RE: توقعات من از همسرم در این دوران و بی توجهی او
نقل قول:
نوشته اصلی توسط sahra100
همدردی عزیز سلام
خوب حرف شما درست ولی واسه من یه حالت سومی ایجاد شده
من میذارم بهم محبت کنه و ... ولی تو وجودم نمیتونم ببخشمش چون حس میکنم خیلی خیلی ناعادلانه باهام رفتار شد و تو اون روزام نذاشتن حرفم بگم شکایتم بگم جلسات میذاشتن و جوری ترتیب میدادن که من نباشم فکر کن یه طرف دعوا باشی ولی نذارن تو جلسه باشی چون میدوستن بهتر از هرکس میدونستن محکوم این داستان ها همسرم حالا اینا ازارم میده این حس تحقیر شدن ازارم میده ضعیف بودنم و اینکه به هر قیمتی زندگیم حفظ کردم و اونا احساس کردن چقدر حق بجانبن ازارم میده شما شاید درک نکنی چجوری وجودم میخوره این افکار . چیکار کنم این حس ها ازم بره
صحرا جان این حالیت که تو میگی فرقی با حالت اول نداره و همون نتیجه رو به بار میاره.
فقط یه راه داری: گذشته رو فراموش کن و ببخش.
گذشته چیزیه که امکان نداره بتونیم تغییرش بدیم و هیچ کاری براش نمیتونیم بکنیم. پس تا زمانی که تصمیم داشته باشی توی گذشته بمونی، محکوم به شکستی.
ولی همین که تصمیم بگیری از گذشته بگذری و ببخشی و بیایی دنیای حال، همه چی عوض میشه.
همت کن و بگذر از چیزی که گذشته و نمیشه کاریش کرد.
RE: توقعات من از همسرم در این دوران و بی توجهی او
صحرا اینو هم درنظر بگیر که همسرت سعی در جبران گذشته داره و همین باید برات دنیا ارزش داشته باشه
RE: توقعات من از همسرم در این دوران و بی توجهی او
صحراجون خوبی خانومی؟
میگم بیا فقط واسه چند لحظه تصور کن که با تمام این داستانهای گذشته الان هم شوهرت هیچ تغییری نکرده بود ،
اصلا قربون و صدقت نمیرفت،
اگه یه کلمه میگفتی صدتا جوابتو میداد،
تازه خدای نکرده نه تنها از بچه دار شدنتون خوشحال نمیشد ناراحت هم میشد،اصلا بهت میگفت تا حالا میخواستم حالا که انقدر حساس شدی، پشیمون شدم بچه نمیخوام!!!!!!!!! برو ....
(تا حالا از این نمونه ها متاسفانه کم نشنیدیم و نخوندیم)
چه احساسی داشتی؟اونوقت به گذشته فکر نمیکردی،میومدی میگفتی چی کار کنم حداقل الان شوهرم بهم محبت کنه؟درسته؟
پس انقدر به گذشته فکر نکن.
یه کاری کن، یه طوری تغییر رفتار بده که بفهمه وقتی اون خوب باشه تو هم بی نظیر میشی تا این رفتاراش عادتش بشه نه اینکه با خودش بگه تو همین دوران هم که انقدر باهاش خوب بودم صحرا چه فرقی کرده بود؟ هیچی!بداخلاق تر هم شده بود.
RE: توقعات من از همسرم در این دوران و بی توجهی او
با سلام خدمت صحرا عزیز ،
پاسخ قبلی که برات زدم رو ظاهرا فقط به حساب همدردی گذاشتی و گفتی احتیاج به مسکن نداری ، خوب پس یعنی احتیاج به درمان کامل داری و این خیلی خوبه ، پس بدون توی درمان 2 تا چیز رو لازمه که بدونی :
1 - تو باید قبول کنی که توی بروز و ایجاد مشکلات ریز و درشتت بی تقصیر نبودی من اصلا نمیخوام ترازو دستم بگیرم و میزان این تقصیر رو تعیین کنم که اصلا صلاحیتش رو ندارم ولی رابطه تو با شوهرت و حرفهایی که بینتون رد و بدل شده و میشه، دو طرفه است پس فقط اونو مقصر نکن
2 - اگه به جای مسکن طالب درمانی باید بدونی درمان از تو شروع میشه نه از شوهرت اگه میخواهی اینجا حرفایی زده بشه که شوهرت محکوم و تمام حقوق به تو داده بشه و مثلا کسی بیاد بگه که خوب، خوب شدن زندگی شما یه الگوریتم داره که قدم اول اینه ..... قدم دوم اینه ...... و دوره درمان هم مثلا این مدته ، اینم غیر ممکنه
پس با خودت روراست باش
توی پاسخ قبلیم بهت گفتم که خیلی شرایط من و تو شبیه همه با این تفاوت که خوب شاید شوهر من کاری تر از شوهر تو باشه که البته اونم از اونور پشت بوم داره میفته و تقریبا همه ی زندگیش شده کار ، اما منم دوران بارداری مثل تو داشتم و تو آیینه 2 سال پیش منی ، من همه حرفات رو خوندم و شاید باورت نشه که با همه ی وجودم درکش کردم و حتی خیلی خاطرات خودم برام زنده شده اما تو داری با خودت لجبازی میکنی داری از خودت ضعف نشون میدی ، میگی به هر قیمتی زندگیت رو حفظ کردی ولی تو چکار کردی غیر از تحمل ؟؟
گاهی لازمه یه حرکت جدی تر انجام بدی چون تحمل بیش از حد همون حسی رو در تو ایجاد میکنه که الان داری ، احساس تحقیر، احساس خرد شدن شخصیتت و احساس از دست دادن غرورت ////////
احتمالا بارها فکر طلاق به سرت اومده ،طلاق یه راه حله ولی بگذار به عنوان اخرین راه حل باشه ، الان باید بجنگی ،اول با خودت ، با احساس شکستت و این حس ناکامی توی زندگی مشترک " که شوهرم منو درک نمیکنه "
صحرا جان هیچ مردی ،حتی بهترین کارشناسان و بهترین دکترهای روانشناسی مرد ، نمیتونن شرایط و روحیات یه زن باردار رو دقیقا بدونن چطوریه ، چون هرگز توی زندگیشون تجربش نمیکنن و نمیشه کاملا همه حق رو از مردی که این شرایط رو درک نمیکنه، گرفت . البته با توجه به حرفهای خودت شوهرت نسبتا سعی میکنه شرایط تو رو بفهمه و باهات مهربون باشه ،
من نمیخوام این پستم زیاد طولانی باشه ،ممکنه با حرفهای من بازم قانع نشی و نخواهی از تجربیات خودم برات بگم ولی اگه تا اینجا باهام موافقی بگو تا بازم برات بنویسم که من چطوری از این شرایط بیرون اومدم ،....
موفق باشی خانومی.:72:
RE: توقعات من از همسرم در این دوران و بی توجهی او
سلام دوستای خوبم
اقلیمای عزیزم افتاب جان و همدردی برادر خوبم
بخدا منم همه حرف های شمارو میفهمم و میدونم که کاملا" درست ولی شما فکر کنید مثلا" دستتون درد میکنه بعد بهت بگن حواست پرت کن یادت بره دردش میشه؟؟؟؟ ابن پاسخ مشکلتون میشه ؟؟؟ یه دوره کوتاه فقط جواب نمیده ؟؟؟
من اینجا خیلی سعی میکنم راهکارهارو انجام بدم خوب دیدگاه هام خیلی تغییر هم کرده و...
ولی دارم درد میکشم این فکرا داره عذابم میده نمیدونم دیگه واضح تر از این پست ها چجوری باید حس درونم منتقل کنم و واقعا" دنبال یه راهم که ازین احساس بیام بیرون ولی نگید ببخش تورو خدا که چنان ضربه ای ازین ادما خوردم که متلاشیم کردن چون هیچ کدوم جای من نبودید حس من رو به خانوادش نمیدونید خیلی سخته تو اوج محبت و احترام اینجوری کسی به ادم مشت بزنه واقعا" ازردم کردن و گناه همسرم بیش از اوناین گذشته مسخرس خوب حالام میدونم از این گذشته مسخره باید بیام بیرون ولی نمیشه چون
1 - همسرم نمیخواد زیر بار اشتباهش بره و بپذیره چقدر منرو ازرده
2-رفتارهای قدیم تو موقعیت جدید بازهم تکرار میشه (پس علت عدم تکرارش تا الان پیش نیومدن اون موقعیت نه تغییر رفتار)
3-نباید واسه خانوادش این داستان و ناراحتی 1 ساله من بی هزینه تموم شه و ...
4- احساس خشمی که نسبت به خودم دارم و نمیتونم ضعف خودم و کوتاه اومدنم ببخشم تا حالا 1000 بار نامه نوشتم حرف هام گفتم حرف های شماهارو بارها تکرار کردم که با خودم سعی کردم کنار بیام ولی اروم نمیشم
5- این حس که اطرافیان حس کردن همسرمم دوستم نداره و من دارم خودم تحمیل میکنم وگرنه جدا میشدم به شدت ازردم کرده و از وجودم بیرون نمیره شاید واسه همینه که هرچی همسرم بیشتر عشق ورزی میکنه بیشتر ازش خودم دور میکنم وسعی میکنم ناخوداگاه این حس حقارت درک کنه
میشه یه راهکاری واسه این 5 مورد بهم بدید چون کاملا" به احساس خودم الان اگاهم
بلک رز عزیز خواهر خوبم
ممنون از پست هایی که برام میذاری
کاملا" با 2 بخش اول حرف هاتون موافقم و میخوام خودم درمان شم تا بتونم همسرم ببخشم و این رابطه محکم بشه
(([color=#FF6347]میگی به هر قیمتی زندگیت رو حفظ کردی ولی تو چکار کردی غیر از تحمل ؟؟))
دیدگاهم تغییر دادم
همدلی کردم
خودم تو شرایط اون گذاشتم
از یه ادم کم تحمل به یه ادم خیلی صبور تر از گذشته تبدیل شدم
تو اوج تنفر و ... بازم زندگیو من نگه داشتم ( که خیلی خیلی پشیمونم )
خلاصه خیلی تو تغییر خودم تلاش کردم
(((گاهی لازمه یه حرکت جدی تر انجام بدی چون تحمل بیش از حد همون حسی رو در تو ایجاد میکنه که الان داری ، احساس تحقیر، احساس خرد شدن شخصیتت و احساس از دست دادن غرورت ////////))) یعنی چه حرکتی ؟؟؟
RE: توقعات من از همسرم در این دوران و بی توجهی او
عزیزم منظورم از حرکت جدی ،یعنی تغییر ،یعنی تحول نه درجا زدن ، ببین اگه این چیزایی که نوشته بودی واقعا در تو اتفاق افتاده بود احساس امروزت رو نداشتی نمیگم توی زندگیت تغییر ایجاد کن ،نمیگم شرایط رو تغییر بده میگم خودت رو تغییر بده ، .....
میگی این کارو کردی اما نه تغییری که درجهت حفظ تو از طوفانهایی باشه که به زندگیت از طرف شوهرت یا خانوادش ضربه میزنه ......
متاسفانه تو دوران بدی رو برای این تغییر انتخاب کردی اما با چیزایی که نوشتی معلومه که با وجود زخمهایی که به روحت خورده ، ادم صبوری هستی و این خصوصیت مثبتیه که میتونی ازش توی ایجاد تغییرات بهره بگیری ، چون تغییر کردن راحت نیست ....
نوشتی : همسرم نمیخواد زیر بار اشتباهش بره و بپذیره چقدر منرو ازرده
این خصلت جدایی ناپذیر شخصیت بیشتر آقایونه چون اینو یه جور ضعف میدونن که در مقابل خانومشون اظهار پشیمونی کنن و مثلا قبول کنن که اشتباه کردند ، اگه به این امید نشستی اشتباه میکنی ، اشتباهی که خود من تا هفته ی پیش میکردم اما راه حل من این بود که برات مینویسم :
من اونقدر با ارزش هستم که اظهار پشیمونی شوهرم چیزی به ارزشهای من اضافه نمیکنه
اینو باید در خودت باور کنی فقط در حد یه جمله نیست چون اگه باورش نکنی شاید این جمله رو واسه خودت به زبون بیاری ولی شروع میکنی به خودخوری و عذاب خودت پس باور کن که تو با ارزشتر از اونی هستی که خودتو معطل یه قبول اشتباه از طرف اون بکنی
نوشته بودی: رفتارهای قدیم تو موقعیت جدید بازهم تکرار میشه (پس علت عدم تکرارش تا الان پیش نیومدن اون موقعیت نه تغییر رفتار)
منظورت رفتارهای قدیم شوهرته دیگه ؟؟ خوب اگه اینطور باشه که من فهمیدم ، وقتی تونستی روحیه و شخصیت خودت رو قوی کنی ،میتونی مدیریت موقعیتها رو دستت بگیری ،تا جایی که میتونی با ترفندهای زنانه نگذار این موقعیتها مجددا به وجود بیان ، ( الان نگو دست من نیست ،چون اعتقاد من توی زندگی اینه که زندگی یه بازی شطرنجه و میتونی حرکت حریف رو در مقابل حرکتهای خودت حدس بزنی ، میتونی موقعیت ساز باشی یا از موقعیتهای ایجاد شده به نفع خودت استفاده کنی ، وقتی توی یه تله گیر افتادی باید اول به فرار از اون تله فکر کنی و بعد به پیش بردن بازی بیاندیشی ....... این طرز فکر خیلی به من کمک کرده ) پس اگه همه کار کردی و نشد و باز اون موقعیت تکرار شد خوب دیگه الان بازی تکراریه و تو میدونی حرکت بعدی شوهرت و عکس العملش چیه ، پس غافلگیرش کن و یه حرکت مخالف با حرکتهای قبلیت در جهت فرار از موقعیت انجام بده ، چون اونهم به دلیل تکراری بودن این بازی ، حرکت بعدی تو رو میدونه ولی تو میتونی اینجوری بهش ثابت کنی که رفتارهای قدیمش دیگه واسه این موقعیت جواب نمیده ....
مورد سومی که نوشته بودی : نباید واسه خانوادش این داستان و ناراحتی 1 ساله من بی هزینه تموم شه و ...
این یه اعلان جنگ علنیه و حتما میدونی اگه این جنگو شروع کنی خودت هم نمیتونی آسوده باشی و صدمه نبینی ، به نظر من تا جایی که میتونی فکرت و ذهنت رو روی روابط خودت و شوهرت درگیر کن ، خانواده اش در درجه ی دوم اهمیت هستند ، البته من در این مورد زیاد تجربه ای ندارم و نمیخوام در مورد چیزی که نمیدونم اظهارنظری بکنم ، چون تا حالا با خانواده شوهرم مشکلی نداشته ام و هر مشکلی هم پیش اومده اونها طرف منو گرفتند واسه همین در این مورد زیاد نظری نمیدم چون قراره از چیزایی که واسه خودمم پیش اومده و درگیرش بودم برات بنویسم .....
اما مورد چهارم : احساس خشمی که نسبت به خودم دارم و نمیتونم ضعف خودم و کوتاه اومدنم ببخشم تا حالا 1000 بار نامه نوشتم حرف هام گفتم حرف های شماهارو بارها تکرار کردم که با خودم سعی کردم کنار بیام ولی اروم نمیشم
اگه تو نامه نوشتی من یه سررسید پر از همه حرفهام دارم , خشمهایی که با اشکهام روی کاغذ کوبیده ام ، این کارا مقطعی آرومم کرده اما مساله جدیتر از این حرفهاست بگذار به اینهم میرسیم اجازه بده اول این احساس ضعف ازت دور بشه بعد همه اینها رو خودت میتونی پشت سر بگذاری.......
عزیزم مورد پنجمت رو درست متوجه نشدم ، " این حس که اطرافیان حس کردن همسرمم دوستم نداره و من دارم خودم تحمیل میکنم وگرنه جدا میشدم به شدت ازردم کرده و از وجودم بیرون نمیره شاید واسه همینه که هرچی همسرم بیشتر عشق ورزی میکنه بیشتر ازش خودم دور میکنم وسعی میکنم ناخوداگاه این حس حقارت درک کنه "
اگه همسرت بهت عشق ورزی میکنه پس دیگران چرا باید فکر کنن که شوهرت دوستت نداره و تو داری خودتو تحمیل میکنی ؟ اگه میشه بیشتر برام توضیح بده
RE: توقعات من از همسرم در این دوران و بی توجهی او
بلک روز عزیز
خواهر خوبم سلام
راجع به سوال اخرت : اگه همسرت بهت عشق ورزی میکنه پس دیگران چرا باید فکر کنن که شوهرت دوستت نداره و تو داری خودتو تحمیل میکنی ؟ اگه میشه بیشتر برام توضیح بده
خوب زمانی که ما دعوامون شد اینقدر دعوای ما شدید شد که پای خانواده ها اومد وسط یکی از اقوام من هم به عنوان واسطه بین ما بود
همسرم به اصرار خانوادش گفته بود طلاق من نمیخوام با صحرا ادامه بدم من به ظاهر کم نیاوردم و اعلام کردم طلاق ولی اون موقع واقعا" ازین داستان میترسیدم نه به خاطر علاقه به همسرم نه فقط به خاطر نگرانی های شاید بی مورد خودم و اینقدر شوکه بودم که فقط گریه میکردم که ادمی که تا 1 هفته پیش به من میگفت بدون تو نمیتونم زندگی کنم حالا میگه جدا شیم و دقیقا" این جمله رو از فامیلمون شنیدم که گفت اون داره عین دستمال کاغذی میندازتت دور بعد تو نشستی گریه میکنی؟ هیچوقت نمیتونم این جمله رو از ذهنم بیرون کنم حالا ازون به بعد همسرم هرچی میاد طرفم هرچی ابراز عشق میکنه حسم درست نمیشه حس تحقیر شدنم بدجوری ازارم میده
RE: توقعات من از همسرم در این دوران و بی توجهی او
صحراجان
تمام گفتنيها را دوستان بهت گفتند و من چيز جديدي ندارم كه بهت بگم فقط دوتا نكته را بهت يادآوري ميكنم.
1- به نظرت اگه شوهرت بياد مثل سابق بشه باز هم ميتوني مثل الان بياي و براي مشكلات روحي گذشتهات، انتقام و ساير موارد كه داره شديداً اذيتت ميكنه نظر خواهي كني.
قطعاً نه با تجربه قبلي هم كه از خودت گفتي سعي ميكردي كه همين شوهر را حفظ كني با چنگ و دندون برات مهم نبود كه ديگران چي ميگن فقط مي خواستي كه زندگيت را نجات بدي به هر قيمتي.
حالا كه الحمدا... شوهرت علائمي از جبران اشتباه را پيش گرفته تو به اصطلاح لوس شدي (حتي پيش خودت هم داري خودت را لوس ميكني). البته اينها همه طبيعيه. مي خواي شوهرت بياد و زخمهات را دونه به دونه مرهم بزاره و كلي وقت بگذاره كه خوب بشه و بعد بره سراغ يكي ديگه.... خوب عزيز من مي دوني كه اين نشدنيه لااقل توي كوتاه مدت نشدنيه. بزار زمان ببره، صبر داشته باش همه اين اتفاقها ميافته ولي تو طولاني مدت
نزار كه شوهرت دوباره مثل سابق بشه و بگه من مي خوام خوب بشم ولي تو نميخواي پس حالا كه برات فرقي نداره و تازه اونجوري كمتر اذيت ميشم مثل ميشم مثل قبل (شايد اينها را توي ذهنش مرور كنه و اصلاًهم ره روت نياره)
2- كاري كه با خانواده شوهرت ميخواي بكني خيلي تبعات بدي به دنبال خواهد داشت. چون ضربه به اونها ضربه به مراتب شديدتر از طريق شوهرت (بيمهري، سردي و هزاران رفتار بد ديگر) به خودت خواهد شد.
دل مادر شوهر را بدست آوردت يعني مستقيماً مهر شوهر صدبرابر شدن و بالعكس. با اين انتقام فكر نكن اونا آروم ميشينن به وقتش تلافي ميكنن حداقلاش اينه كه مادرشوهرت توي مشاجرات شوهرت را بيشتر جري تر ميكنه.
صحرا جان ما خانمها در جايگاهي قرار داريم كه مي تونيم زخمهامون را خودمون درمون كنيم . پس سعي خودت را بكن
راستي با اين خودخوريها فردا خودت بايد شب تا صبح بيدار بموني و يك نوزاد هميشه ناآروم و در حال گريه را آروم كني.
RE: توقعات من از همسرم در این دوران و بی توجهی او
صحرا جان فقط می خوام یه نکته رو یاداوری کنم بهت.
آقایون توی این مواقع اگه پشتوانه ی محکمی مثل مشاور و . . . نداشته باشن، معمولا اگه تصمیم به تغییر بگیرن و بازخورد مثبتی نبینن، خیلی سریع دل سرد میشن و تغییر رویه میدن.
تا دیر نشده و همسرت حسش برنگشته، سعی کن به خودت مسلط شی و سکان زندگیتو دست بگیری.
فرصت خیلی خوبیه ها.
RE: توقعات من از همسرم در این دوران و بی توجهی او
همدردی برادر خوبم سلام
سعیم میکنم که اوضاع تحت کنترلم باشه
ولی رامشی روکه تو وجودم ندارم رو چی کار کنم ؟یجوری هیچ کس به من نگفت با خودم چیکار کنم ؟ حالم چجوری خوب کنم
و بیشتر همون پاسخ های منطقی گذشترو دریافت کردم و ...