RE: برگردم تو زندگی یا جدا شم؟؟ کمکم کنید
فرانک عزیز، بهار مهربان و زن امیدوار گرامی از همتون ممنونم که دارید کمکم میکنید
من هم با چند نفر که خودشان یا نزدیکانشان در زندگی مشکل داشتند صحبت کردم آنها هم نظراتی شبیه شما دارند
من هم میدانم که درزندگی بسیار اشتباه داشتم اما انجام یک سری ار کارها بی اختیار و بدلیل شرایطی بود که در آن لحظه برایم به وجود امده بود اتفاق افتاد
تصورش را بکنید من در خانواده ای بزرگ شده بودم که حتی گفتن یه بروگمشو که شاید فحشم نباشد ممنوع بوده ما اجازه نداشتیم کوچکترین توهینی به هم بکنید اونوقت سه روز تمام فحش بشنوی تحقیر شوی به تمام ابا و اجدادت توهین بشه اونوقت سکوت کنی و هیچی نگی؟! مگه آدم چقدر ظرفیت داره؟ حساس شدن من و حالت تهوع و ضعف من هم باید بهش اضافه کرد البته اینهارو نمیگم که بهم حق بدید منظورم فقط اینه که بگم خیلی کارها که انجام میشه دست خود آدم نیست
من چاقو کشی شوهرمم میذارم رو همین حساب و نادیدش میگیرم البته فکر میکنم حق داشته باشم که بترسم!
شنبه یه دادگاه داریم و 2شنبه یه دادگاه دیگه این آقای همسایمون قرار شده که قبل از دادگاه شوهرمو ببینه و باهاش صحبت کنه البته اگه آقا قدم رنجه کنند و تشریف بیارن!
مشاورم میگفت بد نیست یه جوری کارتو بدستش برسونی مثلا براش پست کنی من اول تصمیم گرفتم که کارتو بدم به قاضی از قاضی بخوام که بفرستتش مشاوره یا اینکه بدم همسایمون بهش بده به نظز شما کدومش بهتره ؟؟
RE: برگردم تو زندگی یا جدا شم؟؟ کمکم کنید
زیتون جان به نظر من با همسرت تماس بگیر و بهش بگو که هر دوتون اشتباهاتی داشتید . بگو به اشتباهات خودت پی بردی و تمایل به اصلاح و تغییر داری. بگو حاضری به خاطر اون و زندگیت اتفاقاتی رو که افتاده رو فراموش کنی و از اون هم میخوای که این اتفاقاتو فراموش کنه. با همدیگه و بدون حضور خانواده قرار بذارین و صحبت کنین . تو اون جلسه ازشون بخواین که حضورا به مشاور هم مراجعه بکنید. امیدوارم همسر شما مثل همسر من لجباز و یک دنده نباشه و بتونین زندگیتونو درست کنین.
RE: برگردم تو زندگی یا جدا شم؟؟ کمکم کنید
به جای شرط گذاشتن برای هم دنبال تعهد دادن به هم برای یک زندگی آرام باشید
من که قرار نیست واسش شرط جدیدی بزارم فقط دلم میخواد به قولهایی که قبلا داده عمل کنه ! حالا اگه همش نشد یه گوشه ایش لاقل بذاره درسم تموم شه حیفه بخاطر 14 واح مونده لیسانسمو نگیرم!
ظاهرا اون میخواد برام شرط بذاره
حاضرم واسه داشتن یه زندگی آروم از جونم مایه بذارم اما قبول کنید یه طرفه سخته اگه اون به فکر انتقام گرفتن از من باشه چیکار کنم؟ از کجا بفهمم که واقعا میخواد زندگی کنه یا دنبال اینه که یه جوری بهم یه ضربه بزنه؟
میدونم باید شک را بگذارم کنار اما من با برخوردهایی که از شوهرم دیدم نه فقط نسبت به خودم نسبت به دوستاش و... میترسم بخواد هرجور شده یه ضربه ای بهم بزنه نه الان ممکنه بخواد مقدمه چینی کنه تا 2-3 سال دیگه ضربشو بزنه!
چجوری بفهمم این قصد ونداره و میخواد به معنی واقعی زندگی کنه؟
RE: برگردم تو زندگی یا جدا شم؟؟ کمکم کنید
عزیزم به نظرم بیخودی نگرانی مردها با احساس تر از این حرفها هستند اون هیچ ضربه ای به تو نمی زنه تو دعوا هم هیچ وقت حلوا خیر نمی کنن عصبی شده یه کاری کرده به نظرم زندگی خوبی داری و راحت می تونی ازش لذت ببری
لطفا ذهن خوانی نکن با محبت و راهکارهای که دوستان دادن برو جلو من با نامه موافقم و در تالار رفتار جرات مندانه رو بخون و از اون برا نوشتت استفاده کن سرزنش نکن حرف قبلو پیش نکش ابراز عشق کن
نترسسسسسسسس هیچ کاری نمی کنه و هیچ اتفاقی نمی افته
لطفا از این به بعد خانواده ها رو به هیچ عنوان وسط نکش از مشاوره استفاده کن بگو برا اینکه دیگه خانواده هامون رو ناراحت نکنیم بیا از یه فرد سوم استفاده کنیم بزرگترین شرطتت به نظرم باید این باشه که خانواده ها برن کنار و خودتون دو تا تصمیم بگیرید .:324:
استفاده از جملات خوب خیلی مهمه و اینکه اگر حرف بد شنیدی انقدر صبور باشی که اون رو هم بیاری به سمت درست صحبت کردن هر چی گفت تو اروم صحبت کن .::323:
RE: برگردم تو زندگی یا جدا شم؟؟ کمکم کنید
سلام زیتون جان
متاسفم که زندگیتون به اینجا رسیده، من می خوام یه چند مورد را برا اساس تجربه زندگی خودم بگم، البته این رو هم باید در نظر گرفت که ممکنه تجربه زندگی من برای زندگی شما بکار نیاد. این رو خودت باید تشخیص بدی.
متاسفانه کار شما بجایی رسیده که حرمتهای بینتون از بین رفته و اگر قصدت برگشت به زندگیت هست باید خیلی دقت کنی چون آثار اون تا مدتها باقیه و هر لحظه ممکنه جرقه یک دعوای جدید باشه.
حالا قراره برین دادگاه احتمالا با هردوتون صحبت می کنن، ازتون شرایط می خوان و در آخر هم یه تعهد از هردو می گیرن که برین سر زندگیتون.
پس بشین خوب فکر کن که از اون مواردی که گفتی باعث دعواتون شده، کدومها برات قابل صرف نظر کردنه (یعنی بعدها اگه تو زندگی مشترک تکرارشون کنه برات مهم نباشه و اعتراض نکنی) و کدومها مهم که نمی خوای ازشون بگذری . مهم رو بعنوان شرط بیان کن تا تعهد بده و خوذش رو ملزم به رعایت کنه.
البته این رو هم در نظر بگیر که ممکنه قبول نکنه و بخواد زندگی رو تموم کنین.
اگرهم بدون هیچ شرطی بری پس نباید به کارهای گذشته اش اعتراض کنی.
ببین عزیزم من و شوهرم هم یه بار رفتیم کلانتری و در آخر از ما هم خواستن شرط بذاریم برای هم. منم اصلا انتظار این جمله رو نداشتم و روش فکر نکرده بودم و جو کلانتری هم من رو گرفته بود و فکرم خیلی کار نمی کرد. فقط گفتم که من می خوام دست روم بلند نکنه که خوب بازم کرد.
اما بعدها که فکر می کردم، به این نتیجه رسیدم که کاش شرط می کردم که هرگز از من نخواد با خانوادش رفت و آمد کنم و خودش به تنهایی شهرستان نره ولی اگه خواهرش اومد تهران خودش خواست بره دیدنش.
این پاراگراف آخر گفتم فقط شاید تجربه گذشته من بتونه کمکت کنه.
برات دعا می کنم. :72:
RE: برگردم تو زندگی یا جدا شم؟؟ کمکم کنید
سلام
امروز رفتم دادگاه طبق معمول تشریفش رو نیاورد قاضی گفت احتمالا نامه به دستش نرسیده! بی خود نیست مامانجونش فرستادتش یه شهر دیگه دوباره یه تاریخ دیگه دادگاه گذاشت
نقل قول:
نوشته اصلی توسط blue sky
سلام زیتون جان
متاسفم که زندگیتون به اینجا رسیده، من می خوام یه چند مورد را برا اساس تجربه زندگی خودم بگم، البته این رو هم باید در نظر گرفت که ممکنه تجربه زندگی من برای زندگی شما بکار نیاد. این رو خودت باید تشخیص بدی.
متاسفانه کار شما بجایی رسیده که حرمتهای بینتون از بین رفته و اگر قصدت برگشت به زندگیت هست باید خیلی دقت کنی چون آثار اون تا مدتها باقیه و هر لحظه ممکنه جرقه یک دعوای جدید باشه.
حالا قراره برین دادگاه احتمالا با هردوتون صحبت می کنن، ازتون شرایط می خوان و در آخر هم یه تعهد از هردو می گیرن که برین سر زندگیتون.
پس بشین خوب فکر کن که از اون مواردی که گفتی باعث دعواتون شده، کدومها برات قابل صرف نظر کردنه (یعنی بعدها اگه تو زندگی مشترک تکرارشون کنه برات مهم نباشه و اعتراض نکنی) و کدومها مهم که نمی خوای ازشون بگذری . مهم رو بعنوان شرط بیان کن تا تعهد بده و خوذش رو ملزم به رعایت کنه.
البته این رو هم در نظر بگیر که ممکنه قبول نکنه و بخواد زندگی رو تموم کنین.
اگرهم بدون هیچ شرطی بری پس نباید به کارهای گذشته اش اعتراض کنی.
ببین عزیزم من و شوهرم هم یه بار رفتیم کلانتری و در آخر از ما هم خواستن شرط بذاریم برای هم. منم اصلا انتظار این جمله رو نداشتم و روش فکر نکرده بودم و جو کلانتری هم من رو گرفته بود و فکرم خیلی کار نمی کرد. فقط گفتم که من می خوام دست روم بلند نکنه که خوب بازم کرد.
اما بعدها که فکر می کردم، به این نتیجه رسیدم که کاش شرط می کردم که هرگز از من نخواد با خانوادش رفت و آمد کنم و خودش به تنهایی شهرستان نره ولی اگه خواهرش اومد تهران خودش خواست بره دیدنش.
این پاراگراف آخر گفتم فقط شاید تجربه گذشته من بتونه کمکت کنه.
برات دعا می کنم. :72:
ممنون عزیزم نمیدونم مشکلت تو زندگی چیه اما امیدوارم حل شه
مهم شرط گذاشتن نیست مهم عمل کردن به شرطاست که این آقا بهش عمل نمیکنه
واسه همینه که کار زندگیمون به اینجا رسیده هر چی شرط و شروط بوده سر عقد ازش گرفتم اما چه فایده که عمل نمیکنه تازه بدتر از همه اینه که مامانجونش به جای اینکه بهش بگه برو سر زندگیت پدرت با این شرطها در میاد بر میگرده به پسر جونش میگه زنت نمیتونه با این شرطها کاری بکنه به منم میگه برو شرطاتو بذار در کوزه آبشو بخور!
حالا منم به موقش میرم آبشو میخورم اما میخوام اگه رفتم سمت طلاق از کرده خودم پشیمون نشم
واسه همینه که اومدم اینجا تا کمکم کنید
راستی یه چیزی رو یادم رفت بگم دیشب آقای همسایمون به مامانم زنگ زد و با مامانم صحبت کرد که از شکایتش دست ور داره
مامانم هم گفت اون باید نشون بده که از کرده خودش پشیمونه و متنبه شده آقای همسایه همفکر کرد تعهد میخوایم که مامانم گفت هر تعهدی بوده داده اما عمل نکرده آقای همسایه گفت پس چی؟
مامانم هم گفت چند جلسه ای برن مشاوره و مشاور تایید کنه که اینا میتونن با هم زندگی کنه یا نه؟!
خلاصه قرار شده قبل دادگاه بعدیمون که دوشنبست پسره و ببینه و باهاش حرف بزنه
حدس میزنم فردا شب قرار بزارن بهتون خبر میدم
RE: برگردم تو زندگی یا جدا شم؟؟ کمکم کنید
سلام من عضو جدید سایت همدردی هستم بدجوری سر دو راهی قرار گرفتم خواهش می کنم کمکم کنید
حدود 30 سالمه ، 6 سال ازدواج کردم و یک پسر دو سال و نیمه دارم با شوهرم اختلاف نظر های بسیاری داریم که اغلب منجر به دعوا و درگیری شدید می شود من خودم شاغل هستم ولی شوهرم در ابتدای زندگی تو یه شرکت کارهای حسابداری انجام می داد که بعدها بدلیل دوری محل کارش(جاجرود) و به خاطر برخورد نامناسب صاحب شرکت علارغم مخالفتهای من از آنجا بیرون آمد و الان پیش پدرش در مغازه می ایستد مغازه شان تا دیر وقت باز است به همین دلیل شبها خیلی دیر به خانه می آید وتا بخواهیم شام و چایی بخوریم آنقدر دیر شده که نه فرصت صحبت و همنشینی داریم و نه بازی با بچه . من هم که باید صبح زود بیدار شوم تا سر کار بروم همیشه کسر خواب دارم و مدام دچار سردرد و خستگی هستم با اینهمه بار زندگی بیشتر به دوش خودم و پدر و مادر م است مادرم از بدو تولد پسرم از او مراقبت و نگهداری به بهترین نحو می کند و چون اولین نوه شان است خیلی دوستش دارند ولی شوهرم بسیار پرتوقع است و می گوید به خاطر سرکار رفتن تو بچه را نگه می دارند و هیچ منتی به من ندارند تا تقی به توقی می خورد می گوید سر کار نرو و بشین بچه رو نگه دار اصلا اگه خانه دار باشی به دیر آمدن من و دیر خوابیدنمان گیر نمی دهی در ضمن باید اضافه کنم خودخواهی همسرم به قدری است که با وجود دیر آمدن به خانه باز هم تا نصفه های شب بیدار می ماند و تلوزیون تماشا می کند از آن طرف هم فردا تا لنگ ظهر می خوابد و دیر به مغازه پدرش می رود خانواده هایمان بار ها و بارها بهش گفتند که صبح زودتر برود و شبها به خاطر من و زندگیمان زودتر به خانه بیاید ولی همش می گوید "من مردم" و تو باید مطیع من باشی تو سر کار نرو پارسال بعد از دعوا منو از خونه بیرون کرد و گفت می خواد منو طلاق بده دست منو و پدرم رو گرفت برد دادگاه ولی اونجا به من و من افتاد برگشتیم و من سه ماه خونه پدرم موندم بعد درخواست عدم تمکین و جلوگیری از سر کار رفتنم را داد اما رای به نفع من صادر شد و نتوانست جلوی کارم رابگیرد بعد از دادگاه تمکین هم با پادرمیانیهای فامیل سر خونمون برگشتیم ولی این پایان ماجرانبود و بعد از چند ماه دوباره بهانه گیریها شروع شد و مثل همیشه سر چیزای الکی و بی اهمیت درگیری شدید پیدا می کردیم و حتی چند بار دست روی من بلند کرد بار آخر انقدر من و خانواده ام را تحقیر کرد که آنها باعث شدند که ما برگردیم وگرنه پارسال کار را تمام کرده بودم من هم که عصبانی و ناراحت شده بودم به پدر و مادر زنگ زدم تا بیایند و این حرفها را بشنوند با آمدن آنها کار بدتر شد و درگیری بالا گرفت و پیش خانوادم چند بار گفت پاشو برو خونه بابات دیگه نمی خوامت از آن روز تا به الان بیش از 4 ماه است که در خانه پدرم زندگی می کنم و در این مدت دریغ از یک تماس یا اس ام اس هیچی تا سه ماه اول حتی پسرمان را که خیلی دوست داشت ندیده بود بعد از سه ماه به خاطر بهانه گیریهای پسرم و دلتنگی های او مهر مادری بهم اجازه نداد پسرم را از دیدن پدرش منع کنم در واقع خود آنها نخواستند که بچه را ببینند ولی با پدر شوهرم تماس گرفتم و گفتم اگر شما می توانید بچه را نبینید اشکالی ندارد ولی بچه این چیزها را درک نمی کند و به پدر هم احتیاج دارد با اصرار من آمدند و بچه را بردند 2 هفته نگه داشتند و آوردند حالا من ماندم و یک بچه بیگناه و یک خانواده ناراحت که همه سر چه کنم چه کنم مانده ایم هیچ کس نمی تواند راهنمایی ام کند همه می گویند ما پارسال خیلی با او حرف زدیم اگر قرار به درست شدن بود باید می شد او خودش نمی خواهد زندگی کند و کسی را نمی توان مجبور کرد در اینصورت باز هم همین آش و همان کاسه می شود من از آینده پسرم و درست تربیت شدنش می ترسم نمی خواهم بچه طلاق بشود شوهرم هم پیغام داده من زن نگرفته ام که طلاق بدهم نمی دانم مرا دوست دارد یا به خاطر مهریه بالای من این حرف را می زند تو رو خدا کمکم کنید بد جوری درمانده و غصه دارم...
RE: برگردم تو زندگی یا جدا شم؟؟ کمکم کنید
mitra6057 عزیز
اولا بهت خوش امد میگم و امیدوارم مشکل زندگیت حل شه
احتمالا زندگی منو خوندی با رهنمایی دوستان برگشتم سر خونه زندگیم الانم خدارو شکر زندگی خوبی دارم
بهتره یه تاپیک جدید باز کنی و مشکلتو اونجا بنویسی تا دوستان راهنماییت کنن
البته بیشتر وارد جزییات شو چون خیلی مهمه خودت فکر کن ببین مشکل اصلیت چیه خیلی وقت ها دعوا سر یه چیز کوچیک شروع میشه اما دلیل اصلیش یه چیز دیگست
میتونی واسه بازکردن تاپیک جدید روی این لینک کلیک کنی
RE: برگردم تو زندگی یا جدا شم؟؟ کمکم کنید
سلام زیتون عزیز
من تاپیک شما رو مطالعه کردم. دوست دارم بدونم انشاءاله مشکلت حل شده؟ در چه حالی؟ بالخره چه تصمیمی گرفتی؟ امیدوارم زندگی خوبی داشته باشی.