-
RE: من یک مطلقه هستم
نادیا خانم، شرایط سختی رو تجربه کردید، شیر زنی هستید واقعا
با خوندن مطالبتون میخکوب شدم، تحمل این همه سختی فقط از عهده ی مادری عاشق مثل شما بر میاد.
مطمئن باشید الان در دل شکسته ی شما خدا جای گرفته، و اشک هایی که میریزید تکه الماس هایی از این دل شکسته است که ارزش صبر و بردباری در اوج دلتنگیه یک زن تنها رو به رخ نامردا میکشه.
شما حتما فرزند خودتون رو در آغوش میکشید، و اون لحظه بهش میگید
گفته بودم چو بیایی غم دل با تو بگویم... چه بگویم که غم از دل برود چون تو بیایی
-
RE: من یک مطلقه هستم
[b]ممنونم آقا آرش.میدونم یه روزی پسرمو دوباره در آغوش میکشم
ایناییکه اینجا نوشتم ذره ای از درد و غم و بلاهاییکه سرم اومد هم حتی نبود
2سال در شهر دیگه توی خونه مادر شوهر باهاشون زندگی کردن و تمام کارای خونشونو کردن..وقتی مهموناشون از عراق 1ماه 2 ماه میومدنو میموندن و من باید کلفتی همشون و بچه هاشونم میکردم و از بچه خودمم مراقبت میکردم.
به خاطر همین چیزاست که خانوادش هنوزم بهم زنگ میزنند و اشک میریزند و ازم حلالیت میخوان.
ای بابا اگه بخوام داستان اون 4 سال و بنویسم یک کتاب میشه.
ولی الان خوشحالم و خدا داره نتیجه تمام سختیامو بهم میده.
الان 8 ماهه سر کار میرم و خیلی روحیم خوبه.با اینکه از نظر مالی نیازی ندارم ولی واقعا از نظر روحی خیلی کمکم کرد.
محیط کارم خداروشکر فوق العادست و همکارام فرشته اند.
خانواده و فامیل و دوستای خیلی خوبی دارم که واقعا کمک حالم هستند و باهاشون شادم.
3روز آخر هفته هم تعطیلم و میرم خونه تابستونیمون و با خانواده و فامیل خوش میگذرونم.
انرژی منفی هم ممنووووووووع. :310:
-
RE: من یک مطلقه هستم
نادیا جان
امیدوارم همیشه در پناه خدا شاد و پیروز باشی.
از اینکه تاپیکت رو دوباره بالا آوردم و باعث شدم خاطرات گذشته به یادت بیاد و ناراحتت کنه معذرت میخوام.
ای کاش سیب سرخ مال دست چلاق نبود و همه هم کفو ها با هم ازدواج میکردن هرکسی با کسی شبیه خودش و کاش بعضی از آقایان و خانواده ها اصرار نداشتن که آدم زود بعد ازدواج بچه دار بشه که بعدش هم مجبور نشه تا مدتها به خاطر بچه اش یک آدم حقیر رو تحمل کنه.
باز هم معذرت میخوام از بالا آوردن تاپیکت و ناراحت کردنت.
برات بهترینها رو آرزو میکنم:72::72::72::72::72:
-
RE: من یک مطلقه هستم
[b] فکور ازت ممنونم که تاپیکمو بالا اوردی..باعث شد کمی خودمو خالی کنم و سبکتر بشم.
حتی از نازنین هم با اون لحن تندش ممنونم که منو مجبور به حرف زدن کرد.
مخصوصا از ویدا@ [size=medium]ممنونم که دوباره نیومد بگه:
تو تاپیکای تاریخ گذشته پست نذاررررررررررررررررید :324:
:311::311:
همتونو دوست دارم عزیزای من
من اومدم تو این تالار تا نذارم دخترای گلم سرنوشتشون مثل من بشه و بیوفتن تو چاه..(البته با ازدواج نادرست) وگرنه که از خدامه جوونا برن سر خونه زندگیشون و خوشبخت بشن.
-
RE: من یک مطلقه هستم
نادیا خانم
درس زندگی رو باید از شما و امثال شما یاد گرفت.شما رو تحسین می کنم .تو این شرایط کمر مشکلات رو شکستی
نادیا خانم گفتنی ها رو دوستان گفتند اما پستهای شما رو که خوندم نکته ای به نظرم اومد:
همش فکر میکردم چه انگیزه ای باعث شد اینهمه مقاومت کنی و سالها با این رفتارهای همسر سابقت بسازی؟
که فکر میکنم جوابش رو از پستهاتون متوجه شدم
همین طور که گفتید از نوجوانی عاشق این بودید که مادر بشید و صاحب فرزند...
من حدس میزنم این موضوع،روی انتخاب همسرت تاثیر گذاشته.یعنی شتاب شما برای مادر شدن باعث شد که دقت لازم رو در انتخاب همسر نکنید و با عجله خواستی وارد زندگی مشترک بشی و چشمانت رو به روی حقایق بستی.و اصطلاحا بدون اینکه در نظر بگیری مادر شدن کافی نیست و بچه به پدری مهربان و فداکار هم احتیاج داره ازدواج کردی....
با توجه به خلا عاطفی که دربارش صحبت کردید و میلتون به بچه ،این پست رو زدم چون نگران شدم که مبادا باز این اشتباه رو مرتکب بشید.
شما یکی از اعضای تاثیر گذار همدردی هستی و آرزو داریم همین طور که این مدت آگاهانه زندگیتو ساختی از این به بعد هم با آگاهی بیشتری بری جلو
:72::72:
-
RE: من یک مطلقه هستم
[b] [color=#800080]ممنونم از شما امیران عزیز :72:
-
RE: من یک مطلقه هستم
سلام نادیای عزیز.
تاپیک رو خوندم. از خوندن عذابهایی که کشیدین هم شوکه و هم بسیار متاثر و غمگین شدم.
من الان نزدیک حرم امام رضا زائر هستم، از ته دل برای شما و پسرتون دعا میکنم خوشبختی زندگیتون رو مالال کنه و روز به روز بیشتر به عافیت دنیا و آخرت نزدیک بشید.
میگن نفرین خوب نیست... نمیدونم. شوهر سابقتون و هر چی آدم از این دست رو به خدا میسپرم. انشاالله متناسب با اونچه کردند و میکنند عقوبت بشن.
:323:
...
خیلی چیزا دلم میخواد بنویسم و خیلی همدلی ها هست اما باور کنید دیشب تا حالا نخوابیدم و حرم بودم، فقط یه سوال خیلی مهم دارم، شما گفتین:
"من اومدم تو این تالار تا نذارم دخترای گلم سرنوشتشون مثل من بشه و بیوفتن تو چاه..(البته با ازدواج نادرست) وگرنه که از خدامه جوونا برن سر خونه زندگیشون و خوشبخت بشن."
نادیاجان چی شد که با این آدم ازدواج کردین؟ به نظر و تحلیل خودتون چجوری میشه که این فاجعه رخ میده؟
متشکرم.
-
RE: من یک مطلقه هستم
رازقی جان ببخشید من الان تازه دیدم سوالتون رو..امیدوارم اخطار نگیرم بابت تایپ کردن تو تاپیک تاریخ گذشته...
نادیاجان چی شد که با این آدم ازدواج کردین؟ به نظر و تحلیل خودتون چجوری میشه که این فاجعه رخ میده؟
عاشق شدم..همین..
من 25سالم بود و اون از اول نقشه کشید تا منو بدست بیاره..من خیلی احساساتی بودم و اونم برای دیدن من از شهر خودشون میومد تهران(6ساعت راه) تا منو ببینه.و همه جور دروغ و خالی بندی هم میکرد تا دل منو بدست بیاره.
میدونید چرا دوست داشت ازدواج کنه؟
میخواست پدر بشه و یک کلفت داشته باشه..یک برده
میگفت: آدم وقتی میخواد ازدواج کنه و بچه دار شه باید از یک نژاد خوب زن بگیره تا بچش واقعا خوب و خوشگل و قوی و سالم باشه!!! (یعنی آآآآآآآآآخر طرز فکر)
این طرز فکرو قوم بربرها هم نداشتند(البته همون اول اینارو نگفتا وقتی بچه دار شدم گفت--خداییشم واقعا همچین بچه ای تحویلش دادم)!!!
واسه همین الان همش خودمو به درو دیوار میکوبم و به دخترای عزیزم میگم: عاشق نشید قبل از عاقلانه انتخاب و تصمیم گرفتن
-
RE: من یک مطلقه هستم
[b]نادیای عزیز ،سلام:72:
اتفاقی اومدم تو تاپیکتون،از یه تاپیکی که لینک گذاشتید
امدم بهتون تبریک بگم،:72:....:104:
شاید این پستم پاک شه ،اما باید حرفم رو بهتون میگفتم
امیدوارم شاد و سلامت باشید
یک سوال،چه جوری پس باید این آدم ها رو شناخت؟ اگه همش دروغ باشه و خالی بندی ،آدم ممکنه متوجه نشه...
-
RE: من یک مطلقه هستم
پست شما پاک نمیشه عزیزم ولی ممکنه پست من پاک شه ;)
راستش خیلی وقتا زبان انسان برای گفتن خیلی چیزا قاصره ولی من میگم:
شاید درست نباشه ولی از نظر من بعضی چیزا هندونه در بستست!!
میدونم با این نظر من الان خیلیا ممکنه مخالف باشند و بیان و بگن:
نه اصلا هم اینطور نیست و سرگذشت آدمارو خود آدما رقم میزنند و بستگی به اعمال و رفتار و کارها و تصمیمها و انتخابهای خود آدمها داره و ......
ولی من (نه فقط در امر ازدواج) که در امور دیگه هم دیدم که خیلی چیزا دست خود آدما نیست و هرچقدرم که درست برند و درست رفتار کنند بازم یه بدش گیرشون میاد.
البته خودم رو با این مساله قانع میکنم که:
حتما حکمتی تو کار بوده و قرار بوده من باتجربه تر بشم و به تکامل بالاتری برسمو یا اینکه امتحانی بوده و یا اینکه شاید گناهی کردمو اینجوری عوضش دراومده و چه و چه و چه
شایدم همینطور بوده
ولی خب جدای از مسائل مادیش...روح آدم خیلی میشکنه
در نهایت خانم شوکا باید بگم که:
جوابی برای سوالتون ندارم...چون زندگی فرمول ریاضی نیست که اعداد رو توش بذاریمو به جواب یکسان برسیم