RE: خطر طلاق برای زندگیم ( چطور جلوی از هم پاشیده شدن زندگیم را بگیرم ؟)
دختر برای چی می خواستی خودکشی کنی .با این کار انگ دیوونگی به خودت میزنی و شوهرت راحت میتونه توی دادگاه ازت شکایت کنه و طلاقت بده.ای بابا...
الان رفتم تاپیک های قبلیت رو خوندم ،اگه این جریان ها از زبان همسرت نوشته شده بود یعنی اون اومده بود اینجا نوشته بود که همسرم نمیزاره بچم رو ببینم با خودم میگفتم عجب همسر دل سنگی داره ......
دلت برای اون طفل معصوم بسوزه .اون بیچاره هم آدمه ،اصلا خیلی بی تقصیر بوده که اسیر پدر و مادری شده که از هم طلاق گرفتن .حس انسان دوستیت الان باید بیاد سراغت ...کمی بشین با خودت فکر کن .
تو این دنیا هرکسی جای خودش رو داره .هیچ کس هیچ کس نمیتونه جای کس دیگری رو بگیره .
عزیزم ناراحت نشی ولی با اینکه این تاپیک تو هست و از زبان تو نوشته شده ولی من دلم برای همسرت بیشتر سوخت ...
داری به همسرت بد میکنی .داری با واقعیتی میجنگی که نمیتونی تغییرش بدی .درواقع داری به خودت ظلم میکنی .سر هیچ و پوچ داری خودت و همسرت رو نابود میکنی.
به نطر منم بهتره که تو با اون بچه رابطه برقرار کنی و حرف دل اونم بشنوی، این طوری راحت میتونی خودت هم اون بچه رو دوست داشته باشی.و همرش به دلت میشینه .اونوقت حسادتت بهش کم میشه و حتی شاید یک جاهایی بیشتر از همسرت بتونی درکش کنی واون وقت از این همه نگرانی که همسرت عشقش رو بین شما تقصیم کرده رها پیدا کنی ...
به نظرم الان از دل همسرت در بیار .ازش دلجویی کن .خیلی باهاش بد کردی .چطور بدنش رو با دندون کندی؟
یکم به خودت بیا .ببین داری در حق همسرت واقعا همسری میکنی ...آیا با همه این کارات به زندگیش آرامش دادی؟نه تنها به اون آرامش ندادی بلکه آرامش رو از خودت هم گرفتی .این معناش دوست داشتنه؟
امیدوارم از حرفام ناراحت نشده باشی ولی لازم دونستم اینارو بهت بگم تا شاید یکم به خودت بیای.فکر میکنم این طوری برای خودت بهتره
RE: خطر طلاق برای زندگیم ( چطور جلوی از هم پاشیده شدن زندگیم را بگیرم ؟)
دوست عزیز تاپیکت رو خوندم و ناراحت نشو باید بگم از این همه بی رحمیت متعجب شدم. شوهرت برای رفتاراش تا حدود زیادی حق داره، من یه پیشنهاد برات دارم که فک کنم اگه به شوهرت بگی نتونه رد کنه، از طرفی پیشنهادم برای تو و دختر شوهرت هم خوبه. روش فک کن عزیزم. به شوهرت بگو تو حاضری بچه اشو بیاری پیش خودتون و با شما زندگی کنه، راضی می شه شک نکن. تازه اینجوری راهی برای تو باز می شه که محبت هایی رو که می خواستی نثار بچه ات که از بین رفت بکنی به این طفل معصوم بکنی، ما آدما همه اش می گیم چرا خدا با ما حرف نمی زنه؟ اصلن دقت کردی شاید خدا نخواست که بچه ات به دنیا بیاد. وقتی تو جلوی محبت یه پدر به دخترشو می گیری دیگه چرا انتظار لطف خدا رو داری؟ عزیزم کاری کن این بچه بیشتر از این که به پدرش وابسته اس به تو وابسته شه، جای خالی مادرشو براش پرکن، اصلن با خدا معامله کن. چطوره؟
RE: خطر طلاق برای زندگیم ( چطور جلوی از هم پاشیده شدن زندگیم را بگیرم ؟)
من توی تاپیک بارداری شما هم نظر دادم که با فریاد اعتراضتون روبه رو شدم.
تا زمانی که دوستان براتون جمله های خوشگل و مهربان بنویسن و به قول آنی بانک عاطفی شما را پر کنند ساکتی و فقط درد دل می کنی. وقتی هم کسی بهت راهکار می ده داد و بیداد می کنی.
من نمی دونم مشکل شما دقیقا چی هست. افسردگی داری؟ بیماری؟ و ... فقط می دونم شما نرمال نیستی. به جای این که دنبال مقصر بگردی و به بچه سه ساله گیر بدی، به پدر و مادرت گیر بدی، با دندون و ناخن سر و صورت شوهرت را بجوی، بچه سقط کنی، طلاق بگیری و ... بهتره یک مدت کامل زوم کنی روی خودت. برو دکتر. برو روانشناس. ببین اشکال کارت از کجاست. مشکل این شخصیت وابسته، بیش از حد عاطفی، طلبکار، لجباز و ... چیه؟ چطور می شه بشی یک خانم 3-32 ساله فهمیده و عاقل و متین که خودش را رقیب یک بچه سه ساله نمی بینه؟ که گوشت تن شوهرش را نمی کنه؟ که هر روز یه تصمیم برای بچه ی تو شکمش نمی گیره و ...
گفتی که والدینت بچه ی ازدواج قبلیت را نگه می دارند. اینجا می گی هیچ کس به من کمک نمی کنه و من کسی را ندارم اگه شوهرم ولم کنه. چرا فکر می کنی شوهرت ولت می کنه؟ چرا اینقدر وابسته و آویزون همسرت هستی؟
پدر و مادرت چه کاری می تونن برای تو بکنند؟ وقتی از همسر اولت جدا شدی و خواستی ازدواج کنی و والدینت بچه را قبول کردند یعنی چی؟ حمایت از این بیشتر؟
البته من موافق روش مادرتون نیستم که زنگ می زنه و به همسر شما توهین می کنه. مخصوصا که دخترش را می شناسه و می دونه که چه اخلاقهایی داری.
به هر حال با این حرفها نمی شه به نتیجه ای رسید. خودت، شخص خودت و نه زندگی مشترکت یا همسرت یا ... نیاز به روانشناس داری.
RE: خطر طلاق برای زندگیم ( چطور جلوی از هم پاشیده شدن زندگیم را بگیرم ؟)
سلام دوست خوبم اخه چرا تا اونجا پیش بری که بعدش اینجوری پشیمون بشی؟؟؟ ما همه همینطوریم اخه شما که میگی شوهرتو دوست داری پس چرا باهاش لجبازی میکنی ببین عزیزم اینو بدون هرچی باشه اون یه مرد هست تو نباید غرورشو له کنی به خدا مردا با ناز و عشوه و محبت بیشتر رام میشن. این راهش نیست .درسته همسرت کار بدی میکنه که دست روت بلند میکنه ولی خوب فکر کن ببین چقدر مته به خشخاش گذاشتی که اینطوری شده.گاهی وقتا از یه موضوع کوچیک شروع میشه و کار به جاهای باریک میکشه. وقتی همسرت داره به خانوادت توهین میکنه فقط سکوت کن و سرتو تکون بده و بگو واقعا برات متاسفم اونوقت میبینی که بعد از تموم شدن دعواتون چقدر از حرفاش پشیمون میشه و میاد سراغت برای عذرخواهی.تورو خدا با زندگیهاتون اینکارو نکنید ریشه ی تمام دعواها و ناراحتی ها خودمونیم عزیزم بشین و فکر کن به رفتارت به حرفات و عکس العملهای خودت موقع دعوا .اونوقت میبینی که خودت چقدر مقصری اینو بدون زنه که باید کانون خانواده رو با احساس و عشقش پر کنه مرد هرچقدر هم عاشق هرچقدر هم خوب باز هم به محبت نیاز داره و دوست داره وقتی از سرکار میاد با عشقه زنش روبرو بشه نه با بدخولقی و ایراد.به خدا مردا اصلا پیچیده نیستن فقط باید با درک و ذکاوت اون هارو جذب خودت کنی . اینو بدون که مردها مثل بچه ها میمونن به هرچیزی عادتشون بدی همون رو پیاده میکنن>سعی کن بهش محبت کنی ولی نذار این محبتت واسش عادی بشه و دلزدش کنه . من از صمیم قلبم دوست دارم بهت کمک کنم >چون خودم فکر میکنم زندگی موفقی دارم .واسه ی همتون زندگی لبریز از عشق ارزو دارم.
RE: خطر طلاق برای زندگیم ( چطور جلوی از هم پاشیده شدن زندگیم را بگیرم ؟)
سلام دوستای خوبم از همتون ممنونم که نظراتونو گفتین حالا بعضی ها با لحن بهتر و بعضبی ها تند و کوبنده
از سبکتکین عزیزم بخاطر حس همدردی و مهربونیش ممنونم
خانم پیدا مرسی که مطلبمو خوندی و نظر دادی ولی ببخشید منم میخوام نظرمو در مورد شما بگم از دید من شخصیت شما خیلی منفی هست و زبان بسیار گزنده ای داری و رفتار بسیار خشک و مردونه به دور از هر نوع احساس یا عشوه یا محبت زنونه دفعه قبل هم ازتون خواهش کردم تو تاپیکهای من شما نظر ندین امواج منفیش تاثیر بدی داره الان هم خواهش میکنم دیگه هرگر تو هیچ کدوم از تاپیکهام لطفا نظر ندین ممنونم
الپری جون بچه همسرم پیش مادر خودش زندگی میکنه و طبق رای دادگاه تا 9 سالگی باید پیش مادرش باشه بعد از 9 سالگی هم همسرم نمیخواد بچه رو از مادرش دور کنه و میخواد پیش مادرش بمونه
و اما مشکل من:
اقلیما جون همون 4 شنبه که شوهرم خونه پدر مادرش بود و رفته بود بچه رو ببینه اصلا بهش تلفن نزدم خودش ظهر بهم زنگ زد و گفت خواستم حالتو بپرسم منم خیلی معمولی باهاش حرف زدم و تشکر کردم منم بعد از کارم از اداره رفتم اونجا شوهرم تا منو دید خیلی خوشحال شد اومد جلو منو بوسید گفت چقدر دلم برات تنگ شده بود تا غروب اونجا بودیم و بعدشم با هم رفتیم بچه رو به خونواده همسر سابقش (پدر بزرگ مادر بزرگ بچه) تحویل دادیم اقلیما باورت نمیشه حرفهات مدام تو مغزم وینگ وینگ میکرد میگفتم خجتالت نمیشکم با یه بچه 3 ساله حسودی میکنم وقتی میخواستیم بریم بچه رو به مادرش تحویل بدیم بچه رو بغلم گرفته بودم و واقعا حس کردم این بچه چقدر معصوم و بی گناها دلم سوخت حس کرد خودمو جای اون بچه گذاشتم اقلیما به خدا باورت نمیشه اون همه حسادت از بین رفت نمیگم تمومش رقت ولی شاید 80 درصد از حسادتم فروکش کرد شوهرم هم متوجه شده بود که قلبا بچه رو میبوسیدم و محبتش میکردم بهم گفت ما میتونیم با هم یه بچه داشته باشیم که عاشقش باشیم و زندگیمونو محکم کنه
موقع برگشتن شوهرم گفت عمش 2 تا بلیط دبی برامون گرفته و همون شب رفتیم دبی دیشب برگشتیم همه چی خیلی خوب بود و شوهرم میگفت منو ببخش که بهت گفتم طلاقت میدم خواهش میکنم این جمله رو برا همیشه از ذهنت پاک کن نمیخوام حس کنی من یه مرد بی معرفت و نامردم که میخوام زنمو طلاق بدم میگفت اون روز انگار مغزم تعطیل شده نفهمیدم چی گفتم ولی اونجا نشستیم کلی با هم صحبت کردیم همسرم 2 تا نگرانی داره میگه تو چون از نظر مالی صلاح قوی داری مدام به طلاق فکر میکنی و میگی خوب از اینم جدا شم مهرمو میگیرم حقوق دارم پول دارم خونوادتم حمایتت میکنن تک بچه هستی واسه همین تا بحثمون میشه میگی ازت جدا میشم میگه اگه منو دوست داری برو مهرتو ببخش البته میگه من اجبار نمیکنم اگه خودت هر زمانی دوست داشتی منم گفتم روش فکر میکنم حالا از شماها راهنمایی میخوام
دوم اینکه همسرم میگه اگه تو کشور خارج ما اینجوری دعوامون شه و تو به پلیس بگی خیلی راحت منو زندون میکنن و اونوقت همه چی بین ما تموم میشه میگه چه تضمینی وجود داره که اونجا از این کارا نکنی میخوام در این مورد هم کمکم کنید
دوستای عزیزم ممنونم از راهنماییهاتون خدارو شکر میکنم خطر از زندگیم گذشت این مدت دارم رو خودم کار میکنم با خودم خیلی فکر میکنم
اقلیمای گلم حرفهات خیلی خیلی روم تاثیر داشت من از همه بچه ها ممنونم که منو راهنمایی کردند ولی گاهی یه حرفی تاثیر گذار تره و میخوام بگم تو این شرایط حرف اقلیما خیلی روی من موثر بود ممنونم خواهر خوبم ازت واقعا متشکرم باور کن الان حس حسادتم به اون بچه خیلی کم شده مخصوصا که شوهرم میگه خیلی دوست داره زودتر با هم بچه دار شیم
RE: خطر طلاق برای زندگیم ( چطور جلوی از هم پاشیده شدن زندگیم را بگیرم ؟)
سلام ترانه جان
چقدر خوشحالم بابت این همه اتفاق خوب و خوشحالم به خاطر اینکه تونستم یه کم کمکت کنم
گاهی توی زندگیم این حس رو درک کردم (البته از جنس دیگه ای)و گاهی بهت فکر می کنم واقعا از این که این حس رو داری تجربه می کنی بهم می ریزم و برات ناراحت میشم
تو همسرت رو دوست داری پس بچه اش رو هم که از جنس و وجود همسرته دوست داشته باش تمام افکار منفیت رو از خودت دور کن و همیشه در مقابل این فسقلیه ناز احساس مسئولیت کن .........و نعمت پدر رو از این کوچولو هیچ وقت نگیر و بدون خدا همیشه آگاه به کارای بنده هاش و همین دنیا انسانها رو مجازات می کنه
ترانه جان ازت خواهش می کنم قدر همسرت و عشق و علاقه اش به خودت رو بدونی و اینو بدون اینجور آدمها کم پیدا میشن نذار به جایی برسی که حسرت این مرد خوب رو تو زندگیت بخوری
هر زندگی یه سری خصوصیات و ویژگی هایی داره که باید این خصوصیات رو بشناسی و با توجه به دستور عمل ها پیش بری جلو مثل اینکه هر وسیله برقی که می خری یه سری خصوصیات داره که با توجه به دفترچه راهنما باید اونا را بشناسی و با توجه به دستورالعمل ها پیش بری جلو ...
از مشاوره حضوریه خوب هم کمک بگیری خیلی خیلی عالیه
برای منم دعا کن:72:
RE: خطر طلاق برای زندگیم ( چطور جلوی از هم پاشیده شدن زندگیم را بگیرم ؟)
سلام ترانه جان
خداروشکر میکنم ..خیلی خوشحال شدم از اینکه دیدم دوباره زندگیت به حالت عادی برگشته.
با توکل به خدا و تلاش بیشتر مطمئن باش ازین بهترم میشه...
ترانه جان..مهریه رو هیچ وقت تحت هیچ شرایطی نبخش.
تا میتونی اطمینان همسرتو جلب کن اما با راهای دیگه..نه بخشیدن مهریه...
خانومی..این کارتم خیلی اشتباهه که مدام حرف از جدایی میزنی...همین حرف بنیان زندگیت رو سست میکنه و اصلا خدا هم خوشش نمیاد.دیگه تحت هیچ شرایطی این حرف رو زن
من دقیقا نمیدونم جریان شما رو اما گویا میخواین برین خارج زندگی کنید...
شما باید فقط و فقط به همسرت محبت کنی و جلوی دعوا رو بگیری...خواهر عزیزم..دعوا یهو شروع نمیشه...کم کم شروع میشه و بد و بدتر میشه
شما وقتی میبینی دعوا داره شروع میشه خودتو کنترل کن..آب بخور...از محیط دور شو...نماز بخون...کتاب بخون...یخچال رو بریز بیرون تمیز کن...
من هروقت با همسرم بحث میکنیم سریع میرم کشوی لباسام رو میریزم بیرون و دوباره همه رو مرتب تا میکنم میذارم سرجاش.خیلی ارامش میگیرم و از اون محیط هم دور میشم...
دقت کن...همیشه فرصت جبران نداری...محکم بچسب به زندگیت و به همسرت محبت کن تا اونم خیالش کم کم راحت بشه...
:72:
RE: خطر طلاق برای زندگیم ( چطور جلوی از هم پاشیده شدن زندگیم را بگیرم ؟)
مرسی مریم جون
میشه خواهش کنم بهم بگی که همسرمو چطور راضی کنم که قانع شه من مهرمو نمیبخشم اخه اون میگه تا دعوامون میشه تو بهم میگی مهرمو اجرا میزارم و ازت جدا میشم حالا هرچقدرم بگم که دیگه نمیگم اون باورش نمیشه چون قبلا هم این قولو دادم از چه راهی قانعش کنم که این بحثو ادامه نده تا با گذشت زمان بهم اعتماد کنه
آره مریم جون ما تا آخر همین سال 91 ایرانیم به احتمال زیاد ویزامون میاد و میریم
RE: خطر طلاق برای زندگیم ( چطور جلوی از هم پاشیده شدن زندگیم را بگیرم ؟)
ترانه جان...با زبان زنانه ! همین و بس !
البته شما لغزش زیاد داشتی...قول دادی و زدی زیرش...این یکم کار رو سخت میکنه
بهش بگو این اخرین فرصت باشه...بگو که خیلی تغییر کردی و خیلی چیزا عوض شده...بگو من اون ترانه قبلی نیستمو..میخوام بشم بهترین زن نیا....
مثلا بهش بگو بهم یه فرصت 3 ماهه بده...اگر من بازم گفتم دیگه اون موقع خودم پیش قدم میشم برای بخشیدن مهریه
وقتی میگه اگر اونجا دعوابشه تو پلیس میگی و...
بگو من اونجا کسی رو جز تو ندارم...مگه میشه عزیز خودمو بدم دست پلیس؟تمام امید من تویی ..من به پشتوانه تو میام اونجا...
بهش بگو انقدر زن خوبی میشم که تمام دنیا دهنشون باز بمونه...
RE: خطر طلاق برای زندگیم ( چطور جلوی از هم پاشیده شدن زندگیم را بگیرم ؟)
من یه مشکل دیگه برام پیش اومده صبح مادرم بهم تلفن زد گفت مادر شوهرت 5 شنبه بهم تلفن زده و کلی معذرت خواهی کرده بابت کارهای پسرش گفته هر توهینی که به شما شده به من گفته شما ببخشید ولی مادر من جای اینکه بگه خواهش میکنم اینها جونن اشتباه میکنند هر چی دلش خواسته به شوهرم گفته و گفته من ادم کینه ای هستم تا اخر عمرم نمیخوام ببینمش خیلی از دست مادرم ناراحت شدم ولی چیزی نگفتم چون خود کرده را تدبیر نیست ولس از مادر شوهرم خجالت میکشم که مادر من اینقدر بد صحبت کرده واقعا از رفتار تند و بد مادرم خجالت میکشم البته مادر شوهرم به شوهرم چیزی نمیگه ولی من خیلی ناراحتم چکار کنم؟
شوهرم میگفت با اینکه منو خونین و مالین کردی ولی خونواده من کلی بهت عزت و احترام گذاشتند ولی مادر تو اصلا به حرف من گوش نداد هزچی از دهنش درومد بهم گفت مادرم بی منطقه خیلی هم بی منطقه و...
خیلی ناراحتم از این اتفاقها ضمنا شوهرم گفت من تا روزی که زنده هستم دیگه هرگز نمیخوام ببینمشون هرگز گفت حتی اگه من مردم نمیخوام تو مراسم من بیاد مادرت
مادرم وقتی عصبی میشه هرچی دلش میخواد میگه بدون اینکه فکر کنه حالا هم به مادرشوهرم اون همه از پسرش بد گفته بازم اون خانمی کرده جواب نداده بخدا خجالت میکشم دارم اینارو مینویسم خودم مقصرم