دوستان رفتار شوهرم خیلی بهتر شده غذا میخوره...بیرون میریم..... وقتی میخواد بخوابه میگه من رفتم بخوابم
و رفتارش هم کمی بهتره
قبلا سعی میکرد خودشو توی هم وناراحت نشون بده
البته هنوز هم جلوی دیگران بهتره اما بازم خدارو شکر میکنم
:323:
نمایش نسخه قابل چاپ
دوستان رفتار شوهرم خیلی بهتر شده غذا میخوره...بیرون میریم..... وقتی میخواد بخوابه میگه من رفتم بخوابم
و رفتارش هم کمی بهتره
قبلا سعی میکرد خودشو توی هم وناراحت نشون بده
البته هنوز هم جلوی دیگران بهتره اما بازم خدارو شکر میکنم
:323:
خیییییییییییلی برات خوشحال شدم.
می گم برای خواب هم شاید روش نمی شه. یه کاری کرده توش مونده.
شما پیشقدم شو. الکی بگو دیشب خواب بد دیدم خیلی ترسیدم یا مثلا نصف شب پاشو برو توی اتاقش بگو خواب بد دیدم ترسیدم، می خوام اینجا بخوابم.
نمی دونم درسته یا نه. ببین اگه بقیه تایید کردن، این راه را امتحان کن.
به کیفش و موبایلش و وسایلشم هم دیگه دست نزن. خودت را اذیت نکن.
خودش عکس را درست می کنه و ... حتی شاید اتفاقی برعکس شده و اصلا بنده خدا حواسش نیست.
اگه بدونه به وسایلش دست می زنی خیلی بد می شه و شاید کلی از برنامه ات برای به دست آوردن دلش عقب بیفتی. هر کسی از این که وسایلش وارسی بشه ناراحت می شه.
پیدا جان ممنون
عزیزم ما جدا نمیخوابیم
منطورم این نیود اخه 2 هفته ای که خیلی گرفته بود بدون این که پیزی بگه میرفت تو تخت و میخوابید منم همینجوری با یه بهانه ای میرفتم تو اتاق و میگفتم شب بخیر
اما حالا مثل قبل میگه من رفتم بخوابم
نه اصلا بهش نگفتم که چرا عکسمو برداشتی
و نخواهم گفت
دوست گلم سلام
دیدی همه چی داره بهتر میشه . مطمینم اگه همینجوری ادمه بدی بهتر و بهترم میشه
ببین وقتی میری مشاوره خودت باید حرف های کاربردی رو جدا کنیو و بقیش بریزی دور
من 2 تا مشاور رفتم بعد چند جلسه جلو شوهرم گفتن ازش جدا شو این ادم داره بیخودی بهانه میگیره اگرم باهاش ادامه بدی چندسال بعد پشیمون میشی !!!
یکی دیگشون اینقدر بهم از جدایی خوب میگفت که کاملا" متقاعد داشتم میشدم واسه اینکار که دوستای تالار منصرفم کردن
اگه شما همه مخالف جداییتن . من هم خانواده خودم موافق بودن . هم خانواده شوهرم اصرار داشتن و تشویق میکردن همسرم . هم همسرم اینقدر حالش بد بود که میخواست جدا شیم
موقعیت خیلی سختی بود خیلی خیلی سخت خیلی ضربه خوردم واسه همین خیلی خیلی خوب حست درک میکنم ولی بدیه من اینجا بود که ظاهرم خیلی قوی بود ولی بلد نبودم چجور واقعا" قوی و مستقل باشم واسه همین الان خیلی شکستم و اسیب خوردم واسه همین خیلی تاکید دارم که قوی باش یاد بگیر وابسته نباشی خودت دوست داشته باش ارزش قایل شو واسه خودت و بدون و مطمین باش هیچ زنی بی شوهر نمیمیره
اگه این حس ها توت ایجاد شد اونموقع ارش در زندگیت پیدا میشه میدونی چرا الان دودستی زندگیت رو چسبیدی ؟؟؟؟ چون شوهرت دست نیافتنی شده
و میدونی چرا الان شوهرت اینقدر دودل شده؟؟؟ چون تو خیلی خیلی راحت تو دستشی داری بی ارزش میشی!!!!واسه همینه که همه میگن نامحسوس محبت کن با دست س بزن با پا پیش بکش
خواهر خوبم مطمین باش بهترین راه پیش روت قرار میگیره و همه این روزها میگذره و زندگیت محکم تر از قبل گره میخوره پس ارام باش تامل کن توکل کن انگاه ببین دستان خدا زودتر از دستان تو دست بکارند :46:
( راستی ازین بی حسی همسرتم نترس مطمین باش اگه رهاش کنی بیشتر از قبل عاشقت میشه )
ممنون سحر عزیزم
اره واقعا انگار مشاورها براشون عادی شده طلاق
مشاور منم میگفت چیشو دوست داری؟ مردی که بهت گفته حسی ندارم بهت چیشو دوست داری؟
شوهر من 3 یا 4 بار تو دعوا اینو گفت البته بار اخر تو دعوا نبود و میخواست مثلا منطقی صحبت کنه
با خوندن داستان های بچه ها دیدم بودن کسانی که خیلی بیشتر از شوهر من به زناشون بیوفایی وبیمهری داشتن و حالا الهی شکر زندگیشون خوب شده
عزیزم امیدوارم شما هم نه فقط ظاهری بلکه باطنا قوی و غیر وابسته باشی
واقعا خیلی سخته .....ما زنا در ایران واقعا به خاطر نوع تربیت خانواده ها همه اینجوری میشیم اونایی هم که کارشون به جایی مثل من نرسیده (خداروشکر) اما مطمئنم80% شون به شوهراشون وابسته هستن
راستش دیگه نمیدونم از این نامحسووس تر چطوری محبت کنم
ابراز علاقه اصلا نمیکنم در صورتی که قبلا خیلی میگفتم دوست دارم
اصلا تو بغلش نمیرم و نمیبوسمش در صورتی که قبلا روزی 100بار ماچش میکردم
کلی زنگ میزدم سر کاراما حالا اصلا مگه بخوام چیزی بخره
کلی گیر میدادم الان زوده بخوابی حالا اصلا چیزی نمیگم فقط میگم شبت بخیر ولی با خوبی ومهربونی میگم
قبلا هی گیر میدادم چرا بوسم نکردی چرا بغلم نکردی حالا هیچی نمیگم
قبلا خیلی گیر میدادم که نمازت قضا شد برو بخون که خیلی بدش میومد بگم حالا هیچی نمیگم به قول معروف مارو تو قبر هم که نمیذارن
غذا که واسه ناهارش میذاشتم چون یادش میرفت ببره قبلا براش یادداشت میذاشتم :عزیزم صبح بخیر غذاتو از یخچال بردار دوست دارم ......اما حالا مینویسم: سلام صبح بخیر یادت نره غذارو از یخچال برداری امیدوارم روز خوبی داشته باشی
دوستان عزیزم
من یه مشکل بزرگی که در خودم میبینم افکار منفیه که دارم
در این مورد که مثبت فکر کنم و قانون جذب هم مطالعه داشتم اما فکرهای منفی ازم دور نمیشه وشاید از صبح تاشب مدام بگم زندگیم خوب میشه اما ته ته فکرم همش به جدایی فکر میکنم که بعد از طلاق چیکار کنم کجا برم چه برخوردی با فامیل بکنم
همش فکر میکنم شوهرم الکی خوب شده یا فکر میکنم از مکه که برگردیم یه اتفاقی میفته که تهش دوباره شوهرم بگه ما بدرد هم نمیخوریم
یا با وجود اینکه میبینم پبشرفت کردم واخلاقم بهتره وصبور شدم باز میترسم یهو یه جایی بشم همون ادم قبلی و شروع کنم به داد زدن و گیر دادن
این افکار خیلی اذیتم میکنه
من عشق بچه هستم وشوهرم بار اخر گفت هیچوقت بچه نمیخواد یا سر همون جداشدپن که من میگفنم بگو من چیکار کنم که همونجوری بشم که تو میخوای میپرسید تو میتونی هیچوقت بچه نخوای
همش فکر میکنم اگه تا 1سال هم دعوامون نشه اخرش سر اینکه بهش بگم بیا بچه دار بشیم دعوامون میشه
کمکم کنید چیکار کنم این افکارمو
کتاب توانگری کاترین پاندر رو خوندم
اما باز ....
msminos عزیز سلام ،
گلم به خاطر پیشرفت هایی که داشتی تبریک می گم . خیلی خوشحال شدم.
در مورد افکار منفی همون جور که سبکتکین عزیز گفتند پس بدون ترس از جدايي يا هر شكستي شروع كن .
که شروع خوبی هم داشتی.
فکر کردن به جدایی اشکالی نداره به شرط اینکه باعث ایجاد ترس و دلهره در شما نشه.
بعد از اینکه تونستی روی خودت تا اون مرحله کار کنی که خودت را از قید و بند ها رها کنی این افکار می شه نقاط قوت شما.
عزیزم اما چیزی که الان نباید بهش فکر کنی بچه هست. بذار به شرایط stable برسی اون موقع به بچه فکر کن.
با همسرت برای یه مدت مثل یک رفیق باش.
رفیقی که ازش انتظاری نداری.
iهمین روشی که در پیش گرفتی و دوستان بهت پیشنهاد دادند را باید با صبر به پیش ببری . منتظر نتیجه نباش . ترس هات را بریز دور. هر اتفاقی که بیفته تو سر بلند هستی. چون تونستی خودت را از وابستگی ها نجات بدی.
تو منشا عشق و محبتی پس اون را ارائه بده اول به خودت بعد به همسرت.
خودت را دوست داشته باش.
خودت را به تنهایی تصور کن که چقدر ارزشمندی.
نوشته بودی :
شاید از صبح تاشب مدام بگم زندگیم خوب میشه
اتفاقا نباید این را بگی از صبح تا شب باید این را به خودت بگی که من دارم روی خودم کار می کنم تا از وابستگی ها آزاد بشم . سراسر انرژی مثبت هستم و به دیگران ه(از جمله همسرت) انرزی می دی.
و زندگی خوب برای من اون زندگی هست که عزت نفس داشته باشم . عزیز باشم .
به نظر تو چه کسی عزیزه ؟
اما ته ته فکرم همش به جدایی فکر میکنم که بعد از طلاق چیکار کنم کجا برم چه برخوردی با فامیل بکنم
به این چیز ها فکر نکن چون اگه بتونی روی خودت کار کنی و اون عزت نفس واقعی را به دست بیاری این سوال ها به خودی خود جواب داده می شن.
بی نهایت عزیز ممنون از راهنماییها وتشویقت
امیدوارم بتونم رو خودم بیشتر کار کنم تا مستقل وقوی باشم
همه خیلی خوب راهنماییم کردن اما اگه بخوام بگم با خوندن این 5 صفحه قوی شدم وبدون ترس خوب میدونی که دروغه
این ترس از تنهایی و حرف مردم و نداشتن محبت شوهرم از وجودم بیرون نمیره اگه این 3 ترس بیرون بره ازم عالی میشه
امشب مهمون دعوت کردم دوستای دوره دانشگاهمون هستن که شوهرم عاشقشونه
میخوام فضای خونه شاد بشه چون دور هم خیلی میخندیم
میخوام بشینم تمام راهنماییهارو یادداشت کنم که در طول روز بخونمشون تا ملکه ذهنم بشه
باز هم ممنونم:46:
دلم میخواد باهاتون دوست بشم اخه خیلی تنهام
سلام،
دو سوال از شما دارم:
- شما چي مي خواهيد؟
- همسرتون چي مي خواهند؟
سلام اقایsci
خیلی متشکرم بخاطر توجهتون واقعا ممنون
پرسیدیم من چی میخوام؟
من فهمیدم که چه اشتباهایی کردم ( تند تند قهر میکردم...زیاد گله از خانواده شوهرم به شوهرم میکردم...خیلی کینه ای بودم...خیلی بهش میگفتم چرا خانوادت کارایی که تو بله برون گفتن انجام ندادن...گیر میدادم نمازتو بخون قضا نشه ودادوبیداد هم داشتم)
الان فهمیدم اشتباهاتم کجا بوده اما متاسفانه دیر فهمیدم
شوهرم خیلی بهم ابراز علاقه میکرد وخیلی نازمو میکشید قدر دوست داشتنشو ندونستم وفکر نمیکردم یه روزی به اینجا برسم ....فکر میکردم عشق همیشه همینجوری میمونه نمیدونستم مثل یه گیاه احتیاج به مراقبت داره
البته خیلی براب زندگیمون زحمت کشیدم خیلی صرفه جویی کردم وهر چی ذلم خواست نخریدم وخیلی رعایت مالی کردم حالا فقط میخوام زندگیم خوب بشه وشوهرم مثل قبل عاشقم بشه
فهمیدم که باید یه سری چیزارو بپذیرم ( نماز نخوندنش به من ربطی نداره بچه که نیس....خانواده اش چه خوبو چه بد بهرحال خانوادش هستن ومن باید بپدیرمشون با هر خوبی وبدی....داد نزنم....قهر نکنم بچه بازی درنیارم)
اما شوهرم چی میخواد؟
اون ادمیه که حاضر نیس برای مشکلی که براش پیش بیاد تلاش کنه کلا همیشه عادتشه که صورت مساله رو پاک کنه واسه همین میخواد منو پاک کنه تا مشکلاتش حل بشه وبتونه فراموششون کنه
ایشون 2 جور حرف میزنه
یه بار میگه تو از سر من زیادی من نتونستم خوشبختت کنم شاید اگه جدا بشیم اینده بهتری داشته باشی تو اینده ای با من نداری که کم هی گفتم این حرفو نزن من دوست دارم ما خوشبختیم وووو....
یه بار میگه ما با هم تفاهم نداریم به این خاطر نمیخوام زندگی کنم میگه من بخاطر بدشست اوردن تو یه ماسک رو صورتم گذاشتم تا اونی باشم که تو میخوای حالا دیگه نمیتونم ادامه بدم بهش میگم خوب این ماسکتو بردار همونجوری زندگی کن که میخوای باز میپیچونه
با دوستش خیلی صمیمی هستسم اخه همه همکلاسی هستیم اون میگفت که شوهرم گفته دلم میخواد زنم همونجوری باشه که من میخوام نه اینکه به خاطر من نظراتشو عوض کنه
یعنی مثلا من دوست ندارم تو مهمونی که مشروب باشه بیام که تاحالا هم نمیرفتم اما حاضرشدم با وجودی که بدم میاد شرکت کنم تا شوهرم بتونه دوستاشو ببینه
اما شوهرم میگه خودم باید دوس داشته باشم بیام نه بخاطر اون
اخه این چه حرفیه؟
ایشون اگه مکلی پیش بیاد ودعوایی داشته باشیم فکر میکنه دیگه راه برگشتی نیست و احساس مسکنم کینه ای هست
الان زندگیمون ارومه و روز بروز بهتر میشه اما همونجوری سرد وساکته وزود میخوابه
تو هفته پیش احساس کردم داره سعی میکنه صدای منو در بیاره که خداروشکر من خیلی صبور بودم اخه هر وقت تو خودش بود هی من گیر میدادم که چته وچرا محبت نداری و....
خیلی اصرار داره سر کار برم از طرفی فکر میکنم واسه این اصرار داره که سرگرم بشم از طرفی احساس میکنم داره واسه جدایی امادم میکنه
مشاور گفت بهم ایشون خواهان هیچ تغییری نیس که من بگم این کارارو بکنی زندگیت خوب میشه
فقط میخوام کمکم کنید کاری کنم که دوباره علاقه اش برگرده
میدونم که باید صبور باشم ووو...
میخوام بدونم ایا مردایی که اینجوری میشن دوباره حسشون درست میشه؟
من تمام تلاشمو میکنم که اونجوری باشم که میخواد تا درست بشه حسش البته اصلا نمیگه و تاحالا نگفته دوس داره چهطوری باشم اما همیشه میگفت فقط از زندگی عشق وارامش میخوام که دارم تمام سعیمو میکنم
خانم،
از پاسخ شما ممنونم
بر خلاف آنچه فکر می کنید من اعتقادی به صبر، صرفا به عنوان تنها راهکار ندارم و فکر می کنم که صبر زمانی معنی خاصی داره، که ما هدفی داشته باشیم، تلاشی کنیم و صبر کنیم تا نتایج اون بر ما آشکار بشه! کاری که در اکثر مواقع نمی کنیم... یعنی یا صرفا، فقط صبر می کنیم بدون هیچ عملی! و یا عملی انجام می دهیم و صبر نمی کنیم و اگر نتایج خیلی سریع آشکار نشوند، ناکام می شویم! خب هر دو اینها اشتباهاتی هستند که ما رو دچار ناکامی و درماندگی می کنند.
سوالی پرسیدید که آیا مردانی که اینجوری می شوند و به عبارت بهتر، به تعبیر شما، احساسات عاشقانه و رمانتیک خودشون رو از دست می دهند، آیا دوباره حسشون بر می گرده؟
باید در جواب چند نکته رو اشاره کنم ( به دقت توجه کنید که زود به هدف برسیم)
1. همانطور که اشاره کردید، احساسات عاشقانه ایشون که طی مصاحبتهای پیش از ازدواج شکل گرفته بود، طی یک شب از بین نرفته بلکه طی مرور زمان، با عدم برخورداری از مهارتهای لازم جهت محافظت از عشق شکل گرفته و پرورش اون، کمرنگ شده.. پس شکل گیری مجدد اون نیاز به زمان و تلاش سخت تر و حساب شده تری داره!
2. توجهات عاشقانه که شما در پی اون هستید و توسط همسرتون از شما دریغ شده، ناشی از عدم دوست داشتن شما نیست و به نظرم بیشتر شبیه یک لجبازی عاطفی است تا یک نفرت عمیق! همسر شما به دلیل ناراحتی های گذشته، جنگ قدرتی در زندگی شما به راه انداخته و سعی می کنه با بی توجهی به شما، پیروز این جنگ باشه، توجه کنید که این رفتار ایشون رو تایید نمی کنم و فکر می کنم که با کمی تلاش واقعی و برنامه ریزی شما این مشکل برطرف می شه!
اما بذارید ببینیم چطور این مشکل بوجود اومده تا بتوانیم برطرفش کنیم:
مشکل زندگی شما به دو دلیل عمده بوجود اومده:
الف - چرخه منفی : این چرخه منفی رو می تونید دقیقا در رفتارهای خودتون و شوهرتون ببینید! این چرخه زمانی بوجود می آید که می گویید :
"اون ادمیه که حاضر نیس برای مشکلی که براش پیش بیاد تلاش کنه کلا همیشه عادتشه که صورت مساله رو پاک کنه واسه همین میخواد منو پاک کنه تا مشکلاتش حل بشه وبتونه فراموششون کنه"
یعنی اجتناب می کنه ! اجنتاب یعنی اینکه فرد، برای به حداقل رسوندن مشکل، و امتناع از مقابله با مشکلات به صورت مستقیم، تمایل نشون می ده و به قول شما صورت مسئله رو پاک می کنه! شما هم گاهی این کار رو می کنید! این اجتناب با تسلط همراهه.. تسلط به معنی دیکتاتوری یکی از همسران نیست! بلکه به معنی میزان کنترل گری یکی از همسرانه! وقتی همسری (مثلا شما) از تصمیم گیریها، از خرید کردنها، از گفتن آنچه دوست دارد، آنچه می خواهد، اجتناب می کند ، طرف مقابل مسلط تر می شود... هر این تسلط بیشتر شود، میزان اجتناب از طرف مقابل هم بیشتر می شود و این ترکیب به چرخه منفی ختم می شود! هر دو شما دو عزیز بزرگوار، هم مسلط هستید و هم اجتناب کننده! برای همین هست که شما احساس می کنید که بعد از این سالها دقیقا نمی دانید شوهرتون چه چیزی مشخصی از زندگی می خواهد!!! چون او هم در خیلی موارد کناره گیری کرده و چیزی نگفته است!
چرخه منفی رو باید از بین ببرید!
ب. عدم بکارگیری مهارت رفتار جرات مندانه:
وقتی هر دو شما منفعل باشید، رابطه شما بی نشاط خواهد بود! و هنگامی که یکی منفعل و دیگری پرخاشگر است، رابطه شما سلطه گرانه بوده و اگر هر دو شما پرخاشگر باشید، بی شک رابطه ای خصمانه خواهید داشت!
تنها زمانی صمیمیت در زندگی شما رو به افزایش خواهد بود و عشق حفظ خواهد شد که مهارت رفتار جرات مندانه رو بکار بگیرید! یعنی ضمن احترام به حقوق فردی طرف مقابل، نظرات خودتون رو صراحتا (نه گستاخانه) بیان کنید.
تنها زمانی چرخه منفی متوقف خواهد شد که یکی از طرفین ماجرا، جرات مند باشند! در این شرایط چرخه متوقف می شود! شما باید مهارت رفتار جرات مندانه رو یاد بگیرید و به همسرتون هم آموزش بدید!
ج. عدم توجه به حقوق فردی طرف مقابل در مورد هر دو شما
د. بی اعتبار کردنهای پشت سر هم!!! بذارید یک تعریف از اعتبارسازی به شما بدهم، وقتی ما به عواطف، تجربیات و احساسات طرف مقابل و حتی برداشتهای او، ( چه درست چه غلط) احترام می گذاریم، اعتبار سازی کرده ایم! وقتی اعتبار سازی می کنیم صمیمت رشد می کنه و نهال عشق حفظ می شه... ببینید در اعتبار سازی شما احترام می گذارید، الزاما کاری رو تایید نمی کنید!!
توجه داشته باشید و بپذیرید که عشق اولیه، مانند نهالی است که باید به آن رسیدگی کرد، احساسی آتشین بر پایه احساسات صرف می باشد که در بسیاری موارد، واقعا مفهوم عشق رو همراه نداره و می شه گفت همون احساسات آتشینه که روزی سرد می شه و به خاکستر می شینه! اما این ناامید کننده نیست! می تونه همون احساسات آتشین، هدایت بشه، پرورش پیدا کنه و نهال عشق شما تبدیل به درخت بشه.. پس بطور مستقیم به شما پیشنهاد می کنم دنبال نوستالژی عاشقانه روزهای نخستین آشنایی نباشید، بلکه با آبیاری آن احساسات خوب، نهال رو به درخت تبدیل کنید!
بسیاری از زوجها، بخصوص خانمها، در این تله عاطفی گرفتار می شوند که دوست دارند به همسرشون همون احساسات اولیه رو داشته باشند و همون احساسات رو از ایشون بگیرند! این شدنی نیست! شما باید دنبال احساسات صمیمی تر، گسترده تر، و قویتری باشید که بدون شک با تلاش و برنامه ریزی بدست می آد و به هیچ وجه ذاتی و تصادفی نیست!
یکی دیگه از مسائلی که در زندگی شما ملموس و قابل درکه، اینه که شما دو نفر شناختی از عواطف خودتون و همسرتون ندارید! یعنی دقیقا عواطف خودتون رو شناسایی نکرده اید و همینطور عواطف همسرتون رو هم دقتی نداشته اید و اونها رو شناسایی نکرده اید! همین موضوع موجب می شه وقتی می پرسم همسرتون چی می خواد نتونید دقیقا بگید...
اینکه همسر شما دچار این سردرگمی عاطفی شده، به زودی بر طرف می شه/ همسر شما کینه ای نیست/
خب چند نکته رو بنویسید:
1. شما هنور نگفتید چه می خواهید؟ ( شما نوشتید که چه چیزهایی رو فهمیدید که نباید انجام بدید) فکر کنید که دقیقا چی می خواهید؟
2. خصوصیات مثبتی از همسرتون رو بنویسید
3. فکر می کنید چرا ایشون باید عاشق شما باشه؟
4. سعی کنید قبل از اینکه بگید "همه تلاشم رو می کنم" خوب فکر کنید! در مفهوم واژه "تلاش" بازنگری کنید
5. پذیرش رو معنی کنید! وقتی می گید می پذیرم، یعنی چی؟
6. بنویسید شوهرتون چی می خواد؟ دقیقا از شما چه انتظاری داره؟
در مجموع، زندگی آزاردهنده ای ندارید، به زودی با کسب مهارتها، انجام مهارتها بطور صحیح، و صبر برای دیدن نتایج، زندگی سعادتمندی رو تجربه خواهید کرد.