RE: من برگشم به خونه ولي يه مشكل جديد پيدا كردم.
نقل قول:
نوشته اصلی توسط advent
سلام دریای عزیز
توی ذهن خودت تصور کن اگه پسر داشتی چه توقعی از عروست و پسرت داشتی ،من همیشه مشکل خودمو اینطوری با مادر شوهرم حل میکنم. بیشتر موقع ها جواب میده نتیجش هم اینه که اون لحظه بهم آرامش میده و بدون استرس و ناراحتی میتونم با قضیه برخورد کنم.به علاوه اینکه به عواقب کارم هم نگاه میکنم تا بعدن پشیمون نشم.
اولا تشكر از اينكه پستم رو خونديد.
من كلا تو خونوداه اي بزرگ شدم كه مامانم هم از مادربزرگ و هم از پدربزرگ پديرم اونم از هر كدوم به مدت 3 سال نگهداري كرده. هميشه هم اين رو مي گم كه مامان شوهرم خيلي زحمت كشيده كه پسرش رو بزرگ كنه و هرچي هم نباشه مادرش هست. و براي اينكه خيلي بهشون احترام مي زارم، تمام كارهاي خونم رو انجام مي دم كه وقتي مياد زياد تو زحمت نباشه، حتي من خورشت رو آماده مي زارم مي گم برنج رو خودش درت كنه ، مي بينم خودش يه چيز ديگه درست كرده و به شوهرم گفته چيزي تو يخجالتون نبود.
من اين دوهفته اونقدر خسته ممي شم كه اصلا ديگه حوصله فكر كردن به اين چيزا رو پيدا نمي كنم.
الانم مشكلم با مادرشوهرم ندارم. درسته دروغ گفته و الان من واقعا تو مضيقخ هستم و ايشون اين كارا رو لطف در حق ما مي دونه، كه ما خودكفا بشيم ، ولي واقعا به اين ايمان آوردم كه از خدا بخوام واسه خودم برسونه.
من از شوهرم دلگير شدم، با اينكه مي بينه 6 عصر كه مي رسم خونه مثل جنازه هستم ولي براش تا حد ممكن كم نمي زارم، ولي بازم برميگرده مي گه، مادرم بيشتر زحمت مي كشه.
شايد اگه 2 ماه پيش بود برمي گشتم جوابش رو با دعوا مي دادم، ولي الان فقط با يه لبخند و دستشون درد نكنه جواب مي دم و تو خودم مي ريزم تا اينجا به شما بگم و خودم رو خالي كنم.
RE: من برگشم به خونه ولي يه مشكل جديد پيدا كردم.
دریا جان سلام
درک میکنم که شرایط غیر عادی رو طی میکنی اما همین که درایت و خویشتنداری را پیش گرفتی خیلی خوبه
امیدوارم همسرت هر چه زودتر سلامتش رو به دست بیاره
از اینکه اینجا درددل کردی ممنونم ما در کنارتیم عزیزم
شاد و موفق باشی دوست عزیز:46:
RE: من برگشم به خونه ولي يه مشكل جديد پيدا كردم.
دریا جان سلام
مطمئن باش همسرتون ته دلش میفهمه چقدر شما فهمیده دارید عمل میکنید. موفق باشی عزیزم:46:
RE: من برگشم به خونه ولي يه مشكل جديد پيدا كردم.
دریا جان
منم پست طولانیت رو خوندم
یه اصلی رو بپذیر..شما پول قرض کردی و بایدم پس بدید.حالا از هرکی که میخواد باشه
کمی سطح توقعاتت رو بیار پایین..
اصلا در روابط بین دو تا برادر وارد نشو و دخالت نکن.شما چیکار داری میگی چرا برادرت اینجوری کرد چرا اونجوری کرد؟
شوهرت که از برادرش ناراحت نمیشه چون برادرشه اما از شما قطعا ناراحت میشه و باعث میشه دلخوریش رو در شکلهای دیگه (همونطور که گفتی در قسمت اخر نوشته هات که گیر داده بود به لطف مادرش و اینا )
منم گفتم دستش درد نكنه. نمي دونم برا چي شوهرم يهو برگشت گفت: مامانم بهم لطف مي كنه كه مياد خونمون تو نبايد توقع داشته باشي كه كاراي تو رو هم اون انجام بده
فهمیدی حالا علتش رو!؟
کمی محتاط تر عمل کن و نذار این حرفهای خاله زنکی رابطه از هم پاشیده تون رو که شکر خدا درست شده دوباره خراب کنه....
RE: من برگشم به خونه ولي يه مشكل جديد پيدا كردم.
خيلي ممنون از جواباتون.
برام دعا كنين كه صبرم زياد بشه، شوهرم هوس كرده يه چند روز بره خونه مادرش، منم كه باهاش ميرم.
حالا هيچي نشده ديشب وسايلش رو آماده كردم بهش گفتم ديگه وسايلت رو بيرون نيار لباساي منم همونجان ، نگو مسواكش يادم رفته(آخه تو اين 2 هفته هر 4 روز يه بار به زور مسواك مي زنه) زنگ زده مي گه خوبه مامانم ساك رو از اول چيد والا نمي فهميديم كه مسواك منو نزاشتي.
نقل قول:
نوشته اصلی توسط maryam123
دریا جان
منم پست طولانیت رو خوندم
یه اصلی رو بپذیر..شما پول قرض کردی و بایدم پس بدید.حالا از هرکی که میخواد باشه
کمی سطح توقعاتت رو بیار پایین..
اصلا در روابط بین دو تا برادر وارد نشو و دخالت نکن.شما چیکار داری میگی چرا برادرت اینجوری کرد چرا اونجوری کرد؟
شوهرت که از برادرش ناراحت نمیشه چون برادرشه اما از شما قطعا ناراحت میشه و باعث میشه دلخوریش رو در شکلهای دیگه (همونطور که گفتی در قسمت اخر نوشته هات که گیر داده بود به لطف مادرش و اینا )
منم گفتم دستش درد نكنه. نمي دونم برا چي شوهرم يهو برگشت گفت: مامانم بهم لطف مي كنه كه مياد خونمون تو نبايد توقع داشته باشي كه كاراي تو رو هم اون انجام بده
فهمیدی حالا علتش رو!؟
کمی محتاط تر عمل کن و نذار این حرفهای خاله زنکی رابطه از هم پاشیده تون رو که شکر خدا درست شده دوباره خراب کنه....
به خدا من اصلا هيچي به روم نمي يارم. خودش مي بينه كه مامانش كم كاري مي كنه به خاطر اينكه غرور خودشو له نكنه ، منو به جاش آزار مي ده.
من كه نمي خواستم پول قرض كنم. من هميشه به مامانم مي گفتم من با كسي ازدواج مي كنم كه خونه داشته باشه، برام ماشين مهم نبود ولي خونه خيلي مهم بود، هميشه مي گفتم من ولخرجم و نمي تونم با هزارتومن هزار تومن جمع كردن زندگي كنم، اينام كه گفتن خونش تامينه، موقع نامزديم خودش مي گفت فلان خيابون تو برج فلان خونه دارم، ولي بعدش چي؟ مادرش كه گفت من گفتم مسكنش تامينه نه اينكه خودش خونه داشته باشه.
بعد مادر شوهرم به من گفتن هرجا شوهر گفت برو تو بايد بدون چون و چرا قبول كني حتي اگه پشت كوه باشه، منم گفتم مگه منو از پشت كوه خاستگاري كردين يا اينكه خودتون پشت كوه نشين بودين، مي گفتن خيلي زرنگي كه مي خواي همين اول كاري صاحب خونه بشي.همش مادر شهرم مي گفت نمي زارم طلاهات رو بفروشي ما آبرو داريم و از اين حرفا.ولي موقع فروشش مامان من گفت بيا طلاهات رو بزار پيش ما امانت هروقت داشتين برگردونين با همون پول اوليه، شوهرم اولش قبول كرد بعد از اينكه با مامانش مشورت كرد گفت نمي شه بايد بفروشيم من نمي تونم پولشو برگردونم و از اين حرفا.
بعد از اينكه طلاهاي من رو فروخت درست 1 هفته بعدش قيمت طلا 20 تومن كشيد روش. حدودا 4 تومن اونجا ضرر كرديم، بعدم كه خودشون وام برداشتن 5 تومن ماشين 8 تومني رو بهمون مثلا كادو دادن، كه اونم 3 تومن ضرر كرديم. همزمان با اونم براي پسر كوچيكشون كه 7 سال از شوهر من كوچيكتره ماشين خريدن و گفتن واسه جفتشون يكسان عمل مي كنيم. الان كه خودشون ماشين عوض مي كنن مي گن پول نداريم. كي در عرض 6 ماه مي تونه با اين خرج بالا و كلي اقساط 2 تومن اضافي جور كنه و بدهي شو صاف كنه.
ببينين آخه انصاف بود؟
الان شوهر من عمل كرده ، كلي خرج و مخارج داريم، خودشون ماشين داشتن