می نوش عزیز ممنونم از راهنماییت. الان فکر کنم جوابی برای سوالهام نیست و فعلا فقط باید روی خودم کار کنم :(
نمایش نسخه قابل چاپ
می نوش عزیز ممنونم از راهنماییت. الان فکر کنم جوابی برای سوالهام نیست و فعلا فقط باید روی خودم کار کنم :(
اگه شما جای من بودید واقعا این مسائلی که من مطرح کردم واستون اهمیتی نداشت ؟ لهجه و قد. یعنی من خودم هم اگه کسی ازم این سوال رو بپرسه میگم نه این چیزا که مهم نیست! چقدر غیر منطقی و بچگانه ولی وقتی با این مسئله روبرو میشی قضیه فرق میکنه.
یعنی واقعا اهمیتی نداره ؟!
به کجا رسیدی؟ پیشرفتی داشتی؟ چیزی از خودت فهمیدی؟
لهجه که مال خودش نیست مال مادرشه و مهم هم نیست.
قدش هم که از تو بلندتره و مشکلی از جهت دید رایج (رایج و نه لزوما درست) که باید مرد بلندتر باشه پیش نمیاد.
اینا رو جواب دادم چون پرسیدی. اما مشکلت این دوتا سوال نیست.
ببین شوهر به نظرت کیه؟ یه مجسمه ی خوش تراش که خوش اخلاقم باشه؟ خوش اخلاقی و دوست داشتن و خلاصه جزییاتی که از یک همسر ایده ال توی ذهنت تصویر کردی و بشین درار.
از خودم فهمیدم به چیزایی . ولی باید هر روز مطالب رو بخونم تا بتونم ذهنم رو متمرکز کنم .
شوهر ایده آل ؟ اول از همه فقط راست بگه. صادق باشه. هر چیزی که تو دلشه به من بگه. مثل من که میگم.
2. احترام بزاره به من، خودش، خونواده ام، افکارم و خونواده خودش.
3. از همه این چیزا که بگذریم، فکر کنم شما منظورتون ظاهری هست. دوست دارم قد بلند باشه. اونقدری که قد و هیکلش برام مهمه، صورتش نیست. جبروت داشته باشه یک کم. این آقا خیلی زیادی محبت میکنه. احساس میکنم واقعا اشباع شدم از محبت زیادی. خوش تراش باشه به قول شما. خوش اخلاق هم که هست.
نه عزیزم. منظورم فقط ظاهر نیست. دقیقا از هرلحاظ بشین فکر کن ببین چه همسری برات ایده اله. بعدش ببین بین این ویژگیهایی که در نظرته کدوماشون برات اهمیت بیشتری دارن و کدوماشون کمتر. مجسمه ی خوش تراش که گفتم دقیقا همون مجسمه منظورم بود. یه سنگ مرمر که تراش خورده و فقط زیباست. اما سرد و بی روح.
فکر نمی کنم بشه کسی رو پیدا کرد که از همه جهت ایده ال و بهترین باشه. اولویت هاتو در نظر بگیر. ببین چیا برات اهمیت بیشتر دارن. براساس نظراتت ببین چیا رو ایشون دارن و ندارن و بر اساس اولویت هات ببین می تونی از چیزایی که ندارن چشم پوشی کنی یا نه.
یه مشاوره حضوری هم بد نیست بری.
باز هم ممنونم می نوش عزیز. الان در حال حاضر با این رابطه باید چه کنم ؟ من بهش گفتم میخوام که از هم دو ماه دور باشیم تا فکرامو بکنم. اونم اول قبول نمیکرد ولی بعد قهر کرد و گفت باشه ولی بعد از دو ماه دیگه ممکنه من نخوام. الان هم با اینکه ده روز میگذره از قطع رابطه مون برخلاف دفعه های پیش هیچ تماسی باهام نگرفته. من الان باید چیکار کنم ؟ اگه بعد از دو ماه به این نتیجه رسیدم که دوسش ندارم چی ؟ اگه سردتر شدم چی ؟ خواهش میکنم کمکم کنید.
نیلوفر جان اول از همه پست های همین تاپیکتو دو بار دیگه با دقت بخون و ببین چیزی جدید ازش می فهمی.
من فکر می کردم با اون درسای مدیتیشن بشه که به دلیل این احساست پی ببری. ولی به نظر میاد نشده هنوز. پیشنهاد می کنم بری پیش یه روانشناس با کمک اون سعی کنی بفهمی مشکل اصلیت چیه. اون پسری که تو شرح دادی هیچ مشکلی نداره یا حداقل از مشکلاتی که داره تو چیزی ننوشتی. من نمی فهمم که تو چطور 6 سال تونستی اونو کنار خودت داشته باشی و حالا که ازدواجه می گی نه. اینو باید با روانشناس با متنهایی که اینجا می خونی راجع به خوداگاهی و اینا و درسای اون سایت مدیتیشن و تمرینهای مدیتیشن سعی کنی بفهمی. شاید تو از ازدواج می ترسی یا شاید مسوولیت پذیر نیستی واسه ازدواج.
با اون پسر یه بار حرف بزن. بهش بگو که گیجی و حتی نمی فهمی چرا گیجی. بهش بگو انقدر برات عزیز هست که می خوای باهاش با اطمینان ازدواج کنی نه با گیجی و بخواه درکت کنه یه کم برای فکر کردن بهت وقت بده.
تو حداقل برای سه هفته اصلا فکر نکن که باید چه کار کنی. سعی کن توی یه ماه بفهمی و به نتیجه برسی. منطقا اینه که تو باید الان روی خودت خواسته هات معیارات فکر کنی. اینکه چته و چی می خوای. اینکه یه همسر دقیقا چه ویژگیهایی باید از نظر تو داشته باشه و کدوماشو اون اقا داره و کدوماشو نداره. اینکه واقعا مشکل و مساله ی تو چیه که بعد 6 سال نمی تونی تصمیم بگیری می خوایش یا نه. بعد از سه هفته می تونی جمع بندی کنی.
حتما از کمک مشاور یا روانشناس هم بهره مند شو.
چند سالته؟ توی این 6 سال هیچوقت فکر ازدواج با هیچکسی رو نکردی؟ در مورد ازدواج با این اقا فکر نکردی تو این 6 سال؟
مگه اینقدر زود میشه پی برد ؟ میتونم پی ببرم ولی نه اینقدر زود. و الان به ابن دلیل که امتحان های آخر ترمم هست هر روز نمیتونم تمیرینها رو انجام بدم، به همین خاطر تمرکزم رو از دست میدم و دپرس میشم. همین امروز همه ی اینها رو بهش اس ام ا کردم. گفتم گیجم، تکلیفم با خودم معلوم نیست. ولی اصلا جواب نمیده. انگار نه انگار !
22 سالمه. تو این چند سال همش به ازدواج فکر میکردم، ولی در واقع نمیکردم! نمیدونم چطوری توضیح بدم. به ازدواج جدی فکر نکرده بودم. راست میگه بازیش دادم واقعا. ولی ناخواسته. من در واقع یه طور جدی به ازدواج فکر نکردم.
نیلوفر جان سنت زیاد نیست. واسه همینم ممکنه نتونی درست و به موقع تصمیم درست بگیری. حتما برو مشاوره. من که حیفم میاد این اقا اینطوری نوشتی که واقعا خوبه!
ظبیعیه چون سنت 16 بوده موقع شروع دوستی خوب خیلی هم به ازدواج فکر نمی کردی.
اتفاقا سن خوبی هم بوده. عشقی که توی سنای کمتر ایجاد شده باشه و ادامه پیدا کرده باشه بیشتر مهره و ماندگارتره البته به نظرمن.
به هر حال هر وقت فرصت کردی روی خودت کار کن.
سعیتو بکن و ببین واقعا چی می خوای. می خوای با اون اقا ازدواج کنی یا نه. بعدش تصمیم بگیر.
مشاور یا روانشناس برو.
واسه این درسای مدیتیشن خودتو احتمالا بهتره ازاد بذاری. نه مجبور به دوست داشتن اون اقا بکن خودتو و نه دوست نداشتن. ازاد بذار خودتو که بهتر تمرینای اون درسارو انجام بدی.
اصلا شاید زیادی به خودت داری زور می گی برای دوست داشتن اون اقا. اینطوری می شه شبیه شب امتحانا که ادم دلش می خواد هر کاری کنه جز درس خوندن. یه جورایی ادم از اجبار فراریه. خودتو ازاد بذار. نتیجه ی روشنی امیدوارم بگیری.
یه چیز دیگه. ازدواج همون دوستیه بعلاوه رابطه جنسی. از رابطه جنسی نمی ترسی؟
موفق باشی.
می نوش جان بله با اینکه آدم از اجبار فراریه موافقم. از اول عشقی از طرف من نبود ولی از طرف اون بود. یعنی بعضی پست ها رو در همین انجمن میخونم که دخترها نوشتن داریم میمیریم از ندیدنش، از تماس نداشتن ! ولی من اصلا احساس نمیکنم که دارم میمیرم! 11 روز هم هست که اصلا ازش خبری نیست ولی احساس اینکه دارم دیوونه میشم یا بگم دیگه نمیتونم و اینا رو ندارم. یعنی ناراحت هستم یک کم ولی اصلا از این حس ها خبری نیست. قبلا یک کم اینطوری بودم ولی الان اصلااااا. همین چیزاست که ناراحتم میکنه :((