RE: دوباره من و مسایل جدیدم
من بودم به جای تو اگه کسی این حرفو بهم می زد
می گفتم که بارداری من با برنامه ریزی و بررسی و تحت نظر پزشک و تشخیص سن مناسب بارداری بوده و به تشخیص پزشک اصلا هم زود اقدام نکردیم
بعدشم صحرا جان نگرانی ها رو از خودت دور کن و درکت مکنم چه حسی داری ولی با اومدنش تمام این چیزا از یادت میره و حساس زیبای مادری جای همه نگرانی هاتو میگیره و زندگیت پر از هدفو انگیزه هم برای خودت و هم برای همسرت میشه
از روزی که گفتی بارداری این حسو به منم منتقل کردی
دیشب با همسرم در این رابطه دوباره صحبت کردیم و تصمیمیاتی هم گرفتیم جالب اینجاست که حرفای تورو همسر من میزنه مثلا میگه چرا می خوای خودتو درگیر کنی و الان داریم برای خودمون می ریمو میایم ولی تو چرا می خوای........
من دیشب بهش گفتم که اولا اگه می خواستیم تفریح دو نفره ای داشته باشیم که بچه با اومدنش بخواد مختلش کنه تا الان که 4 ساله می گذره باید می کردیم که نکردیم
بعدشم اینقدر حس مادر بودن و پدر بودن و حتی نگرانی ها و وابستگی هاش لذت بخشه که با اومدنش همه این فکرا میره
RE: دوباره من و مسایل جدیدم
سلام دوست خوبم
تبریک میگم، ایدت خیلی باحال بود
خدا رو شکر
صحرا جان، به کسی اجازه نده صحبت کنه، اگرم صحبت کرد بگو صلاح مملکت خویش خسروان دانند
بگو بچم مامان میخواد نه مامان بزرگ
هههههههههههه
:43:
RE: دوباره من و مسایل جدیدم
من نمیدونم کی به صحرا خانوم گفته سن 27 سالگی کمه واسه حاملگی؟!
اصلا نگران این موضوع نباش.خیلی هم سن خوبیه.
RE: دوباره من و مسایل جدیدم
اقلیما شمیم افتاب عزیزم
ممنون از رهنمایی های خوبتون
اقلیما جان امیدوارم هر چه زودتر به صلاحت باشه و یه نی نی خوشگل بیاد تو دلت . راستش ن نگران درگیر شدن و از دست دادن تفریحم نیستم همش فکر میکنم بقیه دارن فوق میخونن بعد من کنکور امسال از دست میدم یا کارم خیلی واسم مهم ولی نی نیم خیلی مهم تر واسه همین اگه نی نی بیاد میخوام بیشتر وقتم واسه اون باشه خوب در نتیجه کاریو که این همه واسه داشتنش تلاش کردم میترسم از دست بدم
ولس از نظر روابطم مطمینم خیلی با همسرم محکم تر میشه چون عاشق نی نی یعنی این چندروز که واقعا" با همه وجودش دنبال راحتیم
RE: دوباره من و مسایل جدیدم
صحرا جان خوبی؟
چه خبر؟
برای خونه مامانت اینا چی کار کردی؟
عاشورا می اد خونه مامانت اینا؟
RE: دوباره من و مسایل جدیدم
سلام اقلیما جان
خداروشکر خوبم . اوضاع هم خوبه ولی خیلی عصبی و حساس شدم میخوام خودم کنترل کنم ولی پخ کنن گریم راه می افته . یجورایی کلافم .
خونه مامانم اینا اومد واسه دادن خبر نی نی خیلی هم خوب بود شرایط کاملا" میفهمیدم مامانم خودش داره کنترل میکنه ولی ناراحته ولی بهر حال خیلی سعی کردن گرم برخورد کنن و هیچی بروشون نیاوردن مثل قبل فقط عزت و احترام
برای عاشورا به اجبار من احتمالا" میاد ولی اصلا" دلش نمیخواد بیاد میگه بعد یکسال نگاه ادما اذیتم میکنه اینکه بگن چه خبر کجاهایی کار و بار خوبه اذیت میشم بهم فشار میاد دلم نمی خواد بیام اونجا . منم درک میکنم ولی شرایط اونجا خصوصا" الان که باردارم جوریه که نمی خوام کسی من تنها ببینه بدون شوهرم امکان نرفتنمم وجود نداره مجبورم برم .
در عین حالم این مساله کارش مطمینم افسردش کرده خیلی سعی میکنه جلوم بروز نده ولی کاملا" میفهمم یه علت بزرگ فرار از جمع کارش احساس ارزشمندیش از دست داده فکر می کنه چون کارش درست نشده ارزشمند نیست واقعا" نمی دونم چیکار کنم
RE: دوباره من و مسایل جدیدم
سلام صحرا جان
رفتید عاشورا منزل مامانت؟
اوضاع خوبه؟
RE: دوباره من و مسایل جدیدم
خدارو شكر كن اين يه نعمت فرزند زندگي رو شيرين ميكنه
RE: دوباره من و مسایل جدیدم
سلام اقلیما جان
نه قبل عاشورا گفت باشه میام یهو شب تاسوعا گفت نمیخوام بیام یعنی چی بیام اونجا هی هرکی منو ببینه میخواد بپرسه کارم چیه اصلا" تو متوقعی توام نرو منم دیگه کنترلم از دست دادم گریمم گرفته بود گفتم اصلا" مگه گناه کردم اره میخوام برم مهمونی میخوام ادم ببینم چقدر بشینم گوشه خونه بمن چه شماها بی کس و کارید مگه مادر خودت همش اینور اونور نیست توام خواستی بیا نخواستی ام جهنم فکر میکنم مردی مثل همیشه تنها میرم گفت خوب من میام میرسونمت منم خیلی داغ بودم گفتم نمیخوام مگه معلولم یا دستم کج خودم بلدم برم خلاصه تنها رفتم بماند که هرکی رسید یه چیزی بهم گفت که کجاس؟ دلمون تنگ شده؟ چیزی شده ؟؟ .... تا اخر شب که 11 شب زنگ زدم تنها اینا نگرانن بیام خونه میگه میخواستی زودتر بیای منم جواب ندادم بیچاره داداشم کوبیده یک عالمه اومده که من تنها نرم خونه روز عاشورام دوباره تنها رفتم شب دختر داییم و شوهرش دنبال ماشینم باز اومدن که تنها نباشم اونوقت اقا تو خونه بشینه میوه بخوره بحدی ازش عصبانیو ناراحتم که دیگه هیچ کدوم از دکترهارو نمیذارم باهام بیاد حالا که سختی من حاضر نیست تحمل کنه و اینقدر خودخواه بیخود میکنه بخواد لذت پدر شدن ببره شنبه وقت دکتر دارم اونم میخوام تنها برم از دیشب که خرش از پل گذشته و نیمده من اینهمه تحقیر شدم و عین این بی کس بودم هی اومده تو خونه بغلم کرده و بهم چسبیده دلم میخواد خفش کنم بمن چه که بیکاره اخه شاید تا ابد کارش درست نشه گناه من چیه ابروم تو فامیل رفته همرو دارم جمع میکنم یه خبری واسه خواهرش بشه بد تلافی میکنم سرشون
RE: دوباره من و مسایل جدیدم
سلام صحرا جون
صحرا جان دوباره رابطتونو خراب نکن
تو از اول پیش بینیه این قضیه رو می کردی پس بیخود کشش نده
شوهر تو خیلی عوض شده ولی یه کم دیگه صبوری کن تا همه چیز درست بشه
درکت می کنم که چه قدر سختت بوده تنهایی اونجا
ولی به عواقب این لج و لجبازی فکر کن که دودش همه تو چشمان خودت میره
الان باید فقط به فکر آرامش خودت باشی در ضمن یادتم باشه الان دیگه تنها نیستی و با نا آروم کردن خودت آرامش به کوچولوی معصوم هم بهم می ریزی که ممکنه تو رشدش و سلامتیش تاثیر منقی بذاره