RE: خیلی بد شدم ...بی کفایت
سلام نینا نوری عزیز
من چرا این پست شما رو ندیدم
از ی طرفی خوشحال می شم پست هاتون رو می بینم
از ی طرفم ناراحت
خوشحالیم از اینکه تنها من نیستم که stop کردمو یکی باید هولش بده ....
ناراحت از اینکه درک می کنم چقدر اعصابتون از کوه کارهای انباشته که انگیزه واسه انجامشون نیست، خورده
راستش من خیلی بهتر شدم و یکمی تغییر کردم ولی نه اون جوری که بشه از این تغییرات خوشحال بود...
بعضی وقت ها دلم می خواد بزنم خودمو ..
همین الانم این حس رو دارم از بس که از دست خودم عصبی میشم.
اون برنامه رو شروع کن و قدم به قدم پیش برو
من چند روز بود بی خیال شده بودم اومدم تاپیک بخونم بلکه دوباره شروع کنم
و بازم انگیزه بگیرم .شما هم شروع کن و امیدت به خدا باشه
آقای sci ی نکته ای گفتن اونم اینکه هیچ صفحه این تقویم نباید خالی بمونه ولی برای من 5 روزه که خالی مونده
...:302:
ولی بازم شروع می کنم
راستی منم نسبت به مهمونی رفتن مثل شما هستم باید ی هفته قبل بدونم می خوام برم مهمونی
یا کسی می اد خونمون
آقای sci :72:
بیاین ی لحظه:(
من چیکار کنم من دیگه استعداد ندارم خلاقیتم تموم شده
یادتونه گفتم نقاشیم همین جور مونده،شروعش کردم تمومش کردم
بعد بردمش پیشه یکی از استادام .گفت خودت چه حسی داری به این کار!
گفتم قشنگه
گفت تو واقعا این رو قشنگ می بینی!من چیزی جز ی کار از سرباز کنی نمی بینم.
به نظرتون وقتی ی کاری رو خوب انجام نمی دیم بهتر نیست یکمی ولش کنیم مثلا یک ماه یا یک فصل ولش کنیم
البته کارایی مثل نقاشی و این جور کارا که فرس نیست وبرای دل خودمون هست.؟
RE: خیلی بد شدم ...بی کفایت
الان اس سی آی میای میاد ناامید میشه ازمون
من دفترچه رو دارم (اما حدود یک هفته است که ذهنی شده یعنی دیگه نمینویسم)
صبح که پامیشم خصوصیت مثبت روز قبل و کارایی که میخوام کنم و میارم تو ذهنم و تا شب اکثرشون انجام میشه شبم تو ذهنم بررسی میکنم اما نمینویسم
اما خیلی خوبه به همه کارام میرسم
در ضمن نازنین فکر کنم دفترچه آرزوهای روزانه است در واقع کارایی که دوست داریم انجامشون بدیم دفترچه برنامه ریزی که نیست فقط کارای دسته اول توش باشه
RE: خیلی بد شدم ...بی کفایت
نازنین
بی شک شروع کنید و تردید نکنید
نکته ای که جوانه گفت نکته مهمی است.. این دفتر، یک دفتر برنامه ریزی نیست! توجه کنید
اما در مورد ذهنی کردن دفتر با جوانه موافق نیستم
سوالی پرسیدی در مورد کارهایی مثل نقاشی... موافق نیستم که این کارها رها بشه چون اصلا مهم نیست گاهی که ما این کارها رو چطوری انجام می دیم... خوب یا بد
مهم اینه که با این کارها ما از خودمون مراقبت می کنیم
پس از خودتون مراقبت کنید و اون رو مدتها عقب نندازید
RE: خیلی بد شدم ...بی کفایت
نازنین 1 گرامی،
منم تقریباً مشکل مطرح شده در این تاپیک رو داشتم، راه حل های آقای sci رو به کار گرفتم و خدا رو شکر راه افتادم،
- اون اوایل، فک نمی کردم این کارها مفید باشه و دوست داشتم به کوب بشینم سره کار اصلیم که توی اولویت قرار داره، اما وقتی می خواستم کاره اصلی رو بدون این برنامه ها و آرزوها شروع کنم، یک احساس هایی می یومد سراغم و نمی ذاشت ذره ای پیش برم، منم دیدم اگه با برنامه پیش برم، حداقل یه مقدار پیشرفت رو داره، این جوری که دیگه هیچی!
پس تصمیمم رو گذاشتم رو این که این دفترچه ی آرزوها رو ادامه بدم، و نا امید نشم.
- اون ده روزی که آقای sci فرمودند رو صد در صد بی خیال شو، چون عمراً روحیه ای داشته باشی که بتونی کاری انجام بدی، من که سعی کردم تو این ده روز به هیچ آرزویی فک نکنم و فقط به خودم برسم و اعصابم الکی خورد نشه و دیگران رو اذیت نکنم.
- آرزوهام رو محدود کردم، این جوری دیگه خسته نمی شدم و دلم می خواست زودی آرزوهای ذکر شده در دفتر رو انجام بدمو برای خودم ول بچرخم!:163: خیلی برای من مفید و اون کارهایی که نوشته بودم رو خوب انجام می دادم و بعضی وقتا، در ادامه ی روز که دیگه کاری نداشتم انجام بدم، می یومدم و کارهایی که انجام داده بودم رو بهبود می دادم. نمی دونم منظورم رو رسوندم یا نه، به زبونه دیگه، من اومدم و تمرکزم رو گذاشتم رو 1 کاره اصلی که تو اولویت بود و زود باید تموم می شد و بقیه ی آرزوها، بیشتر جنبه ی رسیدگی به خودم رو داشت و کارهایی که انجام دادن یا ندادنش زیاد مهم نبود! نمی دونم این کارم درسته یا نه، اما برا من که خیلی مفید بود و ایده اش رو از حرفای یکی از دوستان که در تاپیک قبلیم نظر داده بود گرفتم.
- یه مسئله ی دیگه، این بود که کاره اصلیم رو باید در یه زمان خاصی تموم می کردم (مثلاً سه ماه فرصت تحویل داشتم)، اون اوایل، من می دیدم چقدر دیگه وقت مونده، و بر اساس زمان باقی مانده، کارش رو تقسیم می کردم و اصلاً به این دقت نداشتم که روزهای اول که می خوام شروع کنم، هیچ وقت نمی تونم این حجم کاری رو انجام بدم، و وقتی تو این برنامه ریزی شکست می خوردم، تا یه مدت دست به هیچ کاری نمی زدم و فک می کردم من نمی تونم. تا چند روز متوالی توی دفتر می نوشتم تمام نشد و فردا انجام می دم. همین روال ادامه داشت تا این که دیدم آقای sci گفتن که حتماً کاری که نوشتین خیلی بزرگه (دقیقاً یادم نیست ولی یه چیزی توی همین مایه ها گفتن ببخشید دیگه).
بذار یه مثال بزنم: فرض کن قبلنا، یه مقاله 10 صفحه ای رو تو دو روز می خوندم، رو همین حساب، الآن هم همین رو تو برنامم می نوشتم اما 15 روز گذشت و من نتونستم بازم تمومش کنم. شاید باورت نشه، اومدم و کار رو خیلی کوچیک کردم و گفتم فردا یه پاراگراف از این مقاله رو می خونم:163: خودم اول کار خندم گرفته بود اما گفتم کاچی بعض هیچی، بهتره اینه که هیچیش رو انجام ندم و بشینم نگاش کنم، چند روز همین منوال رو ادامه دادم، به طرز معجزه آسایی مقاله رو تموم کردم و افتادم رو غلطک!
- همیشه شروع کار خیلی سخته و زمانبر و زیاد کاره مفیدی انجام نمی دی، یعنی بیشتر انرژیت صرف این می شه که استارت کار رو بزنی.
- اصلاً به این که داره زمانت می ره و باید تزت رو تحویل بدی و اگه ندی چی می شه و چرا زودتر شروع نکردم و چون دیر شروع کردم نمی رسمو همه تموم کردن و فلانی گفت حداقل 1 سال به کوب زمان می بره و این جور چیزا فک نکن، من که می گفتم خودم رو که نمی تونم بکشم که، بیشتر از این از دستم بر نمی یاد! همینی که هست و من که قرار نیست همیشه روبه راه باشم و سه سوت همه کارها رو تموم کنم. این یه واقعیت هستش، که یه انسان، همیشه کارایش در طول زندگیش یکسان نیست! افت و خیز داره! اگه خودت، این رو درک نکنی، هیچ کس هم درکت نمی کنه!
- مسئله ی بعدی مبارزه ی گسترده با ناامیدی هست، هر بار که ناامید شدی، بگو اشکال نداره، دوباره شروع می کنم. فقط این جمله ورده زبونت باشه، مثلاً اگه دور روز متوالی نتونستی مطابق برنامه پیش بری، نا امید نشو و دنبال یه راه دیگه نگرد!
- یه سر هم به مقالات کمال گرایی بزن، احتمال داره یه مقدار هم کمال گرا باشی و بیشتر از توانه خودت از خودت انتظار داشته باشی. به من که خیلی کمک کرد.
این تاپیک خیلی به من کمک کرد، من از همه ممنونم، مخصوصاً آقای sci، براشون آرزوی موفقیت و پیروزی فراوان دارم، شرمنده طولانی شد، گفتم این چیزایی که بم کمک کرد رو بنویسم، شاید به کار بقیه هم بیاد و ببینن خودشون تنها نیستن و این احساس ها برای خیلی ها وجود داره و مهم اینه که چطوری کنترل بشه!
RE: خیلی بد شدم ...بی کفایت
آقای sci دعای خیر همه پشت سرتونه. همیشه موفق باشید.
من هم از فردا این دفترچه را تهیه می کنم و از راهنماییهاتون استفاده می کنم.
یک سوال دارم آقای sci. آیا شما دکترای روانشناسی دارید یا این همه اطلاعات مفید رو از مطالعات شخصی بدست آوردید؟
(عذر می خوام که اینجا مطرح می کنم ولی لطفا به تاپیک من هم سر بزنید http://www.hamdardi.net/thread-22478.html )
RE: خیلی بد شدم ...بی کفایت
من از اون روز تا حالا تقریبا هر روز برای خودم جدول کشیدم اما جزکارهای روتین روزانه کاری نکردم
احساس میکنم این جدول کشی برای آدمای متعهد جواب میده و من متاسفانه متعهد نیستم ...:302::302::302::302:
نمیخوایید کمکم کنید؟
RE: خیلی بد شدم ...بی کفایت
ایوب ممنون از راهنمایی های خوبت....منم سعی می کنم روش تورو به کار بگیرم:72:
نینا نوری عزیز شما به جزئیات صحبت های آقای sciدر مورد اون دفترچه باید دقت کنید
چیزهایی که می نویسید ی جور آرزوهای روزانه هستن
یعنی به قول جوانه این دفتر ،دفتر برنامه ریزی نیستش.
خوب اصلا به هیچ کدوم از کارهایی که می نویسی نمی رسی؟
علت انجام نشدنشون رو هم مینویسی؟
زمان بعدی برای انجامشون تعیین می کنی؟
RE: خیلی بد شدم ...بی کفایت
من تخصص زیادی تو این زمینه ندارم ولی میگم که حتی اگه چند روز این کارو رها کردید نا امید نشید بگید بابا ولش دیگه عقب افتادیم.
دویاره بیاید شروع کنید و هر وقت انگیزتون از بین رفت دوباره بیاین این تاپیک رو کامل بخونید.
من خودم هم مشکلی مشابه دارم ولی وضعیتی بسیار وخیم تر!
چون من حتی حس و حالی که شروع کنم هم ندارم یه جورایی حس و حال تاپیک زدن تو این مورد رو هم ندارم!!!
RE: خیلی بد شدم ...بی کفایت
آقای کیارش محترم ممنون از راهنماییت
قدم اول
یک دفتر می خری
تقویم
هم میشه
لزوما زیبا باشد ....
برای کسب اطلاعات بیشتر به پست شماره 13 آقای csi مراجعه کن
حال ندارم هم ،نداریم:300:
RE: خیلی بد شدم ...بی کفایت
نمیتونم
یعنی نمیخوام اصلاح بشم!
گرچه میدونم با این وضعیت تنبلی و بی حس و حالی ۴۰ سال عمر کنم هنر کردم.
ولی دیگه واسه من دیر شده من دیگه به این وضع عادت کردم.منو بیخیال