RE: چگونه ميتونم حقوق اوليه خودم را با درايت از شوهرم پس بگيرم.
سلام به همه عزيزان
باورتون ميشه همه شما توي ذهنم عينيت پيدا كرديد و حرفهاتون مدام توي گوشمه.
اول از همه به خاطر غلط املايي "ترد" معذرت مي خوام درستش "طرد"
دوم بهار رهنورد جان منو ببخش كه اسمت را اشتباه گفتم. خوبه به جاي اون شخصيت سياسي اسمت را اشتباه نگفتم.
اميدوارم كه اقداماتت براي عروسيت و پايانناهمها و مقالاتت با موفقيت سپري بشه و مقالاتتون در مجلههاي ISI چاپ بشن و باقي قضايا به خوبي و خوشي.
سوم نميدونم چرا اين بغضم تمومي نداره. از ترس پست هاي قبلي شما را نميتونم بخونم چون بازم گريهام ميگيره.
چهارم:
ديروز مديتيشن آقاي sci و راه هاي دوست داشتن خودم توسط بالهاي صداقت نازنين را تمرين كردم.
آقاي sci
در ابتدا كه خواستم خودمو تجسم كنم صورت و چهره مطلوبي از خودم نديدم. يعني به نظرم خيلي ژوليده و پريشان و زشت بود. بعد عوضش كردم و چهرهاي كه چند ماه پيش عكس گرفته بودم را به جاش نشوندم (عكسي كه بيشباهت به تابلوي معروف داوينچي "لبخند ژكوند" نداره. تبسم بر لب و غمي بزرگ در نگاه). كمكم صحبت هاي شما را بهش منتقل كردم.
تا گفتم ميبخشمت، اشك بود كه از چشمام سرازير شد. جلوي خودمو نمي تونستم بگيرم. گريه كردم و گفتم بخشيدمت.
سپس كنار آينه رفتم و بر خلاف مقاومت هاي قبلي كه داشتم خودمو بوسيدم و گريه كردم. چشم هام متورم شده بود از بس گريه كرده بودم. (خوشبختانه چند دقيقهاي تونستم توي خونه تنها باشم و اينكارها را بكنم)
البته انقلاب خاصي اتفاق نيافتاد. اما سبكتر شدم. خيلي سبكتر. سعي مي كنم بازهم اين مديتيشن را تكرار كنم. مرسي
اتفاق ديگري كه افتاد اين بود:
ديروز ابدا فكر نمي كردم كه تولدمه. راستش اصلاً هم برام مهم نبود. قبلاً 2 الي 3 سال اول زندگي با قهر و دعوا از شوهرم كادوي تولد مي گرفتم. اما بعد ديگه ولش كردم و گفتم همچين هديهاي شيريني و ارزشي نداره. خلاصه بعد از اون ديگه تقريباً از كادوي تولد خبري نبود.
ديروز همسرم از بيرون اومد. يك كاري بهم گفته بود كه براش انجام بدم (كار كاملاً شخصي).
طبق شروع تمرين رفتار جرأتمندانه اول خواستم انجام ندم و بعد براش توضيح بدم كه انتظار نامعقولي ازم داره.
اما بعد گفتم انجام مي دم و بعد بهش ناراحتيام را ابراز ميكنم.
خلاصه يك مقدار هم شروع كردم به انجام امورات معمول زندگي تا اينكه همسرم اومد. اول به سراغ اونكار رفت و ديد كه انجام شده. بعد هم منو صدا زد و گفت:
ميخواستم يك شال براي تولدت بخرم. ولي نخريدم (به خاطر اينكه ممكنه خوشم نياد و سليقهاش را نپسندم). بيا و با اين برو و چيزي براي خودت بخر"
خدايا چه اتفاقي داشت ميافتاد. رفتم تو بغلش و هاي هاي گريه كردم. اون هم همينطور محكم منو گرفته بود.
بعدشم كه روتين زندگي اما يه جورايي هم انگار خجالت ميكشيدم نگاهم به نگاهش گره بخوره و همش درگير كارهاي ديگه بودم. البته هنوز زباني ازش تشكر نكرده بودم.
آخر شب كه شد. بهش گفتم ممنونم.
گفت : هيچي نگو
و من ادامه ندادم. اما در مورد درخواستش هم گفتم كه خواهش ميكنم ديگه از اين درخواستها ازم نكن. احساس بدي بهم دست مي ده.
گفت:
هيچ احساس بدي نداشته باش. اينا كارهايي كه هر زني براي شوهرش ميكنه.
ديگه ادامه ندادم و خوابيدم.
در آخر
خدايا ازت ممنونم كه اولين نشانههاي بخشش واقعي و آرامش را توي همسرم داري بهم نشون ميدي.
RE: چگونه ميتونم حقوق اوليه خودم را با درايت از شوهرم پس بگيرم.
سلام اميد زندگي عزيز!
فقط خواستم بگم من هميشه تاپيكهات رو ميخونم و پيگيرت هستم. واقعا از اينهمه صبري كه توي زندگيت داري خوشم مياد. بهت تبريك ميگم و خيلي خوشحال شدم كه داري موفق ميشي و آرامش زندگيتو بدست مياري.
برات آرزوي موفقيت دارم!:323:
RE: چگونه ميتونم حقوق اوليه خودم را با درايت از شوهرم پس بگيرم.
سلام دوستان عزيز
من ديگه در مورد چرايي رفتارهاي همسرم گله و شكايت و يا ابهامي ندارم. مي دونم كه فعلاً بايد حئاقل تا 2-3 سال اين رفتارها را به تناوب تحمل كنم و بهترين عملكرد و واكنش را در اون لحظه اتخاذ كنم.
ماجرا از اين قراره كه:
من با مبالغي كه از عيدي خانوادهام به دستم اومده بود اول خواستم كه پنهاني يك قطعه طلا و يا سكه بخرم و نگه دارم. از اونجا كه رفتارهاي همسرم خيلي خوب شده بود و رو به بهبودي بود با خودم گفتم صلاح نيست اينكارو بكنم. به هر حال با اين تيكه نه من دارا مي شم و نه پشتوانهاي براي من به حساب ميآد. پس باهاش روراست شدم و بهش گفتم يه مقدار پول دارم ميخوام يك چيزي بخرم.
قبول كرد (بعد از كمي من من ). خلاصه رفتيم و يك مقدار هم خودش گذاشت و يك قطعه طلا خريديم.
خلاصه شب شد و روابط بسيار صميمانه بود و من هم ازش تشكر كردم.
از اونجا كه دارم سعي ميكنم رفتارهاي جرأتمندانه را تمرين كنم در حين خواب يهش گفتم كه خواهش ميكنم كارت منو بهم پس بده، همسرم چيزي نگفت و من هم ادامه ندادم.
فردا شد. من زودتر از همسرم خونه رسيدم. شام پختم و يك نوشيدني كخ خيلي دوست داشت براش آماده كردم. خوشحال خندان منتظر بودم كه بياد.
اومد ديدم كي دمغه. خودش شروع كرد و علت ناراحتي اش را توضيح داد. چيزهايي را ميگفت كه راستش من نمي تونم باور كنم. مضمونش اين بود كه همه كساني كه همسرم را ميشناسند تقريباً مي دونن كه من چكار كردم. البته اينو طوري عنوان كرد كه من بايد اين حرفها را بشنوم و طاقت بيارم. قصد نداشت مثلاً من را به باد انتقاد بگيره و بازخواستم كنه.
ديگه از اين به بعد هيچ حس و حالي براي من نموند. شام از گلوم پايين نرفت. هزار تا فكر توي مخيلهام رفت. همينطور براي خودم سناريو نويسي ميكردم. مثلاً يكيش اين بود: چون ديروز براي من خرج كرده و بعدش هم من ازش كارت خواستم فكر كرده كه پر رو شدم و اينجوري دوباره خواسته سرجام بشينم، اون هيچ وقت نميگذاره من استقلالم را بدست بيارم و ...
بعد از خوابوندن بچه بهم گفت كه چرا اينجوري شدي (با عصابنيت و حالت اينكه چرا حق به جانب شدي).
من هم كه مثل آتشفشان پر بودم منفجر شدم و شروع كردم به گفتن:
چيه كم اوامرت را انجام مي دم. تخطي كردم، خوب از پس كارام برنيامدم و غيره...
گفت بشين ببينم چي داري ميگي؟!!!
بهش گفتم بهت حق مي دم از دست من ناراحت باشي اما اين حرفهات را به يك بچه هم بگي باور نميكنه، من احساس مي كنم به خاطر خريد ديروزمون و درخواست كارت از سوي من تو دوباره اين بازي راه انداختي. آخه چطور چنين چيزي ممكنه (اينجا نمي تونم بگم به خدا اگه بگم شما هم باورتون نميشه).تو يا توهم داري يا اينكه داري دروغ ميگي
كه حسابي داغ كرد و زير عهد و پيمونش زد و 2-3 سيلي حسابي ما را مهمون كرد.
گفت من دروغ ميگم؟!!!!!
من دروغگو شدم؟؟؟؟!!!!
باهاش در تماسي كه بدوني دروغ ميگم يا نه؟؟؟!!!
هنوز بهش اطمينان داري؟؟!!!!!!!!
اون اين استدالها را بهت ياد داده؟؟؟؟
خلاصه قسم و آيه و جون فرزندم را قسم خوردم كه هيچ خبري ازش ندارم و اينو به يه بچه هم بگي باور نميكنه درضمن مگه تو آدم معصوم به دور هر گناهي گه نتوني دروغ بگي، توي اين چندينساله بهم اصلاًدروغ نگفتي، من نمي تونم اين حرف تو را باور كنم. تا حالا چقدر قول دادي و عمل نكردي، اينا اسمش دروغ نيست؟؟؟!!!
بهش گفتم، احساس ميكنم منو برده و اسير خودت كردي، نمي خواي من اندك استقلالي كه داشتم را به دست بيارم.
اينجا نقش من شده يك خدمتكار، يك كارگر بي جيره و مواجب، يك پرستار و يك و... همه را براش اسم بردمو و گفتم،
چرا بعد از اينكه حرف كارت به ميون اومد اينكارو كردي!!!
ميگه مگه من مي خواستم كارت را بهت بدم. اين تنبيه توئه؟؟
بهش ميگم آخه چرا؟ اين حق منه؟؟ از شير مادرم حلالتره....
آخه مگه تو خدا شدي كه داري تنبيه ميكني؟؟؟
قاضي بايد بيطرف باشه كه حكم صادر كنه!!!! تو يه طرف قضيهاي!!!! تو نميتوني حكم بدي و اجرا كني
بهم ميگه مي خواستم آبروريزي نشه، خودم برات حكم صادر كردم!!!!!!!!!
بهش ميگم پس خودت را چطوري تنبيه ميكني؟؟؟ لااقل خودت هم درصدي را قبول كردي؟؟؟
ميگه همين كه دارم آتيش ميگيرم خودش تنبيه نيست. همين كه يك لحظه آسايش ندارم تنبيه نيست.
بهم ميگه من كه كاري به كارت نداشتم براي چي منو مجبور ميكني كه دست روت بلند كنم. چرا اينقدر بلبلزبوني ميكني.
بعد هم رفتم اتاق و شروع به گريه كردم و از خدا كمك خواستم. ازم خواست برم پيشش، نرفتم،
خودش اومد برد و و مثلاً از دلم دراورد.
اما اينقدر حالم بد بود كه فرداش نتونستم سركار برم.
دوستان گرامي،
آقاي sci
بالهاي صداقت نازنين
من مي خوام تا حدي جرأتم را بدست بيارم. در پست قبلي هم گفتم از اين مشاجرات مميترسم و خيلي از مواقع منفعل عمل ميكنم.
حالا به نظرتون من بايد چه عكسالعملي نشون مي دادم.
اين كار را بارها تكرار كرده. هر چند به قرآن و به جون بچهمون قسم خورد كه داره راست ميگه....
نمي دونم. ولي به خدا بعيده
كجاي كار من اشتباهه
RE: چگونه ميتونم حقوق اوليه خودم را با درايت از شوهرم پس بگيرم.
به این رفتار شما نمی گویند رفتار جراتمندانه :97: ، می گویند رفتار حاصل از ذهن خوانی و پیش داوری توام با پرخاشگری!! :101:
کجای کارت اشتباهه؟
همین دونستن مطلب زیر:
مي دونم كه فعلاً بايد حداقل تا 2-3 سال اين رفتارها را به تناوب تحمل كنم
---- این همه تمرینات دوست داشتن خود رو انجام دادی ، قرار شد خودت رو ببخشی و خودت رو دوست بداری !!!
آخه کدوم بخش از رفتارهای شما ، نشان از دوست داشتن خود داشت؟
RE: چگونه ميتونم حقوق اوليه خودم را با درايت از شوهرم پس بگيرم.
امید زندگی عزیز
ما هم نمی تونیم قضاوت کنیم چون ما هم اونجا نبودیم و حتی اگر بودیم باز هم نمی تونستیم. ولی از دید یک خواننده بیرونی (من) این قضیه که تعریف کردی از چهار مساله جدا و بی ربط به هم تشکیل شده بود که در اون نویسنده (شما) سعی کرده بود با ذهن خلاقش به طرز عجیبی اونها رو به هم ربط بده
1- لطف همسر برای گذاشتن پول برای خرید یک قطعه طلا
2- درخواست کارت
3- خستگی همسر بعد از امدن از سر کار که بسیار طبیعیه
4- استنباط همسر از رفتاری به اینکه همه مشکل رو می دونند
و در اخر نویسنده ایتم 5 رو اضافه می کنه برای ربط دادن 4 مساله بالا به هم
5- استنباط نویسنده از اول رفتار و بعد گفتار همسر (3و 4) به اینکه مشکل ناراحت کننده قضیه 1و 2 است.؟؟؟؟؟
به نظرت خیلی زیاده روی نکردی؟ اگر همسرت استنباط اشتباهی از رفتاری داشته (البته تنها از نظر شما)، شما هم استنباط اشتباهی کردی از رفتار و گفتار همسرت (البته از نظر همسرت) و به این ترتیب اون رو عصبی کردی.
RE: چگونه ميتونم حقوق اوليه خودم را با درايت از شوهرم پس بگيرم.
نقل قول:
نوشته اصلی توسط بالهای صداقت
به این رفتار شما نمی گویند رفتار جراتمندانه :97: ، می گویند رفتار حاصل از ذهن خوانی و پیش داوری توام با پرخاشگری!! :101:
کجای کارت اشتباهه؟
همین دونستن مطلب زیر:
مي دونم كه فعلاً بايد حداقل تا 2-3 سال اين رفتارها را به تناوب تحمل كنم
---- این همه تمرینات دوست داشتن خود رو انجام دادی ، قرار شد خودت رو ببخشی و خودت رو دوست بداری !!!
آخه کدوم بخش از رفتارهای شما ، نشان از دوست داشتن خود داشت؟
بالهاي صداقت عزيز
خوب منم اينجا تمرين دوست داشتن ميكردم. منظورم اين بود كه پذيرفتم كه مدت زماني طول ميكشه كه روحيات همسرم به حالت عادي برسه و من بايد بتونم اين مدت را با كمترين آسيب به خودم و همسرم تحمل كنم.
در ضمن چيزهايي كه اون ميگفت باورش خيلي سخته. چندين بار اين اتفاق افتاده بود و من هم با سرافكندگي و اظهار ندامت و پشيماني از كنارش رد شده بودم.
به نظر شما بايد ميگفتم حق با توئه. چي ميگفتم، چه عكسالعملي نشون ميدادم؟؟؟!!!
نقل قول:
نوشته اصلی توسط deljoo_deltang
امید زندگی عزیز
ما هم نمی تونیم قضاوت کنیم چون ما هم اونجا نبودیم و حتی اگر بودیم باز هم نمی تونستیم. ولی از دید یک خواننده بیرونی (من) این قضیه که تعریف کردی از چهار مساله جدا و بی ربط به هم تشکیل شده بود که در اون نویسنده (شما) سعی کرده بود با ذهن خلاقش به طرز عجیبی اونها رو به هم ربط بده
دلجوي عزيز
مرسي از وقتي كه گذاشتي
اما ميشه لطفاً اين قسمت را توضيح بديد. من منظور شما را دقيقاً متوجه نشدم.
برداشت و ذهنخواني من (كه احتمالاًدر اينجا اشتباه بوده) به دليل اتفاقاتي بود كه قبلاً چندين بار اتفاق افتاده بود. و من طبق اون اتفاقات اين برداشت را كردم.
RE: چگونه ميتونم حقوق اوليه خودم را با درايت از شوهرم پس بگيرم.
منم با دلجو موافقم .
شايد اين 4تا موضوع رو به هم ربط نميدادي خودت آرامش بيشتري رو به دست مياوردي .
به نظرم تو خودت با خودت كنار نيومدي .
كنار نيومدي كه وقتي همسرت يه لطفي ميكنه و فردا روز ، ناراحته ، اين دوتا رو از هم جدا نميدوني .
عين يه بچه كه براش عروسك خريدن تا دعواش ميكنن فكر ميكنه ميخوان عروسكش رو بگيرن .
عزيزم تو با ارزشتر از ايني كه مدام خودت رو سرزنش كني . اوني كه اين وسط با خودش كنار نيومده تويي .
اگر تو كارتت رو ، محبت همسرت رو حق خودت بدوني ديگه اينطوري فكر نميكني .
و ميپذيري پيش مياد روزهايي كه همسرمون خسته است و دنبال بهانه .
به نظر من حتي اگر همسرت خيلي ناشيانه بروز هم بده كه اين جريانات به هم ربط داره ، تو بايد به روت نياري .
موفق باشي دوست من .:72:
RE: چگونه ميتونم حقوق اوليه خودم را با درايت از شوهرم پس بگيرم.
سلام امید زندگی عزیز
بیشتر نوشته هات رو خوندم و میخوام چند خط برات بنویسم!
1 گاهی ما بنده های خدا اشتباه میریم راه رو اما تصمیم می گیریم برگردیم اما میخایم درست و بدون دردسر برگردیم
به جای اولمون! اون راهی که ما توش به اشتباه قدم میگذاریم پر از مخاطره هست و خوب مسلما برگشتش هم برای
ما مشقت باره چون اون راه پر از چاله های عمیقی بوده که ما قبلا ندیده بودیمشون! حالا موقع برگشت باید حواسمون
باشه توش نیافتیم و با زیرکی از کنارش بگذریم!
شما می گی کجای رفتار من اشتباهه؟ من به عنوان یک آدم بی طرف - طبق نوشته های خودت - بهت می گم خیلی
جاهاش!
عزیزم شما خودت رو اصلا دوست نداری و اصلا هم جراتمندانه رفتار نکردی!
شما باید با درایت رفتار کنی...جرات همیشه سینه سپر کردن نیست! جرات در عقل و درایت ماست که زیبا میشه!
چرا می گم خودت رو دوست نداری؟ چون سعی نکردی واقعا خودت را ببخشی و با خودت مهربون باشی!
چون فکر کردی حق داشتن تو یعنی داشتن کارت حقوقت و طلاهات!
و یک مقدار به حق های خودت زیادی با حساب و کتاب نگاه می کنی حتی در انجام امور منزلت یا رفتار با همسرت!
هیچ کدوم کارهات بی منت نیست و پشت هر کار تو یک توقع پاسخ و شکل اجبار هست!
تو با خودت دائم می گی من دارم واسه این زندگی مایه می گذارم و اون هم باید فراموش کنه زود!
اما 1 لحظه به این فکر نکردی که همسرت اگر دوستت نداشت نمیگذاشت حتی بری سر کار!
پس حقوق اولیت رو ازت سلب نکرده! فقط کمی قدرت اختیارت رو محدود کرده...از این دید بهش نگاه کن عزیز من.
اون شب به این فکر نکردی که همسرت میخواد خستگیش رو تخلیه کنه و تو فقط باید با آرامش و سکوت بگذاری
خودش رو تخلیه کنه و بعد ازش بخوای که کمی که استراحت کرد و نوشیدنی خوشمزه شما رو خورد با هم شام
بخورین؟
ببین خانومی من مجردم اما پدرم رو دیدم دیگه. قدیما وقتی از سر کار میومد خونه خیلی خسته بود! با اینکه مرد
مهربونیه
اما گاهی کلافه به نظر میرسید و هیچ عاملی توی خونه از دید من نبود که باعث آزارش شده باشه اما باز کمی غر غر
می زد...مادر من با مهربونی و آرامش و سکوت 1 لیوان شربت خنک میداد دستش و اجازه میداد بابا سر صحبت رو
باز کنه و بعد نیم ساعت می دیدم که دارن گل میگن و گل میشنون! اوایل من به مامان اعتراض می کردم که بابا
نباید مشکلات بیرون خونه رو بیاره داخل اما حالا که خودمم کار می کنم بیشتر بابا رو درک می کنم! مامان بهم
می گفت به اینکار من (رفتار توام با آرامش) میگن درایت! من اجازه میدم پدرت کمی استراحت کنه یا درد و دل و
بعد باهاش صحبت می کنم...حالا می فهمم که مامان خیلی کار خوبی می کرده که بابا رو همیشه درک می کرده!
برای همینه که بعد سالها ، این روزها می بینم که بابا از سر کار که میاد چرا مثل پروانه دور مامانم که کمی بیماره
می گرده و اصلا خسته نیست چون حالا اون مامان رو درک می کنه!
این مثال بالا یک حالت نرمال بود...یعنی اغلب مردها و حتی زنها گاهی برخی روزها کلافه ان از کار بیرون!
حالا فکر کن که همسر تو در حال احیای اعتماد از دست رفته هست تو مغزش!
راه درست پرخاشگری و گریه و گیر دادن با ربط و بی ربط همه مسائل به مشکلت نیست!
همسر تو دلش میخواد درک بشه و احساس تنهایی می کنه! اونوقت شما جای اینکه باهاش همدلی کنی و بهش
آرامش و محبت بدی افکاری که توی ذهنت داری رو به او نسبت میدی! بهش محبت نمی کنی چون لازمه محبت
کردن خودجوش اینه که تو اول خودت رو دوست داشته باشی و بعد به افراد دیگه محبت کنی!
باهات حرف زد و گفت که همه میدونن! تو سکوت کن تا تخلیه بشه! بعد براش شربتت رو ببر و با حفظ آرامش ازش
بپرس که استراحت می کنه اول یا شام میخوره و حتی سر میز شام بهش لبخند بزن تا کمی ازغصه هاش کم کنی
اما تو بر عکس به افکارت اجازه دادی که تو رو به سمت 1 بحث بی سرانجام و حتی سیلی بکشن چون وسط دعوا
حلوا خیر نمی کنن و در واقع به یک انبار باروت کبریت زدی...
پس تعبیرت رو از جرات مندی عوض کن!
گاهی باید گذشت داشت و حتی با آرامش فضا رو تلطیف کرد! گاهی سکوت بهترین پاسخه!
با خودت و همسرت کمی مهربونتر باش عزیز جان! الان مهم آرامش فضای خونه اس و آرامش خودت...
مطمئن باش با جلب اعتمادش و صحبت نکردن از کارت و ... باعث میشی محبتش مثل سابق بشه و خودش
حقوقت رو بهت بده! اصلا فکر کن داری تمام پولت رو پس انداز می کنی تا بتونی
باهاش یک سرمایه گذاری ارزشمند بکنی...بتونی باهاش اعتماد همسرت رو برگردونی!
شما نشستی چرتکه میندازی که کی این 2 سال تموم میشه اما اینجوری چیزی بهتر نمیشه که هیچ بدتر هم
میشه...تو میتونی شرایط رو خودت بهتر یا بدتر کنی!
وقتی اندیشه ات اینه که "مي دونم كه فعلاً بايد حداقل تا 2-3 سال اين رفتارها را به تناوب تحمل كنم..."
پس اتفاقات و رفتارهات هم تحت تاثیر این اندیشه ات قرار می گیره و همسرت هم با رفتارهای شما واکنش نشون
میده و همین آش و همین کاسه! پس فکرت و نگاهت رو به زندگیت عوض کن و از پرخاش و جنجال و ذهن خوانی
قویا دوری کن!
باور کن اگر خودت رو ببخشی و با خودت مهربون باشی و کنار بیای ، میبینی که حقوق اولیه تو در زندگی برگردوندن اعتماد و محبت همسرته نه موارد دیگه! وقتی هم
نگاهت اینطور بشه حتما رفتارت هم تغییر می کنه و بازتاب رفتارت رو در رفتار همسرت می بینی! اینطوری کم کم همه چیز درست میشه ان شالا
ببخش طولانی شد
موفق باشی
:72:
RE: چگونه ميتونم حقوق اوليه خودم را با درايت از شوهرم پس بگيرم.
بهار شادی عزیز عالی بود جدا می گم:104::104::104::104::104:
RE: چگونه ميتونم حقوق اوليه خودم را با درايت از شوهرم پس بگيرم.
بهار رهنورد عزيزم
ممنونم از پاسخت
خانم بهار شادي
متن طولاني شما نهايت لطف و مهرباني شما را ميرسونه
متشكرم
خوب من تا حدي اشكال كار خودم را فهميدم. راست ميگيد، كارهام و رفتارهام را بي توقع انجام نميدم.
اما به من هم حق بديد. ظرفيت و صبرم خيلي پايين اومده، استرس و اضطراب دارم، ذهنم همش در حال چالش و درگيره
همه وقايع زندگي را به اون قضيه ربط ميدم.
هر چند همسرم ميگه فكر و خيال اين قضيه يك لحظه هم دست از سرش برنميداره، از سر من هم دست بردار نيست.
نميدونم.
ولي شايد خندهدار باشه اينو بهتون بگم:
توي پست قبلي گفتم كه توي يك شرايط نرمال و خوب ازش خواهش كردم كه كارهاي شخصيش را به من واگذار نكنه، احساس خيلي بدي پيدا ميكنم. اونم موافقت نكرد و بعد هم توي رفتارهاي بعديش تكرار كرد.
اما بعد از اين مشاجره، اينكارو نميكنه، خودش انجام ميده،
خواستم داوطلبانه انجام بدم، گفتم زوده بزارم براي بعد
در ضمن بهار جان من سينه سپر نكرده بودم، به قول شوهرم بلبل زبون شده بودم. اينو با خنده ميگفت.
احساس ميكنم بعضي وقتها بدش هم نمياد من از حالت اون آدم زبون و ذليل و تو سريخور بيرون بيام. اما خوب حدم را هم بايد نگه دارم.