RE: خسته از تکرار مشکلات!!
سلام شمیم جان
عزیزم همه خوب میدونیم که هیچ کس رو نمیشه تغییر داد به هیچ روشی.
یا باید به خاطر داشتن یه چیزای خوب همسرت بیخیال این چیزا بشی یعنب تغییر خودت.
اگه اینکار واست غیر ممکنه و عذاب میکشی یا اذیت میشی باید یه فکر دیگه کنی.
بستگی به ارزش زندگی و تعداد خصوصیات مثبت ومنفی همسرت داره اینو تو باید بسنجی .
یه نکته دیگه رو هم میگم بنا به تجربه خودم اکثر خانم های شاغل این مشکلو دارتد گفتم اکثرا نه همه من خودمم تجربه کردم
وقتیکه مردی ببینه یه قسمتی از زندگیشو زنش تامین میکنه مثلا خرج خودشو خودش در میاره دیگه عادت میکنه به این روال و اگه روزی بخواد واسه زنش خرج کنه به قول معروف زورش میاد و انگار اون مقدار کم پولی که واسه زنش خرج میکنه یه عالمه است ( قضیه همون شامپویی که گفتی واسه خودش راحت میده اما اگه تو بودی انتظار داشت خودت پول وسایل خودتو بدی)
این طبیعیه ما خودمون باعث میشیم که مردو به چی عادت بدیم مثلا الان واسه تغییر دادن این مسئله یکم صبر و تحمل فولادی باید داشته باشی تا شاید تازه یکم بهتر شه چون تغییر که نمیکنه شاید بهتر شه حالا یا سرکار نری یا نمیدونم هرکی یه قلقی داره.یا اصلا بیخیال شی.
این نظر شخصیم از روی تجربه های خودم بود دوست داشتم بهت بگم اما روش فکر کن
مواظب خودت باش
RE: خسته از تکرار مشکلات!!
شمیم،
امیدوارم خوب باشید! فکر نمی کنی باید یه سری به خودت بزنی؟
فکر نمی کنی به جای فوکوس کردن روی زندگی، توجه، این که اون چی کار کرد و چی کار نکرد، چقدر بدبختی یا چقدر خوشبخت، وقت اون رسیده یه سر و سامونی به خودت، فقط خودت، بدی...
به خودت برس خواهرم! بسه فریاد برای زندگی... یه مدتی خودت رو دریاب!
RE: خسته از تکرار مشکلات!!
شمیم
زندگی زیباست. آن را زیبا زندگی کن.
زندگی زیباست چشمی باز کن
گردشی در کوچه باغ راز کن
RE: خسته از تکرار مشکلات!!
سلام دوستان خوبم
فرانک جون، راست میگی، من برای هرچی جنگیدم اوضاع یه کم بهتر شده ، البته حل نشده
باید این رنج و عذابو تحمل کنم و عادتش بدم که برام خرج کنه، ولی خیلی برام سخته که هر وقت نیاز به حمایتش دارم اینکارو میکنه
تمام دنیا رو سرم خراب میشه
جناب Sci خوشحالم که برام نوشتین
میشه منظورتونو کامل توضیح بدین؟
من باید در مورد مسائل مالی باهاش صحبت کنم یا نه؟
دیشب میخواستم صحبت کنم ولی دیدم اینقدر بغض دارم که در برابر حرفهای بی منطقش نمیتونم دووم بیارم و ممکنه دوباره مشاجره بشه
الآن دوباره سه روزه بی تفاوت و فقط در حد یه سلام علیک داریم زندگی میکنیم
یعنی همونی که بخاطرش گذاشتم رفتم، اومد دنبالم و گفت فهمیده مشکلمون از چیه
ولی زندگی ما تغییر نکرده، چون شوهرم همیشه اعتقاد داره کارهاش درسته و من مقصرم
بهم بگین چطوری زندگی کنم؟
من الآن کاملا قبول کردم که بدون شوهرم زندگی کنم، ولی زیر یک سقف
دیگه هیچ حسی بهش ندارم
باور نمیکنین احساسم چطوری به هم ریخته، شاید قبل از اینکه برگردم یه کم از عشقم باقی مونده بود ولی با این رفتار اخیرش اونم از بین رفت
خیلی خسته و خیلی دلشکسته و دلسردم
واقعا دارم عذاب میکشم
من تا عید هرکاری بگین میکنم، حتی اگه به نظرم بیاد دارین ازم کار بی منطق میخواین
دیگه هیچی نمیگم و هرکاری بگین انجام میدم
فقط لطفا یه کم دیگه برام وقت بزارین
ممنون
آنی جون
زندگی برام زیبا بود، و داشتم زیبا زندگی میکردم
ولی شوهرم اومد بهم نشون داد زندگی چقدر میتونه بی رحم باشه
حالا دیگه یادم نمیاد چطوری داشتم زیبا زندگی میکردم چون دیگه زندگی برام زیبا نیست
RE: خسته از تکرار مشکلات!!
به نظرم توی این مدتی که گفتی یکم بیخیالی در برابر رفتارهای شوهرت طی کن بیخیالی به این معنی نیست که زجر بکشی و بریزی توی خودت به اون نگی
یعنی با لذت زندگی کنی و اگه اون موضوعات دوباره تکرار شد واست واقعا مهم نباشه و توی دلت بگی دیگه شوهرم همینه چیکارش میشه کرد
امتحانش کن این دفعه زمان به خودت بده لااقل همه راه هارو رفته باشی
RE: خسته از تکرار مشکلات!!
سلام
منم با فرانک جون موافقم
یه مدت فقط وی این کار کن که اخلاق ها و رفتارهای همسرتو بپذیری و هیچ اعتراضی نکنی
پذیرش یعنی خودتو داغون نکنی
یعنی نشینی بعد از اینکه یه اتفاقی افتاد هی بهش فکر کنی به رفتارش
می دونی شمیم جون من زمانی که موارد و مشکلات مشابه تو زندگی برام پیش می اد به خودم می گم این مسئله تو زندگیه من هست و هرچی هم حرف و غر و دعوا بوده در مورد این مشکل من انجام دادم پس چه فایده داره و سعی می کنم خودمو بزنم به بیخیالی اونم به حال خودش رها کنم البته اینم بگم خیلی خیلی سخته ها و منم همیشه موفق نمی شم
یادمه یه وقتی بهم گفتی هر زندگی یه سری مشخصات خاص خودشو داره
زندگی تو هم این مشخصاتو داره که باید بپذیریش
وقتی چیزی رو بپذیری و بعد از پذیرش تلاش برای رفعش بکنی هم خودت کمتر اذیت میشی همم طرفت با اصرار زیاد تو جهت تغییر مشکلش مواجه نیست و چه بسا انعطاف بیشتر تو مشکلات ،طرف مقابل رو هم به سمت انعطاف بیشتر در ایجاد اون مشکل سوق می ده
RE: خسته از تکرار مشکلات!!
سلام دوستان خوبم
دیشب خیلی حالم بد بود، ولی سعی کردم نرمال عمل کنم
از در اومد، من سلام کردم و جواب داد، بعد هی رفت سراغ این همسایه اون همسایه برای راه انداختن کارهاشون
خیلی اعصابم خورد میشه وقتی میبینم احساس مسئولیت در هر زمینه ای داره غیر از زندگی مشترکمون
آخه به ما چه که بریم شوفاژ همسایه رو هواگیری کنیم؟ کاش یه کم هوای زندگی خودمونو میگرفت
منم نشستم پای تلویزیون و برنامه هایی که دوست داشتم دیدم
هی رفت هی اومد، منم گرسنه بودم هیچی نگفتم
ساعت 10 که برگشت بهش گفتم کارت تموم شد؟ شام بیارم؟ (البته با لحن مهربون)
گفت آره تموم شد،منم سفره انداختم نشست پای سفره
من شروع کردم به خوردن دیدم نمیخوره، هیچی نگفتم و خوردم، آخرای غذام بود بهش گفتم سرد شد، چرا نمیخوری؟
گفت میل ندارم
پیش خودم گفتم چه احمقم من که منتظرت شدم و معده درد گرفتم ، حقمه هرچی سرم بیاد
بعدشم سفره رو جمع کردم، یه کم به کارهام رسیدم و رفتم خوابیدم، تا خوابیدم رفت سر یخچال شام خورد
به نظرتون مشکل نداره؟
طبق روال که دیگه همتونم میدونین، سر یه شادی خانوادگی من اعصابمو خورد کرده و حالا تو قیافه هم هست
منم چون اینجا قول داده بودم سعی کردم بیخیال باشم، هرچند از درون داغونم
مگه میشه رفتارش روم تأثیر نزاره؟
با وابستگی که من دارم، تو این شرایط اصلا حوصله هیچی رو ندارم و اینکه الکی خودمو مشغول نشون بدم بیشتر از اون به خودم فشار میاره
نمیدونم
خلاصه که امروز صبحم مثلا خواب بود که با ندیدن همدیگه بیایم سرکار
منی که همیشه حتی اگه دعوامون میشد حتما صبحها میبوسیدمشو میومدم بیرون حالا دیگه رغبت نمیکنم برم سراغش
الآن روزها و شبها فقط با یک سلام سپری میشه
کاش یکی میومد بهم میگفت باید چطوری رفتار کنم
این هفته خونه مامانم دعوتیم، مطمئنم برای اعصاب خورد کردنم برنامه ریزی کرده
که البته دیگه برام مهم نیست
جناب Sci تو رو خدا کمکم کنین
من چطوری به فکر خودم باشم؟ چطوری رفتارش برام آزار دهنده نباشه
دیشب سر موضوعات ساختمون یه لحظه حس کردم ناراحته، به زور جلوی خودمو گرفتم که نرم پیشش و ازش بپرسم چی شده و کمکش کنم چون میدونستم میگه هیچی و برام توضیح نمیده
ولی دلم آتیش گرفت
با این حماقتهام چکار کنم؟
RE: خسته از تکرار مشکلات!!
شمیم جان سلام خوبی
عزیزم به نظرم مدل شوهرت همینطوره تو نمینتونی تغیرش بدی خودتو اینقدر اذیت نکن الان 90% زنها شوهرشونو همنطور که هست پذیرفتند مراعات میکنن میدونم سخته من دردتو حس میکنم چون مشترکه ولی هرچیم ادم سعی کنه یکیو تغیر بده ممکنه یه مدتی عوض شه ولی دائمی نیست ما زنها با یه دنیا احساس و علاقه و عشق وارد زندگی مشترک میشیم ولی 80% اون چیزیم که میخوایم نیست
همه زندگیها مشکل داره شما 2 تا ادم متفاوت با 2 تا دنیای متفاوت تربیت و فرهنگ متفاوتین نباید انتظار داشته باشی اخلاقیو که سی و چند سال باهاش زندگی کرده ظرف چند سال کنار بزار و بشه اونی که میخوای ولی به مرور زمان ایشالا که بهتر میشه
این مدت سعی کردی همسر داری و احترام گرفتنو نشونش بدی ولی اعصابت خورد شد و نتیجه زیادی ندیدی حالا یه مدت بی خیالی طی کن به نظر من منتظرش نشو تا بیاد غذا بخوره فردا اگه زخم معده گرفتی میگه میخواستی منتظر نمونی مگه من گفتم منتظرم باش همشون همینن شمیم هر کدومشون یه مدل ایراد دارن البته ما هم مطمئنا ایراد داریم ولی ما باید از رویای داشتن مرد ایده ال بیرون بیایم یا کلا جدا شیم و هرگز ازدواج نکنیم تا اخر عمر تنها بمونیم یا یه جورایی باهاشون کنار بیایم
اگه شوهرت خانم باز نیست اعتیاد نداره رفیق باز نیست یعنی نرماله مثل بقیس پس باهاش کنار بیا و فکر طلاق نباش
RE: خسته از تکرار مشکلات!!
سلام دوستان خوبم
من این چند روز نتونستم بیام چون یه مشکلی برامون پیش اومده
پریشب مادرشوهرم حالش بد شد بردیمش بیمارستان، سکته مغزی رد کرده ولی آسیب مغزی دیده و ازش یه جورایی قطع امید کردن
اصلا حال و روز خوبی نداریم، من خودم تو این طور مسائل خیلی به هم میریزم، همون لحظه رفتیم بیمارستان من و خواهر کوچیکش بالاسرش بودیم، همه دکترا فکر کردن من دخترشم و دخترش عروسشه
بسکه گریه کردم و به هق هق افتادم
این چند روزم اصلا شوهرمو تنها نزاشتم، حتی دیروز مرخصی گرفتم و رفتم خونه یه ناهار ساده درست کردم و بردم بیمارستان با شوهرم خوردیم و تا آخر شب کنارش موندم، امروزم از صبح قرار شد بره سرکار که منم اومدم سرکار ولی بعد ازظهر میرم پیشش که بریم بیمارستان
تو خونه هرکاری از دستم بر میاد انجام میدم که آروم باشه هرچند هر دومون واقعا به هم ریخته ایم مخصوصا اینکه من حال خراب شوهرمو میبینم و واقعا میسوزم
میشه بهم بگین دقیقا باید چکار کنم؟
احتمال اینکه مامان از دستمون بره خیلی زیاده، البته واقعا از همه میخوام دعا کنین که خوب بشه و برگرده
ولی میخواستم چیزایی که باید بدونم و کارهایی که باید انجام بدمو بهم بگین
گاهی حس میکنم نکنه دارم زیاده روی میکنم یا زیادی تنهاش میزارم
همش تو فکرم و دچار یه جور وسواس، وقتی کنارشم همش دلشوره اینو دارم که شاید نباید الآن اینجا باشم و وقتی نیستم هم فکر میکنم شاید باید باشم
ممنون میشم اگه راهنمائیم کنین
:303:
RE: خسته از تکرار مشکلات!!
شمیم عزیز ، آرام باش ، و این آرامش رو به دیگران و خصوصا همسرت منتقل کن
همسرت و خانواده اش الان شرایط و احساسات بدی رو تجربه می کنند ، و شما اگر صبر را پیشه کنی و کمی حساسیتت را کاهش دهی می تونی هم خودت را آرام نگه داری و هم همسرت را
دعا می کنم ایشون سلامتی شون رو بدست بیاورند
آینده نگری داشته باش شاید خدایی نکرده فلج بشوند ، ...
ولی با تمام این اوصاف این شما هستی که همسرت بیش از پیش بهش نیاز داره
و نباید به آسونی میدان را ترک کنی
دوستی دارم که 5 سال بعد از ازدواجش، مادر شوهرش فوت کرد ( قبل از ازدواجِ دوستم ، مادرشوهرش مریض بود و آرزوی دیدن عروسی پسرش را داشت و اتفاقا کلی هم عروسش رو دوست داشت)
این دوستم هیچ مشکلی با همسر و یا خانواده ی همسرش نداشت
اما وقتی مادرشوهرش فوت کرد
شوهرش از فرط ناراحتی به همسرش گفته بود که تو بد قدم بودی ، اگه با تو ازدواج نمی کردم مادرم نمی مرد!!!
شنیدن این حرف ها خیلی سنگین هست ، و شاید به سختی فراموش شود ،
اما دوست من همون طور که 5 سال با صبر و مهربانی زندگی اش را ساخته بود ، اصلا واکنش احساسی از خودش نشون نداد ، بلکه با مهربانی همسرش را درک می کرد و بدون دلخوری و یا قهر در کنارش بود ...و الان بعد از گذشت 3 سال از فوت مادر شوهرش ، عشق شوهرش و خواهرشوهرهایش نسبت به خودش هزار برابر شده و خدا را شکر زندگی خوبی را دارد