RE: لطفا منو راهنمایی کنید
سلام آقای گردآفرید عزیز
من فکر می کردم به سوالهاتون پاسخ دادم، اما چشم این دفعه با دقت بیشتری پاسخ می دم:
1- بله بهش گفتم که باید مستقل بشیم، خونه هم داره.
2-سوال دومتون زیاد واضح نیست. در چه مورد میخواد چی کار کنه؟ اگه در مورد مستقل بودنه که بله می خواد مستقل باشیم، یعنی تا حالا مخالفتی نداشته.
3- بله شاغله و مدیر عامل یک شرکته
4- در مورد زندگی مستقل حرفی نداره اما از اون کسایی که انتظار داره هفته ای چند روز بریم خونه پدر مادرش و باهاشون زیاد رابطه داشته باشیم، چون برادرش انگلیسه و خواهرش اراک، میگه پدرو مادرم تنهان و می خواد تنهایی شون رو پر کنه.
امیدوارم ایندفعه درست پاسخ داده باشم، بازم ممنون:72:
RE: لطفا منو راهنمایی کنید
شاد عزيزم به نظرم زمان مي تونه خيلي بهت كمك كنه.بعد با اين كارهايي كه مي گه پدر شوهرت مي كنه مطمئن باش يه روزي همسرت با ميل خودش كمتر باهاشون مي ره و مياد مي دوني الان هنوز بايد بهشون ثابت كنه پسرشونه و تو نمي خواي اونو ازشون بگيري بعد از چند سال قضيه حل مي شه.
نگران نباش
RE: لطفا منو راهنمایی کنید
من هم معتقدم با گذشت زمان همه چیز حل میشه
کاش میشد زودتر ازدواج کنید
RE: لطفا منو راهنمایی کنید
سلام عزیزم
منم مثل همه بچه های سایت دردتو میفهمم آخه شوهر منم خیلی از رفتاراش دقیقا شبیه شوهرته .
منم به پدر و مادرش خیلی اهمیت میدم اما اون اصلا اینطور نیست. منم خیلی از این رفتارش عذاب میکشم ولی بخاطر علاقه بیش از حدی که بهش دارم تحمل میکنم البته آشنایی و ازدواج ما هم تقریبا مثل تو بود بخاطر همین هم هست که توقعامون بالا میره. خیلی از سختیها و محدودیتها رو تحمل کردی تا بعدا بتونه همه ی اونا رو بلکه چند برابر جبران کنه اما الان میبینی همه رویاهات برخلاف اونچه که تصور میکردی از آب در اومدن و واقعا آدم تو خودش میشکنه.من حتی یه بار هم بخاطر باباش کتک هم خوردم اونشب خیلی گریه کردم و گذشته رو بیادش اوردم موقتا بهتر شد میخوای تو هم امتحان کن شاید جواب بده.زیادی حرف زدم نه.......
حرفای شاید بدرد نخور اما فکر میکنم خودمم سبکتر شدم آخه یه دوستی مثل تو و همدرد خودم دارم.
RE: لطفا منو راهنمایی کنید
سرکار خانم شاد؛دختر مهربان،شکیبا و خردمند
از شما بابت پاسخهای کاملتان سپاسگزارم . . .
خوب ببینید دوست گرامی،بنده ضمن اینکه بر سخنان گلپر خوبم،مهر تأیید می زنم،از شما یک خواهشی دارم و آن این است که به موارد ذیل عنایت کافی را بکنبد:
1-با داده هایی که شما از شخصیت پدر همسرتان داده اید،ایشان به دلیل اینکه دارای شخصیت کاریزماتیک(رهبری و پیشوا بودن) در خانه خودش است و نیز فردی مذهبی است و نفوذ زیادی هم بر خانواده اش و بالتبع نامزد شما دارد،در این مرحله یعنی نامزدی نمی توانید انتظار بهبود وضعیت را داشته باشید.
بایبد این را بدانید که شما هیچکس را نمی توانید عوض کنید،مگر خودش بخواهد و این پدر دلسوز و مجترم و البته اندکی ناآگاه را که عمراً!!خوب پس می گویید که:ای بابا خودمم که به همین نتیجه رسیده بودم!!؟
2-با عنایت به بند نخست،شما راهی جز *شکیبایی* ندارید؛چرا؟زیرا او را که نمی توانید عوض کنید و از سوی دیگر از همسر خود که تا این سن با خانواده اش بوده است و شاید زیر نفوذ پدرش،نباید انتظار بریدن از پدر و مادرش را داشته باشید؛بنابرین تا هنگامی که سر خانه خودتان نرفته اید،باید واقع بینی داشته و لاجرم تحمل این وضع را بکنید.
اکنون من یک چیزی می گویم:شاید اندکی تلخ باشد و به غرور شما بر بخورد،اما اندکی خود را برای پدر همسرتان متواضع تر و حتی لوس کنید.در گفتار -بویژه- و در رفتار خیلی به او احترام بگذارید،مدتی این کار را انجام دهید و نتیجه آن را ببینید.
3-شاید در درون و در ته دل خود از آینده و اینکه شوهرتان همواره زیر نفوذ پدرش باشد یا حتی بخواهید با آنها زندگی کنید،بترسید و دل چرکین باشید . . .نمی خواهم به قول خودتان موج منفی بدهم،اما باید برای یک بار هم شده رودربایستی را نخست با خودتان و سپس با همسرتان کنار بگذارید؛می دانید متأسفانه در اول ازدواج این احساسات گمراه کننده چشم خرد ما را بر روی حقایق می بندند،پس هم اکنون با کمک یک مشاور و نیز خرد خود ببنید که خواسته ها و اهداف و دلخواهتان از زندگی مشترک چیست؟
سپس با در نظر گرفتن اینکه خط فرمز های شما کدام است و در کجاها می توانید کوتاه بیایید،با نامزد خود شفاف سخن بگویید و خواسته ها و گله هایتان را با همسرتان در میان بگذارید؛خیلی حواس خود را جمع نمایید زیرا همسرتان هم اکنون خودش هم زیر فشار شما و پدرش است،زبانتان باید م خیلی لایم باشد.یکی از موارد گفتگوی بی پرده توأم با ملایمت و احترام با نامزدتان بیان نگرانی شما از این امر در آینده باشد،هر چند بهتر است این سخنان را با مقدمه چینی و در گذر زمان بگویید.
ممکن است همین جریان اساس زندگی شما را اگر شتابزدگی کنید و نیرومند در مهارتهای رفتاری و روانی نباشید،به خطر بیندازد.
4-مهمترین نتکه آن است که زیاد رفتار پدر همسرتان تمرکز نکنید،یک پرسش از شما دارم:
براستی پس از آغاز زندگی در خانه خود چقدر با او رابطه خواهید داشت یا او را خواهید دید؟
شاید بگویید از دخالت وی و اینکه بخواهد کاری کند که شما دو تا از هم جدا شوید،هراس دارید؛من یک موردی را به شما بگویم که اگر مردی از زندگیش راضی باشد،محال است این اتفاق بیفتد.از سوی دیگر کنترل زندگی مشترک شما دوتا،دست خود شماست،مگر کسی می تواند دو نفر را که با درایت،خرد،واقع بینی و احترام دوسویه باهم زیر یک سقف زندگی می کنند،خراب کند؟؟!!!
امیدوارم توانسته باشم،اندکی روشنگر راه شما بوده باشم و زیاد هم روی کردار پدرهمسرتان پیله نکنید،به نامزد خوبتان بچسبید و زندگی خود.
RE: لطفا منو راهنمایی کنید
سلام شاد عزیز.امیدورم شاذی رو تو زندگیت اینقدر حس بکنی که دیگه درد دلی نداشته باشی که تو بخش عاشقای دل شکسته بنویسیش!
من اینبارکه پیگیر مطلبت بوم با نظر جالب یکی از دوستان مواجه شدم که هم در مورد همسرت وهم در مورد پدرشون می تونی به کار بگیری!(نمیگم تا حالا کاری نکردی ولی این یکی هم بد نیست!)
یه کمی در روابطتت حالا که عقد کرده هستید و رفت و آمد هم دارید جانب احساس رو بگیر .میدونم فراموش کردن رفتار بد ادمهایی که دو ستشون داریم و باید دوستمون داشته باشند اونم تو مسیر سختی که تا ازدواج رسمی طی می کنیم یا حتی بعدش سخته!
ولی فکر می کنم یه پدر حتی دیکتاتور هم که باشه قلب داره و اولین کسی که متوجه عشق پسرش به کسی دیگه میشه(که پسرشو جزوی از افتخارات زندگیش میدونه و می خواهد از تابعیت اون از عقایدش لذت ببره ولی میبینه بدجوری هوائی شده و دیگه با خودش نمی پره!)
ولی بااین وجود شکستی را که تواین زمینه میخوره رو می تونی بایه کم محبت بدون محافظه کاری (همان لوس کردن بی محابا)جبران کنی .کارائی کنی که با منطق خشک و چوبی اون جور در نمی یاد و براش جالب باشه:228:.فکر کنی مثل بچه گیات داری خودتو برای پدرت لوس می کنی ازش طلب چیزای بچه گانه کنی و خلاصه کارایی کنی که تا حالا نکردی والبته به آرامی!:227:شک نکنه به خاطر توقع مالی یا چیز دیگه ای .
خلاصه کارائی کنی که تا حالا نکردی و به این فکر کنی تا مستقل بودن راهی نمونده ولی این آقا قرار تا آخر عمری که دارن سمت پدری رو برای خونواده ای که حالا تو هم عضوش هستی داشته باشندوپدر بزرگی خوب ان شائ الله برای آینده بچه ها .وقتی با منطق نمیشه می تونی احساسی برخورد کنی و به اصطلاح رگ خوابش رو دستت بگیری! در ضمن هیچ موقع هم به شوهرت اجازه نده به خاطر تو یا هر چیزی خدای نکرده به پدرش توهین کنه و این :305:
کارو از صمیم قلب انجام بده و بدون به عنوان عروسی که نزدیکتری مسئولیت سنگینتری به عهده داری!
موفق و شاد باشی و مارو هم از موفقیتهات با خبر کن! :72:
RE: لطفا منو راهنمایی کنید
از راهنمایی تمام دوستان ممنونم:72:
متاسفانه من امروز موفق به خوندن مطالب ارزشمند شما شدم، توی این مدت مشغول امتحانا بودم و زیاد به چیزی فکر نکردم، سعی می کنم از راهنمایی هاتون استفاده کنم هرچند لوس بازی در اوردن رو اصلا دوست ندارم، اما سعی می کنم یکم باهاش بهتر باشم، نمی دونم، توی این مدت دوهفته پدر و مادرم ایران نبودن و من مجبور میشدم برم خونشون بخوابم البته 4 شب، حالا احساس می کنم یه کم بهتر شده.
امیدوارم همه صبر و شکیبایی رویارویی با مشکلات رو داشته باشن.
بازم ممنونم:43::72:
RE: لطفا منو راهنمایی کنید
سلام دوستان عزیز....
یه مشکلی برام پیش اومده، هم ناراحتم، هم عصبانی ام، هم احساس عذاب وجدان دارم...
فردا پدر و مادر همسرم می خوان برن مسافرت. من رفته بودم خونشون که قبل از رفتن ببینمشون. خودم ترجیح می دادم شب اونجا بمونم چون قرار بود صبح زود با همسرم بریم جایی که نزدیک خونشون هم بود. همسرم زنگ زد خونه تا از پدرم اجازه بگیره. اما پدرم اجازه نداد. من ناراحت شدم چون دلیل این کار پدرمو نفهمیدم. همسرم هم بهش برخورد گفت که دو سه روز نمیاد خونمون. منم چیزی نگفتم. آخه این چند روزه هم تنهاس. قراره فردا رو هم به هم زد. با پدر و مادرش منو رسوندن در خونه اما اصلا تو نیومد فقط بهم گفت لباسش که خونمون مونده بود رو براش ببرم.
اصلا حوصله نداشتم تو خونه با کسی حرفی نزدم. بابام فهمید که قضیه چیه و گفت اگه حرف من مهمه که نباید انتظار تأیید داشته باشی اگه هم مهم نیست چرا زنگ می زنید می پرسین؟ خلاصه خیلی ناراحت شده بود..
منم دچار عذاب وجدان شدم. احساس کردم در حق پدرم ظلم کردم. به همسرم زنگ زدم گوشیشو جواب نداد. الان موندم چه عکس العملی نشون بدم. به پدرم هم چیزی نگفتم فقط گوش کردم حتی سعی نکردم اونو از ناراحتی در بیارم طوری که مطمئن شد اونو مقصر می دونم. همسرم هم مثلا می خواد پدرم رو تنبیه کنه.
در مورد پدر شوهرم هم توی این مدت به طور معجزه آسایی (خدا رو شکر) باهام خوب شده. برای آخر هفته بعد با همسرم برنامه مسافرت ریخته بودیم که با قضیه امشب فکر کنم بهم خورد..
انقدر خسته ام که فکرم کار نمی کنه.. بهم بگین چی کار کنم.
RE: لطفا منو راهنمایی کنید
شاد عزیزم
دوست خوبم سلام
عزیزم کاملا درک می کنم که چقدر الان به هم ریخته ای و بهت حق می دم!
یه پیشنهاد که نه ولی خوب نظرم رو بهت می گم!
به عنوان یه فردی که از بیرون داره به ماجرا نگاه می کنه و خودش هم یه زمانی مشابه این اتفاقات رو داشته باهات حرف می زنم!
اگه من به جای تو و در موقعیت تو بودم ...
اول می رفتم و به پدرم ماجرا رو توضیح می دادم و در نهایت می گفتم با همه این حق داشته که برای من نگران باشه.
و در مورد همسرم هم همه چیز رو فراموش می کردم .وقتی دیدمش طوری رفتار می کردم که اصلا یادم نیست چی شده!و اگه خودش حرف رو پیش کشید می گفتم موضوعی هست که گذشته و ارزش نداره وقتمون رو براش تلف کنیم.اما طوری رفتار نمی کردم که حس کنه دارم از خونواده ام دفاع می کنم.تا قبل از اون هم یکی دو روز بهش زنگ نمی زدم تا ناراحتی و عصبانیتش تموم بشه .
ببین عزیزم نذار اتفاقات کوچیک رابطه تو و همسر و خونواده ات رو بهم بزنه!
باید قدرت کافی برای کنترل کردن و در دست گرفتن امور داشته باشی.
در مورد پدر شوهرت هم خیلی خوشحال شدم.خدا رو شکر.
امیدوارم روز به روز اوضاع بهتر بشه!
RE: لطفا منو راهنمایی کنید
ممنون گلپر عزیز از راهنمایی که کردین:72:
با شوخی های بی مزه باید چی کار کرد؟ من آدم بی جنبه ای نیستم اما از هر شوخی خوشم نمیاد. نمی دونم چرا با اینکه ازش خواستم باهام این شوخی رو نکنه باز هم ادامه می ده، اول با خنده بهش گفتم، خودمو بی تفاوت نشون دادم، با شوخی بهش گفتم، ازش خواهش کردم، دفعه آخر دعوامون شد. یعنی نه تنها من حتی پدر و مادرم هم از این شوخی که ایشون می کنه خوششون نمیاد. اما می دونم تو خونه خودشون این شوخی خیلی هم بامزه محسوب میشه! امشب خیلی اذیت شدم، حساب کنید مدام چیزی که ازش بدتون میاد رو بشنوید. بعد هم شوخی های دیگه که همه اعصابم رو به هم ریخت نمی خواستم جلوی خونواده ام بهش چیزی بگم که بهش بر بخوره . یکی از شوخیاش این بود که داشت قلیون می کشید دودش رو سمت من می داد، منم سرفه ام گرفته بود و می گفتم سمت من فوت نکن اما ادامه می داد، چند بار با دستم صورتش رو گرفتم اون طرف که سمت من فوت نکنه... جالب اینجا بود که بهش بر خورده بود که چرا من دست زدم به صورتش و بهش بی احترامی کردم!!!!
توی اون مدت که دور هم نشسته بودیم، در عرض نیم ساعت 4 بار منو از جام بلند کرد که براش فلان چیزو بیارم و فلان کار رو بکنم، خودش هم لم داده بود قلیون می کشید. یعنی تا می نشستم تو جمع می گفت پاشو ... نمی دونم شاید همچین چیزی برای بعضی ها عادی باشه اما تو خونواده ما عادی نیست. یعنی کم پیش میاد که مردا بخوان اینطوری دستور بدن. یه طوری شده بود که همه با دیده ترحم به من نگاه می کردن!!! اما اون انگار لذت می بره که مثلا مردیش رو ثابت کنه. ( اصلا این رفتارها رو نمی تونممممممممممممم تحمللللللللللل کنمممممممممم)
وقتی تنها شدیم علت ناراحتیم رو بهش گفتم، حرفامو نصفه کاره قطع کرد و بلند شد رفت، گفتم چرا می ری من از دستت نباید ناراحت بشم؟ گفت از این به بعد تو هر کاری دوست داری بکن منم هر کاری دوست دارم می کنم.
در ضمن ایشون یه اساسنامه هم دارن که توش خانمها حق هیچ اعتراضی ندارن. باید در هر شرایطی آرامش همسرشون براشون مهم باشه. اگه در حال مرگ هم هستن نباید خاطر همسرشون رو مکدر کنن. در واقع مثل قول چراغ جادو عمل کنن...
الان خیلی ناراحتم، البته بیشتر عصبانی هستم. نمی دونم چی کار کنم احساس بدی دارم، دقیقا احساس می کنم که پدرو مادرم نگرانم شدن و احساس بدی نسبت به همسرم پیدا کردن. خودم هم بیشتر مواقع ازش دلخورم. فقط بدیها رو می بینه. هر وقت که من خسته ام می گه تو هر شب خسته ای همیشه خسته ای هیچ وقت ندیدم خسته نباشی. در صورتی که اینطور نیست ما روزها و لحظه های خیلی خوبی رو با هم داشتیم اما همه چی رو فراموش می کنه.
الان واقعا نمی دونم می تونیم با هم زندگی خوبی رو داشته باشیم یا نه. یکیمون باید کوتاه بیاد اما نه من کوتاه میام نه اون. من یه خورده فمنیستی بزرگ شدم و اون ضد فمنیستی... از این همه کشمکش خسته شدم تقریبا یه شب در میون بحث داریم یا هر شب. معمولا هم وقتایی بحثمون میشه که امکان فاصله گرفتن ازش نیست. مثلا الان پدر و مادرش مسافرتن و درست نیست تو این شرایط که تنهاس، ازش فاصله بگیرم..........
به نظرتون من انتخابم اشتباه بوده؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟:47: