اقلیما جان به خدا اینکارو کردم، بی اهمیت بودم، میدونی نتیجش چی شد؟ همین که میبینی، به راحتی برنامه خودشو جایگزین برنامه من میکنه
چون فکر میکنه برنامه های خودش مهمترن:302:
بعدشم منظورم بستن تاپیکم نیست منظورم اینه که نمیان راهنمایی کنن
نمایش نسخه قابل چاپ
اقلیما جان به خدا اینکارو کردم، بی اهمیت بودم، میدونی نتیجش چی شد؟ همین که میبینی، به راحتی برنامه خودشو جایگزین برنامه من میکنه
چون فکر میکنه برنامه های خودش مهمترن:302:
بعدشم منظورم بستن تاپیکم نیست منظورم اینه که نمیان راهنمایی کنن
واي كه چقدرررر احساس خوبي پيدا كردم :310:وقتي شميم اينطوري متوجه نيتم شد و بي باكانه نه از نظرم ولي از نيتم حمايت كرد.
شميم جان بازم ممنون.
اينكه آدمها اينطوري همديگرو درك ميكنن احساس فوق العاده اي بوجود مياد. يه حس زيبا مثل بوييدن گل خوشبو.
شميم جان من وقتي يه مسئله رو ميشنوم گاهي راهكاري همون موقع به ذهنم مياد گاهي بعدتر.
حالا
-ميشه لطفاً مشكلاتت رو به صورت جزيي يه بار ديگه بگي. مشكلات شميم در خرداد 91 احتمالا با مشكلات شميم در خرداد 90 متفاوته.
به شيوه آقاي sci كه ميگن: جزيي بگو .در مقابل سوال يكي از عزيزان (جان سخت) ميگه:http://www.hamdardi.net/thread-18846-page-2.html با همسر بيتفاوت و بي مسئوليتم چه كنم؟نقل قول:
دقیقا اگر بخواهید مانع و یا موانع سعادتون رو بصورت یک مساله در ابعاد جزئی مطرح کنید، دقیقا چه مسائلی رو عنوان می کنید؟
شميم جان در اين مدت يك ساله
چه مسايلي داشتي كه رفع شد؟
چه مسايلي كمرنگ شد؟
چه مسايلي تشديد شد؟
چه مسايلي همونطور باقي موند؟
در حال حاضر مسئله يا مسايل اصلي زندگيتون چيه؟
گندمزار عزیزم
اینم تکلیفهای من :
چه مسايلي داشتي كه رفع شد؟
مسئله ای به شکل کامل حل نشده، شاید تنها مورد این بود که پارسال روز زن هیچ کاری نکرد و حالم خیلی بد بود که به عنوان یک تازه عروس شوهرم روز زن رو به همسرش تبریک نمیگه، واقعا دلسرد کننده بود، ولی امسال اینکارو کرد
چه مسايلي كمرنگ شد؟
*رد پای دوست دختراش خیلی کمرنگ شده
*رفتارش با زنها میشه گفت تعدیل شده
*از لحاظ مالی بعد از اینکه جلوی مامان و بابام (از روی اجبار و در اتفاقی که کاملا بحرانی بود و البته اینجا نمیومدم که ماجرا رو بنویسم) گفتم که تو مذیقه میزاره ، یه کم بهتر شد ولی بازم میبینین که مثل این موردی که پیش اومد رفتار میکنه
*گاهی در مورد مسائلی باهام صحبت میکنه ولی بازم پنهان کاریشو داره
چه مسايلي تشديد شد؟
رفتار نادرستش تو خانوادم
چه مسايلي همونطور باقي موند؟
*بد اخلاقیهاش
*به قول معروف وقتی میخواد بره تو غار تنهائیش، به جای اینکه به من نشون بده در حال رفتنه یک دفعه قاطی میکنه و با یه دلخوری بزرگ میره
هرچیم بهش میگم وقتی بی حوصله ای آروم هم میتونی منو متوجه کنی، لازم نیست اینطوری رفتار کنی متوجه نمیشه،
*وقتی از طرف خانواده یا فامیل من دعوتیم همیشه منو دچار استرس میکنه و راحت نیستم
در حال حاضر مسئله يا مسايل اصلي زندگيتون چيه؟
مسائل مالی، توجه نداشتنش به نیازهای مالی من و البته رفتارش وقتی از طرف ما جایی دعوتیم ، مثل همین مورد اخیر
shamim جانم ، عزیزم من فکر میکنم همسرت از مساله ای دلخوره ...
احتمالا یا خودت میدونی یا اگه نمیدونی سعی کن باهاش صحبت کنی تا متوجه بشی تو ذهنش چی میگذره ! ( مثلا از خانوادت )
اکثرا مردها این طوری هستن که وقتی از موضوعی ناراحت میشن به غرورشون بر میخوره که بخوان مطرحش کنن برای همین از طریق های دیگه میخوان تلافی کنن .متاسفانه .
تو موضوع خرج کردن هم شاید قبلا مسائلی پیش اومده که فکر میکنه اگه بیشتر پول بهت بده شاید ولخرجی میکنی (البته از نظر خودش ) .
البته حدس منه ببخشید اگه اشتباهه... چون همسر منم یک مدت این طوری شده بود . و پول زیاد بهم نمیداد تا من ولخرجی نکنم .و من سعی کردم چیزهایی که از نظر اون خریدنش اصلا لازم نیست رو یک مدت نخرم .و حتی جلوش یک مدت زیاد حساب کتاب پولامو میکردم . و گاهی اوقات چیزهایی که اون میخواست برام بخره رو میگفتم نه ولش کن خرجمون زیاد میشه بعدا میخریم .تا اون ذهنیتی رو که از من پیدا کرده بود کلا از بین ببرم .و موفق هم شدم .
آها یک چیز دیگه هم یادم اومد .همسرم من یک مدت از خانواده من دلخور بود و کلا باهاشون کج افتاده بود تا حدی که میگفت خانوادت نباید به خونه ما تلفن بزنن .(فکرشو بکن ...) .یک بار که مامانم زنگ زد خونمون بعدش اخماشو کرد تو هم ، و گفت چرا زنگ میزنن اینجا ، ....شروع کرد به غر غر کردن ، که من گفتم باشه عزیزم میخوای بهشون بگم که دیگه زنگ نزنن؟ به مامانم میگم دیگه زنگ نزنه .که خودش گفت لازم نیست بگی ... باور نمیکنی از دفعه های بعد میگفت بلند شو یک زنگ بزن مامانت اینا احوالشون رو بپرس .
وای که چقدر این مردها بچه هستند .باید بدونی همسرت از چی دلخوره .و اصلا باهاش لجبازی نکنی .
مثلا وقتی بهت گفت چرا بدون هماهنگی من گفتی میایم ...با خونسردی میگفتی عزیزم اگه میخوای زنگ میزنم میگم ما نمیایم .(باهات شرط میبندم که میگفت نمیخواد ،میریم مهمونی )
tamanaye man عزیز
تو شوهر منو نمیشناسی، به خدا قسم هیشه تو رفتن به مراسم اونها شوق از خودم نشون میدم، برای رفتن اصرار میکنم ولی بازم اینطوری میکنه
میگی من ولخرجم؟ به خدا هربار میریم بیرون از یه چیزایی خوشم میاد میگه میخوای بخر، من میگم نه وقتی لازم نیست نمیخرم
اتفاقا فکر میکنم بخاطر همین رفتارهامه
از خانوادم یا من دلخور نیست واگرم باشه دلخوریش به جا نیست ، کلا اینطوریه، تا وقتی برای خودش و خانوادش خرج میکنه مهم نیست ولی تا من یه چیزی میخوام اینطوری میکنه
من تقریبا میدونم از کجا آب میخوره
یادمه تو عقد بودیم، یه بار بهش گفتم وقتی ازدواج کردیم شبها زودتر بیا خونه، اینطوری خیلی از هم دوریم ، گفت الآن اینو میگی، دوروز دیگه از خداته که دیر بیام، گفتم چرا اینو میگی؟ گفت مامانم همیشه میگفت : مرد پولش بیاد خودش نیاد
من خیلی ناراحت شدم، بهش گفتم اگه روزی قرار شد خودت نیای، پولتم نمیخوام بیاد
ولی فکر میکنین چکار کرد؟ گفت اینا تعارفه
یا هر وقت از کاراش تعریف میکردم، میگفت داری خرم میکنی؟ منم باهاش دعوام میشد که دوست ندام اینطوری حرف بزنه
اینقدر گفتم تا دیگه نگفت
من دارم با آدمی زندگی میکنم که مادرش اینطوری تربیتش کرده، باباشم یه جور دیگه گند زده تو زندگیمون
خستم
نمیدونم تربیت غلط یه نفرو که رفته تو ذاتش چطوری باید عوض کنم
نیوشا جون میشه بگی خر کردن چطوریه؟
شبا که میاد خونه حتی به هم نگاهم نمیکنیم
دیشب شام درست کردم، وقتی اومد خونه سفره پهن کردم، علارغم میلم برای اونم کشیدم اوردم سر سفره، نیومد
خودم نشستم خوردم و وقتی جمع کردم غذاشو گذاشتم رو میز آشپزخونه که نخورد رفت نون و پنیر و هندوانه خورد
منم دیگه محلش ندادم
نمیخوام برم جلو، نمیخوام بازم باوجودیکه مقصر اونه با رفتارهاش من برم منت کشی
خیالش راحته هرچقدرم طول بکشه آخرش من کوتاه میام
ولی دیگه خسته شدم
شميم عزيز ميشه لطفاً لينك تمام تاپيكهايي كه ايجاد كردي رو يكجا برام بذاري.
تمركزم رو گذاشتم رو موضوع شما و دارم مثل يه پروژه دانشگاهي روش كار ميكنم.
از جوابهاتون به سوالم ممنون.ازشون پرينت گرفتم و اون صفحه شد موضوع پروژه من. اميدوارم به جواب برسم.
بيشتر مراقب خودت باش:72:
الآن اس ام اس داده شب باباش میاد اینجا
این هماهنگیه نه؟ منم باید مثل همیشه پذیرایی کنم و خم به ابروم نیارم؟ اشکال نداره دیگه مرده، منم مثل یه زن خوب باید کلفتیشو کنم اره؟:302:
گندمزار عزیز از زحماتت ممنونم
http://www.hamdardi.net/thread-19682.html
http://www.hamdardi.net/thread-18194-post-176982.html
http://www.hamdardi.net/thread-17233-post-165777.html
http://www.hamdardi.net/thread-20625-post-193856.html
http://www.hamdardi.net/thread-19303-post-179292.html
http://www.hamdardi.net/thread-17957-post-166261.html
http://www.hamdardi.net/thread-16523-post-151858.html
عزیزم رفتارای همسرت خیلی شبیه به رفتارای همسر منه ، منم خیلی از مشکلاتی که تو داری و رو داشتم و هنوزم دارم .برای همین به تاپیکت علاقه مند شدم .
و اون راهکارهایی هم که دادم ، چون خودم انجام دادم و نتیجه گرفتم بهت پیشنهاد دادم .
منم خیلی مثل شما خودم رو علاقه مند به رفت و آمد با فامیل های همسرم نشون میدادم .ولی اون همش برای من ناز داره و یا اوقاتم رو تلخ میکنه و خودش رو از همه بالاتر میدونه .
به نظرم موقع رفت و آمد با فامیل های شوهر باید خودمون رو عادی نشون بدیم . یعنی نه خیلی علاقه مند که پرو بشن و خودشون رو خیلی بالا تصور کنن و نه خیلی بد مثل خودشون.
به نظرم وقتی پدرشوهرت اومد خونتون درست ازش پذیرایی کن و احترامش رو هم بزار (کاری به رفتارای بد همسرت نداشته باش ) .تو کار خودت رو بکن .ولی با همسرت خیلی رفتار معمولی داشته باش یعنی نه بد و نه مهربونی هایی که قبلا میکردی .طوری که همسرت بعدش نخواد اعصابت رو خرد کنه .و نزاره مهمونیت هم بری .
هربار میریم بیرون از یه چیزایی خوشم میاد میگه میخوای بخر، من میگم نه وقتی لازم نیست نمیخرم.
پس همسرت زیاد هم خسیس نیست .ولی میخواد رو خرج کردنت تسلط داشته باشه .
همسر منم وقتی میخوام باهاش عشقولانه بشم و ازش تعریف کنم فکر میکنه می خوام خرش کنم .و حرف های منم الکی میدونه .میدونی مشکل چیه ؟
مشکل اینه که ما با اونا طوری رفتار میکنیم که دلمون میخواد اونا با ما این رفتارها رو داشته باشن .ما هم داریم اشتباه میکنیم .ما باید روشمون رو تغییر بدیم .
سلام عزیزم .دوست نداشتم از این واژه استفاده کنم ولی برای اینجور مردا فقط باید سیاست داشته باشی.می دونم خیلی سخته که چابلوسی مردی رو بکنی که هیچ اهمیتی بهت نمی ده ولی برای ادامه زندگی لازمه.مثلاً به حرفهاش گوش بدی و کاری کنی که باور کنه اون از هر چی برات مهمتره اگر یه مدت خیلی باورش کنی و اونم بفهمه که تو باورش داری حتماً زندگی تون بهتر می شه.سعی کن همیشه از واژه ی عزیزم استفاده کنی ، مردا از این کلمه خیلی لذت می برن البته من در حدی نیستم که بخوام مشاوره خوبی باشم ولی توی زندگی خودم اینقدر مشکلات دارم که اینجور کارها هیچ تاثیری نداره.پس سعی کن تا به بن بست نخوردی بتونی راهت و ادامه بدی .نازنینم موفق باشی :323:
دوستان سلام
تمنای من و نیوشای عزیز مرسی که برام نوشتین
غلارغم اینکه میبینه چند روزیه حالم خوب نیست و حتی دیروز اینقدر حالم بد شد که مامانم ظهر اومد خونمون و برام کاچی درست کرد و کارامو کرد چون سرگیجه دارم نمیتونم رو پام بایستم
دیدین که اس ام اس داد باباشو داره میاره، بعدشم اس ام اس داد که خواهرزادشم داره میاره
من با وجود حالم و با وجود اینکه قهریم اومدم برای باباش شام درست کنم ولی وقتی خواهرزادشم میخواست بیاد دیدم نمیتونم یه شامی بزارم که اونم بخوره چون باباش بخاطر بیماریش غذای ساده میخوره و راحت درست میشه
منم هیچ کاری نکردم و دراز کشیدم
وقتی اومدن من با اون دوتا سلام علیک کردم ولی با شوهرم نه، وقتیم نشستن برای باباش و خواهرزادش شربت بردم ولی برای شوهرم نه، بخاطر اینکه میخوام ببینه این کارا رو هم بلدم،
هم بدون هماهنگی با من مهمون آورد، هم حال رو روزمو در نظر نگرفت، خب من نمیتونم از عاطفم، جسمم، جونم همه چیم مایه بزارم و ایشون خیلی راحت منو جلوی کسانیکه دعوتم میکنن سنگ رو یخ کنه
بعدشم سرگیجم شروع شد و نشستم
البته به باباش و خواهرزادش توضیح دادم که حالم خوب نیست
بعد منو صدا کرده رو بالکن، مثلا مهربون شده که اینطوری نباش بیا همه چیو تموم کنیم، اگرم میخوای بری باغ بیا برسونمتو بعدشم تهدید که هرکاری بکنی منم از این به بعد همون رفتارو دارمو ... همون حرفهایی که وقتی ریشش گرو هست میزنه و وقتی خرش از پل میگذره باز رفتارهاشو ادامه میده
منم بهش گفتم هرکاری میخوای بکن و اگرم نمیدونی بدون که این رفتار من جواب رفتار خوته و تو شروع کردی بعدشم گفتم دیگه هیچی برام مهم نیست، حالم خوب نیست و همینی که هست
بهش گفتم دیگه خسته شدم، دیگه نمیتونم
حالا میخواد تریپ تلافی برداره
نمیدونم غیر این بلاها که سرم آورده کار دیگه ای هم بلده؟