در دل من از ازل نام تو را بنوشتند
حکم تقدیر است و کس را رخصت تغییر نیست
نمایش نسخه قابل چاپ
در دل من از ازل نام تو را بنوشتند
حکم تقدیر است و کس را رخصت تغییر نیست
بـشـنـاس مـــرا حکــایــتـی غـمــگـیــنـم
افــســانـۀ تـیــرۀ شــبـی ســنــگـیـــنـم
تــلــخــم کــدرم شکـسـته ام مسـمـومـم
ای دوســت! شـنـاخـتی مــرا؟ من ایــنـم
مـن ایـنـم و غــرق خـسـتگــی آمـــده ام
ویـــرانـــم و از شـکــســتـگی آمـــده ام
از شـــهر یگــانگـی ؟ فرامــوشش کـن!
از شـــهر هــــزار دســتـگــی آمـــده ام
آنـجا بـا هـر کـه زیــســتم کـشـت مــرا
هر همخونی به خــونی آغــشــت مــرا
صدها دستی که دوست می خواندمشان
صدها خنجر شـکــسـت در پـشت مــرا
عشق هرگز نمیمیرد
زندگی آرام است ، مثل آرامش یک خواب بلند.
زندگی شیرین است، مثل شیرینی یک روز قشنگ.
زندگی رویایی است، مثل رویای ِیکی کودک ناز.
زندگی زیبایی است، مثل زیبایی یک غنچه ی باز.
زندگی تک تک این ساعتهاست،
زندگی چرخش این عقربه هاست،
زندگی راز دل مادر من.
زندگی پینه ی دست پدر است،
زندگی مثل زمان در گذر است .......!
به خدا عشق به رسوا شدنش می ارزد
و به مجنون و به لیلا شدنش می ارزد
دفتر قلب مرا وا کن و نامی بنویس
سند عشق به امضا شدنش می ارزد
گرچه من تجربهای از نرسیدنهایم
کوشش رود به دریا شدنش می ارزد
کیستم ؟ … باز همان آتش سردی که هنوز
حتم دارد که به احیا شدنش می ارزد
با دو دست تو فرو ریختنِ دم به دمم
به همان لحظهی بر پا شدنش می ارزد
دل من در سبدی ـ عشق ـ به نیل تو سپرد
نگهش دار، به موسی شدنش می ارزد
سالها گرچه که در پیله بماند غزلم
صبر این کِرم به زیبا شدنش می ارزد
دانی که را سزد صفت پاکی:
آنکو وجود پاک نیالاید
در تنگنای پست تن مسکین
جان بلند خویش نفرساید
دزدند خود پرستی و خودکامی
با این دو فرقه راه نپیماید
تا خلق ازو رسند بسایش
هرگز بعمر خویش نیاساید
آنروز کآسمانش برافرازد
از توسن غرور بزیر آید
تا دیگران گرسنه و مسکینند
بر مال و جاه خویش نیفزاید
در محضری که مفتی و حاکم شد
زر بیند و خلاف نفرماید
تا بر برهنه جامه نپوشاند
از بهر خویش بام نیفراید
تا کودکی یتیم همی بیند
اندام طفل خویش نیاراید
مردم بدین صفات اگر یابی
گر نام او فرشته نهی، شاید
کسی به گردن مقصود دست حلقه کند/که پیش بلاها سپر تواند کند
كجاي اين جنگل شب پنهون ميشي خورشيدكم
پشت كدوم سد سكوت پَر ميكشي چكاوكم
چرا به من شك ميكني
من كه منم براي تو
لبريزم از عشق تو و سرشارم از هواي تو
دست كدوم غزل بدم ، نبض دل عاشقمو
پشت كدوم بهانه باز
پنهون كنم هق هقمو
گريه نميكنم !!! نرو.....
آه نميكشم!!!!ببين....
حرف نميزنم .... بمون
بغض نميكنم .....ببين
سفر نكن خورشيدكم
ترك نكن منو ... نرو
نبودنت مرگ منه
راهي اين سفر نشو
نزار كه عشق من و تو اينجا به آخر برسه
بري تو و مرگ منم از رفتن تو سر برسه
گريه نميكنم !!! نرو.....
آه نميكشم!!!!ببين....
حرف نميزنم .... بمون
بغض نميكنم .....ببين
نوازشم كن و ببين كه عشق ميريزه از صدام
صدام كن و ببين كه باز غنچه ميدن ترانه هام
اگر چه من به چشم تو كم ام ، قديمي ام ، گُمم
آتشفشان عشقمو درياي پر تلاطم ام
گريه نميكنم !!! نرو.....
آه نميكشم!!!!ببين....
حرف نميزنم .... بمون
بغض نميكنم .....ببين
--
آن کس که بداند و بداند که بداند
اسب شرف از گنبد گردون بجهاند
آن کس که بداند و نداند که بداند
بيدارش نماييد که بسی خفته نماند
آن کس که نداند و بداند که نداند
لنگان خرک خويش به منزل برساند
آن کس که نداند و نداند که نداند
در جهل مرکب ابدالدهر
وشیده چون جان می روی اندر میان جان من
سرو خرامان منی ای رونق بستان من
چون می روی بیمن مرو ای جان جان بیتن مرو
وز چشم من بیرون مشو ای مشعله تابان من
هفت آسمان را بردرم وز هفت دریا بگذرم
چون دلبرانه بنگری در جان سرگردان من
تا آمدی اندر برم شد کفر و ایمان چاکرم
ای دیدن تو دین من وی روی تو ایمان من
بی پا و سر کردی مرا بیخواب و خور کردی مرا
در پیش یعقوب اندرآ ای یوسف کنعان من
از لطف تو چون جان شدم وز خویشتن پنهان شدم
ای هست تو پنهان شده در هستی پنهان من
گل جامه در از دست تو وی چشم نرگس مست تو
ای شاخهها آبست تو وی باغ بیپایان من
یک لحظه داغم می کشی یک دم به باغم می کشی
پیش چراغم می کشی تا وا شود چشمان من
ای جان پیش از جانها وی کان پیش از کانها
ای آن بیش از آنها ای آن من ای آن من
چون منزل ما خاک نیست گر تن بریزد باک نیست
اندیشهام افلاک نیست ای وصل تو کیوان من
بر یاد روی ماه من باشد فغان و آه من
بر بوی شاهنشاه من هر لحظهای حیران من
ای جان چو ذره در هوا تا شد ز خورشیدت جدا
بی تو چرا باشد چرا ای اصل چارارکان من
ای شه صلاح الدین من ره دان من ره بین من
ای ای فارغ از تمکین من ای برتر از امکان من
مولانا
جــــــز راه قلـنـــدران ميخــــانه مـپوي
جــــــز بـاده و جـــز سمـاع و جـز يار مجوي
بـــر کــف قــدح بــــاده و بــر دوش سبوي
مي نوش کـــن اي نــگار و بيهــــــوده مگوي