سلام دوستان گلم همسرم نیست و تا جمعه هم بر نمی گرده و پسرم تا جمعه پیشمه خیلی خوشحالمممممممممممم گرچه با اس ام اس هی سعی می کنه حال منو بگیره و تهدید می کنه ولی پسرم پیشمه و برام مهم نیست
نمایش نسخه قابل چاپ
سلام دوستان گلم همسرم نیست و تا جمعه هم بر نمی گرده و پسرم تا جمعه پیشمه خیلی خوشحالمممممممممممم گرچه با اس ام اس هی سعی می کنه حال منو بگیره و تهدید می کنه ولی پسرم پیشمه و برام مهم نیست
سلام عزیزم
خوشحالم که خیلی زود خودت را جمع و جور کردی...
دیدی بلاخره نتیجه داد حفظ غرورت؟ این تهدید ها بابت قطع شدن گریه زاری ها و اصرارهای شماست...اصلا پاسخ ندهید و خودتان را بی تفاوت نشان دهید...
کم کم نتیجه می گیرید...فقط از با هم بودن و کنار فرزندتان بودن لذت ببرید...همسرتان هم با خودش درگیر است و آنطور که می گفتید که آرام است و می گوید باید بپذیرید جدایی را نیست...خودش را اینطور نشان می داده برای حفظ غرور...
او هم مثل شما با خودش درگیر است...
فقط تماسی نگیرید و او را نبینید...زمان نیاز است :72:
با آرزوی بهترین ها برایت
دوست دار تو
مریم
سلام به دوستان مهربانم لطفا" کمکم کنید اولا" که پسرمو جمعه برد و دیگه نمیده هرچقدر بهش اس ام اس میدم میگه خودش دوست نداره بیاد پیش تو و نمی ذاره باهاش حرف بزنم قبل از اینا بگم که یه اتفاق بدی هم برام افتاد من برای اینکه اعتماد همسرمو جلب کنم پسورد ایمیلمو بهش داده بودم و در تعطیلات هفته پیش اون در کمال نامردی پسورد ایمیلمو عوض کرده و بعدش به همه contact ایمیلم بصورت واضح در cc که همه اسم همو ببینن (همه همکارای سابقم) ایمیلهای مستهجن زده بود چهارشنبه ظهر با اطلاع رسانی دوستان متوجه شدم اما هرچقدر سعی کردم نتونستم وارد ایمیلم شم سریع یه ایمیل ساختم و به همه ایمیل زدمم که ایمیل من حک شده و من نیستم که ایمیل می زنم حول شده بودم بهش زنگ زدم گفتم چرا داری این کارو می کنی گفت اصلا" من نیستم گفت حتما" واقعا" حک شده گفت من هیچوقت این کارو نمی کنم من احمقم باور کردم و با کلک و چرب زبونی از زیر زبونم کشید که به همه ایمیل زدم که حک شدم گفت خیلی کار خوبی کردی بعد با کلک و با این جمله که من دارم سعی میکنم دوباره بهت اعتماد کنم دوباره پسورد ایمیل جدیدی که ساخته بودم هم ازم گرفت بعد از یک ساعت دوباره با ایمیل جدیدم هم شروع کرد تصاویر مستهجن برا همه فرستادن داشتم دیوونه میشدم دوباره زنگ زدم گفتم می فهمی داری چیکار میکنی خیلی خونسرد گفت مگه تو میفهمیدی چیکار میکردی وای دوستان خوبم هیچوقت نمیتونم بگم چه حسی داشتمممممممممممم من اعتماد کرده بودم بعد هم که پسرمو برده از اون روز حالم خیلی بده امروز یکم بهتر شدم اومدم براتون بنویسم چی شده:302::302::302:
سلام به همگی خواهش میکنم کمکم کنید من بدجوری از همسرم رو دست خوردم متاسفانه من شرایط بدی داشتم و به حرفاش اعتماد کرده بودم و حالا فهمیدم که همش نقشه بوده امروز از صبح در خونمون واسادم هرچی اصرار کردم نذاشت حتی ببینمش می گفت تو رو دوست نداره هر چی اصرار کردم بذازه باهاش حرف بزنم نذاشت خیلی بی انصافیه من یه مادرم دارم دیونه می شم متاسفانه من دنبال درست کردن زندگیم بودم و این آدم دنبال عذاب دادن من حالا من چه راهی دارم خیلی درمانده شدم دارم به مرز بریدن نزدیک می شم.
عزیزم شرایط خیلی سختی گیر کردی و البته تاوان یک اشتباه بزرگ را داری می دی
حالا چه کمکی از ما میخوای دقیقا؟
در این مورد که ما زیاد نمیتونیم کمکت کنیم ، ما که نمیتونیم متاسفانه با همسر شما صحبت کنیم ، شما باید صبر کنید تا عصبانیت و ناراحتی ایشون در حدی فروکش کنند و به نظر من بهتره در هیچ موردی فعلا پافشاری نکنید تا ایشون عصبانیتشون تخلیه بشه و آروم بشن
ایشون الان پر از خشم و کینه و نفرت هستند و غرور مردانه معروفشون اسیب دیده، هر چند اگر قضیه برعکس بود غرور زن هیچی بود و میتونست راحت له بشه ولی خوب چون مرده اینطوریه
نمیدونم بچه های تالار یه مقدار بیشتر به این خانوم کمک کنید. مسئله شون اورژانسی هست و امیدوارم درس عبرتی باشه برای کسانی که دارن رابطه های موازی طی می کنند
سلام ani93 عزیز
مدتی هست که با تالار آشنا شدی
و خوب داری پیشرفت می کنی
عزیزم میدونی اوج خوشبختی انسان چی هست؟
اینکه از خودش و زندگی که داره رضایت داشته باشه
مهربان ، شرایط سختی رو داری طی می کنی، اونقدر دشوار و سخت که کار هرکسی نیست ... آهنی هستی که داری در کوره تبدیل به فولاد می شی
عزیزکم میگن بعد از هر سختی یه آرامشی هست
خدا که قادر متعال هست هم در قرآن میگه ان مع العسر یسرا
میدونی قادر یعنی چی؟
یعنی هر چی در تصور من و تو بگنجه و حتی فراتر از اون رو خدا میتونه انجام بده ... یعنی قدرت لایزال ...تصورش رو بکن ... یه لحظه فکر کن ... هرچی و هر کاری رو خدا میتونه انجام بده
مثلا اینکه تو رو برگردونه به ده سال پیش ، اوایل آشنایی تو همسرت
یا مثلا اینکه تو رو برگردونه به یک سال پیش
یا اصلا همین الان و همین لحظه شوهرت به همراه پسر دوست داشتنی ات بیاد دنبالت و یک زندگی عاشقانه رو از نو بسازید
ببین عزیزم همه اینها شدنی هست ... اما اینکه بشه و یا نشه دست من و تو نیست چون ما اون قدرت رو نداریم ...
من نیومدم بهت بگم که بیا این کار رو بکن ، اون حرف رو بزن ، این کار رو نکن و ... تا اعتماد شوهرت رو جلب کنی و بعد برو دوباره با شوهرت ازدواج کن و یه مدت دست به عصا راه برو مهارت های زندگی رو بکار ببر تا شوهرت هم اصلاح بشه و زندگیت بشه گل و بلبل
نه عزیزم ، اینها همه اون زندگی آرمانی هست که تو الان طالبش هستی ! و بدون این خواسته اکنونت برایت نه آرامشی رو به همراه داره و نه خوشبختی رو ... چه بسا تنش و ناراحتی های بیشتری رو هم با خودش داشته باشه
ani93 عزیز من تلاشم این هست که شما به خودت مسلط بشی ، و بتونی اونقدر قوی و توانا باشی که بتونی برای خودت، رضایت و خوشبختی رو به وجود بیاری
این چه فایده ای داره که الان که جدا هستی همسر سابقت مدام تو رو آزار بده؟
یا چه فایده ای داره که اعتمادش رو جلب کنی بری داخل اون زندگی ولی عملا زندگی خوبی نداشته باشی ؟
شما یکبار طلاق و زندگی مشترک رو تجربه کردی ، بنابراین الان می بایست با تجربه و دانش بیشتری تصمیماتت رو اخذ کنی
خانومی خیلی رک و صریح بهت بگم .. زندگی مشترک شما با اون آقا چه خوب و چه بد ، چه شما تقصیرکار چه بیگناه ، تمام شده است ، بنابراین سرمایه گذاری و تلاش روی رابطه ای که عملا وجود خارجی نداره ، بی معنی است
1)
یه مدت به خودت و به فکر و ذهنت آرامش بده ...
سعی نکن گذشته رو واکاوی کنی
سعنی نکن آینده رو پیش بین کنی ، که چی میشه و چی نمیشه
به هر چیزی که تو رو با اون زندگی پیوند میده فکر نکن ، حتی پسرت ، که وای آینده اش چی میشه ... نکنه من رو دیگه دوست نداشته باشه و ...
2)
به مغزت آرامش بده ... نفس بکش و اجازه بده کمی از زیر این فشار بیایی بیرون ....
بعد ببین کجا هستی... ani93 چه خصوصیاتی داره و چه استعداد هایی داره ... سعی کن برای خودت ارزش قائل بشی ... خودت رو بشناس و به خودت احترام بگذار ... کم کم خودت رو پیدا کن ... علایق ات رو بشناس و در صدد رسیدگی به اونها باش
3 )
برای خودت و شخصیتت قانون هایی رو ایجاد کن و کم کم با رفتارت این قانون رو اجرا کن ، اجازه نده کسی عزت نفس ات رو ازت بگیره ...
4)کاری رو شروع کن ، حالا یا جهت کسب درآمد و یا صرفا علاقه شخصی مثل نقاشی و یا ...
اینهایی رو که گفتم نه اینکه ده سال طولش بدی ها ! نه حداکثر حدود سه هفته تا یک ماه کافی هست ... تمام انرژی و توانت رو که الان داره هرز میره رو بذار روی این سه قسمتی که گفتم
4)
سعی کن رابطه ای منطقی و عاطفی برای خودت و فرزندت ترسیم کنی ... ابتدا در ذهنت این رابطه رو ایجاد کن و بعد با رفتار کنترل شده ات که از روی هیجان هم نیست راه و روش معقولی را برای ارتباط با فرزندت در پیش بگیر
خانومی شما مادر اون پسر هستی و هیچکس نمی تونه این رابطه رو قطع کنه الا خودت ... و تو می بایست با رفتار قاطعانه و محترمانه این حق رو برای خودت ایجاد کنی نه با التماس و ناله و درخواست
مسلما پسرت به یک مادر قوی میتونه تکیه کنه
=====
ادامه اش باعث میشه که پستم طولانی بشه ، امیدوارم تا اینجا برایت مفید باشه
خودت را دوست بدار:72:
سعی کن دوری فرزندت را تحمل کنی و بیشتر از این شوهرت را به لج و لجبازی نکشونی. با همه ی سختی اش، یه مدت ازش خبر نگیر.
ممکنه توی همین لج و لجبازیهایی که با هم دارید به فرزندت علت طلاقتون را بگه. این مساله تاثیر وحشتناکی روی زندگی فرزندت می ذاره. ممکنه شوهرتون فکر کنه، اگه بهش بگه از شما متنفر می شه و این یعنی یکی به نفع اون. نذارید به این فکر برسه و نذارید این فکر را عملی کنه.
کلا هر دو را فراموش کن. حداقل برای یه مدت تا این شوکی که به همسرت وارد شده، یک کم مراحل اولیه اش را بگذرونه.
ببخشید باید می گفتم همسر سابقتون. حواسم نبود.
ممنون دوستان خوبم هر کدام از پست ها رو چند بار می خونم و سعی می کنم در حد توانم انجام بدم یه واقعیت وجود داره اونم اینه که بچه ها نقطه ضعف آدم هستن باورتون نمیشه دیروز از ساعت 8 صبح تا دو بعد از ظهر نزدیک خونمون به همسرم اصرار کردم بزاره ببینمش و نذاشت و خیلی خونسرد میگه تو رو دوست نداره و نمی خواد ببینتت مگه همچین چیزی میشه واقعیت اینه که من اشتباهاتی کردم ولی آیا تاوان اشتباه من اینه؟ آیا به خاطر یه اشتباه من اون اجازه داره با همه چیز بازی کنه با زندگیم با آبروم با احساسم با پاره جیگرم .
یه واقعیت هایی وجود داره تو 10 سال گذشته اون فکر میکرد تو زندگی همیشه من بهش سر هستم و به خاطر خانواده سنتی که حتی سواد خواندن نوشتن در حد شمردن اعداد تا 10 را هم نداشتن احساس حقارت داشت گرچه من هیچوقت به روش نمی اوردم اما الان احساس می کنم داره انتقام 10 سال گذشته رو می گیره یه بهونه ای پیدا کرده که منو خورد کنه ما در ظاهر با هم مشکلی نداشتیم و زندگی خوبی داشتیم اما شاید یه عقده هایی وجود داشته و الان برا من دل کندن خیلی سخته
خوشحالم که با اینجا آشنا شدم و دوستان خوبی مثل شما دارم که برام وقت گذاشتین از صمیم قلب دوستتان دارم و ازتون ممنونم بخصوص از تو بالهای صداقت عزیز که واقعا" نوشته هات آرومم می کنه
امروز رفتم در مهد کودک از دور واسادم تا پسرمو از دور ببینم خیلی سخت بود با تمام وجودم زجه زدم دلم می خواست برم جلو و بقلش کنم دلم می خواد ببوسمش وای خدا هیچ مادری رو از بچش جدا نکن خیلی سختهههههههههههههههههههههه هههههههههههه
سلام به همه دوستان خوبم من دارم با خودم مبارزه می کنم که به هیچ وجه با همسرم تماس نگیرم چون پسرمو که نمی ده فقط منو تحقیر میکنه و عذابم میده کارم شده هر روز ظهر ها می رم در مهد پسرم وا میستم تا وقتی خواهرش میاد می برتش از دور ببینمش اما خیلییییییییی سخته نفسم به شماره افتاده حاضرم بمیرم اما پسرمو بهم بده نمی دونم تا کی می تونم به این وضع ادامه بدم لطفا" کمکم کنید:302::302::302::302::302: