ستوده تنها ، اینجور که متوجه شدم رابطه شما تلفنی بوده وحضوری همدیگه را ندیده بودید درسته؟
نمایش نسخه قابل چاپ
ستوده تنها ، اینجور که متوجه شدم رابطه شما تلفنی بوده وحضوری همدیگه را ندیده بودید درسته؟
[quote=بی نهایت]
ستوده تنها ، اینجور که متوجه شدم رابطه شما تلفنی بوده وحضوری همدیگه را ندیده بودید درسته؟
[/quote]
به خاطری دور بودن محل زندگیمون از هم دوبار حضوری هم دیگه رو دیدیم
باقی اش تلفنی بود
ستوده خانم ، چیزی که من دستگیرم شد اینه که خیلی عاقلی و به جا ضربتی ومحکم برخورد می کنی.
خیلی هم خودت را قبول داری طوری که هیج جای اشتباهی برای خودت نمی ذاری .
کاملا معلوم هست هم صداقت در عشق داری و هم رفیق راهی تا اخر خط.
اما حالا زمانی هست که یکی پاشنه آشیلت را هدف گرفته ضربتی زده تو هم به موقع عکس العمل نشون دادی.
اما عزیز دلم این همه مرثیه ثرایی برای چیه؟ چرا اینقدر خودت را شماتت می کنی؟ نوازش گیری از کی می خواهی؟
اگه تو همون ستوده ایی باشی که من توی این پست ها شناختم جای این اشتباه رو توی زندگیش باز می کنه و اتفاقا نباید فراموش کنی بلکه باید هر از گاهی بهش رجوع کنی و ازش درس بگیری.
اما برای خودت رودم رود :311: اینقدر نخون به این اشتباهت بخند که چه تجربه گرانبهایی را به دست آوردی.
سلام ستوده تنها عزیز:72::
امیدوارم که این تجربه هرچند تلخ رو پلی بکنی برای پیروزی های بعدیت نه یک شکست بزرگ که هر از گاهی بهش چنگ می زنی و برای خودت آنقدر دوره اش می کنی که احساس می کنی بزرگترین شکست دنیا را خوردی....
دوست عزیز ..در همین تالار اگر نگاه کنی بارها بارها افرادی اومدند و رفتند که مشکلاتی از این دست داشته اند و هرچند برخی اشتباهاتی خیلی بزرگتر از شما داشتند ولی بسیار با صبر و بردباری سعی در حل مشکل خود داشتند..
دوست گرامی همه ما درک می کنیم شما در موقعیتی هستید که به هر حال بعد مدت طولانی ارتباط صرفا تلفنی با فردی به او اعتماد کردید..دل بستید و حالا که متوجه شدید تمام این مدت در رویایی دروغین بوده اید دچار شک شده اید..همه این ها طبیعی ست و خیلی ا ماها شاید چنین تجربه مشابه شما داشته ایم ..اما یک سوال دارم..به نظر شما چه آیا شما اولین و آخرین فردی در دنیا هستید که به چنین مشکلی برخورد می کنید...؟
آیا معتقدید آنقدر اون فرد ارزش داره که شما این قدر برای آن خود را اذیت کنید؟
فکر می کنید آیا ایشان هم از کاری که با شما کرده ناراحت است؟
آیا برای شما اهمیت دارد که او در این روزها چه می کند؟
آیا این حس را دارید که می خواهید هر طور شده از او خبر بگیرید و با این حس که او هم ناراحت است خود را قانع کنید؟
دوست عزیز تمام سوالات بالا برای جواب دادن نیست ..برای فکر کردن شماست به چیزی که دقیقا برای شما مهم هست و به کلیه چیزهایی که برای شما مهم نیست...
یک سوال دارم..چرا ما زندگی می کنیم ؟و ایا همه ما از خطا مبراییم؟
دوست عزیز شما الان شکه هستید..به عبارتی از خودتون انتظار نداشتید که این چنین اعتاد کنید و ضربه بخورید ..در این زمان معمولا ذهن همه چیز را منفی می بیند و فکر می کند دنیا تمام شده و دیگر زمان نخواهد گذشت..شما هرچقدر هم که بهای سنگینی از نظر خودتون و اطرافیان داده باشید ..خب ؟؟؟ الان می خواهید چه کنید؟آیا با اشتباه دیگری آن را آنقدر گسترده کنید که تمام زندگی قشنگ شما رو تحت تاثیر قرار بده..
دنیا پر است از دختر و پسرها ی با صداقت دو در کنار اون دروغگو...آیا این همه دنیاییست که خدای ما خلق کرده است؟
دلم می خواد بشینی و خیلی آرام با خودت فکر کنی ..نه تنها به قسمت های منفی ..همه منفی ها را بنویس و همه مثبت ها را..ببین چرا خدا خواسته تا شما چنین چیزی را تجربه کنی...واقعا چرا؟اگر خداوند قصد تنبیه!!!!! شما را داشته است پس به نظرت عدل کجاست...؟
من از شما به عنوان یک دوست می خوام سعی کنی خودت را آرام کنی...آنقدر به مسائل توی ذهنت پر و بال نده و آرامش خودت را حفظ کن..به یاد بیار دختر یک سال قبل چه ویژگی های قشنگی داشت ودوباره خودت را به یاد بیار و ببین چرا همچین اشتباهی رو مرتکب شدی و چه بکنی که دوباره مرتکب نشی ..؟بیا و بنویس چه طور میشه به سلامت از این واقعه یک تجربه ساخت....
صبور باش و ذکر خدا رو هرگز فراموش نکن..شیطان رو لعنت کن و یکبار دیگه به اطرافت نگاه کن و ببین چقدر قشنگه.....چه می بینی در اطرافت؟میشه بنویسی ؟
در آخر..یک سوال دارم اگر صلاح می دونید...در دو بار حضوری دیدن شما چه اتفاقاتی رخ داد؟چقدر طول کشید و شما او را چطور پسری دیدید؟
ممنونم..
------------------
با اجازه ستوده عزیز از تاپیک شما استفاده می کنم برای یک حرف به همجنس های خودم....
دیدم پاره ای دوستان در همدردی با این دوست عزیز فرمدند چنین تجربه ای یا داشته اند یا در اطرافیان دیده اند...به خصوص روی سخنم با دختر خانم هایی ست که هنوز تجربه ندارند و تازه در برخورد با جنس مخالف هستند..و گاها آنقدر لوح ضمیرتان سفید و درخشان است که ممکن است در دام چنین افرادی بیافتید...
خواهر های عزیزم من از شما یک چیز می خوام ...زود باور نکنید..هیچ عشقی روزودباورنکنیدچون عشقمعنای وسیعی داره خارج از دلسوزی و این اتفاقات..و این که با خانواده هاتون صمیمی باشید..به آنها اعتماد کنید و از خمون اول رابطه هاتونو تنها مدیریت نکنید چون اون ها هر چه باشند شما را بیشتر از هرکس دوست دارند و تنها پشتوانه شما هستند...پس مواظب باشید و احساسات پاک خودتون رو راحت خرج نکنید..پسر و یا چه بسا دختری که از امثال این راهها با شما ارتباط می گیرد هیچ قصدی جز دوستی ندارد و اگر شما می دانید اهلش نیستید مطمئن ترین راه این است که وارد این بازی ها نشوید...و کسی که چینین بیماری هایی به واقع دارد از ترحم دیگران بیزار است و اگر ترحم می خواهد پس نه عزت نفس دارد نه اعتماد به نفس و مطمئن باشید به چنین فردی شما هم نمی توانید کمک کنید..او را به خدا بسپارید که درمان تمام دردهاست.....
موفق باشید..:72:
نقل قول:
نوشته اصلی توسط سارا بانو
ممنون از صحبت هاتون اما جدا میگم درد من با این صحبت ها درمان نمیشه همیشه یه بغض تو گلومه و همیشه اماده ام واسه گریه کردن....
توی اون دوباری که اون ادم پست رو دیدم یه پسر 35 ساله جا افتاده بود که حتی موهای سفید هم داشت منظورم اینه از پسر های سوسول و .... نبود کارمند بانک بود و به گفته خودش فوق لیسانش داشت کلا من چون ادم فوق العاده ساده ای هستم هیچ وقت به ذهنم خطور نکرد که ممکنه دروغ بگه الان هزارتا سوال از کارها و حرفهاش توی ذهنم دارم که مثل خوره داره وجودم رو میخوره....
تنها با نفرین کردنش اروم میشم دوست دارم اگه یه روز از عمرم مونده ببینمش که تقاص عمال کثیفش رو داده
توی این 10 پستی که گذاشتید هیچ تغییری حس نمی شه همش دارید اه و ناله می کنید.
می گم ستوده خانم شما پست های بچه ها را اصلا می خونید؟
نقل قول:
نوشته اصلی توسط بی نهایت
بله میخونم اما متاسفانه به حدی افسرده شدم که هرکاری رو شروع می کنم تا خودم رو سرگرم کنم نصفه رهاش می کنم
من پست ها رو می خونم اما هیچ کس نمی تونه من رو درک کنه تا جای من نباشید نمی فهمید چی میگم
اون با من کاری کرد که دیگه عشق هیچ کس رو باور نکنم دیگه نمی تونم به کسی اعتماد کنم احساس می کنم همه دارند بهم دروغ میگن فکر کنم با این احساس دیگه نتونم نه به مردی فکر کنم نه ازدواج کنم
آنكه دائم هوس سوختن ما مي كرد ... كاش مي آمد و از دور تماشا مي كرد
در واقع ما هم در چنین شرایطی اصلا" انتظار نداریم که شما به نوشته های ما توجه کنید،
ولی باید قبول کنید که باید زندگی عادی خود را از سربگیرید
متاءسفانه این موضوع یه جورایی گره خورده.
به قول معروف آنچه جوان در آینه میبیند ،پیر دانا در خشت خام میبیند.
من نمیگم نوشته های دوستان و خودم کاملا" درسته،ولی قبول کنید ما شمارو درک میکنیم و اکثر اعضای این تالار و خودم ابتدائا" در پی مشکلی که خودمون داشتیم و چه بسا بی شباهت به مشکل شما نیست اینجا آمدیم،
من احساس میکنم شما افسرده شدید،توصیه میکنم به روانپزشک مراجعه کنید شاید به دارودرمانی و رفتار درمانی نیاز است،در غیر اینصورت احتمالا" باید منتظر عوارض غیرمترقبه و جبران ناپذیری باشید.
--------------------------------------------------------------------
و خدایی که در همین نزدیکی است...
سلام مجدد...
دوست عزیزم...
خوشحالم از اینکه هنوز هستی..این پست ها نشان دهنده اینه امید داری که از این حال خارج بشی..درسته؟
این طور مواقع مدیر می گن 37 پست گذشته و الان شما؟:300:
دوست عزیزم تک تک این زمان ها و این روزها که داره با خشم شما طی میشه اونقدر ارزشمنده که حد نداره..
من دوست دارم اگر می خوای به واقع از این تالار نتیجه بگیری با دوستان همراه بشی..
همرها یعنی اینکه آرام و صبور باش ..
یک سوال دارم ..چرا شما احساس می کنید در این 37 پست هیچ مس شما را درک نمی کند؟آیا شما فکر می کنید ما چنین تجربه هایی نداشتیم؟همین ما که اینجا داریم به شما می گیم آیا ما چنین خطاهایی شاید هم بدتر نداشتیم؟چی فکر می کنید...جواب این سوال را بگو تا من شما رو با یک سورپرایز مواجه کنم..(هرچند باید بگردم و پیداش کنم ولی همه تلاشمو می کنم)...
فعلا این تاپیک بخون : http://www.hamdardi.net/thread-14295.html
در ادامه من یک سری سوال در پست بالا مطرح کردم که به نظز شعارگونه بود..درسته؟خوشحال می شم بدون هیچ عجله ای در آرامش و با فکر باز و بدور احساسات انفجاری پاسخ سوال های پست قبل را بدی....
منتظرم...:72:
سارا بانو
من میدونم شاید شما هم همین تجربه ها رو داشتید و.... اما.....نقل قول:
نوشته اصلی توسط سارا بانو
اون تاپیک رو خوندم اون خانوم دو روز با اون اقا ارتباط تلفنی داشته اینجور بهم ریخته حالا من که یکسال با روح و احساسم بازی شده چی بگم تا حالا شده واسه بیماری نداشته یکی گریه کنی نذر و نیاز بکنی غصه بخوری؟؟؟؟ تا حالا شده همه زندگیت بشه یه نفر و تموم تلاشت رو بکنی که بهش کمک کنی
منم خیلی احساس گناه داشتم و دارم منم اهل هیچ دوستی و رفاقت با پسری نبودم منم نماز و روزه و قرانم ترک نمی شد و نمی شه .....
اشتباه من این بود که عشق و علاقه رو جدی گرفتم فکر کردم توی این دور زمونه همه مثل خودم روراست هستند نمی دونستم.....
به قول یه بنده خدایی طرف مقابلت رو جوری دوست داشته باش که اگه روزی ولت کرد رفت داغون نشی .... منم باید همین کار رو می کردم البته اون اول ها خیلی جلوی احساسم رو گرفتم اما طرفم به حدی زبون باز بود که سنگ رو هم عاشق خودش می کرد...
نقل قول:
نوشته اصلی توسط سارا بانو