RE: اشتباهش رو بخشیدم ولی رفته و برنمی گرده
آزرمیدخت گرامی، چقدر این پست شما به من انرژی داد.
چقدر نیاز داشتم همچین چیزی بشنوم.
دو سال دارم در خونه ایی زندگی میکنم که در و دیوارش برای من خاطره است. خونه ی من الان تقریبا خالیه، جهیزه اش رو پارسال برد، البته دادخواست داده بود و رفتیم دادگاه، تو همون دادگاه گفتم نیازی به اینجا نبود، خودت بیا هر چی فکر میکنی مال توئه ببر، جهیزیه ماله زنه، من حرفی ندارم؛ بدون اینکه لیستی داشته باشه، قبل از اینکه حکم دادگاه بیاد اومد همه چیزایی که مال خودش بود و به عنوان جهیزیه اورده بود برد.خونه تقریبا خالی شده، تو اتاق خوابی که تخت دو نفره بود و میز توالت و گاهی دخترم هم بینمون میخوابید حالا یه تخت یه نفره هست و کلی فضای خالی.
من هنوز جایگزین نکردم، چون برنامه ام معلوم نیست، اگر این خانم نخواد برگرده، شاید مجبور بشم خونه یا اصلا شهر و دیار رو عوض کنم.
سعی کردم مسافرت برم، یکی دو تا سفر داشتم برای اینکه از این فضا و استرس خارج بشم، خیلی هم کمک کردبه آرامش فکریم.
اما خب باز که برمیگردم خونه، روز از نو و روزی از نو،
برنامه دیگه ایی ندارم، ارتباطم با دوستام تقریبا قطع شده، چون اونا متاهلن همشون، بنده خداها حرفی برای رفت و آمد با من ندارن، اما من رعایت میکنم.
هر چی باشه الان یه مرد مجرد حساب میشم.
خیلی سعی میکنم که روحیه ام رو حفظ کنم و به چیزای مثبت فکر کنم، اما یه موقع میگم تو که نمی خوای خودتو گول بزنی، واقعیت اینه که تو خانوادتو از دست دادی، تو یه مرد تنها شدی چی می گی واسه خودت؟!
طبعا در شرایطی هم نیستم که بخوام به همسر دیگه ایی فکر کنم یا دوستی داشته باشم،
RE: اشتباهش رو بخشیدم ولی رفته و برنمی گرده
با سلام...
جايي در همدردي از مدير همدردي نقل به مضمون خوندم كه وقتي در خانواده اي خيانت صورت ميگيره(چه از طرف مرد وچه از طرف زن)پيش از هر اقدامي(تصميم به جدايي يا ادامه زندگي)نياز هست كه هر دوطرف تحت مشاوره قرار بگيرن،چرا كه هر دو به طريق خاصي دارن با انواع واقسام مشكلات دست وپنجه نرم ميكنن وبه همين دليل توانايي تصميم گيري درست رو ندارن،بعد از اين كه مراجل درمان رو طي كردن به اين اصل كه ايا ميتونن به زندگي مشتركشون ادامه بدن يا نه بازهم از طريق مشاور مجرب ياروانشناس باليني بپردازن.
آقاي arash1348...
بهتون كاملا حق ميدم كه ناراحت،پريشان ونگران باشيد.اين كه مدام تصاوير زندگي مشتركتون با همسرتون جلوي چشمتون باشه،نگران آينده ي فرزندتون باشيد،گاهي دلشكسته،گاهي سرخورده گاهي...
اما...ادامه ي اين روند وانتظار هر واكنشي از جانب همسرتون روال منطقي ومناسب ودر واقع راهكار اساسي مشكل شما نيست!شما نياز به كمكهاي تخصصي داريد،نه براي نجات زندگي مشتركتون يا حتي براي جدايي!بلكه براي آرامش روح وفكر خودتون.
جدايي ويا حتي ادامه ي زندگي مشتركتون با اين شرايط روحي(هم شما وهم همسرتون) هيچ كدام راه حل مشكلتون نيست،ميبينيد كه خودتونم در تصميم گيري نهايي مردد هستيد.
يشنهاد ميكنم به طريقي همسرتونو راضي كنيد واز كمكهاي حرفه اي بهره بگيريد.(نميدونم به جز روانشناسي كه گفتيد پيشش رفتيد بازم اقدامي در اين زمينه كرديد يا نه اما به نظرم بهترين راه حله)
موفق باشيد
RE: اشتباهش رو بخشیدم ولی رفته و برنمی گرده
دو ماه بعد از ترک خونه با هم یک مشاور خانم رفتیم، مشاور خانم یک جلسه با من صحبت کرد و دو سه جلسه با خانم و یک جلسه هم آخر سر هر دو بودیم.
من همه اتفاقات را مجددا براش توضیح دادم و چند تا از ایمیل ها را هم خوندم.
مشاور را خانم انتخاب کردم چون خانمم قبلا گفته بود اگر میخوای وقت مشاور بگیری خانم باشه تا حرفای منو بفهمه.
نتیجه این شد که مشاور گفت، برید با هم زیر یک سقف زندگی کنید مثل دو تا همخونه و لازم هم نیست کاری به کار هم داشته باشید یا حتی یه جا بخوابید.خانمم قبول نکرد می گفت برم دوباره بهش سرویس بدم؟یعنی باز باید براش چایی ببرم؟!مشاور گفت نه لازم نیست کاری کنی، برای خودت غذا درست کن اونم برای خودش، فقط زیر یک سقف باشید.
من البته قبول کردم، برام مهم بود که برگرده تا بهم ثابت بشه که با اون شخص پس ارتباطی نداره، اما خانمم قبول نکرد، گفت آخر فروردین شاید برگردم، مشاور گفت چقدر احتمال میدی برگردی، خانمم گفت 5 درصد.
اون روز 27 اسفند بود.
نیومدنش باز منو دچار تردید کرد، چون هنوز مشکلات اینقدر پیچیده و درهم بر هم نشده بود و هنوز بین ما تا این حد فاصله نیافتاده بود، البته در اون زمان مهرش رو به اجرا گذاشته بود و دادگاه اول تشکیل شده بود که من نرفته بودم.
خانم من کلاس نقاشی می رفت یادمه 15 اسفند حدود دو ماه بعد از ترک خونه، یک نمایشگاه برگزار کردند که من براش سبد گل گرفتم و رفتم نمایشگاه دیدنش، اون هم منو همراهی کرد و تابلوها رو نشونم میداد و توضیح میداد.بعد با هم تو کافه کیک و چای خوردیم هر چند باز ازش خواستم برگرده و واضح بهش گفتم که دلم خیلی تنگ شده برای بودنت و جای تو و دخترم خیلی خالیه، اما گفت من بر نمیگردم، تا یه سال دیگه همه چیز فراموشت میشه، میخوام بگم حتی تا دو سه ماه بعد از ترک منزل توسط ایشون هرچند شرایط خیلی بغرنج بود اما هنوز امیدی بود، بعد از عید بود که یهو بحران به اوج خودش رسید و با باز کردن انواع پرونده ها اعم از مهریه و نفقه و اجرت المثل و حضانت بچه، اون خانم یهو حسی طلبکارانه پیدا کرد و از موضعی کاملا بالا به همه چیز و من و زندگیش نگاه میکرد گویی حالا من مجرمی هستم در چنگال قانون. هر چند به همه چیز هایی که میخواست نرسید و نتوست یه شبه پولدار بشه تا به نظر خودش یک زندگی مرفه و مستقل را شروع کنه، اما همه حرمت ها و همه ی پل ها در مسیر دادگاه ها نابود شد.
انواع تهمت ها رو در دادخواست ها، وکیل ایشون به نقل از همین خانم به من زدند و حتی تهمت انحطاط اخلاقی و خشونت علیه بچه به من زدند!! هر چند ادعاشون پذیرفته نشد اما طرح این موارد برای من خیلی خیلی سنگین بود، خودم قربانی یک خیانت بودم و با خودم درگیر بودم و ذهنم قفل کرده بود، باید یک سری حرف های عجیب غریب هم میشنیدم و از خودم دفاع می کردم.
به هر حال من همیشه از صمیم قلب دعا میکنم و اینجا هم عاجزانه از خدا میخوام که اول اون شخص کثیف و بعد وکیل این خانم به خاک سیاه بشینن و حقیقتا امیدوارم یک روز خوش در زندگیشون نبینن و هر چی براشون پیش میاد عجز و بدبختی و تیره روزی باشه که یک زندگی رو نابود کردند حالا یکی از سر هوس و دیگری واسه پول.
RE: اشتباهش رو بخشیدم ولی رفته و برنمی گرده
من فکر میکنم قبل از هر چیزی باید بدونید که آیا هنوز هم با اون شخص در ارتباط هست یا نه اگه باشه واقعا دیگه کاریش نمیشه کرد.
درضمن فکر میکنم اصرار بیش از حد شما باعث شده که ایشون لجشون بیشتر بگیره فکر میکنم هرچه زودتر تکلیفت رو مشخص کنی بهتره یا رومی رومی یا زنگی زنگی
در این جور موارد معمولا زنه که آسیب میبینه نه مرد میتونید دوباره ازدواج کنید مطمعن باشید ظرف چندماه همه چیز رو فراموش میکنید.
اما امید وارم توی همین سایت بخونم که همه چی درست شده
خدا کنه:323:
RE: اشتباهش رو بخشیدم ولی رفته و برنمی گرده
یک زندگی 12 ساله را نمی شه در دوصفحه نوشته قضاوت کرد. حرفی که می زنم بخشی از چیزی است که من در زندگی شما دیدم. ببخشید اگر ناقص یا اشتباه است.
کوتاه آمدنهای بیش از حد شما و شاید به ظاهر زیاد از حد خوب و مهربان بودن شما!!
مثلا وقتی برای جهیزیه رفتید دادگاه، به جای اینکه بگید من هنوز نه طلاق دادم و نه موافق به اینکارم و خانمم باید خدا را شکر کنه که احترام خودش و زندگیمون را نگه داشتم و درخواست تمکین ندادم، برگشتید گفتید بیا جهیزیه ات را ببر. شما یکی یکی راههای برگشت ایشون و دلبستگیهاش را به زندگی مشترکتون خراب کردید. شاید جهیزیه مساله مهمی به نظر نرسه. مخصوصا جهیزیه ای که مال 12-10 سال پیش است و عملا دیگه قابلیت استفاده چندانی نداره. اما بودنش تو اون خونه، هنوز این حس را به همسرتون می داد که خونه اش اونجاست.
مثال دیگه نحوه برخوردتون با خیانتش هست. همونطور که خانم نگین ایرانی هم گفتند. شما خیلی راحت کنار اومدید و بخشیدید.
انگار که هیچ چیز براتون مهم نیست و فقط می خواهید خوب باشید و شرایط آرام باشد. در همه حال و همه جا کوتاه می آیید. اما اقتدار و قاطعیت هم گاهی لازم هست.
عصبانی شدن بد نیست، اگر به جاش و به موقع باشه. نه گفتن بد نیست اگر به جا باشه.
شما همیشه و در همه حال موافق و تابع کارهای اون خانم هستید. در همه حال مهربانید. در همه حال منفعلید.
جسارت من را ببخشید و با لحن مهربانتری متن را بخوانید:72:
RE: اشتباهش رو بخشیدم ولی رفته و برنمی گرده
[align=justify]
نقل قول:
نوشته اصلی توسط arash1348
آزرمیدخت گرامی، چقدر این پست شما به من انرژی داد.
چقدر نیاز داشتم همچین چیزی بشنوم.
دو سال دارم در خونه ایی زندگی میکنم که در و دیوارش برای من خاطره است. خونه ی من الان تقریبا خالیه، جهیزه اش رو پارسال برد، البته دادخواست داده بود و رفتیم دادگاه، تو همون دادگاه گفتم نیازی به اینجا نبود، خودت بیا هر چی فکر میکنی مال توئه ببر، جهیزیه ماله زنه، من حرفی ندارم؛ بدون اینکه لیستی داشته باشه، قبل از اینکه حکم دادگاه بیاد اومد همه چیزایی که مال خودش بود و به عنوان جهیزیه اورده بود برد.خونه تقریبا خالی شده، تو اتاق خوابی که تخت دو نفره بود و میز توالت و گاهی دخترم هم بینمون میخوابید حالا یه تخت یه نفره هست و کلی فضای خالی.
من هنوز جایگزین نکردم، چون برنامه ام معلوم نیست، اگر این خانم نخواد برگرده، شاید مجبور بشم خونه یا اصلا شهر و دیار رو عوض کنم.
سعی کردم مسافرت برم، یکی دو تا سفر داشتم برای اینکه از این فضا و استرس خارج بشم، خیلی هم کمک کردبه آرامش فکریم.
اما خب باز که برمیگردم خونه، روز از نو و روزی از نو،
برنامه دیگه ایی ندارم، ارتباطم با دوستام تقریبا قطع شده، چون اونا متاهلن همشون، بنده خداها حرفی برای رفت و آمد با من ندارن، اما من رعایت میکنم.
هر چی باشه الان یه مرد مجرد حساب میشم.
خیلی سعی میکنم که روحیه ام رو حفظ کنم و به چیزای مثبت فکر کنم، اما یه موقع میگم تو که نمی خوای خودتو گول بزنی، واقعیت اینه که تو خانوادتو از دست دادی، تو یه مرد تنها شدی چی می گی واسه خودت؟!
طبعا در شرایطی هم نیستم که بخوام به همسر دیگه ایی فکر کنم یا دوستی داشته باشم،
از ظهر که پستتون رو خوندم، سعی کردم خودم رو در فضای زندگی شما قرار بدم و ببینم اگه من در اون فضا بودم، چه راهی برای رهایی روحم پیدا می کردم.
اگه من تنها روی تخت یک نفره اتاق شما خوابیده بودم، و دو سال با احساسات جانکاه دوری همسرم و خلا ناشی از نبود دخترم دست به گریبان بودم، امروز بیشترین چیزی که باعث جریحه دار شدن غرورم می شد این بود که قدرت هدایت زندگیم و احساساتم از من گرفته شده و در دستان شخص دیگه ای قرار گرفته.
مطمئنا در اون حالت از خدایی که من رو آفرید شرمنده می شدم. به این فکر می کردم چرا غیر از اون همدم دیگری انتخاب کردم، و احساساتم رو بر وجود شخص دیگه ای بنا کردم که شادی و غم من تا این حد تحت تاثیر جاخالی دادن اون شخص قرار بگیره؟ (منظورم این نبود که چرا ازدواج کردم!)
مطمئنا در این حین، چندین بار بغض می کردم و اشک می ریختم و به خودم می گفتم: آزر حق بده، من یه انسانم، قلب دارم، این طبیعیه که از این اتفاق متلاشی بشم...
گریه می کردم، اما بعد از اینکه تخلیه شدم، بازم به خودم می گفتم قوی باش آزر، من کتمان نمی کنم که تو خونوادتو به شکل آزار دهنده ای از دست دادی (حداقل فعلا)، منکر دردی که می کشی نیستم، اما حرف من چیز دیگه ایه.
مگه اگه اون آقا پشتت می موند، و این همه درد و رنج ایجاد نمی کرد، نتیجه اصلیش غیر از این بود که تو هیچوقت بی پناه و سردرگم و رها شده نبودی؟ مگه غیر از اینه که انسان تو کشتی طوفان زده بیش از هر زمان دیگری به اصل خودش برمی گرده؟
چرا همدم مطمئن تری انتخاب نکنم؟ کسی که هیچوقت منو تنها نگذاره؟ چه با خیانتش، چه با مرگش، چه با مرگ خودم! کسی که بازگشتم به هرحال به سوی اون بود، حتی اگه اون آقا هیچوقت تنها رهام نمی کردم، هیچوقت تا این حد آزارم نمی داد.
گاهی اوج بی پناهی و ترسی که در یه کشتی متلاطم و اسیر دست طوفان ایجاد می شه، حکمتش در بازگردان روح انسان به سوی معبودشه.
آرش شما به چه وسیله ای با معبودت ارتباط برقرار می کنی؟ نماز یا ...
من اگه در فضای شما بودم، همه دردهام رو با معبودم در میان می گذاشتم، سبک می شدم، بعد دوباره شروع می کردم به فکر کردن، اما اینبار با ذهن و قلب روشن تر.
عزمم رو برای "زندگی" جزم می کردم. زندگی هنوزم زیباست، حتی اگه من خونواده ای نداشته باشم. من هنوز یه انسانم انسانی که به هدفی خلق شده و چه با خانواده و چه بی خانواده باید راه بازگشت رو طی کنه.
این کتاب مطمئنا چیزی بود که برای خوندن انتخاب می کردم، خواهش می کنم شما هم یه دور بخونیدش:
http://uplod.ir/ixb2zy3pbv3p/Pilgrimage.pdf.htm
من احتمالا خونه رو عوض می کردم. چون حتی اگه همسرم برمی گشت، و یه زندگی جدید رو شروع می کردیم، بازم نمی خواستم اون زندگی جدید رو تو خونه ای شروع کنم که این همه روزهای سخت درش گذروندم.
فعلا یه خونه کوچیک می گرفتم و بعنوان یه انسان که به تنهایی و فعلا بدون خونواده می خواد راه کمال رو طی کنه، سعی می کردم فضای شاد و آرومی داشته باشه.
اما اگرم خونه رو عوض نمی کردم، فضای خونه فعلی رو کاملا تغییر می دادم. اساسیه رو عوض می کردم و ...
چهار چیز رو تو زندگیم پر رنگ می کردم:
ورزش
علم
حیوان
گیاه
با ورزش جسم و روحم رو تازه نگه می داشتم.
با علم، پویایی رو به زندگیم میاوردم.
به یک یا چند حیوان خانگی عشق می ورزیدم و می دیدم که گاهی بقیه آفریده های خداوند بیشتر ارزش عشق ورزیدن رو دارن. به این شکل هم نیازم به محبت کردن رو برطرف می کردم و هم به آفریده های خدا کمک می کردم که زندگی شاد تری داشته باشه.
و با نگهداری گل و گیاه در منزلم آرامش و شادی رو نهادینه می کردم.
خب نظر شما در مورد این چهار تا چیه؟
کل این فرایندی که براتون نوشتم و فکر می کنم به رهایی روح من منجر می شد، برای شما چه مفهومی داره؟[/align]
RE: اشتباهش رو بخشیدم ولی رفته و برنمی گرده
نقل قول:
نوشته اصلی توسط arash1348
من اسمش رو می ذارم یک اشتباه، یک ماجرا جویی احمقانه یا شاید هم فقط راهی برای فرار از دنیای سیاهی که برای خودش ساخته بود ... یا شاید هم واقعا خوشی زده بود زیر دلش!خدا داند.
12 سال با هم زندگی کردیم؛ تو فامیل، همسایه ها و دوست و آشنا نمونه یک زوج آروم و مودب و موفق بودیم.
البته مشکلات خودمون رو داشتیم، کمک های مالی خانواده من اونو ناراحت می کرد اما من برای اینکه زندگی آبرومندانه ایی داشته باشم و زن و فرزندم هم در رفاه باشند چاره ایی جز قبول این کمک ها و محبتاشون نداشتم، اما همسر من اینو می ذاشت به حساب اینکه اونا می خوان تو رو مدیون خودشون کنن! این موضوع برای من عجیب بود، در هر حال هر فرزندی مدیون والدینش هست.چه کمک بکنن چه کمک نکنن.
خانم من خانه دار بود و در زندگی چیزی کم نداشت، حتی این اواخر در کلاس های متعدد از قبیل سفره آرایی و نقاشی و کامپیوتر ثبت نام کرده بود، با اینکه مدرسهِ ی تنها دخترم تا خونه، پیاده تنها 10 دقیقه راه بود براش سرویس گرفته بودم تا خانمم زحمت رفت و آمد روزانه رو نداشته باشه، هر جا می خواست بره به خصوص خونه مادرش ازش می خواستم حتما آژانس بگیره، دوره های مهمونی زنانه ی خودش رو داشت و حتی گاهی من تا 10، 11 شب بیرون می موندم تا مزاحم اون و دوستاش نشم، از نظر محبت کلامی چیزی کم نذاشتم، و همیشه جلو خودش میگفتم که خدایا از اینکه یک زن خوب و قشنگ و خوش تیپ و یک دختر ناز و باهوش بهم دادی شکرت، انصافا از نظر خانه داری و کدبانویی چیزی کم نداشت.
ممکن بود دعوامون بشه و قهر کنیم اما برای آشتی در اکثر موارد من پیش قدم میشدم چون تحمل قهر کردن رو نداشتم.
من خیلی کم عصبانی می شدم اما خب وقتی عصبانی می شدم واقعا بهم می ریختم اما در طول این 12 سال شاید فقط 2 3 بار شده که از شدت عصبانیت هولش دادم روی تخت، اما اون الان همه جا می گه که وقتی از سرکار می اومدم خونه سیاه و کبودش می کردم!
آدم لارجی بودم و هیچ وقت مانعی برای خریداش نبودم و شاید خودش مراعات می کرد، برای تولدش یا روز زن یا عید نمی تونستم براش هدیه های آنچنانی بخرم و بهش می گفتم که بخدا اگه پول داشتم حقت بود سرتا پاتو طلا بگیرم، اینو نه یک بار که چندین بار بهش گفتم.
بگذریم که خودش هم زمینی داشت و فروخت و پولش رو وارد زندگیمون کرد که خیلی از چاله های زندگی رو با اون پر کردیم و من هم پذیرفتم که باید اون پولو بهش پس بدم( و ای کاش نمی فروخت یا من به عنوان یک مرد مانع می شدم که اون پول که انصافا حق خودش بود وارد زندگی ما بشه، چون از اون موقع رفتارش تغییر کرد و سردتر شد)
اما زندگی ما وقتی طوفانی شد که من فهمیدم از طریق ایمیل و اس ام اس و تلفن با خواستگار اولش در ارتباطه، البته من یک هفته بعد از شروع این ارتباط ، موضوع رو متوجه شدم، بگذریم که دنیا روی سرم آوار شد و بتی که از همسرم برای خودم ساخته بودم و اونو به خاطر خانمیش و نجابتش و تلاشش در قشنگتر شدن زندگی می پرستیدم، شکست، با اینحال بخشیدمش و نخواستم این 12 سال زندگی رو به همین راحتی خراب شه.
اما ازش خواستم که روی این زخم مرهم بذاره و هر طور که فکر میکنه منو آروم کنه و اعتماد منو دوباره جلب کنه، اما نتونست و خودش رو کاملا از من منزوی کرد و بعد از یکماه بعد از اون ماجرا، وسایلش رو بعد از یک دعوای شدید که به خاطر همین موضوع پیش اومد، جمع کرد و رفت و مهریه و نفقه و اجرت المثل و همه ی حق و حقوقش هم از دادگاه درخواست کرد که فعلا مهریه رو دارم پرداخت میکنم و بقیه موارد هم به احکام قطعی رسیده.این خانم فعلا در یک خونه جدا با دخترم زندگی میکنه و من شاید هر دو سه ماه برای یکی دو ساعت دخترم رو میبینم و حتی خیلی وقتا نمیذاره که به تلفن ها و اس ام اس های من جواب بده.
موضوع برای من هم عجیبه، به دادگاه هم گفتم که اگر من این کار رو می کردم اون چه راهی میخواست بره؟اون همین مسیر رو باز می رفت.
با این حال من ازش چند بار خواستم به خاطر بچه برگرده که متاسفانه قبول نمی کنه.
جالبه که به من میگه من به تو اعتماد ندارم!
با اینحال با توجه به اینکه دادگاه حکم الزام به تمکین به ایشون داده و ایشون تبعیت نمی کنه،من می تونم اذن ازدواج بگیرم اما این کار رو نکردم تا من هم مثل اون خانم همه پل ها رو خراب نکرده باشم.
بابت ارتباطی هم که داشته شکایت کردم اما فعلا درخواست ترک تعقیب دادم تا شاید متوجه بشه که من واقعا دنبال تلافی و انتقام جویی نیستم.
با اینحال نمی دونم چه کار کنم، آیا طلاقش بدم؟صبر کنم؟اگر طلاقش بدم موضوع بچه هست من واقعا نمی خوام که بچم فرزند طلاق باشه، با توجه به اینکه ما واقعا تو زندگی مشکل حادی نداشتیم، قاضی دادگاه و وکلای من هم موکدا می گن که شما فقط دارید با هم لج بازی میکنید و گرنه با هم مشکلی ندارید، واقعا موندم که چه باید کرد؟
RE: اشتباهش رو بخشیدم ولی رفته و برنمی گرده
سلام آرش جان
کل تاپیکت رو با دقت خواندم .
شرایط روحی و روانی و احساسی تو و همسرت را درک می کنم .
از نگاه من ، اگر پسر خوب و حرف گوش کنی باشی ....................زندگیت به هم نمی خوره و با خانمت و دخترت سالهای سال به خوبی و خوشی در کنار هم زندگی خواهید کرد ( این نظر را سابقا در مورد دوستی به اسم احمد داشتم قدری طول کشید ولی نتیجه داد و امروز هم سر خانه و زندگیش و در کنار همسرش هست . در مورد او مطمئن بودم در مورد تو هم مطمئن هستم :324:)
حالا گوش بده آرش جان
تو و همسرت هر دو مشغول پاس کاری توپ به زمین هم هستید .
هر دو از دست هم عصبانی و رنجیده خاطر هستید و مثل دو تا بچه مشغول لجبازی با هم . نه تو کم از او داری و نه او کم از تو .
اولین نکته ای که باید به آن دقت کنی مسئله ی اعتمادی است که در زندگی شما هم اشتباه تعریف شده و هم امروز توقع اشتباه بر اساس تعریف غلط دارید .
اعتماد مثل یک دیوار است که در مسیر زندگی ساخته می شود . پله پله و خشت به خشت . دیوار اعتمادی که یک شبه ساخته بشه و بره بالا به همان سرعت هم فرو می ریزد . در نتیجه در شرایط فعلی تو و همسرت نیاز به " حاضر به اعتمادی " هستید .
حاضر به اعتمادی یعنی چه ؟ یعنی به مرور و طی شناخت .
پس نه تو نیاز به اعتماد همسرت داری و نه همسرت نیاز به اعتماد تو . می بینی که هر دو در نتیجه ی تجربیات تلخ دچار بی اعتمادی هستید و دیوار اعتماد شما شکسته شده . حال برای اینکه این دیوار فرو ریخته دوباره ساخته بشود باید یاد بگیرید و بخواهید که " حاضر به اعتماد بشوید " . پله پله و خشت به خشت طی زمان و شناخت .
می بینی که اینگونه چیزی از دست نمی رود .
فقط فرصتی است که به خودتان و زندگی تان ( بی منت ) اما با " عشق " می دهید . ( روی کلمه ی " بی منت اما با عشق تاکید دارم و دقت کن که حتما متوجه بشوی که منظور چیست )
تو اگر حاضر به اعتماد شوی یعنی فرصت دوباره برا ی یک شروع دوباره . چرا که مسیری که پشت سر گذاشته اید مسیر پر اشتباه و نابلدانه ای بوده که نتیجه اش اینی است که می بینیم .
و مطمئن باش که در این مسیر تنها همسرت به تو خیانت نکرده . بلکه تو هم خائنی . ( دقت کن که این واژه ها کد هستند اگر نه من اهل قضاوت و سرزنش کردن نیستم . از این کدها استفاده می کنم تا مسئله برایت جا بیفتد تا بتوانی راه حل درست را پیدا کنی )
دقت کن که مرد این زندگی تو هستی و من به شخصه روی مدیریت تو حساب زیادی باز کرده ام . به مدیریت و حل بحران و گذر از طوفان تو ، به عنوان یک ناخدا و سکان دار نگاه می کنم . آفرین . :104:
حالا بریم سر مسئله ای به اسم خیانت که در بالا از آن حرف زدم . و چرا بدون نگاه قضاوت و سرزنش تنها از سر نقد ، مدعی می شوم که هر دو خائن هستید و چه بسا خانواده هایتان هم در این خیانت ها نقش و سهم داشته اند .
-در نهایت احترام به خانواده ی همسرت . آنها به دخترشان خیانت می کنند چرا که قبل از اینکه این دختر با احساساتش و خواستگار اول کنار بیاید و این مسئله برایش تمام شود او را سر سفره ی عقد با تو می نشانند و...........( تو خودت مسائل را بهتر می دانی لازم به توضیح نیست همین اندازه که خودت مسائل را بدون خشم و عصبانیت و از سرانصاف بررسی کنی کافی است )
-و تو وقت زن گرفتنت نبود . خانواده ی تو قبل از اینکه تو استقلال مالی کافی پیدا کنی که بی نیاز از آنها شوی و یا در نگاه همسرت شکسته شوی و یا اینکه به نوعی به شما کمک می کردند که همسرت دچار احساسات بد نمی شد و .................و شان و کرامت همسرش در نظرش باقی می ماند و ................
-تو به خودت و همسرت خیانت می کنی چرا که ده سال پیش به جای اینکه منافع زندگی خودت و همسرت را در نظر بگیری و آینده ی دختر ت را و................
در این سکوت و آبروداری که برایت اشتباه تعریف شده بود جانب آبروی ( زن یا دختری ) را می گیری که خودش به فکر خودش نیست و تو بهای اشتباه چند ثانیه ای او را به گردن می گیری به چه قیمت ؟! و...............
( توضیحاتم مفصل تر از آنچه که می نویسم است اگر جایی مشکل داشتی بگو تا باز کنم . اما سعی نکن توجیه کنی )
و..........................( و باز نکته اینکه تو مسائل را خودت کامل می دانی و من تیتر وار از آن عبور می کنم . خودت از این زاویه دید زندگیت و افراد دخیل در رابطه را بدون خوب و بد کردن ، از نگاه فرد سوم نقد کن )
حال دقت کن در یک چرخه ی بیمار ، از ابتدا تا انتها ، تو چطور توقع داری که مشکل ایجاد نشود و این زندگی به اینجا نرسد ؟! دقت کن که هر کس سهم و حق خودش از امروز این زندگی را دارد .( کلمه ی خیانت را هم به کل از این چرخه ی بیمار حذف می کنیم . چون خیانتی اتفاق نیفتاده . چرخه بیمار است . متوجه شدی ؟!)
حتی همسر رنجیده و آزرده ی تو که با این ایمیل ها به آن آقایی که دستش عمرا هم به این خانم نمی رسد از رنجیدگی هایش می گوید و عدم بخشش پدر و مادرش و ...................( آیا سعی کردی از این زاویه به همسرت نگاه کنی و درک کنی میزان آزردگی های او را ؟! )
همسر تو از خلا عاطفی رنج می برده . چیزی که نه خانواده ی خودش و نه خانواده ی تو و نه حتی تو نتوانستید جبران کنید . او با این مرد درد دل کرده . آیا می توانی ازیک زاویه ی تازه به موضوع نگاه کنی و احساسات خودت را دور نگاه داری ؟!( این حرفهای من دلیل بر تاکید کار همسرت مبنی بر مسئولانه بودن عملکرد او بر مبنای فرهنگ ایرانی نیست اما در حال حاضر این اهمیت دارد که تو از زوایای دیگر قادر به نگاه کردن به صحنه ی زندگیت باشی تا بتوانی تصمیم درست بگیر ی و خودت و همسرت را بهتر درک کنی و ................... )
و باز اگر کسی از خلاعاطفی رنج می برد تو چرا باید به اسم "غیرت" وحشی بازی در بیاوری ؟! اگر نهایتا نتوانستی این زندگی را مدیریت کنی در نهایت بدون وحشی بازی ( خداحافظ - خداحافظ ) زندگی مثل یک رود جریان دارد . نه برای تو ، زندگی می گندد و نه برای همسرت و نه برای هیچ کس دیگر .
ضمن اینکه اشاره می کنم در حال حاضر یک نگاه تجاری بر دیدگاه تو و همسرت حاکم شد ه . اگر هر دو در وضعیت لجبازی قرار بگیرید و نقش تاجر بازی کنید ............... کسی کاری برای این زندگی نمی تواند بکند .
اگر دیدی حرفهایم به دردت می خوره و دوست داری زندگی خودت رو نجات بدی و از نو بسازی تو شروع کن . نوبت به همسرت هم می رسه .
در شرایط فعلی سعی کن زیا د به این مسائل زوم نکنی اما از نگاه دیگر به زندگیت نگاه کن . به خودت . به همسرت . به رویدادها . به اتفاقات و ..............
و بعد ......... مدتی استراحت کن . سفر برو . این زندگی را با اسم خیانت شخم نزن .
توپ را به زمین همسرت پاس نده . فرصتها را با این پاس کاری ها از دست می دهی .
به جای اینکه آنها را دنبال کنی اجازه بده که زن و دخترت تو را دنبال کنند . وقتش که برسد این اتفاق خواهد افتاد . همانگونه که همین امروز هم همسرت از تو می خواهد که وقت برای دیدار و گفتگو تعیین کنی .
از خانواده ی همسرت کمک بگیر . خانواده ی فهیمی هستند . یک ریش سفید کار درست پیدا کن . اما فعلا هیچ اقدامی برای هیچ حرکتی نکن و نخواه با عجله سر خانه و زندگی برگردید . الان وقتش نیست .
اما من فکر می کنم هم تو و هم همسرت همدیگر را دوست دارید و او دختر ت را بر علیه تو نمی کند بلکه اهرم تشنگی و وصل تو به سیستم خانواده می کند . ( از دریچه های جدید توام با عشق به زندگیت نگاه کن . همسرت می دونه که دوستش داری و دخترت رو هم دوست داری . اما می ترسه و.................ضمن اینکه او هم مشخصه تو رو دوست داره ) به هر حال وقتی ناخدا شدی باید مسئولیت ترس های سرنشینان کوچولوی قایقی که سکان دارش هستی رو به عهده بگیری . و من مطمئن هستم که می تونی . :104::72:
RE: اشتباهش رو بخشیدم ولی رفته و برنمی گرده
ضمن تشکر از دوستانی که دلسوزانه و مهربانانه سعی دارند مشکلی رو حل نمایند، از اینکه دیشب به دلیل عدم دسترسی به امکان تایپ فارسی نتونستم جوابگو باشم عذر می خوام.
من بدون اینکه نقل قول بیارم به طور کلی جواب پست ها رو خواهم داد:
من هنوز مطمئن نیستم که با اون شخص در ارتباط هست یا نه، سعی می کنم بیشتر برای خودم شواهدی بیارم که نشون بده در ارتباط نیست.یکیش همینه که حاضر نیست مهریه اش رو ببخشه و طلاق بگیره، البته میگه مهریه ام رو بده و طلاقم بده، که وکیل من و مشاور هایی که رفتم موافق نبودند و من این کار رو بکنم.طبعا اگر با اون شخص در ارتباط بود و برای آیندش برنامه ایی داشت، قبول می کرد که حق و حقوقش رو ببخشه و طلاق بگیره
بر اساس قانون جهیزیه مال زن هستش که به صورت امانت در خونه شوهر هست، بنابراین هر لحظه اراده کنه میتونه اونارو پس بگیره، چه مرد بخواد باهاش زندگی کنه چه نخواد.
عدم تمکینش رو گرفتم اما شش ماه بعد از روزی که خونه رو ترک کرد اقدام کردم، در این مورد خیلی کوتاه اومدم و اشتباه کردم، چون می خواستم حسن نیتم رو ثابت کنم و بهش نشون بدم علی رغم اقداماتی که داری می کنی من با تو سر جنگ ندارم و دوست ندارم دعواهای ما به دادگاه کشیده بشه، درخواست اذن ازدواج هم دادم که بعد پس گرفتم، چون قاضی گفت پس بگیر خانمت گفته میخوام برگردم، اما برنگشت و من دیگه اقدام نکردم، بابت دیدن بچه و حق ملاقات هم اقدام کردم اما باز پس گرفتم چون نمی خواستم دیدار من و دخترم منوط به حکم دادگاه و با زور قانون باشه، اجازه دادم هروقت خودش خواست تماس بگیره تا برم ببینمش الان هم دو سه ماه از آخرین بار که دیدمش گذشته و بعضی وقتها تلفن ها و اس ام اس هام هم جواب نمیده، درسته که میگید خیلی کوتاه میای و قاطعیت و جذبه نداری، اما من برای خودم دلایلی دارم، نمی خوام همه ی مسائل زندگیم از طریق دادگاه و با حکم قانون حل بشه، من منتظر چراغ سبزی هستم تا با حرف و گفتگو مثل دو تا آدم بالغ مشکلاتمون رو حل کنیم.
حالا که اون همه حق و حقوقش رو از طریق دادگاه پیگیری می کنه من صبر میکنم تا به این خشم و کینه به سهم خودم دامن نزنم.
این که شخص من و روح من داره آزار میبینه، هم به دلیل اینکه قبول داره توانایی حفظ یک زندگی رو به عنوان یک مرد نداشته و اجازه داده مسیر زندگیش به سمتی بره که همسرش که از هر نظر نمونه بود ترکش کنه و هم از این نظر که باید بار سخت تنهایی در کنار شک و تردید و سردرگمی رو تجربه کنه، شکی نیست، خیلی هم سعی کردم تا بتونم برای خودم مشغولیاتی درست کنم، سفر برم، پارک برم، بیشتر با خانوادم رفت و آمد کنم، حتی الامکان خونه نباشم و فقط برای خواب بیام، باز هم در همون لحظاتی که در خونه هستم یا میخوام بخوام همه ی افکار مثل روز اول به من هجوم میارن.
برای تغییر خونه به فکر هستم، منتظرم ببینم تکلیفم چی میشه، اگر خانمم واقعا برگرده، طبعا خونه ی بزرگتری نیاز دارم نسبت به وقتی که بخوام کاملا مجردی زندگی کنم.
بدون تردید همسر من از یک خلا عاطفی رنج برده، اون نتونسته علاقه و عشق منو به خودش و فرزندم باور کنه، یا شاید هم بر اثر تکرار علاقه ام به زندگیم به حدی از اشباع رسیده که دنبال یک هیجان جدیدی بوده.
ایمیل های اون فراتر از دردو دل های ساده بود که اگر اینطور بود خوب بود، ایمیل های اون حتی فراتر از حرفها و صحبت های احساسی و عاطفی بود، ایمیل های اون برای من باور کردنی نبود. تا روزی که رفت، من فقط چندتا ایمیلش رو خونده بودم، که از قضا بیشتر دردل بود و حرفای احساسی، اما وقتی برای طرح شکایت مجبور شدم ایمیل های بیشتری رو باز کنم و بخونم، تازه متوجه شدم که چرا خودش رو از من منزوی کرده بود، اون خیلی از خط قرمزها رو رد کرده بود، خیلی.با اینحال من اصلا به اسم غیرت وحشی بازی در نیاوردم، اتفاقا احساس میکنم کوتاه اومدن بیش از حد من اونو در اون زمان گستاختر کرده بود.احساس کرد اشتباهش اونقدر ها هم براش مشکل ساز نبوده.
من نمیتونم مثل شما مطمئن باشم که منو دوست داره، اگر داشت راهی برای برگشتش باز می ذاشت.
اون نگفته من میخوام برگردم، من بهش گفتم بهتره به جای اینکه با بچه پیغام پسغام بفرستی خودمون مثل دو تا آدم بالغ حرفامونو بزنیم و مشکلمون رو خودمون حل کنیم که گفت باید در حضور شخص دیگه ایی باشه اگه موافقی یه روزی تعیین کن تا من هم جاشو بهت اطلاع بدم، من هم گفتم هم روزش هم جاش رو خودت مشخص کن. پریروزجوابی ازش نیومد و بهش اس ام اس دادم که چی شد قرار بود روزی تعیین کنی تا این برنامه ها تموم شه و گفت مشخص میکنم.
گفتید که من دنبال خانم و بچه ام نرم، این نکته برام مهمه چون قبل از شما هم مشاور دیگه ایی گفته بود هیچ سراغی ازشون نگیر، یعنی واقعا فکر میکنید که تا یه مدتی هیچ سراغی ازشون نگیرم؟بعد دخترم نمیگه که بابام منو فراموش کرد و الا دیگه سراغی از من نگرفت؟