گندمزار عزیزم، بهار جان، ستاره گلم
از همراهیتون ممنون
امیدوارم هممون بتونیم خیلی زود مشکلاتمونو حل کنیم
بهارجان، واقعا همین راهی که گفتی تنها راهه رسیدن به آرامش و درست کردن اوضاعه
برام دعا کنین
:72:
نمایش نسخه قابل چاپ
گندمزار عزیزم، بهار جان، ستاره گلم
از همراهیتون ممنون
امیدوارم هممون بتونیم خیلی زود مشکلاتمونو حل کنیم
بهارجان، واقعا همین راهی که گفتی تنها راهه رسیدن به آرامش و درست کردن اوضاعه
برام دعا کنین
:72:
شمیم جان خدارو شکر
خوشحالم که ارامش داره بهت برمیگرده و میتونی دوباره زندگیتو با عشق ادامه بدی
من هم تو تاپیکم گفتم که شیوتو عوض کن که البته خودت این کارو کردی و خوشبختانه نتیجه داد
خیلی وقتها سر سنگین بودن و بی محلی کردن خیلی بیشتر از لجبازیو و مقابله به مثل کردن جواب میده منم این شیوه رو امتحان کردم و خیلی هم موفق شدم
برات ارزوی خوشبختی میکنم و امیدوارم همیشه بتونی مشکلاتو مدیریت کنی
راستی درمورد سرگیجه که در موردش صحبت کردی به نظرم به پزشک متخصص گوش حلق بینی مرجعه کن گاهی سرگیجه بخاطر مشکلات گوش هست
مرد کور
روزی مرد کوری رویپلههای ساختمانی نشسته و کلاه و تابلویی را در کنار پایش قرار داده بود. روی تابلو خوانده می شد: من کور هستم لطفا کمک کنید.
روزنامه نگار خلاقی از کنار او می گذشت؛
نگاهی به او انداخت.فقط چند سکه در داخل کلاه بود..
او چند سکه داخل کلاه انداخت و بدون اینکه از مرد کور اجازه بگیرد، تابلوی او را برداشت، آن را برگرداند و اعلان دیگری روی آن نوشت و تابلو را کنار پای او گذاشت و آنجا را ترک کرد.
عصر آن روز، روز نامه نگار به آن محل برگشت و متوجه شد که کلاه مرد کور پر از سکه و اسکناس شده است. مرد کور از صدای قدمهای او خبرنگار را شناخت و خواست اگر او همان کسی است که آن تابلو را نوشته بگوید ،که بر روی آن چه نوشته است؟ روزنامه نگار جواب داد: چیز خاص و مهمی نبود، من فقط نوشته شما را به شکل دیگری نوشتم؛ لبخندی زد و به راه خود ادامه داد. مرد کور هیچ وقت ندانست که او چه نوشته است ولی روی تابلوی او خوانده می شد:
امروز بهار است، ولی من نمیتوانم آنرا ببینم ...
وقتی کارتان را نمی توانید پیش ببرید، استراتژی خود را تغییر بدهید؛ خواهید دید بهترین ها ممکن خواهد شد؛ باور داشته باشید هر تغییر بهترین چیز برای زندگی است.
حتی برای کوچکترین اعمالتان از دل، فکر، هوش، و روحتان مایه بگذارید؛ این رمز موفقیت است.... لبخند بزنید!
اين داستان به نظرم به صورت زيبايي آموزنده بود. گذاشتم براي همه كساني كه دوستشون دارم تا بخونن و لذت ببرن.
سلام دوستان خوبم
تو این مدت که نبودم ، مشغول درمان سرگیجم بودم، هنوزم کامل رفع نشده ، وقتی استرس دارم بدترم میشه
مشکل من هنوز همون مشکل مالیه، اینکه اصلا خالی بودن جیبم براش مهم نیست
یک هفته پیش با هم یه بحث کوچیک داشتیم و آخرش قرار شد سر هر ماه یه مبلغی بیاره خونه و من تا آخر ماه با همون مبلغ خونه رو بچرخونم (حالا بگذریم که چونه میزد و از هر طریقی مبلغو کم میکرد و منم بهش گفتم وقتی پول دست منه معجزه نمیشه، نه مایحتاجو ارزونتر بهم میفروشن نه پولی که دستمه روش سود میاد) اما تا امروز نیاورده، حتی دوشب پیش بهش گفتم پول چی شد؟ گفت سرماه همون مبلغو گذاشتم تو جیبم
یعنی محدودیت مالی شامل حال من میشه ولی بازم پولی دستم نیست، دیشب بازم دست خالی اومد خونه و من بخاطر شرایط سرگیجم اصلا حوصله دعوا و بحث ندارم، فقط نیم ساعت وقتی خواب بود اشک ریختم به حال خودم و انتخابم و زندگی مسخره ای که دارم
اینم بگم
چند شب پیش رفتیم بیرون گفت پول نقد تو جیبش نیست و 6تومنی که ته جیبم مونده بودو گرفت که بنزین بزنه و تو این چند روز اصلا به روی خودش نمیاره که من با این حالم بدون یک قرون پول تو خونم، انگار من خرج ندارم واگرم خرجی پیش بیاد باید ماچ خرج کنم
خیلی سخت و دردناکه
دیشب از رفتارم فهمید ناراحتم ، صبح 50تومن گذاشته و رفته که مثلا پول گذاشته خونه
من نمیدونم چطوری بهش بفهمنم که بی غیرتی یه مرده که خونه رو خالی بزاره، بابا شاید من دستمو بریدم نیاز به بخیه داشته باشه، باید خون ازم بره تا آقا بیاد خونه منو ببره دکتر؟
یا در زد دو نفر اومدن، من نباید اینقدر پول تو خونم باشه که بتونم سفارش دو پرس غذا بدم؟
وقتی دوستام یا خواهر زاده هاش یا دختر خاله هام بهم زنگ میزنن بیا بریم بیرون یا خرید، نباید اینقدر پول تو جیب باشه که بگم باشه میام؟ همیشه از ترس کم آوردن بهونه میارم و نمیرم
چند بار تو دعواهامون یه اشاره هایی کردم ولی پولش به جونش بستس
حالم ازش به هم میخوره
اینکه برای حداقلها باید اینطوری عذاب بکشم، بهم توهین بشه خسته شدم
بگین چکار کنم؟ چطوری بهش بفهمونم؟
سلام shamim_bahari2 عزیز
یه روز صبح که شوهرت خواست بره بیرون شما لیست مورد احتیاجت رو که شب قبل نوشتید بده دستش و بگو این چیزها رو خونه کم داره و باید فراهم بشه (البته سعی کن برخوردت با مهربونی باشه)
اگه تهیه کرد که هیچی و گرنه شب شام زیاد خوبی نصیبش نمیشه (اینو نگو فقط در عمل نشون بده)
بذار بدونه وقتی خرجی نمیذاره قبض های خونه می مونه غذایی برای خوردن نیست لباس ها کثیف می مونه
با یکی از اعضای خانواده اش صحبت کن و یه جورایی غیر مستقیم دعوت کن بیاد خونه اونوقت که چیزی برای پذیرایی نداشته باشی و شوهرت بفهمه این شوهرت هست که شرمنده میشه نه شما!!
تمام اینکارها رو بدون قهر انجام بده و یه جورایی هم برعکس خودت رو نگران نشون بده که با این وضع آسایش و رفاه شوهرت تأمین نمیشه (بذار بفهمه برای خودش و آبروش نزد خانواده اش نگران هستی)
سلام سارا جون
موضوع اصلا این نیست، برای خونه کم نمیزاره، اتفاقا خیلی کم پیش میاد خونه خالی بمونه، جیب منه که خالیه
من هرچی بخوام باید ازش پول بگیرم و به اندازه چیزی که میخوام و بیشتر مواقع کمتر از نیازم بهم پول میده
مثلا اگه میخوام برم آرایشگاه و میدونه 15 خرج داره، برام 10میزاره
خودش هر نیازی داشته باشه از آرایشگاه رفتن تا دکتر رفتن و موبایل خریدن سریع اقدام میکنه ولی من باید منتظر بمونم بیاد خونه ازش پول بخوام، 90درصد مواقع با قهر و درگیری مواجه میشم و آخرشم کمتر از نیازم بهم پول میده
خونه اصلا پول نمیزاره، تو جیبم همیشه خالیه، و این آزارم میده
سلام،
من چون در جریان تاپیک های قبلی شما نبودم، شاید سوالم تکراری باشد.
ولی خواستم بپرسم که آیا امکان شاغل شدن برای شما هست؟
به هر حال شوهر شما مخارج منزل رو تامین می کند و مشکل شما ظاهراً خرید شخصی تون و آرایشگاه و ... هست. اگر بتوانید یک کار نیمه وقت پیدا کنید، می توانید خرج خودتون رو تامین کنید.
من نمی دانم وضع مالی همسر شما چطور هست. ولی به هر حال مخارج اینقدر بالا رفته که گاهی لازم هست خانم ها یا انتظاراتشون رو پایین تر بیاورند، و یا اینکه خودشون درآمدی برای خودشون داشته باشند.
شاید توی کشور ما هنوز خانم ها این "امکان" رو دارند که خانه دار باشند و همه مخارج بر دوش همسر باشد، ولی در اکثر کشورها مرد و زن مجبور هستند هر دو کار کنند تا بتوانند زندگی رو بچرخانند.
مشکل شما کمی شبیه اختلافی هست که پدر مادرم در گذشته داشتند.
موفق باشید.
نمی تونی با یک برنامه ریزی کمی بلند مدت یک مقدار پول جمع کنی که همیشه یک مبلغی دم دستت باشه.
مثلا عیدی ها و کادوهات را جمع کن می شه یک مبلغی که همیشه در دسترسته. هر وقت هم ازش خرج کردی، معادلش را می گیری.
چون شما می گی پول دم دستت نیست. اما بعدا بهت می ده و ...
البته پیشنهاد آقا حامد هم خوبه. اگر شاغل باشید این مشکل کمتر می شه.
شمیم آیا لحن درخواست پول از همسرت طلبکارانه نیست؟
شمیم آیا مدل گفتگوی دیگه ای تجربه کردی؟
مثلا بعد از ظهر می خوای بری آرایشگاه صبحش بپری تو بغلش و بوسش کنی و بگی عزیزم میشه برام پول بذاری برای فلان کار؟
ببین من همسرم خیلی دست و دلبازه اگه داشته باشه ولی وقتی بهش با لحن دستوری می گم پول بذار برام بهش بر میخوره ولی وقتی میگم اگه میشه کمی پول برام بذار کلی حال میکنه
آقا حامد سلام
وضع مالی همسرم خداروشکر خوبه، شغلشون آزاده
من از امسال سرکار نرفتم، شما تاپیکهامو دنبال نمیکردین، تمام این دوسال که از ازدواجم میگذره میرفتم سرکار، خرجمو خودم میدادم و گاهی برای خونه هم خرید میکردم، همه مناسبتهامون براش هدیه میخریدم و تو بیشتر موارد من بیشتر مایه میزاشتم،
وضع کارو که میدونین، کار میخوان ولی موقع حقوق دادن بازی در میارن و این قضیه پارسال پررنگ تر شد حالا بحث اینکه حق داشتن یا نداشتن و مشکل کلی جامعه شده و ... به کنار ولی تو تمام مدتی که من سه ماه یکبار حقوق میگرفتم ایشون هیچ بار مالی رو متحمل نمیشدن و برعکس به من سرکوفت میزدن که چرا سرکاری میری که حقوق نداره؟ و اگه مبلغی حتی در حد 10-20 تومن میخواستم جنگ و اعصاب خوردی میشد
منم هم به دلیل دلسردی که حقوق ندادن برام داشت و هم بخاطر نوع رفتار شوهرم و اینکه تو دوسال هرکاری کردم نفهمید در قبال زن چه وظیفه ای داره و حق و حقوقم چیه منم سرکار نرفتم
یه خواهش ازتون دارم
اگه مقدوره بنویسین مشکل پدر مادرتون چطور حل شد و اینکه ببخشید ولی پدرتون مثل شوهر من از روی بی مسئولیتی مشکل مالی برای مادرتون بوجود آوردن؟
من هیچ مشکلی برای سرکار رفتن و آوردن حقوقم تو زندگیم ندارم ولی موضوع اینجاس که شوهرم میگه پول تو مال خرج و مخارجت و من هیچ مسئولیتی در مقابل تو ندارم و به تو اصلا ربطی نداره من چقدر درآمد دارم و کجا هزینه میکنم و همیشه به من میگه ماهی 3میلیون داره خرج میکنه، در حالیکه من همیشه احساس کمبود میکنم
پیدای عزیز سلام
خب من تا حالا هرچی عیدی میگرفتم یا به عناوین مختلف پول دستم میومد عین احمقها جمع میکردم و تو مناسبتها شوهرمو سورپرایز میکردم برای اینکه واقعا دیدم این بود که چه برای خودم جمع کنم چه برای شوهرم هیچ فرقی نداره و واقعا وقتی براش خرج میکنم بیشتر لذت میبرم
اما تا کی چشمم به دست اینو اون باشه؟ بالاخره تا یه سنی بهم عیدی میدن، درسته؟ بعدش چکار کنم؟
اقلیما جان سلام
من هیچوقت نشده از شوهرم پول بخوام یا موقع خرید چیزی رو انتخاب کنم قبل از اینکه بهش گفته باشم امکان خرج کردن یا پول دادن داره یا نه؟
همیشه هم طوری بهش میگم که اگه پول تو جیبش نیست خجالت نکشه
و اما اتفاقی که افتاد
من سعی کردم منتظر بمونم ببینم کارشناسی میاد اینجا راهکار بهم نشون بده و تو تمام مدت سعی کردم سکوت کنم و فقط فکر و خیال و غصه بود که سرگیجمو شدیدتر میکرد
چند شب پیش از رفتیم خرید، خرید ماهیانه منزل، وسط خرید من یه مایع دستشویی برداشتم برگشت گفت قیمتشو ببین، اگه ارزونتر هست با همین کیفیت برداریم، من ناراحت نشدم چون خودم رو این مسائل و صرفه خونه همیشه حساس بودم و اینو خوب میدونه، شب که اومدیم خونه دیدم نشسته جدولی که درست کرده داره مبلغ وارد میکنه
گفتم راستی من حالم یه کم بهتره طبق قرارمون پولی که سرماه باید میاوردی رو بیار، گفت من که گفتم دستمه، گفتم ولی من چی؟
گفت 50میزارم خونه، گفتم 50؟ به کجا میرسه؟ خرج کارای شخصیم کنم یا بزارم برای روز مبادا
شروع کرد به بهونه آوردن، گفتم چرا اینقدر پول تو خونه گذاشتن برات سخته؟ چرا برات سخته که بدونی دست زنت جلوی کسی دراز نمیشه؟ گفتم اگه یه روز پام تو خونه پیچ بخوره بخوام برم گچ بگیرم باید درد بکشم تا تو بیای به دادم برسی؟ یعنی نباید اینقدری پول تو خونه باشه که مواقع اورژانسی استفاده کنم؟ میگه حالا مگه چند درصد این اتفاق میفته تو زنگ بزن من سریع میام
دلم خیلی گرفت
بغض کردم و بهش گفتم فقط دیدن اختلاف قیمت روی مایع دستشویی به من مربوط میشه؟ اما حساب کتاب زندگی و جیب پر و رفاهش مال توئه؟ من این وسط هیچی نیستم؟
رفتم بیرونو دیگه باهاش صحبت نکردم
فرداشم که اومد انگار نه انگار، واقعا تصمیم گرفتم باور کنم و قبول کنم که تو این خونه هیچی نیستم و در کمال بی انگیزگی میخواستم زندگیمو ادامه بدم
شب بعدش پولو آورد گذاشت خونه و منم دیگه مثل سابق زیاد تشکر نکردم
خیلیا هستن که تاپیکمو دنبال میکنن، میخوام نتیجه این چند وقتو بنویسم شاید به درد کسی بخوره
سرگیجم و حال بدم باعث شد دوماه اخیر خیلی ساکت و آروم بشم و همش تو خودمم، زیاد حس و حال شیطنت و شادی و سروکله زدن نداشتم، وقتی دلم میشکست سعی میکردم سکوت کنم و از ترس اینکه بیماری بدی گرفته باشم به راحتی بغضشو تحمل میکردم ، یه کاری که میکرد مثل سابق به باد تشکر و محبت نمیگرفتم، اگه نمیتونستم کاری رو انجام بدم به راحتی میگفتم نمیتونم چون واقعا هم دست خودم نبود
و نتیجش این شد
فهمیدم تا حالا اشتباه میکردم، محبت بیش از اندازه من و سکوتم در مورد خواسته هام داشت زندگیمو نابود میکرد
از وقتی که بهتر شدم سعی کردم همونطوری رفتار کنم
1- محبت به اندازه و حتی گاهی کمتر از حد نیاز
2- ایستادن روی خواسته هام (البته خدائیش همش منطقیه)
3- سکوت در مواقع ناراحتی و بروز ناراحتی از طریق واکنشهای طبیعی غیر از صحبت کردن
اینا واقعا معجزه کرده
البته تا حالا
امیدوارم پایدارباشه
و اتفاق جالب
ایشون همیشه ادعا میکرد ما ماهیانه حداقل 3میلیون خرج میکنیم
از این ماه که مجبورش کردم یک میلیون بیاره خونه و مخارجو نوشتیم و باتوجه به اینکه مثل همیشه دارم لیست نیازهای خونه رو میدم، تا امروز حدود 400تومن خرج کردیم
این یه موفقیت برای منه که ثابت کردم واقعا اونقدر خرج نمیکنه و اینکه میتونم خونه رو مدیریت کنم
موفقیت دوم هم اینکه پولو گذاشت خونه
خوشحالم که بهش ثابت شد اگه اصرار داشتم منو همراه کنه بخاطر سودجوئی نبوده بلکه کمک صد در صد به زندگیمون بوده
التماس دعا