نمایش نسخه قابل چاپ
سلام راضیه جان .منم همون توصیه های دوستان محترمو دارم .قهر کردن مشکلی رو حل نمیکنه .باید به قولی سنگاتونو با هم وا بکنین.ولی باید بتونی مردو مث موم تو دستات داشته باشی تا اینطور تنفر و طلاق نشه راه حل اول و اخرت.برگرد خونه و فک کن چطور میتونی با اطاعتت دلشو بدس بیاری
سلام دوستان خوبم
ممنون از راهنمایی هاتون . من برگشتم خونم . و به محض برگشتنم به خونه یک دروغ دیگه گفت. دروغی که هر چی فکر می کنم نمی دونم دلیلش چیه ؟
تصمیم گرفتم یک بار دیگه برای زندگیم تلاش کنم . هر چند که واقعا با دروغ جدیدش نا امید تر شدم .
تورو خدا برام دعا کنید. :323:
سلام
بعضی از افراد عادت به دروغ گویی دارن؛ جوری که حتی خودشون هم دلیلشو نمیدونن.
خودت فکر میکنی ریشه ی دروغاش چیه؟ بیشتر تو چه مواردی دروغ میگه؟
وقتایی که دروغ میشنوی سعی کن خودت رو بزنی به نشنیدن، انگار که حرف راست رو بهت زده و بعدا هم بهش نگو که دروغ گفتی؛ نمیدونم چه جور بگم اما خودت حرف راست رو بذار تو دهنش و بعدا بابت همین راست زورکی که گفته تشویقش کن.
من امتحان کردم؛ جواب میده
سلام راضیه جان
تمرین هایی که گفتم رو انجام بده!
رفتار عملی مثبت رو شروع کن!
حتما حتما و حتما به یک روانشناس برای ریشه دروغ هاش مراجعه کن!
توصیه های سلاله1360 رو هم حتما انجام بده. بسیار کاربردیه.
انشالا که جواب میگیری :)
یکبار دیگه این پست من رو بخون :
نقل قول:
نوشته اصلی توسط bahar.shadi
سلام.
یه نکته راجع به حرفهایی که همسرت درباره جهیزیه و کادوی خانوادت میزنه:
توی این شرایط بهتره به جای اینکه در مقام دفاع وموضع گرفتن بربیایی یا کم و کاستیهای عروسیتونو به رخش بکشی
با آرامش کامل و بدون نشان دادن دلخوری و خشم از حرفهاش بهش بگی که این مسایل توی زندگی در درجات پایینتر
اهمیت قرار دارن و مهم عشق و علاقه بین خودتونه.اینطوری بهش بگو که اگر هم کم وکسری هست با سعی و تلاش دو نفره میتونید با لذت بیشتر خودتون برای زندگیتون فراهمش کنید . حرفهایی که میزنه و بار منفی داره رو با درایت و سیاست به حرفهای سازنده و مثبت تبدیل کن نه اینکه پی حرفشو بگیری یکی اون بگه یکی تو به دعوا و کتک کاری بکشه.
یه کم صبوری بیشتر ،یه کم خویشتن داری با چاشنی مهر ومحبت یه معجون معجزه آسا برای هر زندگی میسازه.
راضیه جان
ضمن تایید صحبتهای بهار شادی عزیز و سایر دوستان که نظرات سازنده دادن من پیشنهاد دارم که از مدیران تقاضا کنی تا عنوان تاپیکت رو هم عوض کنن.فکر میکنم این عنوان انقدر تلخ و ناراحت کننده هست که با هربار دیدنش شاید باعث بشه شما یه ترمز محکم برای بهبود روابط کنی.
اگر از همسرت متنفر باشی مطمئنا نمیتونی قدم سازنده ای برای زندگیت برداری.
موفق باشی.
من جای تو بودم سعی میکردم یه کاری کنم که اون بدی های خانواده شو در عمل ببینه..... چون من فکر میکنم بیشتر مشکلاتتون به خاطر خانواده شه و اگر از اونا دور بشین و رابطه تون کم بشه ، مشکلات شما هم کمتر میشه....
مادرشوهرت چطوره؟ به رابطه ی شما حسودی میکنه؟ اگر از قبل ِ عروسی سعی میکردی جایی رو برای زندگی انتخاب کنین که از خانواده ی هردوتون فاصله داشته باشه ، فکر میکنم ، زندگی ِ مستقل تر و با آرامش بیشتری رو شروع میکردین...
گفتی توی خونه ی مادرشوهرت زندگی میکنین؟ اگر اینطوره پول هاتو جمع کن و یواش یواش توی فکر شوهرت بنداز که یه خونه بتونین برای خودتون بخرین...
چرا شوهرت هر روز باید جهاز و این چیزا رو به رخت بکشه؟ شاید از جایی تحریک میشه ( نمیخوام بدبینت کنم اما ممکنه خانوادش تأثیری داشته باشند )
سعی کن حقوقتو جمع کنی و هر ماه خرج نکنی تا بتونی توی زندگیتون تأثیرگذارتر باشی و کارهای بزرگتری بکنی...
راضیه جان خوشحال شدم که به خونت برگشتی
دوست عزیز کار خیلی خوبی کردی
زیاد رو رفتارهای شوهرت زوم نکن
به حرف دوستان خوب گوش کن و به مرحله عمل برسون
امیدوارم موفق بشی
سلام دوستان . ممنون از راهنمایی هاتون
من چند روزه برگشتم خونم اما واقعا اوضاع خرابه ، علاوه بر اینکه دائم دروغ میگه دیروز کلی باهام دعوا کرد . به خدا انقدر ناراحت و خسته شدم که ....
دیروز ساعت 3 از سر کار برگشتم شوهرم هم همین ساعت برگشت . تا ساعت 5 استراحت کردیم تمام روز رو من کارهای خونه رو انجام دادم حتی پنج دقیقه هم نتونستم استراحت کنم. غذا پختن و نظافت و مرتب کردن و... بعد شوهرم گفت بلوز من رو بشور منم گفتم باشه فقط همون قسمت که لک دار برات می شورم چون بقیش تمیزه و همین کار رو هم کردم اما یک دفعه منفجر شد که تو رو خواهرات پر می کنن که لباس های من رو تمیز نشوری ، خانوادت نمی زارن ما زندگی کنیم و .... به خدا حتی یک بار خانوادم یا خواهران نگفتن که توی زندگیم اذیتش کنم یا بدرفتاری هیچ وقت هم هیچ دخالتی نکردن . اما این فقط تهمت می زنه . بعدم گفت من این زندگی رو تموم می کنم . میدونم چطوری آبروت رو ببرم و ....
حالا شما بگید من چه کار کنم . انقدر اوضاع خرابه که دیگه گریم هم نمی آد . اونوقت بچه ها شما می گید برو محبت کن و بغلش کن !!!!
مریم جون به خدا عنوان تاپیکی که به ذهنم می رسه همینه نه بیشتر . اگه تونستید یک عنوان خودتون انتخاب کنید .
خواهش میکنم بازم راهنمایی کنید.
سلام راضیه عزیز
من تمام تایپکهای شما و جواب دوستان رو خوندم
قرار شد شما وقتی برمیگردی خونه با صبر و درایت عمل کنی
شما با راهنمایی دوستان و یک پیش زمینه خوب برگشتی خونه درصورتیکه شوهر شما با همون روحیه ناراحت اونجا منتظر بوده (بدونه اینکه کسی بخواد روی رفتارش اونو راهنمایی کنه) بنابراین انتضار نداشته باشید به محض ورود شما ایشان هم تغییر کرده باشه!
بهتر بود بهانه دستش نمی دادی مخصوصا که چند روزی هم که نبودی فکر کرده حتما حسابی خانواده تون شما رو شستشوی مغزی داده !!
یه چیزی هم که من متوجه شدم شوهر شما بیشتر تحت تأثیر خانوداه اش قرار داره که به شما گیر میده! اینکه از کمی کادو و جهیزیه و رفتار خانواده شما میگه این حرفا مال مردها نیست بلکه مخصوص خانم هاست که متاسفانه در خانواده ایشان هستن!
راضیه جان به نظرم شما باید ضمن صبوری کاری کنید که به خانواده شوهرتون نزدیک بشین و به اصطلاح خودتون رو در دلشون جا کنید اونوقت بیشتر مشکلات شما هم حل میشه و هم شوهر و هم خانواده شوهر به شما و خانواده تون احترام بیشتری میذارن
ببین عزیزم هیچوقت با قهر و کدورت و زور کسی رام نمیشه نمونه اش خود شما؟ ولی با محبت هست که میتونی خیلی چیزها رو عوض کنی
شما در ابتدا راه سختی در پیش داری باید با صبوری و مهربونی دل خانواده شوهرت رو بدست بیاری این کار کمی زمان می بره چون باید حسن نیت خودت رو بهشون ثابت کنید
وقتی تونستی کم و بیش دوست خانوده شوهرت محسوب بشی اونوقت میبینی از این مشکلات لاینحل چیزی جزء یه سایه محو باقی نمونده!