RE: نسبت به شوهرم سرد شدم (عنوان قبلی: با همسرم مشکل دارم)
سلام
متوجه منظورتون نشدم از تعریف سناریو.
اما خب دیروز قرار شد ملکی که نصفش مال ماست نصفش مال پدرم فروخته بشه. بعد فروشنده ملک یه شرایطی گذاشته که منطقی نیست مثلا گفته شما بگید اینون چند می خواید بفروشید؟ من همونقد به شما می دم اما اگر اضافه تر خریدم اضافشو ازتون می گیرم. خب من به پدرم گفتم اونم گفت گرچه منطقی نیست اما هر چی تو بگی انجام می دم. بعد با شوهرم صحبت کردم گفتم مشکلی نیست اما به نظر تو این کار یارو کلاهبرداری نیست؟ بعد شروع کرد به فحش دادن که این حرف، حرف پدرته. که بخاطر اون به من می گی کلاهبردار!!!!!!! اگه می تونه خودش بره بفروشتش. فکرشو بکنید. این حرف من بود نه پدرم. بعدشم این فقط نظر من بود؟ این واکنش منطقی بود؟
RE: نسبت به شوهرم سرد شدم (عنوان قبلی: با همسرم مشکل دارم)
افتخار
هر چیزی تو برای نجات زندگیت و خوب شدن روابط پدر و مادر و شوهرت لازم داری تو پستهای بهار هست
بخونشون بخونشون بخونشون و بهشون عمل کن
دختر
این چه وضعیه؟؟
درسته که همه ایراد دارن ...مخصوصا وقتی آدم وارد یه محیط مشاوره ای میشه به همه چیز اصلاح گرانه نگاه میکنه
اما تو فقط و فقط میتونی خودتو تغییر بدی و با نصیحت و پند و اندرز دیگران تغییر نمیکنن
مگه اینکه تغییر مثبت تو رو ببینن و رو ناخودآگاهشون تاثیر مثبت بذاری
پس خودتو دیدتو رفتارتو تغییر بده یه کار جدید کن
به همسرت عشق بورز حتی اگه بلد نیستی یا این عشق تو درونت نیست اداشو در بیار
یزار محبتت بش نشون داده شه
بزار بفهمه وبفهمی هنوز مرد زندگیته
فکر کردی طلاق راحته؟ ...هی نگو طلاق طلاق... انقدر گفتی شوهرتم یاد گرفته
ببینم چی کار میکنی
دیگه هم نیا اینجا گله گذاری کن هر وقت یه تغییر مثبت کردی بیا بنویس
تغییر مثبت خودتو[b]
مثلا بیا بگو فلان کارو برای شوهرم کردم(آرایشی که دوس داره یا غذای مورد علاقش)
یا بگو به موبایل بابام زنگ زدم و حالشو پرسیدم
یا به خواهرت زنگ بزن
برای مادر شوهرت یه هدیه کوچیک بخر
یک تمرین : چشم هاتو ببند برو به 19 سالگیت یه کاغذ بزار جلوت ....ذهنتو از همه چیز پاک کن فکر کن الان 19 سالته با همون حس و حال و احساسات حالا رو کاغذ بنویس که چرا میخوای با شوهرت ازدواج کنی و انقدر مسری به با اون بودن دقیق و ریز بنویس بعد نوشته هاتو بلند برای خودت بخون هر روز بخونش بلند
منتظریما!!!
RE: نسبت به شوهرم سرد شدم (عنوان قبلی: با همسرم مشکل دارم)
نقل قول:
نوشته اصلی توسط افتخار
سلام
متوجه منظورتون نشدم از تعریف سناریو.
اما خب دیروز قرار شد ملکی که نصفش مال ماست نصفش مال پدرم فروخته بشه. بعد فروشنده ملک یه شرایطی گذاشته که منطقی نیست مثلا گفته شما بگید اینون چند می خواید بفروشید؟ من همونقد به شما می دم اما اگر اضافه تر خریدم اضافشو ازتون می گیرم. خب من به پدرم گفتم اونم گفت گرچه منطقی نیست اما هر چی تو بگی انجام می دم. بعد با شوهرم صحبت کردم گفتم مشکلی نیست اما به نظر تو این کار یارو کلاهبرداری نیست؟ بعد شروع کرد به فحش دادن که این حرف، حرف پدرته. که بخاطر اون به من می گی کلاهبردار!!!!!!! اگه می تونه خودش بره بفروشتش. فکرشو بکنید. این حرف من بود نه پدرم. بعدشم این فقط نظر من بود؟ این واکنش منطقی بود؟
بلاخره فروشنده پدرت و شمایین، یا فروشنده یکی دیگه اس؟
مثالت گنگ بود ولی این وسط الان تو چی کار میکنی؟ چیکار به کارشون داری؟ مشکل خودشونه بزار خودشون حل کنن!
یه مثال می خوام از زندگی شخصیتون. نمی خوام بحث خرید و فروش (که حساسیت های خاصی توش وجود داره) توش باشه.
یه مثال (سناریو) که در اون همسرت شروع کرده باشه به فحاشی به پدر و مادرت.
RE: نسبت به شوهرم سرد شدم (عنوان قبلی: با همسرم مشکل دارم)
نمی دونم به چه نتیجه ای می خواید برسید. همیشه یه جوری شروع شده یا پدر مادرم یه چیزی گفتن که به ایشون برخورده و ایراد گرفته و گیر داده که منظورشون این بود و فلان و بهمان یا من یه چیزی گفتم و اون شروع کرده. بحث من بحث واکنشه. توی زندگی ماها خیلیا ممکنه چیزی بگن که به ما بربخوره یا ناراحت شیم. اما دلیل نمیشه واکنشای دیوانه وار نشون بدیم. که اینم جزو شخصیت آدماس. برادرشم همینطوریه. اصلا این مساله یه جورایی ارثیه تو خونوادشون. من دختر خیلی آروم و نرمی نیستم. اونم که اینطوریه. اصلا بحث من نیست که فقط. تو رانندگی به مردم فحش می ده. با مادرش سر مسائل مختلف دعوا می کنه و بد حرف می زنه. شما می گی تو خودتو عوض کن. گیریم کردم. مامانشم خودشو عوض کنه. شوهر من حرمت شناس نیست. با مادرش دعوا میکنه و دلشو می شکنه بعد می ره منت کشی و از دلش در میاره. ای که نشد کار. فردا با بچش چجوری برخورد می کنه. اینطوری که نمیشه. آدم باید تودار باشه کنترل کنه خودشو تو عصبانیت. باشه عصبی بشه داد بزنه. اما نه رابرا زنشو تهدید به این کنه که میرم پدرتو با لگد می زنم. یا می کشمشون. یا اگه رازی از خونواده من می دونه تهدیدم می کنه که نذار دهنم وابشه اینون بگم اونو بگم. می ترسم ازش. از آبروم. از اینکه بلایی سر خونوادم بیاره. وقتی عصبانیه به جنون می رسه. کم شنیدیم اختلافای پدر و دامادو که حتی کار به قتل کشیده؟ من هیچ توقعی ندارم اما دوست دارم همسرم نرمال باشه. زندگی هزار جور پستی بلندی داره و اتفاقای از این بدتر. اون باید مرد زندگی من باشه. تکیه گاهم باشه نه ضعف خونوادمو به روم بیاره به روی من که هیچی به روی پدرمم بیاره و بهش بگه. این مردونگی نیست. بخدا نیست.
RE: نسبت به شوهرم سرد شدم (عنوان قبلی: با همسرم مشکل دارم)
نقل قول:
نوشته اصلی توسط افتخار
نمی دونم به چه نتیجه ای می خواید برسید. همیشه یه جوری شروع شده یا پدر مادرم یه چیزی گفتن که به ایشون برخورده و ایراد گرفته و گیر داده که منظورشون این بود و فلان و بهمان یا من یه چیزی گفتم و اون شروع کرده. بحث من بحث واکنشه. توی زندگی ماها خیلیا ممکنه چیزی بگن که به ما بربخوره یا ناراحت شیم. اما دلیل نمیشه واکنشای دیوانه وار نشون بدیم. که اینم جزو شخصیت آدماس. برادرشم همینطوریه. اصلا این مساله یه جورایی ارثیه تو خونوادشون. من دختر خیلی آروم و نرمی نیستم. اونم که اینطوریه. اصلا بحث من نیست که فقط. تو رانندگی به مردم فحش می ده. با مادرش سر مسائل مختلف دعوا می کنه و بد حرف می زنه. شما می گی تو خودتو عوض کن. گیریم کردم. مامانشم خودشو عوض کنه. شوهر من حرمت شناس نیست. با مادرش دعوا میکنه و دلشو می شکنه بعد می ره منت کشی و از دلش در میاره. ای که نشد کار. فردا با بچش چجوری برخورد می کنه. اینطوری که نمیشه. آدم باید تودار باشه کنترل کنه خودشو تو عصبانیت. باشه عصبی بشه داد بزنه. اما نه رابرا زنشو تهدید به این کنه که میرم پدرتو با لگد می زنم. یا می کشمشون. یا اگه رازی از خونواده من می دونه تهدیدم می کنه که نذار دهنم وابشه اینون بگم اونو بگم. می ترسم ازش. از آبروم. از اینکه بلایی سر خونوادم بیاره. وقتی عصبانیه به جنون می رسه. کم شنیدیم اختلافای پدر و دامادو که حتی کار به قتل کشیده؟ من هیچ توقعی ندارم اما دوست دارم همسرم نرمال باشه. زندگی هزار جور پستی بلندی داره و اتفاقای از این بدتر. اون باید مرد زندگی من باشه. تکیه گاهم باشه نه ضعف خونوادمو به روم بیاره به روی من که هیچی به روی پدرمم بیاره و بهش بگه. این مردونگی نیست. بخدا نیست.
افتخار،
دنیا بر اساس عمل و عکس العمل شکل گرفته.
یعنی تو یه کاری میکنی و من در جوابش یه کاری میکنم. ولی تفکر آدم ها، تربیت شون، آستانه ی تحملشون و هزار تا چیز جور وا جور دیگه توی این جوابی که به تو میدن اثر میذاره و هر کسی یه رفتاری از خودش نشون میده.
خاطرات گذشته (چه خوب/ چه بد) هم میتونه توی عکس العمل ها اثر داشته باشه. به طوری که به مرز جنون میرسونه اون ها رو.
اگه کسی بازوتو فشار بده، ناراحت نمیشی ولی اگه زخم باشه احساس درد میکنه و اگه زخمش چرکی شده باشه داد و هوار هم راه میندازی و عصبانی هم میشی.
من نمی خوام بگم رفتار همسرت درسته. ولی این آدم به هر دلیلی یه زخم داره که ظاهرا چرکی هم شده و تو سعی میکنی نوازشش کنی، غافل از اینکه دردش میگیره.
خیلی نمیشه امید داشت همسرت از این رو به اون رو بشه و یه هو 100% تغییر کنه. ولی میشه انگولکش نکرد تا دادش در نیاد.
تو خودت تنها برو خونه ی پدریت و هیچ بحثی هم راجع به خونواده ات با همسرت نکن. اگه گفت ناراحتم ازشون بگو درکت میکنم. همین.
مطمئن باش کم کم حساسیت اون هم کم میشه.
توی مواردی که خونواده ات و همسرت با هم ارتباط دارن (مثل این ملک و . . .) اصلا دخالت نکن. نظر نده. ولش کن بزار خودشون توی سر و کله ی هم بزنن.
RE: نسبت به شوهرم سرد شدم (عنوان قبلی: با همسرم مشکل دارم)
ممنون از جوابتون
ما تازه برگشتیم سر خونه اول. می گه من دیگه منطق حالیم نمی شه. باید کلا دورشونو خط بکشی. یا من یا اونا. حق نداری ببینیشون و حق ندارن بیان ببیننت. بله دیگه داستان داریم ها. خاک تو سر منی که با هزار ادعا این شده عاقبتم. نمی خوام جدا شم چون دوست ندارم زندگیم از هم بپاشه. بهم بگن مطلقه. تو محل کارم پشت سرم حرف بزنن. تازه بعد 10 سال جداشم برم خونه بابام. اینم از شوهرم اینم از خونوادم. اینم از زندگی که واسه خودم درست کردم. اونوقت برم دستبوس خونواده شوهر. به به . فکرشو بکن. شاید بهتر باشه از دست خودم راحت شم. این زندگی کوفتی به چه درد می خوره. یه عمر درس خوندم. فوق لیسانس گرفتم. سر کار رفتم. واسه این. گیر یه شوهر نفهم و یه خونواده نفهم بیفتم. این وسط هیچکس به فکر من نیست. تو این شرایط حالم از خونواده شوهرمم بهم می خوره. حالم از همه چی بهم می خوره.
RE: نسبت به شوهرم سرد شدم (عنوان قبلی: با همسرم مشکل دارم)
سلام دوستان
مشکل من همچنان پاربرجاست. من خودم می رم پیش خانوادم و بهشون سر می زنم. اما نه اونا میان خونه من و نه شوهرم میره اونجا. این وسط هیچکسی هم کاری نمی کنه. یعنی پدر مادرم یه بار نگفتن که دختر من اینجوری که نمی شه این قضیه باید حل بشه بالاخره. هیچی. یه راهکاری یه پیشنهادی یه چیزی. اصلا انگار بهشون بد نمیگذره شده مطابق میلشون. حتی برخی بزرگترای فامیل فهمیدن. اما اونا هم هیچ کاری نمی کنن. فقط منم این وسط که دارم همش غصه می خورم. دست خودم نیست خیلی غصه می خورم. بدون اینکه بخوام گریه ام می گیره. دلم همیشه پره. نمی دونم چیکار کنم. می گن زمان همه چیزو حل می کنه. اما من معتقدم تو این اینجور موارد گاهی گذشت زیاد زمان قضایا رو عادی می کنه. یعنی ما آدما خودمونو با شرایط جدید وفق میدیدم. یکی به من بگه پدر مادرم رفتارشون درسته. پدرانه اس؟ مادرانه اس؟ به نظراتتون و دلگرمیهاتون احتیاج دارم. یعنی واقعا شوهرم اینقد بده؟ زمان همه چیزو حل می کنه؟ اما کی بعد از 5 سال. یعنی واقعا به این فکر نمی کنیم که 5 سال از عمر یه آدم چقد مهمه. ممکنه فاصله جوونی و میانسالی باشه؟ یعنی پدر مادر من به این چیزا فکر نمی کنن؟ آرزون ندارنن نوه شونو ببینن. خواهر کوچیکترم نمی تونه خودشو تو این قضیه دخالت نده یه زنگی یه اسی به شوهرم بده. خیلی عجیبه. امروز داشتم به این فکر می رکدم که دیگه به این قضایا فکر نکنم و منم زندگی خودمو بکنم. برنامه ریزی کنم که بچه دار شم و دور خونوادمو خط بکشم. از لحاظ فکری و ذهنی منظورمه. نه اینکه نبینمشون. این عدم توجهشون شوهرمو بدتر می کنه می گه اگه واسشون مهم بودی یه کاری می کردن. راست می گه شاید.
RE: نسبت به شوهرم سرد شدم (عنوان قبلی: با همسرم مشکل دارم)
سلام
چرا دیگه هیچکس به من جوابی نمی ده. اعصابم خیلی داغونه. با مادرم بحثم شده و تصمیم گرفتم یه مدت نرم خونشون. شاید من اشتباه می کنم. گاهی وقتی به این قضیه فکر می کنم که تمام این اعصاب خوردیا و مشکلات من با خونوادم به خاطر وجود و حضور همسرمه ازش بدم میاد. می ترسم پدر مادرم برنجن. فکر کنن که شوهرمو به اونا ترجیح دادم اما به خدا اینطوری نیست. من فقط می خوام همه چی خوب باشه. رفتار همه سنجیده و منطقی باشه. پدر مادرم بیشتر هوامو داشته باشن و پشتم باشن. شاید مقصر منم که باعث شدم حرمت بین اونا شکسته بشه. تا حدی هستم قبول دارم اما همش دست من نبوده خودشونم مقصرن. به نظر من آدما در درجه اول خودشون حرمتشونو و احترامشونو حفظ می کنن. شوهرم دیگه هیچ احترامی واسه اونا قایل نیست. منم که اگه دفاعی بکنم یا چیزی بگم می گه تو منو نمی خوای و از اونا دفاع می کنی. احساس می کنه براش ارزش قایل نیستم. واقعا نمی دونم چیکار کنم. اونا از شوهرم خوششون نمیاد و این احساسشون عوض نمی شه.
RE: نسبت به شوهرم سرد شدم (عنوان قبلی: با همسرم مشکل دارم)
ترخدا یه چیزی بگید. بیشتر از یه ماهه خونه پدرم اینا نرفتم. اولش فکر می کردن شوخیه. مامانم یه کلمه به من نگفته چرا نمیای تا کی نمی خوای بیای اینجا یا دلمون برات تنگ شده. شوهرم گیر داده که چرا نمی ری و همش می خواد به زور منو بفرسته اونجا. می گه وقتی نمی ری ناراحت و عصبی می شی. اما لج کردم نرم. تحمل بی تفاوتی شونو نودارم. هیچ اقدامی نمی کنن که هیچ حتی ناز منم نمی کشن. دلم محبتشونو می خواد. دلم مادر می خواد. یعنی تقصی منه واقعا. مادر می تونه اینقدر سنگدل باشه. می دونید یه ماه پیش سر چی با مادرم بحثم شد زنگ زدم بهشون بهم میگه شماها از خدا تون بوده که نیاید اینجا گفتم آره راست می گی تو حق داری ما رابرا با شوهرم می رفتیم اونجا. شوهرم همیشه بیشتر از من میگفت بریم اونجا. من جایی و کسی رو ندارم غیر از اونا. دارم دیوونه میشم. خیلی از نظر روحی داغونم.
RE: نسبت به شوهرم سرد شدم (عنوان قبلی: با همسرم مشکل دارم)
سلام افتخار جان
من تازه تاپیکت را خوندم ، شرایطت را درک میکنم عزیزم خیلی سخته ، خانواده من هم تقریبا مثل خانواده شمان یعنی تو خونمون دعوا و ...، منم عاشق خانوادم و ولی وقتی یه مشکلی پیش میاد و دعوا میشه و واقعا کم میارم بعدش که آروم میشم با خودم که فکر میکنم میینم که منم اونطوری که باید وشاید نبودم .
عزیزم مادرت ، خواهرت و پدرت در شرایط روحی خوبی نیستن بقول خودت بین والدینت دعواست و سردی حکمفرماست.
افتخارجان اینو در نظر بگیر کهخانوادت هر کدومشون تو این شرایط روحی دوست دارن تو در کنارشون باشی ، شده خودتو یه لحظه جای یکی از آنها بگذاری؟ مثلا خواهرت؟
خواهرت دوست داره تو در کنارش باشی، اونا بهت کاری ندارن ، حالتو نمیپرسن تو برو حالشون را بپرس ، برو با خواهرت حرف بزن ، خواهر داشتن نعمت خیلی بزرگیه، قدرش را بدان.
عزیزم اگر تو خودت را تغییر بدی مطمئن باش که همسرت هم تحت تاثیر قرار میگیره ، خیلی روشهایی هست که آموزش میدن وقتی فردی عصبیه چطوری باهاشون برخورد کنی که آروم بشن و کار به این جاهایی نرسه که همسرت بخواهد به خانوادت فحش بده.
عزیزم بهتره که پیش مشاور بری .