RE: تلاش برای روبه راه کردن یه زندگی زخم خورده ولی با استرس زیاد
مریم جون نگران نباش همه چی درست میشه ولی کم کم .اصلا عجله نکن .توقع نداشته باش یکدفعه از این رو به اون رو بشه .
همین که بهت گفته بیا بریم بیرون خودش چقدر خوبه.می تونی امیدوار باشی .ولی به نظرم شب وقتی رسوندت ازش تشکر می کردی که اومده دنبالت تا دوباره هم بیاد .فکر کنم زدی تو ذوقش .
اصلا اصلا منتظر نشو حرفای قشنگ بزنه چون این آدما نمی فهمن تو کله ما زنا چیه .نمی فهمن ما فقط عشق می خواهیم .ولش کن ازش سوال نپرس تا جواب بده .بیشتر سعی کن اگه واسه خودت اتفاقی افتاده واسش تعریف کن .مثلا بگو دوستام می خواستن برن بیرون به منم گفتن تو هم میای منم گفتم نه من دیگه متعهلم باید با شوهرم برم هرجا می خوام برم شما برید.این طوری بهش بفهمون که همسرت رو با هیچی عوض نمی کنی و متعهد هستی و اونم دستش بیاد که الان متعهله و در قبالت وظیفه هایی داره
حالا خوشحال باش که اومده دنبالت ،دفعه دیگه تو ذوقش نزنی ok?:160:
بیشتر برای کارایی می کنه تشویقش کن تا باز هم انجام بده .نزار فکر کنه هر کار بکنه به چشم تو نمی یاد:43::46:
RE: تلاش برای روبه راه کردن یه زندگی زخم خورده ولی با استرس زیاد
عزیزم مریم جان
همه نوشته هاتو خوندم گلم و واسه بهتر شدن شرایطت دعا میکنم
مریم جان به تعداد مردهای روی زمین شخصیت وجود داره .شاید شنیده باشیم مردها مغرورن مردا خشکن احساسی نیستن نیازشون به مسائل جنسی زیاده توجه هشون بیشتر به کاره و از این قبیل موارد اما همه اینها مطلق نیست ودر هر مردی به اندازه ای اشکار میشه.
من از شرایط قبل زندگی شما زیاد اطلاع ندارم اما این طور که واضحه باز شدن پی همسرتون به دادگاه مهمترین عامل بی انگیزه بودنش در ایجاد ارتباط با شماست.حس غرور و اعتماد به نفس توانایی خاص در اداره امور زندگی همه اینها در وجود همسر شما متزلزل شده و بیشتر از همه شخص مریم همسرش نزدیک ترین کسش رو مقصر میدونه
پس باید درست یا نه بهشون حق بدی.م برای بازسازی اون تلاش کنی
وقتی میگی با مادر همسرت تماس گرفتیو حالی پرسیدی و همسرت خوشش اومده این برای همسرت یعنی همسرم من خونواده تو رو دوست دارم فکر نکن به اونها بی اعتمادم و حق بی احترامی به خودم میدم تو نباید در مقابل خونوادت از من احساس شرم بکنی
یا زمانی که گفتی پدرم تو رو بیشتر قبول داره یعنی تو به اندازه گذشته برای من و خوانوادم ارزشمندی و تصمیم گیری مهم زندگیمون به عهده تو خواهد بود
بنابراین بیشتر در جهت ایجاد اعتماد به نفس در درون همسرت تلاش کن و اینکه تو به حضور اون نیازمندی
حد تعادل رو نگه دار التماس و اصرار نکن
ثابت کن که شما برای هم ساخته شدید و برای داشتن ارامش به هم محتاجید.فعلا توقع ابراز احساس نداشته باش به محبت کردن ادامه بده مخصوصا به خونوادش پیش هر کسی از همسرت تعریف کن و بگو خداروشکر همه چیز با درایت همسرت بهتر از قبل شده و به داشتنش افتخار میکنی
موفق باشی گل مریم
RE: تلاش برای روبه راه کردن یه زندگی زخم خورده ولی با استرس زیاد
تمنا و مهاجر عزیزم، خیلی ازتون ممنونم ولی دیگه اینا به کارم نمیاد.دیروز ساعت 7 عصر زنگ زد گفت به طور جدی تصمصیم گرفته جدا بشه. گفت توی این زندگی خوشحال نیست و میخواد با کسی زندگی کنه که به نیازهاش جواب بده. گفت میدونم که تو هم راض نیستی ولی داری تحملم میکنی. بعد گفت چیکار میکنین که منم بر اساس پیشنهاد مریم جون توی همین تاپیک گفتم ما اقدامی نمیکنیم اگه تو ناراحتی خودت اقدام کن.و گفت که دو سه روز نه زنگ بزن نه اسمس بفرست و قطع کرد. ولی تا شب چند بار مردم و زنده شدم حیف که خیلی پوست کلفتم و الا میمردم و راحت میشدم:302: شب دلم داشت میترکید بهش اسمس دادم(یه اسمس معمولی) که زنگ زد گفت مگه قرار نشد چند زور تماس نگیری تا تکلیفت رو روشن کنم هرچی گفتم بچه نشو میدونم اشتباه کردم میدونم چیزایی گفتم که نباید میگفتم ولی پشیمونم قول میدم رو خودم کار کنم ولی زد تو ذوقم، بعد فهمیدم همه این متلکا و بد بیراهارو داره پیش مادرش بهم میگه، آخرشم مادرش گوشی رو گرفت و اونم چند تا حسابی بارم کرد و گفت به من چی گفتی و به دخترام چی گفتی و فلان وبهمان و.... از این حرفای درشت. منم گفتم قبول دارم ندونم کاری کردم ازتون معذرت میخوام،ببخشیدم، که گفت به من این غلط کردنا نیومده پسرم اختیار داره هر کاری بخواد انجام بده و بعدش قطع کردن. خواهرم اومد به پدرم گزارش داد که اینجوری گفتن و اونجوری .... خلاصه پدرم و برادرمم خیلی عصبانی شدن و چند تا بد و بیراه بارم کردن که تو با این موقعیتت چرا به دست و پای یه همچین خونواده ناجوری افتادی؟ برای چیشون مردی؟ چرا دست از سرشون بر نمیداری آقا جان نمیخوانت زور که نیست و ... حالم خیلی بد شد تا صبح چند بار فشارم افتاد و اشکمم بند نمیومد. تا صبح چشامو رو هم نذاشتم و دیر اومدم اداره. دیشب هرچی شوهرم و مادرش تحقیرم کردن من آروم گوش میدادم و عذر خواهی میکردم. صبح که پدرم رسوندم اداره گفت بابایی طلاق رو برای یکی مثل تو گذاشتن، مطمئن باش یه آدم خیلی بهتر میاد میگیرتت نگران نباش. تو اصلا با اون پسره قابل قیاس نیستی ولی اون داره تو رو تحقیر میکنه.یه ذره خودت رو بگیر یه ذره اعتماد به نفست رو ببر بالا.مهریه تم نمیخواد بگیری همه تو شهر ما رو میشناسن همه م اونا رو میشناسن پس نگران نباش.
ولی بچه ها خیلی حالم بده، خدا کنه گرگ بیابون هم به حال و روز من نیافته.نمیدونم چی درسته و چیکار کنم. حتما میگین رو خودت کار کن ، اونو رهاش کن ولی باور کنین الان که دارم مینویسم انگشتام میلرزه. چی به سر زندگیم میاد آخرش؟؟:302:
التماستون میکنم از اول این پست خیلیارو صدا زدم ولی برای موضوعم هیچ نظری ندادن. حال که دیگه انقد اوضاع بحرانی شده کمکم کنین. خدایا چقد تنهام.....
RE: تلاش برای روبه راه کردن یه زندگی زخم خورده ولی با استرس زیاد
مریم جان ...در مورد اینکه گفتی خودتون اقدام کنید کارت خوب بوده اما چرا دوباره شب اس ام اس دادی؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟ ؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟
چرا از مادرش معذرت خواهی کردی؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟ ؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟ ؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟
ببخشید مریم جان اینو میگم ها..معذرت میخوام....ولی خیلی رفتارت بچه گانه و ناپخته بود و فکر میکنم حقته که باهات اینجوری برخورد کنن.چون هنوز به اندازه کافی آمادگی لازم برا ورود به زندگی مشترک رو نداشتی و نداری...
واقعا آتیش گرفتم وقتی خوندم که نوشتی معذرت خواهی کردی.
آره..ما گفتیم زندگیتو حفظ کن...اما نه با هر خواری و خفتی که.
اشکال نداره..اما به نظر من مریم از مهریه ات نگذر...با این کار حداقل دلت یکم خنک میشه
فعلا اصلا کاری به کار اون نداشته باش.مریم گوش کن.:324:
نه زنگ نه اس ام اس...هیچی....فکر کن اصلا وجود نداره.یکمی عزت نفس داشته باش.
یکمی برای خودت احترام و ارزش قائل شو.
هیچ کاری نکن.میفهمم که حالت خیلی بده...ولی خداروشکر کن که باهاش زیر یه سقف نرفتی
این ادم خیلی گوش به فرمان مادرش بود.فقط منتظر بود ببینه مادرش چی میگه همونو انجام بده
فعلا پس هیچ کاری نکن تا ببینیم اون چیکار میکنه.
احتمالا از ترس مهریه نمیره اقدام کنه.
صبر کن مریم جان..ب
RE: تلاش برای روبه راه کردن یه زندگی زخم خورده ولی با استرس زیاد
مریمی خودمم آتیش گرفتم . دلم برای خودم کباب شده .توی اداره م ولی اشک توی چشمام حلقه زده ، همه یه جوری نگام میکنن.
آخه مریم من مقصر بودم من با حرفام همه چی رو خراب کردم. من بهونه دستشون دادم. مریم بعد طلاقم چی میشه ؟ من از طلاق میترسم اما اون نمیترسه :302: چرا حرفایی رو که بهش زدم گذاشته کف دست مادرش ؟ میخوام تلاش کنم میخوام جبران کنم ولی قبول نمیکنن، تحقیرم میکنن:302: دیشب گفت از حرص توام شده ببین دفعه بعد چطوری با زنم زندگی کنم. خرد شدم ، شکستم . دیشب روی پای بابام کلی گریه کردم، اگه اونم نداشتم چی:302::302:
دارم پست (واسه سبکتکین) رو میخونم که شبیه شرایط منه. دیدین هر توصیه ای بهش کردن انجام داد ولی شوهرش بر نگشت. منم همونجوری میشم.
RE: تلاش برای روبه راه کردن یه زندگی زخم خورده ولی با استرس زیاد
مریم،
چون سر در نمیاوردم چی به چیه همه ی تاپیک هاتو خوندم تا رسیدم به اینجا.
با خوندن تاپیک هات احساس می کردم دارم یه فیلم نگاه می کنم ولی روی دور تند.
توی سرعت استرس و فشار روانی آدم رو میگیره و نمیذاره فکر کنه.
احساس می کنم دختر باهوشی هستی (با توجه به دانشگاه و . . .) و بعضی از آدم های باهوش میافتن روی دور تند زندگی.
سرعت حرکتت و اتفاقات توی زندگیت خیلی خیلی زیاد و استرس زاس. کجا میری با این عجله؟ آخر راه دوباره همه مون همدیگه رو میبینیم، به دیر و زود رسیدن هم ربطی نداره.
یه ذره عجولی، نه؟ کارهاتو هول هولکی انجام میدی؟ غذاتو تند تند میخوری؟ توی خیابون سریع قدم بر میداری؟ وقتی فیلم میبینی یا کتاب می خونی دوس داری سریع آخرشو بدونی؟
سرعت باعث میشه زودتر به مقصد برسی، ولی چه فایده، خیلی از چیزهایی رو که توی مسیر باید ببینی و ازش لذت ببری نمیبینی.
توی شرایطی که الان هستی نباید هیچ تصمیمی بگیری.
پیشنهاد میکنم یه مدت مشخص (مثلا یک هفته، دو هفته) خودت رو از همه چیز رها کنی. اگه میتونی از محل کارت مرخصی بگیر و با یه دوست/ خونواده /تنهایی هر جوری که دوس داری برو تفریح. به خودت برس و به هیچی فکر نکن. به محض اینکه فکر بدی سراغت اومد متوقفش کن. خودت رو دوست داشته باشف عاشق خودت باش و تا میتونی به خودت برس. واسه خودت خرید کن و هر تفریحی که دوس داری انجام بده.
یه ذره سرعت زندگیتو کم کن و نگران هیچی نباش. نگران این نباش که هر چه زودتر خلاص شم، یا هرچه زودتر مشکلم حل بشه. اتفاقی که قراره توی 6 ماه بیافته، بذار توی یک سال بیافته. هیچی نمیشه.
فعلا خودت رو آروم کن و به خودت برس.
RE: تلاش برای روبه راه کردن یه زندگی زخم خورده ولی با استرس زیاد
طلاق ترس نداره مریم جان.منم چند تا از دوستام طلاق گرفتن.
الان دارم خوب و خوش و خرم زندگی میکنن با همسران جدیدشون.
همه شوون میگن ما اگز میدونستیم که طلاق بگیریم و با یه نفر دیگه ازدواج کنیم انقدر خوشبخت میشیم همون روزای اول جدا میشدیم !
اما بازم شاید سرش به سنگ خورد.دیگه بسه انقدر تلاش و جبران.فقط بشین و سکوت کن.
اون اگر بلد بود بفمه زن چه موجودیه هیچ وقت اینطوری رفتار نمیکرد.
خداروشکر کن که خانواده خوبی داری.این یه نعمته
توکل به خدا کن..تا ببینیم چی میشه
نه زنگ نه اس ام اس.ببین چقدر دارم بهت میگما
RE: تلاش برای روبه راه کردن یه زندگی زخم خورده ولی با استرس زیاد
سلام همدردی. مرسی که نوشتین. میدونین 5 شنبه هفته آینده با پدر مادر و خواهرم میریم مشهد. نامزدم عید رفته بود، گفت برای زندگیمون دعا کرده ، ولی کووووووو؟؟:302: خدایا جان امام رضا کمکم کن، به خدا دیگه ظرفیت ندارم. الان 9 ماهه اوضاع من آلاخون بالاخونه. بابا کم آوردم به خدا منم آدمم، گوشتم پوستم استخونم چرا شوهرم نمیفهمه. به خدا گناه دارم.
نه دوست دارم طلاق بگیرم(علی رغم پافشاری خونواده و اطرافیان) نه دوست دارم به این سبک زندگی کردن ادامه بدم. ما هردومون باید بخوایم زندگی کنیم هردومون تلاش کنیم اما اون نمیخواد:302:
دارم توی تالتر مطالب رو میخونم و استفاده میکنم. فقط ترس به دست و پام رعشه داده. اگه طلاقم بده چی به سر زندگیم میاد؟:316:
راستی مریم جون،آقای همدردی و بقیه دوستان :
اگه خدایی نکرده بهم زنگ زد که البته خیلی بعید میدونم چطوری برخورد کنم ؟ حتما دوباره میگه من این زندگی رو نمیخوام و از اولشم تورو به زور گرفتم و نباید این تعداد سکه رو قبول میکردم و تو پررویی، تو زبون درازی میکنی تو فلان گفتی فلان کردی ؟
جوابم اینبار چی باشه میترسم با این بی مهارتیم اوضاع رو بددتر کنم
RE: تلاش برای روبه راه کردن یه زندگی زخم خورده ولی با استرس زیاد
نقل قول:
نوشته اصلی توسط maryam1363
دارم توی تالتر مطالب رو میخونم و استفاده میکنم. فقط ترس به دست و پام رعشه داده. اگه طلاقم بده چی به سر زندگیم میاد؟:316:
راستی مریم جون،آقای همدردی و بقیه دوستان :
اگه خدایی نکرده بهم زنگ زد که البته خیلی بعید میدونم چطوری برخورد کنم ؟ حتما دوباره میگه من این زندگی رو نمیخوام و از اولشم تورو به زور گرفتم و نباید این تعداد سکه رو قبول میکردم و تو پررویی، تو زبون درازی میکنی تو فلان گفتی فلان کردی ؟
جوابم اینبار چی باشه میترسم با این بی مهارتیم اوضاع رو بددتر کنم
اگه طلاقت بده چی به سر زندگیت میاد؟ هیچی.
مریم از تو بعیده! خیییییییییلی بعیده!! تو میگی از یکی از 10 دانشگاه برتر کشور فارغ التحصیل شدی، کار خوب داری، خونواده ی خوب داری. یعنی چی این حرفا؟
نکنه به جای خدا این آقا تورو آفریده ما خبر نداریم؟ ها؟
قبل از این چند ماه زنده نبودی مگه؟ مگه زندگی نمیکردی؟ مگه کلی موفقیت کسب نکرده بودی؟ با حضور این آقا متولد شدی؟
این حرفا چیه میزنی؟
نمیگم طلاق بگیر، ولی هیچ ترسی هم به دلت راه نده. اگه بترسی، افسار زندگیت میافته دست ترس و دیگه خدا میدونه کجاها ببردت.
من نظرات خودم رو بهت گفتم. موبایل خاموش، همه ی ارتباطات قطع، پاشو برو عشق و حال.
بعد که آروم شدی و به خودت اومدی میشه قدم های بعدی رو برداشت.
این جوری با این همه استرس و دلهره و نگرانی نمیشه حرکت کرد.
RE: تلاش برای روبه راه کردن یه زندگی زخم خورده ولی با استرس زیاد
سلام آقای همدردی.آره شما درست میگین من دیگه زیادی دارم شورش رو در میارم. ولی گیر بد آدمایی افتادم از خواهر و مادر گرفته تا خودش.منم که بی مهارت و بی سیاست ببین چی میشه. دیروز عصر به پدرم تلفن کرده هرچی دلش خواسته راجع به من گفته ولی جرات نداشته حتی یه دونه از رفتارای زشت خودش رو بگه. چرا برداشته برده همه حرفا رو از سیر تا پیاز به مادرش گفته:316: حالا من با اون مادر.... چیکار کنم؟ به پسرش گفته دیگه نمیخوام ریخت هیچکدومتون رو ببینم.البته حقم داره ناراحت شده دیگه. به نظرتون در این مورد خاص چیکار کنم بهتره ؟؟؟:325: