اما بابا نه تنها دلخور نمیشد میپذیرفت. من فهمیدم یک جای کار من می لنگه.
من کم کم فهمیدم بابا چون میدونه من نظرم باهاش مخالفه اصلا به صحبت های من گوش نمیده و منتظره تا ساز
مخالف کوک کنه! :) طوری که یک روز که ازش خواهشی داشتم بدون اینکه بفهمه چی میگم گفت دستور نده!
منو میگی زدم زیر خنده :311: گفتم بابا ، گفت جانم؟ گفتم میشه تکرار کنی من چی گفتم؟ هی طفره رفت اما
آخر گفت نفهمیدم چی گفتی اما مخالفت کردم :310: خودشم خندش گرفت :)
گفتم یعنی من انقدر بد حرف میزنم که جبهه میگیری؟ گفت آره. تو حساسی ، منم به حرفات حساس کردی.
دیدم راست میگه. از سری های بعد سعی کردم بابا به من و کارم و حرفام کمتر حساس شه.
بعد سعی می کردم به جای اینکه منطقش رو مجاب کنم احساسش رو مجاب کنم برای انجام کارها.
تازه این چشم گفتنم باعث شده بود که همه کار برام بکنه و اون حس اقتدار پدرانش حفظ بشه :)
از اینطرف میگفتم چشم پدر جان ، امر امر شماست ، بعد با زیرکی نظر خودمو چاشنی کار می کردم!
حالا می فهمیدم من راه برقراری ارتباط رو بلد نبودم یک راه غلط رو هی تکرار می کردم و سرم میخورد به سنگ!
=====================================
حالا اقلیمای گلم.
تو هم با همسرت حرف میزنی اما اون که تغییر نمی کنه ، پس تو روشت رو عوض کن.
کاری کن که بهت حساس نباشه و احساس کناه تو کنارشی نه در مقابلش!
اینطوری میتونی با مجاب کردن احساسش کم کم وارد حیطه اعتماد همسرت بشی و حرفت رو به شیوه ای که اون
میپذیره به کرسی بنشونی.
من وقتی دیدم تغییر رفتارم چقدر رفتار پدرم رو با من عوض کرد خودم هم باورم نمیشد که یک رفتار چقدر میتونه
مخرب باشه و یک رفتار دیگه سازنده.
بحث تو و همسرت رو که خوندم یاد پدرم افتادم.
جالبه بدونی الان پدر من ماهی یک بار میره خونه برادرش و اونم به پیشنهاد من میره. بیشتر ما دعوتشون می کنیم.
واسه بقیه تعطیلات از ما نظر میخواد. عوضش ما هم با گنجوندن علایقش در تفریحات خوشحالش می کنیم.
هر چیزی یک راهی داره.
نوع مذاکره شما هم با همسرت باید روش دیگه ای داشته باشه.
اون راه ارتباطی رو پیدا کن و در کنارش سعی کن کمتر آدم حساس و منفی نگری باشی.
:72:
RE: آیا رفتن تو این شرایط کار درستیه خواهش می کنم سریع جواب بدبد
سلام اقلیما.
قرار ما این بود که شما در طول هفته توصیه ها رو انجام بدهید و همین جا بفرمایید چه کرده اید
و بعد با هم مرحله بعدی رو برنامه ریزی کنیم
خب هنوز موقع حرف زدن نرسیده
توصیه های قبلی رو بطور کامل انجام دهید و بفرمایید چه کردید
کمی به توصیه ها عمل کردن نتیجه اش هم کم خواهد بود
امیدوارم کمی جدی تر تصمیم بگیرید مسائل رو حل کنيد
RE: آیا رفتن تو این شرایط کار درستیه خواهش می کنم سریع جواب بدبد
بهار جان سلام و ممنون بابت همراهیت
حق با توئه و واقعا همین طوره
میشه در مورد جمله زیر بیشتر توضیح بدی
نقل قول:
بعد سعی می کردم به جای اینکه منطقش رو مجاب کنم احساسش رو مجاب کنم برای انجام کارها.
مثلا من در مورد مسئله کوهستان چه طوری میتونم احساسشو مجاب کنم
مجاب کردن احساسش یعنی همراهی کردن عملی من برای همیشه
------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------
حق با شماست sci عزیز این هفته جدی تر به توصیه ها عمل می کنم و می ام می نویسم چی کار کردم
الان در حال حاضر فقط به 4 تا از توصیه هاتون دارم عمل می کنم
1.تمرین تنفس
2.توصیه ای برای هواس پرتی بهم کردید
3.دیدن سریال
4.انجام یه کار هنری که قبلا هم انجام می دادم
پیاده روی و خوندن کتاب رو اصلا وقت نمی کنم و انرژی پیاده روی رو هم ندارم و کار خونه و سر کارم خیلی خسته ام می کنه آیا جایگزینی هست براش.....؟
ولی دارم برای جمعه این هفته برنامه ریزی می کنم تا با دوستای زمان دانشجوییم یه تور یه روزه بریم و همسرم هم بره کوهستان البته اطلاعی از برنامه ی من نداره یعنی راستش اینقدر اذیتم کرده سر کوهستان دلم نمی خواد خیالشو برای آخر هفته راحت کنم
sci عزیز واقعا و جدا می خوام که مسائلمو حل کنم ولی نمی دونم چه طوری
راستش نمی شه گفت همسرم انعطاف نداره اون خیلی خوب و زود تحت تاثیر رفتار های من قرار می گیره ولی من خیلی حساسو کم طاقتم و بهش فرصت کافی نمی دم
و یه سری خط قرمز برای خودم تعریف کردم که همش توقع دارم اون پاشو از این خط قرمز ها فراتر نذاره و متاسفانه این خط قرمز ها شده ملکه ذهنم و شکستن اونا خیلی برام سخته و ذهنم بصورت خودکار می خواد قوانین غلط خودشو اجرا کنه
RE: آیا رفتن تو این شرایط کار درستیه خواهش می کنم سریع جواب بدبد
ببین اقلیمای عزیزم
همه آدمها تصمیماتشون رو بر اساس احساس می گیرن. مثلا همسر شما خانوادش رو خیلی دوست داره. از طرفی
تو رو هم دوست داره. مثلا وقتی پیش شماست دلش پیش خانوادشه و وقتی پیش خانوادشه دلش پیش شماست.
اما احساس خوبی که به خانوادش داره و ناراحتی ای که از شما داره به خاطر حساسیت بیش از حدت باعث میشه
که انگیزش برای تصمیم رفتن به کوهستان قوی تر بشه و تصمیم میگیره بره پیش خانوادش چون اونجا از استرس و
فشار و محدودیت ها رها میشه و یک حس خوب بهش دست میده.
مهم اون حس خوب هست. تو هم باید برای تفریحاتتون طوری برنامه بریزی که اون یک احساس خوب درش ایجاد
بشه ، احساسی قوی تر از رفتن به کوهستان و در این میان اصلا نباید حس کنه شما میخوای اعمال نظر کنی یا
زور بگی یا حساسش کنی نسبت به اون موضوع.
ممکنه چند ماه طول بکشه تا باور کنی تو دیگه حساس نیستی.
چون همون طور که برای تو تغییر باورهای غلطت سخته برای اون هم سخته.
بعد با دادن پیشنهاداتی خوب می تونی احساسش رو تحریک کنی. مثلا چی؟
فرضا شما علایق دیگه همسرت رو در نظر میگیری می بینی ماهیگیری خیلی دوست داره. به یک سری افراد هم
علاقه داره. بنابراین بهش میگی یک رودخونه ای هست که هم هواش خوبه (اکسیژن خالص) هم خیلی ماهی های
خوبی داره هم میتونیم آتیش روشن کنیم و ماهی کباب کنیم مثلا با بچه ها.
چنان توصیف خوبی بکنی که احساسش تحریک شه اما اصراری نکنی. اگر خوب عمل کنی و احساسش مجاب
بشه باهات همراهی میکنه.
اگر مزایای یک چیز رو با نکات مثبت برای یک شخص توضح بدی و بتونی احساسش رو تحریک کنی و از نکات منفی
ذهنی فرد چیزی به میون نیاری فرد با احساسش تصمیم میگیره. البته باید این انگیزش خیلی قوی باشه و فرد حس
نکنه شما نسبت به تصمیم قبلیش حساسی یا داری تحکم می کنی.
به این فرآیند میگن مجاب کردن احساسات مخاطب در تصمیم گیری.
ضمنا داری می بینی چقدر شکستن قالب های ذهنی سخته. تازه تو میخوای یک حرکت خودخواسته شروع کنی.
دیگه ببین همسرت که خودش هم نمیخواد چقدر سخت تره تغییر قالب های ذهنیش.
البته فکر می کنم همسرت منعطف تر از خودته با توجه به توضیحاتت و این re action بدش در اثر action منفی
شماست و خیلی تحت تاثیر رفتار شماست کارهاش.
رفتار عملی مثبت هم که قبلا گفتم یعنی همین. یعنی شکستن باورهای ذهنی غلط قبلی و جایگزین با رفتار
درست طوری که روی اطرافیان تاثیر مثبت بگذارد.
:72:
==================
اقلیما
الان داشتم خاطرات عاشقانه تو و همسرت رو میخوندم. همسر به این خوبی داری بد این همه ناشکری؟
به نظرت زیادی ازش توقع نداری؟ زیادی خستش نکردی؟ پیداست تو رو خیلی دوست داره و با همه براش
فرق داری. قدرش رو بیشتر بدون و سعی کن احساسش رو بیشتر درک کنی تا اونم درکت کنه!
RE: آیا رفتن تو این شرایط کار درستیه خواهش می کنم سریع جواب بدبد
سلام اقلیما جان خوبی
دورادور تاپیکتو دنبال میکنم ولی چیزی در توان ندارم که برات بنویسم و خوشبختانه دوستان خوب راهنماییت میکنند
برات خوشحالم که بحرانتو کنترل کردی
راستش هروقت تاپیک جدید باز میکنی و میبینم رفتن همسرت به کوهستان عذابت میده با همه وجودم درکت میکنم چون رفتن همسر منم خونه مادرش و دیدن بچش خیلی ازارم میده گرچه دارم خودمو به بی خیالی میزنم ولی اینقدر ریختم تو خودم که مریض شدم
اینم بگم که من نمیخوام ونمیتونم راابطه بین یه پدر و یه بچه رو نادیده بگیرم ولی متاسفانه نوع رابطه طوریه که من سایه سنگین همسر قبلی همسرمو دارم تو زندگیم حس میکنم
اقلیما جان ببخشید تو تاپیکت درد دول کردم ولی خواستم بگم هروقت مشکلاتت اومد سراغت و خواست بهم بریزت و عصبی بشی یاد من باش که مشکلم به مراتب خیلی خیلی از تو بیشتر و سخت تره
موفق باشی گلم
RE: آیا رفتن تو این شرایط کار درستیه خواهش می کنم سریع جواب بدبد
سلام بهار جان ممنون از راهنماییت
ترانه جان سلام امیدوارم مسائلمون هرچی زود تر حل بشه و به آرامش در کنا همسرامون برسیم
می دونی ترانه جان اینجور وقتا خیلی حالم گرفته میشه و انگار یه نیرویی با تمام قدرت منو به سمت حرف زدن با همسرم می کشونه که حرف زدن در شرایط با روحیه بد من جز دعوا سودی نداره
خدایا چرا همش این تابستون لعنتی تعطیلهههههههههههه................ ....................
هر روز هفته تعطیل........................................ .................................
:302::302::302:
اینا غر بود برای تخلیه روانیه خودم
ببخشید
RE: آیا رفتن تو این شرایط کار درستیه خواهش می کنم سریع جواب بدبد
سلام عزيزم
من تازه عضو شدم مشكلت برام مهم بود چون خودمم تقريبا يه همچين مشكلي با شوهرم دارم فرقش اينه كه اون تا اين حد به عمه ش وابسته ست اونا تقريبا همسنن و عمش مجرده و تقريبا از كوچيكي با هم بودن شوهر منم حاضره منو طلاق بده ولي از عمش جدا نشه هر روزم ميره اونو ميبينه
به نظر من اين اصلا حساسيت نيست
توام حق داري اونجوري كه دوست داري زندگي كني بايد باهاش صحبت كني و بهش بگي كه كوهستان رفتن حدي داره و نبايد اين موضوع زندگيتونو مختل كنه
راستش من مجبور شدم واسه اينكه شوهرمو از عمش جدا كنم مهريه مو اجرا بذارم اين واسش يه تلنگر شد و الان داريم با هم زندگي ميكنيم و خداروشكر خيلي بهتر شده
به نظرم توام يه هشدار به شوهرت بده نذار فكر كنه كه بدون اون مي ميري.
RE: آیا رفتن تو این شرایط کار درستیه خواهش می کنم سریع جواب بدبد
نقل قول:
نوشته اصلی توسط hajes
سلام عزيزم
من تازه عضو شدم مشكلت برام مهم بود چون خودمم تقريبا يه همچين مشكلي با شوهرم دارم فرقش اينه كه اون تا اين حد به عمه ش وابسته ست اونا تقريبا همسنن و عمش مجرده و تقريبا از كوچيكي با هم بودن شوهر منم حاضره منو طلاق بده ولي از عمش جدا نشه هر روزم ميره اونو ميبينه
به نظر من اين اصلا حساسيت نيست
توام حق داري اونجوري كه دوست داري زندگي كني بايد باهاش صحبت كني و بهش بگي كه كوهستان رفتن حدي داره و نبايد اين موضوع زندگيتونو مختل كنه
راستش من مجبور شدم واسه اينكه شوهرمو از عمش جدا كنم مهريه مو اجرا بذارم اين واسش يه تلنگر شد و الان داريم با هم زندگي ميكنيم و خداروشكر خيلي بهتر شده
به نظرم توام يه هشدار به شوهرت بده نذار فكر كنه كه بدون اون مي ميري.
سلام
ممنون که بهم سر زدی دلایلی که من رو مجبور می کنه که این مسئله رو بپذیرم و باهاش کنار بیام:
1.پدر و مادرشند و اونم نیاز داره هفته ای یه بار اونا رو ببینه و حالا چون جمعه ها وقتش آراده مجبور جمعه ها بره
2.پدرش دست تنهاست و نیاز به کمک پسرش داره البته گاهی
3.گاهی از نظر مالی همسرم سود می بره
4.این قضیه 5 ماه در سال اتفاق می افته و باقی سال رو اونا تهران هستند و مجبور نیستیم اونجا بریم
راستش اجرا گذاشتن مهریه کار درستی نیست و این کار داغی میشه بر دل شوهر آخه زندگی مثل میدون جنگ میشه که...............
اگه همسرم می خواد به خاطر مهریه با من زندگی کنه همون بهتر که نکنه
فعلا که توکل کردم به خدا
گاهی وقتا که به آینده فکر می کنم دلم می گیره
RE: آیا رفتن تو این شرایط کار درستیه خواهش می کنم سریع جواب بدبد
نقل قول:
نوشته اصلی توسط eghlima
راستش اجرا گذاشتن مهریه کار درستی نیست و این کار داغی میشه بر دل شوهر آخه زندگی مثل میدون جنگ میشه که...............
اگه همسرم می خواد به خاطر مهریه با من زندگی کنه همون بهتر که نکنه
فعلا که توکل کردم به خدا
گاهی وقتا که به آینده فکر می کنم دلم می گیره
درست فکر میکنی اقلیما
راه درست همین هست
به اینده هم اصلا فکر نکن باور کن 90 درصد چیزهایی که نگرانش هستیم هیچوقت اتفاق نمی افته.
شاید شوهرت یک کم بیش از حد مجبور باشه برای خانوادش وقت بذاره ولی اون طور که توی پستهات دیدم خانوادش آدمای با فرهنگی هستن همین خودش یک دنیا ارزش داره
با افزایش مسئولیت همسر شما در برابر شما مثل زمان بارداری یا بچه دار شدن توقع اونها هم کم میشه و همسرت هم احساس خواهد کرد بیشتر باید برای این طرف وقت بذاره و تعادل بیشتری ایجاد میشه چون خانوادش شما رو دوست دارن و بی فرهنگ هم نیستن مطمئن باش کمکتون هم میکنن.فکر بیش از حد به آینده زمان حال رو خراب میکنه.
من اینو توی زندگی شخصیم تجربه کردم و با اطمینان بهت میگم که جواب میده.هیچوقت با فکر به اینجور مسائل که شاید و فقط شاید در آینده اتفاق بیفته زمان حال رو از دست نده.امتحان کن ضرر نمیکنی هر وقت فکرت خواست اونوری بره بگو بی خیال اصلا کی میدونه آینده چی میشه به جاش مثلا به غذایی که امروز میخوای درست کنی فکر کن یه چیز جدید از تو اینترنت پیدا کن و فکرت رو مشغول درست کردن اون غذا بکن یا هر کاری که فکر میکنی برای ذهنت جذاب هست و میتونه از حال و هوای برخوردهای احتمالی با خانواده شوهر که اصلا قرار نیست اتفاق بیفته درش بیار...
RE: آیا رفتن تو این شرایط کار درستیه خواهش می کنم سریع جواب بدبد
فکور جان فعلا که سال به سال داره اوضاع بدتر میشه
البته امسال دیگه تموم شد اگه خدا بخواد
کاش می تونستم در مورد مشکلاتم با پدر و مادر همسرم حرف بزنم
ولی تعصب پدر شوهرم روی اونجا خیلی زیاده چون واقعا تمام زندگیشو برای اونجا گذاشته و نمی شه درمورد اونجا حرف زد و تا می ای حرف بزنی می گه 4 ماه در سال یعنی شما نمی تونید 4 ماه به خاطر ما تحمل کنید
یه بار به پدرشوهرم گفته بودم که کوهستان باعث اختاف من و همسرم شده که خیلی ناراحت شده بود و می خواست به پدرم زنگ بزنه و گلگی کنه!!!
خیلی غم رو دلم سنگینی می کنه
باشه سعی می کنم به آینده فکر نکنم
دیشب به همسرم گفتم که از اینکه بیام تو خونمون بدم می اد و دوست دارم همش بیرون باشم که با صدای بلند گفت مگه بقیه چی کار می کنند
منم ناراحت شدم و گفتم بقیه تعطیلاتشون واقعا تعطیلعه و پیش همسرشون ولی من همش باید تو خونه باشم و در و دیوار و نگاه کنم
دیگه هم تا اخرشب نگاهش نکردم ولی آخر شب دلش برام سوخت و بوسید منو
دو هفته است خونه جمعه ها تنهام و بد حالی دارم
فکر کنم این هفته هفته آخر کوهستان باشه
همش از همسرم یه کینه بزرگ دارم و نمی تونم ببخشمش بابت ابن همه تنهایی و با اینکه بهم محبت می کنه نمی تونم بهش محبت کنم
اصلا دوست ندارم مثل قبل ببوسمش
قبلنا دلم ضعف می زد برای بوسیدشو بغل کردنش ولی حالا با خودمم قهرم چه برسه به................