RE: دعوای همیشگی منو شوهرم
سلام آجی طراوت :43:
عزیزم به خدا قلم واستاد وقتی دوباره نوشتی باردار شدم . به اون پست که رسیدم ، چند لحظه میخکوب شدم . جرات خوندن پست های بعدی رو نداشتم . اما خدا رو شکر همسرت اون قدر که انتظار داشتم ناراحت نشده . تو ذهنم آخه فاجعه بود با اون چیزایی که گفته بودی . همسرت هم ایشااله با این مسئله کنار میاد . مطئن باش کار خدا بی حکمت نیست . مطمئنا این کوچولو با خودش خیر و برکت به زندگیتون میاره عزیززززم
امیدوارم شرایط روز به روز بهتر و بهتر بشه ...:72:
RE: دعوای همیشگی منو شوهرم
سلام دوستان درجريان زندگي من هستين ميدونم براي بار دوم باردارم ماه سوم بارداريم به تازگي تموم شده جنسيت بچمون هم معلومه"دختر" شوهرم خيلي روحيش تغيير كرد از وقتي فهميد دختره و براي اولين بار صداي قلبشو شنيد اسمشو انتخاب كرده "مهلا" گذاشته منم دوست دارم زندگيمون آرومه همه سعيمو ميكنم همه چي مرتب باشه غذا وخونه و پسرمون بيشتر به شوهرم توجه ميكنم خونه آروم باشه و مخارج خونه كم باشه خدا رو شكر يكي از وام هاي سنگينمون(ماهى ٤٠٠ هزار تومن) تموم شدو فشار روى شوهرم كمتر شده كارشو كمتر كرده اخلاقش خيلي بهترشده كمتر غر ميزنه البته اگه هم غر بزنه با آرامش با شوهرم برخورد ميكنم
رابطه زناشويمون خيلي كمه مدتيه تمايل ندارم ولي هر وقت اون خواسته مانعش نشدم سعي كردم رابطمون خوب باشه ٣ روز در هفته استخر ميرم پياده روى ميكنم به خودم ميرسم كتاب ميخونم از همه مهمتر با پسرم بازي ميكنم گاهى هم يه چيزايى براي دخترمون ميخرم
سعي ميكنم شاد زندگي كنم شاديمو به شوهرم انتقال بدم البته در رابطه با دخترمون عكس العملش خيلي جالبه لباس و عروسكو پتو و شيشه شير براش خريده ميگم زوده ها ميگه دخترمه عشق كردم واسش خريدم:-D يه گهواره كوچيك واسش خريده ميگه تخت و كمدم بعدا براش ميخرم,دوست داره به سليقه خودش واسش بخره منم مخالفتي نميكنم ازش تشكر هم كردم
فقط چيزي كه باعث شد دوباره بيام و براتون بنويسم اين بود ازم خواسته سزارين كنم و براي هميشه جلو گيري كنم (لوله ببندم) من خيلي نگرانم سنم كمه ميترسم پشيمون شيم و دوست ندارم خودمو از الان ناقص كنم توانايى بارداري رو از دست بدم
ميترسم و خيلي نگرانم
ما نميدونيم چندسال آينده چي پيش مياد نميدونم نگرانى من درسته اصلا اين كار ضرر نداره؟ راهنماييم كنيد ممنونم
RE: دعوای همیشگی منو شوهرم
در مورد جلوگیری دائمی باید بگم که قبل از سن 40 سالگی این عمل را پزشکان انجام نمی دهند و از این بابت خیالت راحت :310:
برا اینکه به این زودیها بچه دار نشید میتونید هر دو نفرتون جلو گیری داشته باشید
در ضمن برا روابط زناشویی باید بچه را از خودتون دور کنید نباید تو اتاقی که بچه خوابه این کار انجام بشه یا خودتون از اتاق برید بیرون یا بچه را ببرید بیرون
این مشکلات خواب پسرتون هم احتمالا به درگیریهای شما و رفتار و اتفاقهای تو خونتون ربط داره محیط را به خاطر بچه ها ارام کنید و به شوهرت بگو که بخاطر بچه های معصومی که زیر بال و پرتون هستند یه کم ارامشش را حفظ کنه
کاش شوهر منم یه ذره از غیرت شوهر تو را داشت :323:اینقدر شبا منو بچه ها را گذاشته و رفته و بهم گفته برو خونه بابات بخواب که دیگه حسابش از دستم در رفته
RE: دعوای همیشگی منو شوهرم
نازنين خوشحال شدم اينو گفتي چون دوست ندارم تو سن پايين ناقص بشم با دكترم مشورت ميكنم هنوز با دكترم صحبت نكردم هفته ديگه وقت دارم
پسرم رفتار بدي نداره شوهرم حوصلشو نداره برخلاف دخترمون كه هنوز نيومده خيلي براش ذوق داره امروز يه كفش واسش خريده بود بعضي وقتا وقتي سرحال وحوصله باشه شكم منو ميبوسه "دخترم دخترم "ميكنه وقتيم خسته باشه جلو آينه واميسته ميگه جدي جدي باباي ٢ تا بچه شدم انگار احساس پيرشدن يا مسئوليت زياد بهش دست ميده
شوهر من از روز اول ازدواجمون طي كرده كه هرجا خواستي بعداز ظهر يا صبح تا عصر برو شب بايد خونه خودمون باشه بچه هم پيش كسي نميذاري فقط باخودت هرجا خواستي ولي فقط باخودت
خودشم تاحالا پيش نيومده شب جايى بمونه يا غير مسئله كاريش ديربياد ولي سر يه احساس نيست چند روز خوبه چند روز خيلي بداخلاق ميشه اصلانميشه دور و برش بري
رابطه ما يه روز خوبه روز بده آرامش ندارم امروز پسرم سرما خورده دكتر بردمش گوشيم توخونه جا موند وقتي برگشتم چند بار زنگ زده اومد تواتاقو درو بست بهم ميگه تو شعورت نميرسه چرا جواب نميدي ميگم گوشيم جا مونده بود ميگه خنگي بايد برات قلاده بخرم بندازي گردنت
آخرشبم پشيمون ميشه مياد ميبوستمو آشتي ميكنه قربون صدقم ميره
كينه اي نيست ولي نميدونم چي بهش بگم وقتي عصبانى ميشه نميتونى هرچي دوست داره به زبون بياره
RE: دعوای همیشگی منو شوهرم
واي طراوت جون چقدر خوشحالم كه زندگيت خداروشكر روبه راهه.
عزيزم برخورد گاهاً نسنجيده همسران همواره وجود داشته . به انواع مختلف. شما از اينكه همسرت اينطوري حرف ميزنه ناراحتي. همسر من كه دو سال بهم نزديك نشد و نذاشت حتي ببوسمش. اگه هيجاناتم غليان ميكرد و سريع ميبوسيدم با ناراحتي منو پس ميزد و ميگفت نكن اذيت ميشم. .... توجه كردي از ابراز علاقه من اذيت ميشد...
البته حرفم اين نيست كه شما به رفتار توهين آميز همسرت اعتراض نداشته باشي و به اين برخورداش عادت كني ولي اينو گفتم كه بدوني اين حركات از بقيه مردان هم به انحاء مختلف و با شدت كم و زياد سر ميزنه.
وقتي اين برخورد رو ميكنه بدون درگيري و ايجاد تشنج، ناراحتيت رو تو چهرت نشون بده. البته قهر نكنيا . همون خانوم مهربون و آروم باش اما با چهره ي كمي ناراحت. اين جمله رو هم يه زماني كه مناسب ديدي بگو كه اگه پسرمون اين حرف رو از تو ياد بگيره و به من بگه ديگه هيچي از من نميمونه.
كوتاه اظهار ناراحتي كن روضه نخون كه حوصلش سر بره. مثل من كه حوصله شما رو با روضه هام سر بردم!!!:311:
RE: دعوای همیشگی منو شوهرم
سلام گندم زار مرسي عزيزم زندگيمون آرومه نسبتا
اصل مشكل ما روابط زناشوييمونه از اول مشكل داشتيم دلخوري بينمون پيش اومده بعد اين دلخوري ناراحتي رو جايه ديگه زمانه ديگه به يه شكل ديگه بهم نشون ميديم
امشبم بخاطر همين موضوع ناراحت شديم اخم كرد غر زد داد زد دعوا كرد و خوابيد
وقتي چيزي رو ميخواد بايد باشه بايد انجام بشه حالا من بتونم يا نه مهم نيست مخصوصا تو اين موضوع هرجور اون بخواد من "بايد" واسش انجام بدم "بايد" بتونم و "نبايد"توقعي داشته باشم!
راهنماييم كنيد
RE: دعوای همیشگی منو شوهرم
سلام اتفاق بدي كه واسم افتاد دوستان بچم سقط شد الان 11 روز ميشه من خونه پدرم هستم حالم خيلي بده فقط گريه ميكنم شوهرم ناراحته ولي مقصره يه جورايي ديگه نميخوام برگردم همه همينطوري مهتو مبهوت موندن يك شب آشپزخونه رو شستم شوهرم اومد خونه شامو اوردم بخوريمبهونه خيار شور و ترشي و كوفت و زهره مار گرفت يه بار رفت گفت چرا انقد ليزه داد و بيداد الان چه وقته آشپز خونه شستنه ديگه هر چي خواست خودم رفتم بيارم نميدونم چي شد فقط رفتم تو هوا اومدم پايين شب حالم خوب بود صبح دل دردخيلي شديد خونريزي خيلي زياد و همه چي تموم انگار دختر نوجوونمو ازم گرفتن مياد بهم سر ميزنه رنگ صورتش مثل گچه چشماش پف كرده گريه كرده اصلا دوست ندارم ببينمش انگار قاتل خودمو بچمو ميبينم دائم اون لحظه افتادنم مياد جلو چشمام خيلي تكون خوردم به غير از ضربه اي كه با باسن افتادم بهم وارد شد انگار بند دلم پاره شد فقط گريه ميكنم مامان و بابام همينطوري موندن نه دلشون مياد بگن برو نه دلشون مياد زندگيم اينطوري باشه خيلي حالم بده پسرم هم نديدم پيش مادر شوهرمه مياد سر ميزنه ميارتش و ميبزتش شوهرم نميدونه چي كار كنه چي بگه فقط هر وقت مياد ميگه خوب نشدي برگردي ميگم نه نميخوام برگردم پاميشه ميره دلم از دنيا سير شده حتي ديگه علاقه اي به پسرم ندارم دوست دارم تنها باشم نه شوهرم نه پسرم دوباره بشم دختر خونه بابام خيلي خستم هيچ انرژي ندارم حالم خوب نيست وقتي دختر بودم مشكلي به اسم پانيك داشتم بعد ازدواجم خيلي كم رنگ شد ديگه مدتها بود انگار نبود دوباره به شدت شروع شده حمله عصبي كه فقط احساس مرگ و ترس مردن و همراه استرس شديد بهم دست ميده مخصوصا شب ها شوهرم ميدونه شب ها مياد سر ميزنه بغلم ميكنه ميگه دوباره فقط خودتو اذيت ميكني ارزششو نداره بازم فرصت هست!!!!!!!!!!! اين حرفش خيلي برام عجيبه ولي مقصر شروع دوباره مشكلم و زجري كه بايد بكشم تا دوباره روحيمو پيدا كنم پانيك از زندگي نندازدم وحشت تو دلم ميندازه ديگه حس خوبي به شوهرم ندارم دوسش ندارم با حضورش احساس ارامش نميكنم دلم نميخواد ببينمش نميدونين اين بيماري چه بلايي سر آدم مياره
RE: دعوای همیشگی منو شوهرم
خانم طراوت
مرگ و زندگی تنها و تنها بدست خداست .چرا اینرا فراموش کردی و به دنبال مقصر میگردی ؟؟ مطمینا این مساله خواست خدا بوده مطمین باش خیر شما در این مساله بوده چیزی که شاید فقط خدا می داند و ماها از درک آن عاجزیم اینها همه امتحان الهی است و خدا می خواهد صبر و شکیبایی شما را امتحان کند ..به جای اینکه ذهنت رو با افکار مسموم مشغول کنی به خدا توکل کن
وَلَنَبْلُوَنَّكُمْ بِشَیْءٍ مِّنَ الْخَوفِ وَالْجُوعِ وَنَقْصٍ مِّنَ الأَمَوَالِ وَالأنفُسِ وَالثَّمَرَاتِ وَبَشِّرِ الصَّابِرِینَ
قطعاً همه شما را با چیزى از ترس، گرسنگى، و كاهش در مالها و جانها و میوهها، آزمایش مىكنیم؛ و بشارت ده به استقامتكنندگان! س 2 آیه 155
وَاصْبِرْ فَإِنَّ اللّهَ لاَ یُضِیعُ أَجْرَ الْمُحْسِنِینَو شكیبایى كن، كه خداوند پاداش نیكوكاران را ضایع نخواهد كرد!
ببخش و فراموش کن .غصه ها را بسپار به خدا و به او توکل کن به آنچنان آرامشی میرسی که باورت نمیشه
وَیَرْزُقْهُ مِنْ حَیْثُ لَا یَحْتَسِبُ وَمَن یَتَوَكَّلْ عَلَى اللَّهِ فَهُوَ حَسْبُهُ إِنَّ اللَّهَ بَالِغُ أَمْرِهِ قَدْ جَعَلَ اللَّهُ لِكُلِّ شَیْءٍ قَدْرًا
و او را از جایى كه گمان ندارد روزى مىدهد؛ و هر كس بر خدا توكّل كند، كفایت امرش را مىكند؛ خداوند فرمان خود را به انجام مىرساند؛ و خدا براى هر چیزى اندازهاى قرار داده است!
این حادثه رو امتحان خدا بدون و به زندگی و پسر کوچولوت برس ..
RE: دعوای همیشگی منو شوهرم
سلام طراوت جان
واقعا متاثر و ناراحت شدم از این ماجرا .....
ولی عزیزم دیگه کاریه که شده و گذشته پس سعی کن خودت رو قوی کنی و دوباره به اون شادی و خوشی برگردی ...
سعی کن همسرت رو کنارت داشته باشی و زودتر به خانه برگردی و به جای اینکه منزل پدرت باشی به منزل خودت برگرد ...
این نصیحت رو خواهرانه می گم به خانه برگرد و از مادرت بخواه به برای یه مدت به خانه شما بیاید و در انجا از شما مراقبت کند به خاطر اینکه هر چقدر خانه پدرت باشی ان خاطرات کودکانه و مجردی شما را اسیر خودش می کند و اجازه نمی دهد به زندگی فعلی خود بیاندیشی و اگر به خانه خودت برگردی انجا کم کم مرور زندگی متاهلیت به شما کمک می کند تا زودتر به خود بیایید و به شوهرت و پسرت عشقی دوباره بورزی!
عزیزم یادت باشه که گذشته ها گذشته !
RE: دعوای همیشگی منو شوهرم
طراوت عزیزم
سلام
خیلی بخدا متاثر و ناراحت شدم که جنین کوچولوت سقط شد. واقعا حس بدی داری و البته حق داری عزیزم.
اما نذار این افکار مسموم بیان سراغت و آزارت بدن.
اینکه همسرتو مقصر میدونی یا بهش لفظ قاتل میگی، اصلا خوب نیس.
مطمئن باش او هرگز نمیخواسته این اتفاق برای تو و جنینت بیفته.
خودت مگه نگفتی نسبت به دخار چه حس خوبی داره.
بهتره ببخشی عزیزم.
بهتره به منزل خودت برگردی . همسرت رو بپذیر و سعی کن این حادثه ناگوارو فراموش کنی. کمتر به خودت آسیب میزنی.
آخه پسر کوچولوت چی؟
دلت میاد اون ازت ، از دامن پر مهر مادرش دور باشه؟
کم کم میتونی فراموش کنی. باید به خودت کمک کنی.
خیلی از دوستامون تو این تالار هم جنینشون سقط شد. مثل لیلا موفق مثل taranee اما حالا دارن زندگی میکنن و فرصت برای بارداری مجدد دارن.
قربونت برم خودت عذاب نده.:72: