RE: تصمیم رو گرفتم و می خوام جدا شم، اما الان چه کنم؟
نقل قول:
نوشته اصلی توسط blue sky
خلاصه که از این به بعد قصد دارم فقط پستهایی رو بخونم که به پاسخی برای مشکل حالم داشته باشند و کمک کنند که این روزها رو بتونم به آرامش بگذرونم. البته نه با آرام بخش!
لطفآ به درخواست blue sky توجه کنید.
ایشون الان تازه زایمان کردن و از نظر روحی روانی در شرایطی نیستن که بشینید اشتباهاتشون را مرور کنید یا نصیحت کنید. فعلا هم که گفت قصد عملی کردن تصمیمش را نداره.
blue sky عزیز,
با ما به از آن باش که با خلق جهانی ...
چرا اینقد عصبانی جوابمون را میدی؟
RE: تصمیم رو گرفتم و می خوام جدا شم، اما الان چه کنم؟
سلام و درود،
کمی هم را میشناسیم! (اگر یادت باشد البته) حالت چطور است؟ خوبی؟
از خواندن خبر فرزند دار شدنت بسیار خوشنود شدم، امیدوارم خودم هم روزی بچه دار شوم!:43:
چندی بود رخت از این محیط بسته بودم و پس از ماهها (البته بیش از ماهها!!) گفتم در این نیمه های شب سرکی به همدردی بکشم و ببینم اوضاع از چه قرار است و هم اکنون به این موضوع تو برخورد کرده و کمی احوالم سوال گونه شد!:163:
خواستم بیخیال بگذرم، گفتم بگذار حداقل آنچه از دستم بر می آید انجام دهم شاید کمکی شد تا خانواده ای "دیگر" در این دنیای در هم و بر هم از هم نپاشد. :302:
میدانم طرز گفتارم خیلی نرم نیست و شاید برایت سخت باشد آنها را بخوانی و احتمال هم میدهم بسیاری از آنها را کنکاش و نبش قبر کردن برداشت کنی، اما از آنجایی که ندیدم حتی یک کاربر اشتباهاتت را مستقیم به تو بگوید، لازم دیدم انگشتانم را روی کیبورد به حرکت در آورم. شاید دیدگاه یک مرد هم در این راستا به درد تو بخورد.
پاسخ به سوال اصلیت در این موضوع را نیز در انتها می آورم.
-----------------------------
گشتی در موضوعاتی که طی این مدت در این تالار باز کرده بودی زدم و تلخیصا نظراتت را خواندم. و البته مشکلاتت را.
اول از همه شروع میکنم به تفکیک مسائل مهمتری که تو را رنجانیده است:
1.تاثیر پذیری همسرت از خانواده اش.
2. کتک کاری و دست بزن داشتن اوی.
3. احتمال خیانت، جنسی یا روحی.
نتیجه آنها مسائل جزئی تر هم بوده است که گاهی در نظراتت دیدم. از آنها میتوان به تماشای فیلمهای پورن، چشم چرانی و برخی خرده رفتارهایی که ارزش اشاره کردن را هم ندارد! و... اشاره کرد.
شروع کنیم،
برایت چندین موضوع (سوال یا دسته بندی یا هر چیزی که اسمش را میگذاری، واژه ای مربوط که بتوانم انتخاب کنم به یاد ندارم!) اصلی را می آورم:
-سال گذشته موضوعی نه چندان میمون را باز کرده ای! گویا از همان اول به فکر جدایی بوده ای. ایرادی ندارد، جدایی مرگ و خودکشی نیست، اما دلایلش نا آشکار است.
اما به نظرم نشان دهنده آن است که در بهبود زندگیت خیلی تلاش نکرده بودی. یعنی زمینه ای داشته ای که تو را سر انجام بعد از یک سال به این گام بکشاند.
- از همان اول اکثر نوشته هایت نشان دهنده عدم اعتماد تو به اوست. موج میخورد جملاتی که نشان دهنده این امر هست و غیر مستقیم هایی که گویای رابطه ای تجاری گونه است تا زناشویی و خانوادگی.
- در بسیاری از نوشته هایت دیدم پشت همسرت را به شدت خالی کرده ای! سر خرید خانه یادت هست؟ باز پس گیری حقتان از پرده فروش چطور؟ انتخاب اسم فرزند؟ تازه اینها مشتی از خروار است که تنها سر از اینترنت و همدردی در آورده.
- تو قبل از آنکه یک "زن" باشی، یک "مرد" هستی. نمیدانم دلیلش چیست و نتوانستم از نوشته هایت آن را بیرون بکشم، اما زن بودن را خوب نمیدانی. نتیجه آن هم رابطه ای که بیشتر به شراکت مالی و کاری میخورد تا زناشویی.
- گویا فداکاری و از خودگذشتگی در خانواده شما جایگاهی ندارد! در صورتی تشکیل خانواده گام اول آموختن از خود گذشتگی است. (موضوع اعتراض را یاد بیاور) یکی تو میگویی، یکی شوهرت و قصه آغاز میشود...
گویا دو نفر 1000 تومان گذاشته اند روی میز و هر کسی سعی دارد سود خود را بردارد و مراقب است دیگری چیزی بیشتر سهمش نشود!
- با خانواده خودت هم ناسازگاری داشته ای. من ایرادی نمیبینم، به هر حال مشکلی است که باید حل شود. اما چرا در تمام حلقه های ارتباطی ناسازگاری است؟ این مهم نمایانگر چیست؟ (پاسخش را به خودت باید بدهی!)
برای ارتباط با دیگران باید به مشترکات چنگ زد، نه به اختلافها.
- یقیین دارم شغلت و مشکلات آن روی روحیه تو تاثیر بسزایی گذاشته است. تا جایی پیش رفته ای که احساس شکست در زندگی کرده ای! این موضوع نشان میدهد اولویت اصلی تو در زندگی خانواده نیست، بلکه شغل است! اگر هم نیست، نتوانسته ای تعادلی مناسب بین شغل و خانواده ایجاد کنی.
- تصمیم تو برای جدایی. آشکار است زایمان و بارداری تغییرات وسیعی در سطوح هورمونهای بدن ایجاد کرده و هم برای مرد و هم برای زن آشفتگی های روانی زیادی به همراه دارد. لذا هم اکنون موقعی نیست که بتوانی "هوشمندانه" تصمیم بگیری. البته خودت هم به این مساله واقف هستی و این نیز ارزشمند است.
کلیک کن.
- هر تصمیم نیازمند آگاهی است. آگاهی نیازمند اشراف به شرایط و گزینه های پیش روست. گزینه های پیش روی خود را لیست کن ( که مشخص است و همه میدانند)، شرایط اصلی، کارآمدی، آینده و نقاط ضعف و قوت آن را بشمار و تصمیم بگیر. اما حداقل حداقل چندین ماه دیگر.
میدانم که میدانی بررسی گزینه های پیش رو کار یک شب و دو شب و یک هفته نیست. نیازمند جمع آوری اطلاعات، مطالعه بسیار و مشورت با افراد خبره و کارشناسی است که مجرب هستند. مطالعه زندگی دیگرانی که این گونه مسیر را طی کرده اند نیز بسیار مفید است.
-------------------------------------
اما مشکلات همسرت:
-تاثیر پذیری از خانواده.
من دقیقا در جریان نیستم، اما یکی از افرادی که این نقطه ضعف را میتونه تقویت کنه، ممکن خود همسر باشه.
اگر مردی در خانه جایگاه مناسبی نداشته باشه، طبعا سر از جای دیگری در میاره. یعنی به جای اینکه همسر (چه مرد چه زن که فعلا همسر در مورد تو خودت محسوب میشی!) به شریکش کمک کنه تا بتونه تعادل رو ایجاد کنه، بدتر به اون ناهمگونی دامن میزنه. چطور؟ با سوال پیچی کردن، با تحقیر، سرکوفت، ناخشنودی، و هر گونه کژی اخلاقی در این روابط که نتیجش ایجاد نا امنی روانی برای مرد میشه و آخر عاقبت این مشکلات پیش میاد. البته بهتره رواشناسان اصلی نظر بدن.
اما سوال من اینه: "بلو اسکای برای حل این مشکل چه کار کرده است؟ چقدر اطلاعات جمع کرد تا مشکلش را حل کند؟ چقدر مطالعه؟ چقدر مشورت؟ چقدر تجزیه و تحلیل؟ و چقدر هزینه (زمان+انرژی)؟ "
- کتک کاری.
اگر همسرت قبل از ازدواج دست بزن نداشته، یقیینا رفتار تو در این مورد بی تاثیر نیست. قطعا نمیگم اجازه همچین کاری رو داره، نه حتی نداره، بلکه مستحق مجازات هم هست. اما گاهی ممکنه زن به جای حل کردن موضوع به اون دامن بزنه. دیدگاه تو راجع به شوهرت اصلا خوب نیست و این دیدگاه هم توی رفتارت بی تاثیر نبوده و نتیجش هم که مشخص شده و به صورت گزینشی بالاتر گفتم. تو مردی (مرد هستی)! از خودگذشتگی نداری یا کم داری، به همسرت اعتماد نداری، بسیار او رو تحقیر کردی، پشتش رو خالی کردی و ... در یک کلام همه اینها جمع شد و پاسخش سر از دستان شوهرت در آورد. به جای اینکه مردی به او ببخشی، او رو نابود کردی.
سوال من اینه:" جایگاه تو در افزایش یا کاهش این رفتار همسرت چیست؟ آیا سعی کرده ای او را پوشش بدهی؟ آیا تا به حال بررسی کردی ممکنه مشکل از ناحیه تو هم باشه؟ ممکنه تو هم در این رفتار همسرت موثر باشی؟ (گرچه با این اوصاف امکانش زیاد است!)"
-خیانت.
تا زمانی که چیزی مشخص نیست، نمیتونی قطعی در این زمینه نظر بدی. اگر میبینی تمایل جنسی نداره، خیلی راحت میتونه با خود ارضایی خودش رو موقتا راحت کنه.
چطور شده که قبل از یک ماه از زایمانت از اطمینان داشتن به او حرف زدی و مطمئن شدی رابطه نداره، و حالا...؟؟؟
سوال من اینه: " واقعا به درستی هم رو کاملا ارضا کردید؟ توانسته ای همسرت را به صورت کامل ارضا کنی تا فکر و خیال خیانت به سرت نزند؟ کاری به جنبه علمیش هم ندارم که ارضای نیاز جنسی فوق العاده حائز اهمیت هست و نتایج تحقیقات در این زمینه بسیار شفگت انگیزه (یه چیزی فراتر از شگفت انگیز!)، اما اهمیت رابطه جنسی کاملا روشنه!"
-فیلمهای پورن دیدن و چشم چرانی
زیاد سخت نگیر. من مشکلی حاد نمیدانم که الان بخوای روش تمرکز کنی. در آینده هم زیاد مهم نیست.
تماشای فیلمهای پورن تقریبا عادته بسیاری از مردهاست. سن و سال هم نمیشناسه. همونطور که خوردن آب پرتقال برای تو لذت بخشه، تماشای این فیلم ها هم برای یک مرد لذت بخشه (توضیحات بیشتر در فلسفه ذهن).
چشم چرانی هم معلول مغز اونهاست (یعنی ماست!). برخی با استفاده از ابزاراتی مثل اخلاق، دستوارت دینی و ... ازش جلوگیری میکنن، و برخی هم نمیکنن.
اینم بگم، هر مردی به صورت کامل توسط شریکش ارضا بشه، به ندرت سر از این موضوعات در میاره.
---------------------------------
اما حال چرا در این موقعیت زمانی آهنگ جدایی میزنی؟؟
کمی عجیب نیست؟ با مشکلات درگیر شو و سعیت را بکن تا آنها را حل کنی. پاک کردن صورت مسئله راه حل نیست. نه کور باش و نه کر باش ( که البته کوری و کری در مواقع حساسی که برخی دوستان گفته اند بسیار مهم، ارزشمند و تنها رفتار معقولانه است)، راه حل را بیاب رویش تمرکز کن و با مشکلات مبارزه کن.
هر گونه که رفتار کنی، همان را از دیگران خواهی دید. این یک قانون است.
------------------------------------
نهایتا،
در مورد درخواستت که راه حلی خواسته ای تا هم اکنون آرام بگیری. توضیح رخداد تجربی-فلسفی اش کمی پیچیده هست (کمی که چه عرض کنم؟)، اما تمام سعیم را میکنم ساده تر کنم.
جمله ای گفتی: "تمام خاطرات تلخ گذشته جلوی چشمم میاد"
خاطرات محتوایی هستند که در مغز ما ثبت میشن. اما چیزی که ما بهش میگیم خاطره، تنها بخشی از ساختار ذهنی ماست. اختیار ذهن نیز در دست خود شخصه. یعنی شخص با استفاده از اختیار میتونه فلش بک بزنه به عقب و هر محتوایی رو که بخواد (اونهایی که تقویت شده هستند، یا به قول معروف در دسترس اند) به راحتی بازخوانی کنه. اونهایی هم که به قول معروف ساده یا در دسترس نیستند، ثبت شده اند،اما بازخوانی اونها کمی سخت تره ولی ناممکن نیست.
پس جمله تو با این مضمون که "با دیدنش خاطرات تلخ گذشته برام زنده میشه"، منطقا صحیح نیست. خاطرات را تو با اختیار خود زنده میکنی. شخص یا وسیله ی ثالثی در این بین کاره ای نیست.
ساختار ذهنی تو (نه صرفا خاطراتت) در این چند وقت در کنار تغییرات جسمی، باعث شدن نسبت به شوهرت دیدگاه خوبی نداشته باشی. لذا دیدنش وسیله ای میشه تا به صورت ناخودآگاه (نمیشه گفت ناخودآگاه، قطعا خودآگاهه اما چون به یک حالت تکرار و افتادن در یک حلقه درآمده، اختیار رو کمتر لمس میکنی)، گذشته او رو در ذهنت زنده کنی. اما چون شخصیت او در ذهن تو شخصیتی است که بر سکوی این خاطرات بد شکل گرفتند (حداقل در این چند ماهه به علاوه توضیحات بالا)، مرتبا با دیدنش او را اینگونه میشناسی.
راه حل نیز ساده هست. کمی آرامش خودت را حفظ کن، اختیار ذهنت را به دست بگیر و کنکاش کن "چرا" نسبت به او چنین دیدگاهی پیدا کرده ای؟ (یعنی چرا ساختار ذهنی تو راجع به او اینچنین شده است؟) سعی کن در مواقعی که ذهنت درگیر اوست (خصوصا وقتی که نمیبینیش)، خاطرات بهتر را هم زنده کنی و روی آنها تمرکز بیشتری داشته باشی. و از تکرار خاطرات بد گذشته دوری بجوی.
------------------------------------------------------
یادم هست که در نوشته هایت خواندم که در زمانی نه چندان دور گفته بودی: "او را دوست دارم..."
همانطور که دوست داشتن "دلیل" میخواهد، تنفر هم "دلیل" میخواهد.
شاید دلایل تو دلایل محکمی نیست که به این سرعت تغییر جهت داده اند!
+
مدت زیادی است که تو و همسرت رابطه جنسی نداشته اید. مطمئن باش در رفتار کنونی هر دوی شما بسیار بسیار موثر است.
-------------------------------------------------------
کمی طولانی شد، اما فکر کنم ارزشش را داشت.
امیدوارم طعم شیرین موفقیت را پس از تلاش های بیشتر برای پیشرفت و بهبود زندگیت، بچشی.
این آهنگ زیبا و دوست داشتنی (Coming Back To Life) از Pink Floyd (آلبوم The Division Bell) را نیز به تو تقدیم میکنم. در اینجا برایت آپلود کردم، با این روز هایت همخوانی دارد.
:310::310: !Head straight into the shining sun
ضمنا بدک نیست کمی در این روزها هوای خودت را بیشتر داشته باشی.
بدرود.:72:
RE: تصمیم رو گرفتم و می خوام جدا شم، اما الان چه کنم؟
maryamp عزیز
اینجا یک سایت مشاوره است . وقرار نیست آخرین راه اوولین راه باشد . ضمن اینکه در روند مشاوره ای کسی مستقیماً توصیه های تعین تکلیف کن نمی دهد . کارشناسان و دوستان کمک می کنند مراجع شرایط خود را بهتر ببیند ابتدا از بدبینی ها و دهنیات فاصله بگیرد . بعد داشته هایش را ببیند . و منفی ها را هم به موازات آن و به ضعف های خود نیز واقف شود و ... سپس تصمیم بگیرد . همه ما می دانیم اولویت منطقی و انسانی و ارزشی اصلاح زندگی است و نه سلاخی . وقتی هزار راه نرفته باشد . تاکید بر یک راه پایانی و سلاخی یک زندگی کاملاً غلط است .
در روند مشاوره ای همدردی تلاش براین است که در اینگونه موارد مراجع ابتدا بطور دقیق و عمیق از تمرکز بر همسر بیرون آمده به خود بپردازد ابتدا آرامش روحی را کسب کند و بعد نقش و اشکالات خود را بازیابی کند و در پی تغییر خود باشد آنهم به خاطر خود نه دیگری و .... اگر روال به این منوال پیش رود مطمئناً در پی تغییر قفل کلید هم تغییر می کند ، مگر آنکه بیمار باشد یا لج باز . ما نمونه هایی در این تالار داشتیم که ابتدا به طلاق می اندیشیده و حتی مشاوران حضوری به وی همین را می گفتند . اما با تغییرات در خود توانستند روند خود و زندگیشان را تغییر دهند و از آن لذت برند هنوز هم مشکلاتی پیش می آید برایشان اما یاد گرفته اند چطور مدیریت کنند و از این مدیریت کردن لذت هم ببرند .
پس عزیزم کمی خوش بینانه تر هم ببین . و نسخه آخرین راه را همان ابتدا نده دست مراجع . در حالی که با نظر به بعضی پستهای مفید شما می دانم که پتانسیل اینرا داری که در جهت اصلاح راهنمایی کنی . اگر آزردگی های خود از نتیجه زندگی و بی وفایی را دخالت ندهی البته ناخودآگاه پیش میاد والا من می دانم شما چنین قصدی نداری .
.
RE: تصمیم رو گرفتم و می خوام جدا شم، اما الان چه کنم؟
فرشته جان با تمام احترامی که برای شما و مشاوره هایتان قائلم، اما یک نکته را لازم می بینم بازگو کنم. البته نه فقط برای خودم برای تمام کسانیکه که قصد کمک به دیگری را در این تالار داریم.
شاید باور نکنید، وقتی پستهای دوستانی را می خواندم که مستقیما انگشت اتهام به سمت من دراز کرده و گاهی اصلا من را و واقعیات را نمی دانند (یک نمونه؛ آنی گفت هزینه سزارین و بیمارستان را شوهرم داده است، ولی شرایط خاصی در زندگی ما بود که همه را خودم پرداخت کردم./ یا المیرا که گفته بود من اقدام به آوردن فرزند کردم تا موقعیت زندگیم بهتر شود.» و اینها فقط یک نمونه بود) و حتی به خودشان زحمت سوال کردن را هم نمی دهند و فقط و فقط فریاد می زنند که تو مقصری، مصمم تر و مصمم تر می شدم که حتما جدا شوم (فرضا با گفته های آنی به این نتیجه رسیدم که راز موفقیت در زندگی من تبدیل شدن به زنهای روزگار گذشته می باشد، لذا تصمیم گرفتم که جدا شوم چون هرگز قصد ندارم در دنیای امروز عقب گرد کنم)
اما گفته های دوستانی مثل مریم آتش عصبانیت از رفتار همسرم را کمتر کرد، چون احساس کردم درک شدم، احساس کردم دیده شدم. و برعکس باعث شد که با آرامش بیشتری به این قضیه جدایی فکر کنم.
مسلما کسی که نیاز به مشاوره دارد، فردی چشم و گوش بسته نیست که هرچه دیگران بگویند همان را عمل کند. تنها کسی می تواند روی او تاثیر بگذارد که نشانه هایی از درک شدن توسط او به چشم بخورد.
وقتی من درک شدم و دیده شدم، آنوقت است که اعتمادم جلب شده و می توانم به نصایح و یا انتقادهای طرف مقابلم گوش دهم.
من به شوهرم گفتم که دیگر هرگز قصذ ندارم به خانه اش برگردم و تکلیف بچه را هم خودش روشن کند که نزد چه کسی بماند.
فکر می کنید چقدر احساس نگرانی کرد؟ هیچ!
اصلا عین خیالش نشد.
نزد خانواده ام و همه با راست و دروغ مدام از من بدگویی می کند. چرا؟
گیریم همه اش راست (که البته اینطور نیست)، مگر ما مسلمان نیستیم و طبق قرآن نباید زن و شوهر لباس هم باشند؟!
به مادرم گفتم فقط یکبار وقتی بدگویی من را یک بند می کند، بهش بگو که چرا اینقدر بدش را می گویی؟ کاری کردی که که دچار عذاب وجدان شدی و اینگونه می خواهی خودت و وجدانت را توجیه کنی؟ می خواهی عوام الناس مهر تایید به چه کاری بزنند؟
نقل قول:
نوشته اصلی توسط فرشته مهربان
مگر آنکه بیمار باشد
ما حق نداریم بخاطر اینکه روش خودمان و دوستانمان را توجیه کنیم، دیگران را و فکر و اندیشه شان را هدف قرار داده و از پایه صورت مساله را حل کنیم.
خوشحالم که مدیر همدردی هیچ یک از پستها را تایید نکرده اند و با هدایت من به سمت تاپیک نعمت شمار، خواستند که توجهم را به داشته هایم جلب کند و نه نداشته هایم.
RE: تصمیم رو گرفتم و می خوام جدا شم، اما الان چه کنم؟
آقای مدیر همدردی
حالا که سایه سبز شما بر سر این تاپیک پیداست مرحمت بفرمایید پستی بزنید تا شاید این آشفته بازار آرام گیرد. :72:
RE: تصمیم رو گرفتم و می خوام جدا شم، اما الان چه کنم؟
بلو اسکای تو آنقدر حساس شده ای که مطلب طنز من را که دقیقا در خط اول آن عنوان کردم به چه دلیل آن را نوشتم و در چه فضایی خنده و جوکی در نهایت خنده بدون انگشت اتهام خاص نوشته شده اینگونه برداشت کرده ای که من گفته ام " شوهرت خرج سزارین را داده " . من کجا اسم تو را آوردم ؟! کجا اسم شوهرت را آوردم ؟!
اما چرا دقت کن می گویم چرا این پاسخ را به تو می دهم و این پست را می زنم به این دلیل که توجه خاص تو را جلب کنم با همین خطا به ظاهر ساده و به سمت زندگی واقعی خودت . آن جا که یک آدم بدبخت یک حرفی می زند اما تو به خودت می گیری و همان را سوهان روح خودت می کنی .
تو با این تفکر به من آسیب نمی زنی به خودت و زندگی ات و افراد دخیل در رابطه ات آسیب میزنی . ول کن بابا . قدری این ذهن تشابه ساز را رها کن .
یادم می آد خیلی وقت پیش یک اس ام اس به دستم رسیده بود که در آن نوشته شده بود
زندگی مثل آمپول می ماند خودت را سفت که بگیری دردت میاد
آره عزیزم شل کن شل کن
آن روز چقدر خندیدم و دیدم همین مطلب طنز چقدر به درد من می خورد این اس ام اس را گذاشتم کنار یک جمله از آقای سنگ تراشان که به من گفته بودند و به واقع کلی از ساختارهای آزار دهنده ی فکری و عملی و احساسی خودم راشکستم و .................
امروز به تو همین را می گویم امیدوارم همان تلنگری که به من خورد به تو بخورد .
نقل قول:
نوشته اصلی توسط ani
دوباره که تاپیک را از اول خواندم از نوع نگاه خودمان به زایمان و ..........خنده ام گرفت .
بابا جان آپو لو که هوا نمی کنیم !
دکتر روانشناس و وضعیت روحی زائو کیلو چند ؟!
خدا را شکر از اینکه مادر داریم و........ تا بتوانیم پیشش برویم و به ما کمک کند تا با کمک پدر و مادر و ....پوشک بچه را عوض کنیم و شلخته و غیر شلخته پرتش کنیم توی سطل !
دکترهایی که زحمت زائیدن را به ما آسان کرده اندو فوری چاقو را می گذارند روی شکم های مبارکمان و خرج بیمارستان میلیونی را روی دست مرد و .............
دکترهای روانشناسی که از وضعیت روحی زن در دوره ی بارداری و زایمان بگویند تا ما بتوانیم پدر همه را با ناز و اداهامون هر چه تمام تر در بیاریم !
زن های امروزی یک مدل مردهای امروزی یک جور دیگه . والا همه لوس و پر ناز و ادا . :311:
واقعا باید از این بند و بساط ناشکری که راه انداختیم خودمون آشوب بشیم چه برسه به بقیه . :163:
نقل قول:
نوشته اصلی توسط blue sky
(یک نمونه؛ آنی گفت هزینه سزارین و بیمارستان را شوهرم داده است، ولی شرایط خاصی در زندگی ما بود که همه را خودم پرداخت کردم.
به واقع ببین چه تمبر بی دلیلی برا ی خودت از من و یک مطلب طنزو کلی جمع کرده ای و برداشته و ربطش داده ای به نقطه ی دردناک خودت ! این کار ذهن توست نه شگفتی توانایی من ! این سند مکتوب است عزیزم .
و اما یک نکته دیگر دقت کن
پس الان آقای سنگ تراشان هم باید از من دلخور شوند که تو گفته ای دکتر و مشاور روانشناس کیلویی چند ؟!حالا به هر دلیل . قطعا ایشان هم در محیط کاری خود مشکلاتی دارند که بتوانند ربطش بدهند به این حرف من و نقطه ی درد خودشان
با خودت مهربان باش . و باز تکرار می کنم ساکت و آرام بنشین و نه کلید بازی بزن و نه وارد بازی کسی شو . به خودت و پسرت فکر کن تا بعد که سر حال تر شدی . دقت کن گفتم اول خودت و بعد پسرت
چرا که پسر تو نیاز به یک مادر سالم دارد هم به لحاظ جسمی و هم به لحاظ روحی
RE: تصمیم رو گرفتم و می خوام جدا شم، اما الان چه کنم؟
سلام
یک طرف زنی داریم تازه زایمان کرده با شکمی پاره و مریض و پر از بخیه که به زور راه می رود احتمالا....تشنه ی محبت! الان له له می زند برای آغوشی امن! برای یک نگاه محبت آمیز شوهرش....الان جای این نیست این آدم را سرزنش کنید یعنی من در پست مدیر دیدم که زیرکانه تنها کسی بود که اصلا به قول خودت سر دوربین را برنگرداند به سمت یلو اسکای! یعنی این زن الان انرژی هایش به اندازه کافی تحلیل رفته است عزیز دل! چه انرژی های روانی چه جسمی....الان وقت این نیست نقطه ضعف هایش را یاد آور شوید....آنقدر گفتیددددددد که خودش هم می داند
الان این زن باید درک شود! الان هرچه او می گوید همان است! الان شوهرش بدترین آدم دنیاست! اصلا بیایید به شوهرش بد و بیراه بگویید یک بار...چه ایرادی دارد ...بگذارید یکبار هم این زن دلش خنک شود! چقدر سرزنش....
بابا این زن خودش درس خوانده همان کتابهایی که تو خواندی خوانده به خدا!
این زن خودش کودکی نیست که تا من یک آقرین و یک شکلات بدهم دستش برود طلاق بگیرد...خودش در این همدردی برای خیلی ها پست های ریبایی گذاشته....الان نیاز به تایید دارد.....
که بگوییم به خدا می فهمیم تو را....ما هم حس می کنیم خشمت را ....دردت را....
الان وقت آن نیست سر دوربین برگردد به سمت خودش که تنها در لنر دوربین قلبی شکسته پیداست و یک شکم تکه پاره و چهره ای زرد و رنگ باخته!
الان باید همه ی دنیا را ول کنید بچسبید به این زن...این جا اسمش چیست؟
همدردی
همدرد باش....دلداری بده....حق بده کمی.....حق را چه را این قدر سخت به او می دهید؟....
این زن توجه می خواهد...اعتماد باید داد به او...باید مطمئنش کرد که تصمیمت هر چه باشد کنارت هستیم...پشتت را خالی نمی کنیم....بگذار ختک شود....بگذار یک مقدار تایید شود....فرصت هست بعدا برای سر دوربین چرخاندن به خدا!
اعتماد بدهید...حس امنیت بدهید به این زن....:72:
RE: تصمیم رو گرفتم و می خوام جدا شم، اما الان چه کنم؟
نقل قول:
نوشته اصلی توسط blue sky
خوشحالم که مدیر همدردی هیچ یک از پستها را تایید نکرده اند و با هدایت من به سمت تاپیک نعمت شمار، خواستند که توجهم را به داشته هایم جلب کند و نه نداشته هایم.
سلام بلواسکای جونم ، اکثر بچه هایی که اینجا هستند ، کافیه بلواسکای عزیز یه کوچولو خم بیاد روی ابروش ، بدو می آیند توی تاپیکش و براش پست میزنند که گره از ابروی بلو اسکای باز بشه
همه اونهایی که اومدند اینجا پست زندد ، همه دلشون می خواد تو خوشحال و سرزنده باشی
باور کن
خودِ من، باور کن دلم می خواد زندگی پر از شادی و نشاط داشته باشی
اونقدر توی فکرت بودم که به خوابم اومدی دیگه :43:
بلواسکای عزیز از اینکه نوشتی خوشحال شدی ، منم خوشحال شدم
این دنیا پر از خوبی و بدی هست ... پر از غم و شادی ، درد و رنج، اشک و خنده .. ولی ما توانمون آنقدر نیست که بتونیم تمام این دنیا را بر اساس آنچه که خودمون دوست داریم تغییر بدهیم ... اما می توانیم دنیای خودمون رو ( دنیای من اینجاست ، همین گوشه دنیا) مطابق میلمون تغییر بدهیم ... و می بینم که تو هم قدم گذاشتی به همین گوشه دنیا ، اون هم با دیدن داشته هات و کمرنگ کردن نداشته هات
یه زمان هایی توی شرایط بدی گیر می کنیم و اون موقع تازه دردهای قدیمی مون هم تازه میشن ، ولی یه کم صبر و حوصله و بها ندادن به احساسات زجر آور میتونه کمک کنه که از اون شرایط بد بیاییم بیرون ؛ خوش به حالت که یه نی نی خوشگل داری ... اونقدر دلم می خواست می دیدمش ... من عاشق نی نی هستم ... اون موقع ها که یه عالمه غم و غصه داشتم با نگاه کردن به دخترم و شیطنت هاش همه غصه هام یادم میرفت
شاید باورت نشه ... مثلا توی دانشگاه ، امتحانم رو خراب می کردم ولی همین که می رسیدم خونه و دخترم رو می دیدم که برام دست و پا میزد تا بغلش کنم با خودم می گفتم : گور بابای هرچی درس و دانشگاه هست و می پریدم دخترم رو بغل می کردم
یعنی سعی می کردم خودم برای خودم شادی ایجاد کنم
دانشگاهم بالاخره تموم شد و لیسانس هم گرفتم و سر کار هم رفتم
( چه اون روز حرص می خوردم و اوقات خودم رو تلخ می کردم
که پدر و مادرم مقصرن که منو زود شوهر داده اند
که شوهرم مقصره چون توی نگهداری از بچه بهم کمک نمی کنه و مدام دلخوری پیش میاره
و چه اینکه بی خیال این افکار شدم و رفتم دخترم رو بغل کردم و باهاش خوش گذروندم)
پس همیشه ، و توی هر شرایطی ، خوشحال باش ... مثل حالا که توی این همه پست از پست مدیر خوشحالی :46:
بلواسکای قبلا توی خیلی از تاپیک ها مشاوره های خوبی میدادی ... الان جای تو خالیه ها ...
====================
یه سخن کوچولو هم با maryamp :
فکر کنم پستت رو ویرایش کردی
چون دیدم حساب من و انی و فرشته و ... با خودت جدا کردی
هر کدوم از ما که یه روزی عضو این تالار شدیم ، همه مون عضو یک خانواده بزرگ شدیم
من که خودم رو جدا از تو نمی بینم ، و به اینکه اینقدر قوی هستی که با وجود مشکلاتی که خودت داری ولی در تلاشی به دوستان دیگه کمک برسونی افتخار می کنم
شاید در بعضی موارد نظرات افراد با هم متفاوت باشه
اما به نظر من که این تفاوت نظر باعث نمیشه که اعضای یک خانواده ، یکدیگر رو جدا از هم ببینند .... شاید هم بعضی از پست هامون ویرایش بشه و یا حذف بشه ، اگر همه اینها رو با این دید ببینیم که هدف کمک رسانی به یک مراجع هست ، دیگه دلخور نمی شیم
مثلا آنی و یا خود شما داری از وقتت هزینه می کنی و در تاپیک ها اون چیزی رو که در توانت هست برای مشاوره به یک نفر می دهی اون هم بدون چشم داشتی
و در نهایت مدیر همدردی که هم روانشناس هست و هم مدیر این تالار خوب ، همه این پست ها رو مدیریت می کنه تا مراجعان بتونن بهترین استفاده رو ببرن
امیدوارم اکنون من و انی و فرشته و ... رو هم در کنار خودت و دوست دار خودت ببینی:72:
RE: تصمیم رو گرفتم و می خوام جدا شم، اما الان چه کنم؟
متاسفانه تازگی ها دیده ام در بعضی تاپیک ها افراد با تلخی هر چه تمام تر گهگاهی حتا توهین هایی هم به فرد صاحب تاپیک میکنن و دلیل این کارشان هم این هست که میخواهند با سخنان تلخشان فرد را بیدار کنن .اما در این لحن مشاوره دادن به عقیده من باید روحیه طرف و شخصیت او و شرایط فعلی او و میزان اعتمادی که ان فرد به شما دارد بررسی شود و بعد اینگونه مشاوره ها داده شود چون گاهی کاملا این مشاوره های تلخ اثر برعکس دارد و همانطور که دیدیم باعث میشود که این فرد به طور کلی امیدش و اعتمادش از شما سلب شود.البته از هیچکس پوشیده نیست که قصد شما خیر هست اما باید راه درست را هم رفت
راستی خانم انی من ضمن اینکه شما رو خیلی دوست دارم و احترام زیاد به شما اما باید بگم اون پست 11 شما که به شوخی گفتید رو من هم یه اهانتی به زنها ازش برداشت کردم و به نظرم جای مناسبی نبود که اون پست زده شه.به نظرم این یه جور گول زدن کسی هست که بهش بگیم چون تو مثلا زمان اعراب جاهلیت نبودی و زنده به گور نشدی باید دیگه هم هیچ وقت لب به اعتراض باز نکنی و کلا شاکر باشی و دیگه چیزی نگی!!
خواهر نازنیم خودت میدونی که الان زمان مناسبی برای تصمیم نیست و خودت هم به خودت زمان دادی که کار بسسیار درستی هست.تو الان دچار افسردگی بعد زایمان هم هستی و نیاز به استراحت داری .عزیزم به واقع ما نمیدانیم که شوهرت چه شخصیتی داره که ایا اینکارا روفقط به دلیل تحت نفوذ مادرش بودن میزنه یعنی مردی هست که به شدت شستشوی فکری شده. یا عقایدش چی هست و هدفش از اینکاراش چی هست یاچه شخصیتی داره . شاید به طور ناخوداگاه از چیزی ازرده شده یا از چیزی ترسیده یا هر احتمال دیگه ای که من نمیدونم .این چیزا دیگه یه مشاور متخصص یا حتا چند تا باید بری تا به نتیجه برسی و ذهنت باز شه و اگه شوهرت هم بیاد که خیلی خوب هست به نظرم.اما نظرم اینه الان به خودت کامل استراحت بده و سعی کن یه مدتی کمتر فکر کنی و بعدش با یه ذهن اماده با کمک یه مشاور متخصص همه چیز رو بسنجی..راستی فکر کنم شما شاغل بودی تا کی مرخصی دارین؟
دوستت دارم و با تمام وجودم دعا میکنم که هر چی خیرت هست پیش بیاد:72:..
RE: تصمیم رو گرفتم و می خوام جدا شم، اما الان چه کنم؟
اگر blue sky اجازه بده من می خوام یک چیزی رو درباره خودم بگم شاید بدرد خودش و بقیه هم بخوره...
ما اکثرا در خانواده های ناکارآمدی بزرگ شدیم... جنگ، سطح تحصیلی یا فرهنگی پدر و مادرامون، کمبود امکانات، عدم آموزش کافی گاهی باعث شده به عنوان کودک مهارتهای درستی کسب نکرده باشیم. من به کسی اشاره نمی کنم و فقط منظورم به خودم هست. من حافظه قوی دارم و از بچگی تا الان سیر تحول خودم رو می دونم و باید بگم این سرافرازی که الان شما می بینید یک روزی موجودی غیرقابل تحمل بود... من در هر برهه از سن و سالم یک چیز یاد گرفتم و یک خصیصه بدم رو درمان کردم و همه اینها انگیزه اش از اونجا بود که خواستم رنجهامو کاهش بدم... 23 سالگی من تا الان زمین تا آسمون فرق می کنه و اصلا دو تا آدم متفاوتند... جالبه که حتی یبار توی خیابون یه دوست خیلی قدیمی من و خواهرم رو در خیابان دیده بود و درحالیکه من اونجا وایستاده بودم سراغ من رو از خواهرم می گرفت! همه چی عوض شد رو به جلو!
حالا من میگم در یک زمانی در حین این تغییرات یا اصلا نه در حال سکون، آدم ازدواج می کنه. آیا من مطمئنم همه چی در مورد من اوکی هست و همه چیزو درباره زندگی زناشویی یا حتی مهارتهای ارتباطی می دونم؟ چه اشکالی داره آدم یک نگاهی به خودش بندازه و یک بازنگری روی خودش داشته باشه؟
هوش هیجانی یکی از مهمترین مولفه های یک ازدواج موفق هست که اکثر ما بهره کمی ازش داریم. درک دیگران و دنیارو از چشم دیگران دیدن و همچنین دوری کردن از موقعیت های تنش زا که می تونه هنر هر انسانی باشه ممکنه برای یک زن خانه معنای سوختن و ساختن بده درحالیکه از هوش هیجانی بالا حکایت داره. پس اگر به مراجعی اول از همه توصیه میشه نگاهی به خودش و رفتارش داشته باشه علتش همینه چون با تغییر دیدگاه، زندگی هم دستخوش تغییر میشه... طلاق هم مطمئنا یک گزینه قابل فکره اما پیش از اون آدم باید دید درستی نسبت به نقاط ضعف یا قوتش پیدا کنه.
blue sky عزیز! ببخش که وسط تاپیکت این حرفهارو گفنم...:72: